رابطه و نسبت اخلاق و دين
مسئله رابطه دين و اخلاق از پرسابقه ترين مباحث انديشه ديني و اخلاقي است.
فيلسوفان دين و انديشمندان علم اخلاق در زمينه رابطه دين و اخلاق، اصالت دين يا اخلاق، ضمانت اجرايي اخلاق به وسيله دين، سرچشمگي دين از اخلاق يا اخلاق از دين و ساير وابستگي ها و نيازمندي هاي دين و اخلاق سخن بسيار گفته اند.
از نظر اسلام انسان فطرتا حقيقت گرا و باطل گريز است، زيرا رشد، كمال و سعادت او در گرايش به حق و گريز از باطل در حوزه انديشه، اخلاق و عمل فردي و اجتماعي تامين مي شود و نقش دين و انبياي الهي، بر همين اساس، تربيت انسان بر محور حق و عدالت و نفي ستم و باطل در حوزه هاي پيش گفته است.
آموزه هاي ديني به خصوص اسلام مجموعه اي از اعتقاد، اخلاق و رفتار انسان بر ميزان حق و عدل است. با اين رويكرد دين نقش بارزي در بيان اخلاق حق و رحماني و نفي اخلاق شيطاني و باطل دارد.
البته همانگونه كه اشاره شد انسان فطرتا و به صورت ساختاري اين امور را درك مي كند، اما فطرت كافي نيست، زيرا اگر فطرت كافي بود، بشريت مدرن امروزي با انديشه سكولاريسم بايد مي توانست با فطرت و درك عقلاني خود و خرد جمعي زندگي خويش را مديريت كند، در حالي چالش هاي فراروي او در تمامي عرصه هاي زندگي فردي، اجتماعي و خانوادگي، اثبات كننده اين معنا است كه اين چنين نيست و لازم است فطرت و انديشه ناورزيده او در ساحت دين و نبوت ورزيده و كارآمد شود.
نقش دين و انبياي الهي شكوفا ساختن فطرت و نهاده هاي ساختاري انسان و زمينه سازي براي درك شفاف حقيقت و عدالت و رهبري او در تمام عرصه هاي زندگي فردي و اجتماعي است و به اعتقاد ما انسان همواره به بيان وحياني و رحماني خداوند و رهبري اولياي او نيازمند است.
اما همانگونه كه اشاره نيز شد در رويكرد ديگري كه در مغرب زمين روييده است، وضعيت به گونه اي ديگر تعريف مي شود. در حدود پانصد سال پيش پس از گسترش انديشه مادي غرب تحت عنوان سكولاريسم و نفي دين از عرصه مديريت جامعه، صاحبان اين انديشه بر آن شدند تا در حوزه فلسفه اخلاق، رابطه دين و اخلاق را تبيين كنند كه البته به اقتضاي انديشه الحادي خود به نفي اين رابطه پرداخته اند و سعي كرده اند فرهنگ، جامعه، اخلاق، حقوق، سياست و خلاصه تمدني بنيان نهند كه بي نياز از آموزه هاي دين و خداوند باشد، كه البته به اعتقاد ما هرگز موفق نبوده اند.
طرح ديدگاه ها:
در مسئله رابطه دين و اخلاق سه نظريه و ديدگاه كلي وجود دارد:
نظريه غيريت:
دين و اخلاق در اين نگرش كه متعلق به سكولارها و مخالفان دين است، دو عنصر متباين و غير مرتبط با يكديگر تلقي مي شوند. آنها بر اين اعتقاد اند كه دين و اخلاق هر كدام قلمرو خاصي دارند و هيچ ارتباط منطقي ميان آنها وجود ندارد. اگر هم مسائل ديني با مسائل اخلاقي در جايي تلاقي پيدا مي كند، صرفا يك تلاقي اتفاقي است، زيرا هر كدام فضاي خاص و قلمرو مشخص خود را دارند كه از همديگر جدا است، مانند دو مسافر كه به صورت جداگانه از يك مبداء به سوي مقصدي حركت كرده اند و در بين راه و در يك نقطه مشترك به صورت اتفاقي، همديگر را ملاقات مي كنند.
به نظر مي رسد كه طرفداران تباين اخلاق از دين، در صدد بيان واقعيت موجود نيستند و بلكه بنابر مصالح ديكته شده اي كه حاصل انديشه سكولار است، در پي جدا سازي تعمدي اين دو عرصه از هم مي باشند. در اين رويكرد الحادي، دين بر پايه معنويت فردي استوار است، ولي اخلاق بر پايه قرارداد اجتماعي وخرد جمعي و غريزه بشري مي چرخد. بر اين اساس آنها اعتقاد دارند كه تداخل اين دو موجب متضرر شدن اخلاق مي شود، چرا كه دين با برخي از آموزه هاي خود كه بر پايه اعتقاد به خدا استوار است، اخلاق را از مدار اصلي و عرفي خود خارج مي كند.
اين ديدگاه علاوه بر طرح از ناحيه ملحدان و مخالفان دين، البته با رويكرد ديگري از سوي مومنان مسيحي مانند؛ كي يركگور نيز مطرح شده است. به گمان وي، اگر كسي در حوزه اخلاق بماند، نمي تواند به مرحله ايمان پا بگذارد.
مدعيان نظريه تباين، براي اثبات ادعاي خود به دلايلي تمسك جسته اند، از جمله اين كه ميان دين و اخلاق، تفاوت هاي موضوعي وجود دارد. قلمرو دين مربوط به رابطه انسان با خدا است، اما اخلاق مربوط به روابط رفتاري انسان ها با يكديگر است.
اين استدلال اعتبار ندارد، زيرا با توسعه و تعريف ارگانيكي دين به مجموعه حقايقي كه بيانگر رابطه انسان با خدا، خود و ديگران است، معلوم مي گردد كه اخلاق با دين رابطه ارگانيك دارد و خارج از آن نيست. در اين زمينه گفتني است: هدف دين تربيت انسان است و تربيت پذيري انسان به دليل نيازمندي هاي گوناگون به رابطه با خدا (معنويت) و رابطه با خود و انسان هاي ديگر (اخلاق) نياز دارد و دين مسئول تامين تمامي اين نيازها به صورت ارگانيك است.
استدلال ديگر اين است كه دين و اخلاق از جهت هدف فاقد وجه مشترك هستند. هدف دين، خداگونه كردن آدميان و تعالي بخشيدن به روح آنها است، ولي هدف اخلاق، ارائه دستورالعمل هايي براي تصحيح روابط اجتماعي انسان ها است.
اين دليل نيز مخدوش است، زيرا خداگونه كردن آدميان و تعالي بخشيدن به آنها از راه هاي گوناگوني از جمله تصحيح روابط اجتماعي انسان ها به دست مي آيد، پس هدف اخلاق از هدف دين جدا نيست و به عنوان هدف متوسط دين تلقي مي گردد. كمال و تعالي بخشي به انسان از طريق قرب به خداي تعالي و كسب صفات رحماني صورت مي پذيرد و مكارم اخلاقي اگر چه حاصل روابط اجتماعي انسان است، ولي به دليل قرار گرفتن در راستاي قرب الهي، در تعالي بخشي و خداگونه شدن نقش بسيار مهمي ايفا مي كند.
طرفداران انديشه سكولار از طرفي معترف اند كه انسان ضرورتا به اخلاق نياز دارد و آنها بدون اخلاق نمي توانند جامعه را مديريت كنند و از طرف ديگر نيز به مديريت ديني در عرصه جامعه اعتقاد نداشتند، از آن رو تا رابطه دين و اخلاق با به صورت تباين تعريف كنند تا علي رغم فروپاشي مديريت ايدوئولوژيك دين، جامعه از اخلاق به كلي محروم نشود، در اين راستا برخي از نويسندگان غربي تصريح كرده اند كه وابستگي اخلاق به دين، به محو اخلاق مي انجامد؛ زيرا با فرو ريختن باورهاي ديني، اخلاق نيز فرو مي پاشد.
مخدوش بودن اين ايده نيز با نفي تلازم ميان اين دو، آشكار مي گردد، زيرا انسان نيك و بد افعال خود را به صورت عقلي درك مي كند و آنها نيز قبول دارند كه گزاره هاي اخلاقي ريشه در فطرت انسان دارد. هماكنون بسياري از انسان ها به رغم نفي گزاره هاي اعتقادي و ايدوئوژيك دين، به اصول اخلاقي پايبند باشند.
نظريه همكاري:
بر اساس اين رويكرد، در عين حال كه دين و اخلاق هويت مستقلي دارند و هر يك نيازمندي هاي متفاوتي از انسان را تامين مي كنند، وظيفه دين برقرار كردن ارتباط انسان با خداوند و تامين نيازهاي معنوي او است و كاركرد اخلاق تنظيم روابط اجتماعي فرد با ساير انسان ها، رابطه ميان آنها ارگانيك نيست، با هم تعامل دارند و از زواياي گوناگون به يكديگر محتاج اند، ولي اجزاي پيكر واحدي نيستند.
به بيان ديگر دين و اخلاق نه به طور كلي متباين و از هم بيگانه اند و نه با هم وحدت ارگانيك دارند و اجزاي يك پيكر اند، بلكه ميان آنها، تاثير و تاثري وجود دارد كه باعث وجود رابطه و همكاري شده است.
نمونه هايي از وابستگي و تعامل دين و اخلاق:
خداشناسي: اصول اخلاقي اقتضا دارد كه انسان از ولي نعمت خود و كسي كه به او لطفي كرده تشكر كند. حال در كتب كلامي متكلمين و علماي عقايد آمده اند از اين اصل به عنوان يكي از دلايل ضرورت خداشناسي استفاده كرده اند، يعني گفته اند: بدون شك ما در زندگي خود از نعمت هاي فراواني برخورداريم كه مردم در اعطاي آن دخالتي ندارند، مانند اعضا و جوارح، سلامتي، زمين و آسمان، هوايي كه تنفس مي كنيم و بسياري از نعمت هايي كه از شمارش ما بيرون است.
وجوب اخلاقي شكر منعم ما را برآن مي دارد تا ولي نعمت خود را بشناسيم و به خاطر اين همه نعمت از او تشكر كنيم؛ در اين برهان حكم اخلاقي سپاسگزاري انسان از ولي نعمت، مقدمه ضرورت شناخت خدا بيان شده است.
هدف دين: نمونه ديگر نيازمندي دين به اخلاق، نياز هدف دين به اخلاق است. اداره سعادت مندانه زندگي فردي و اجتماعي انسان از اهداف دين به شمار مي آيد و اين هدف تنها در پرتو مجموعه خاصي از دستورات اخلاقي تامين پذير است؛ پس دين بدون احكام اخلاقي نمي تواند به اهداف خود دست يابد.
تبليغ دين: كاراترين شيوه تبليغ و ترويج دين، رفتارهاي اخلاقي و ارزشي دين داران و متوليان دين است. خداوند نيز نرم خويي پيامبر را رحمت الهي دانسته و تصريح مي كند كه اگر خشن و سنگدل بود، همه از اطراف او پراكنده مي شدند. اهميت اين نياز آنجا روشن تر مي شود كه دين به معناي حسن خلق گرفته شود و يا علت بعثت پيامبران الهي ترويج كرامت ها و نيكي هاي اخلاقي باشد.
نظريه وحدت ارگانيك:
اين نگرش كه نگاه اسلام نيز بر همين اساس استوار است، ديدگاه ديگري در حوزه ترابط ميان دين و اخلاق است. بر اين اساس، رابطه ميان دين و اخلاق ارگانيكي و رابطه جزء و كل است، زيرا دين از نگاه متفكران اسلامي و برخي از انديشمندان دين گراي غربي، عبارت است از مجموعه اي از عقايد، اخلاق و احكام عملي كه خداوند به منظور هدايت مردمان و تامين سعادت دنيوي و اخروي ايشان به پيامبران وحي كرده است؛ بر اساس اين تلقي، نه تنها قلمرو اخلاق از قلمرو دين جدا نيست، بلكه اخلاق جزئي از گستره دين به شمار مي آيد، چنانكه نسبت دين و اخلاق، عموم و خصوص مطلق است. از باب تشبيه مي توان گفت اگر ما دين را به يك درختي تشبيه نماييم اين درخت داراي ريشه ها و تنه و شاخه هايي است. عقايد همان ريشه هاست و اخلاق تنه درخت است و شاخه و برگ و ميوه درخت نيز همان احكام است. رابطه تنه با خود درخت رابطه دو شي نيست، تنه مهمترين اجزاي درخت است، آنگونه كه بدون آن نه وجود ريشه تحقق دارد و نه ميوه اي دركار خواهد بود.
همانگونه كه اشاره شد هدف اسلام رشد و تربيت انسان است و تحقق اين تربيت جز در سايه اخلاق امكان پذير نمي باشد، بنابراين نگاه اسلام به اخلاق يك نگاه استراتژيك است و هرگز نمي توان ميان آنها جدايي فرض كرد. علاوه اينكه دين و اعتقاد ديني به خصوص اعتقاد به مبدا و معاد نقش بارزي در الزامات اخلاقي و التزام به اصول آن در روابط اجتماعي دارد و اين نكته را به هيچ وجه نمي توان از نظر دور داشت.
منابع مطالعاتي:
- آراي اخلاقي علامه طباطبايي، رضا رمضاني، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، صص175-165
- پاسخ به شبهات كلامي، دين و نبوت، محمد حسن قدردان قراملكي، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي،85-81