نسبيت اخلاق از ديدگاه شهيد مطهرى رحمه الله
حسينعلى رحمتى
پيش گفتار نسبيت اخلاق از ديدگاه شهيد مطهرىرحمه الله
«نسبيت» و «اطلاق» - يا جاودانگى - اخلاق از مباحث معروف فلسفه اخلاق است وافراد مختلف با توجه به مبانى فكرى و عقيدتى خويش درباره آن بحث كردهاند، و گروهىقايل به نسبيت و گروهى ديگر طرفدار اطلاق و جاودانگى و عدهاى هم معتقد به راهسومى شدهاند.
اين مقاله در صدد تدوين و تنظيم ديدگاههاى شهيد مطهرى در اين باره كه به صورتپراكنده در آثار ايشان مطرح شده، برآمده است. هدف اين نوشتار تنها ارايه گزارشى ازنظريات استاد در اين زمينه است و نقد و بررسى آنها به فرصتى ديگر واگذار مىشود (1) .
تعريف نسبيت اخلاق
شهيد مطهرى در جاهاى گوناگونى از «نسبيت» بحث كرده است. گاه از «امور مطلق و امور نسبى»سخن گفته و مثلا دورى و نزديكى را از امور نسبى و اعداد و مقادير را از امور مطلق دانسته است (2) و گاه از«وجود مطلق و نسبى» از ديدگاه » و «نسبيت تربيت (6) » مطالبى را بيان كرده است، لكن بهطور خاصنسبيت اخلاق را چنين تعريف كرده است:
«اگر يك خوى يا خصلت و يا يك فعل به عنوان اخلاقى توصيه شود آيا اين امرمطلقى است؟[...] يا اينكه نه، نسبى است؟ اگر گفتيم نسبى است. يعنى هيچ خصلتى وهيچ خويى را و همچنين هيچ فعلى را به عنوان فعل اخلاقى نمىتوان بهطور مطلقتوصيه كرد و آن را در همه زمانها و در همه مكانها و در همه شرايط و براى همهافراد صادق دانست. (7) »
ايشان در جاهاى ديگر نيز، نسبيت اخلاق را با عباراتى نزديك به عبارت بالا تعريف كرده است. (8)
تاثير نسبيت اخلاق در دين
استاد مطهرى مساله «جاودانگى اخلاق» را حتى از بحث جاودانگى حقيقتبراى اسلام و مسلمينمهمتر تلقى كرده و معتقد است جاودانگى اسلام به جاودانگى اخلاق وابسته است و نقض آن به معنىنقض خاتميت و جاودانگى دستورات اسلام است. زيرا دستورات اسلام داراى سه بخش اصول عقايد،احكام و اخلاق است و با رد جاودانگى اخلاق و در واقع اخلاق يك بخش از اصول اسلام منسوخ شدهاست. (9) بنابراين لازم است كه مبحث نسبيت اخلاق مطرح و به شبهات مربوط به آن جواب داده شود.
از اين رو انگيزه ايشان در اين بحث دفاع از جاودانگى دستورات اسلام و همچنين پاسخ به يكى ازنيازهاى جامعه است. (10)
علل گرايش به نسبيت اخلاق
درباره اينكه علتيا علل گرايش به نظريه نسبيت اخلاق چيست، نظرات متفاوتى وجود دارد،«لوئيس پويمن» (11) در اينباره به علل زير اشاره مىكند:
1. راهحلهاى ارايه شده معمولا به گونهاى است كه گويى مطلقگرايى و نسبيت گرايى تنها شقهاىموجود هستند و فرض شق سومى ممكن نيست;
2. مغالطه و خلط نسبيتگرايى فرهنگى با نسبيت اخلاقى، وبه عبارت ديگر خلط امور واقعى ياگزارههاى توصيفى با امور يا گزارههاى هنجارى;
3. افول دين در جوامع غربى. (12)
ديدگاه شهيد مطهرى درباره علل گرايش به نسبيت اخلاقى
شهيد مطهرى معتقد است طرفداران نظريه نسبيت اخلاق، مفهوم واقعى اخلاق را درست دركنكرده (13) و به عبارتى خلط بين مفهوم و مصداق كردهاند، يعنى توجه نكردهاند كه:
آنچه در باب حق و عدالت و اخلاق متغير استشكل اجرايى و مظهر عملى آنهااست نه حقيقت و ماهيتشان (14) .
پيامدهاى نسبيت در اخلاق
هر يك از دو قول نسبيتيا مطلق بودن اخلاق، تبعاتى دارد كه طرفداران آن نظريه بايد بر آن ملتزمباشند.
شهيد مطهرى در بحث از «وجود مطلق» قول به نسبيت را منتهى به نفى واجبالوجود و بلكههر موجود غير زمانى و غير مكانى و در نهايت ماترياليسم مىداند. (15)
همچنين در باب پىآمدهاى نسبيت اخلاق معتقد است:
با قبول نسبى بودن اخلاق نمىتوانيم يك طرح اخلاقى براى همه بشر آن همدر همه زمانها ارايه كنيم و هر طرح اخلاقى از طرف هر مكتبى اعم از اسلام وغير اسلام عرضه شود بايد محدود به منطقه خاص و زمان خاص و شرايطمخصوص باشد و طبعا در جاى ديگر بايد چيز ديگرى به جاى آن حكومتكند (16)
علاوه بر اين به تاثير نسبيت در تربيت نيز اشاره كرده و مىگويد:
اگر اخلاق نسبى باشد ديگر نمىتوانيم اصول ثابت و يكنواختبراى تربيتپيشنهاد كنيم (17) .
و در نهايتبا قبول نسبيت اخلاق، ديگر اخلاق از جنبه اخلاقى بودن خارجشده و به صورت يك سلسله آداب در مىآيد، نه آن امر مقدسى كه واقعافضيلت و خير است (18) .
ادله قائلين به نسبيت اخلاق و رد آنها
استاد مطهرى در ضمن بحثهاى خود دليلهايى را از قول طرفداران نسبيت اخلاق نقل كردهسپس به آنها پاسخ مىدهد كه تلخيصى از آن را در ادامه مىآوريم.
الف) نسبيتحسن و قبح
كارهاى اخلاقى همان كارهايى است كه عقلا زيباست و كارهاى ضد اخلاقى كارهايى است كهعقلا ناپسند است. از سوى ديگر زشتى و زيبايى و پسنديده و ناپسند از نظر عقل در شرايطمختلف متفاوت است، عقل در زمانى چيزى را نيك و در زمان ديگر بد مىداند. پس حسن و قبحكه پايه اخلاق است نسبى است و در نتيجه اخلاق نيز نسبى خواهد بود. (19)
پاسخ: اين كه پايه اخلاق بر حسن و قبح و زشتى و زيبايى باشد يك فكر سقراطى است كه ازيونانيان به مسلمين رسيده است و دانشمندان اسلامى متوجه بودهاند كه حسن و قبح، پايه ثابتىنيست و متغير است. سپس شهيد مطهرى اضافه مىكند كه اخلاق نظام دادن به غرايز و قواىروحى است، چنانكه طب نظام دادن به قواى بدنى است و همانطور كه اساس طب بر حسن و قبحنيست، اساس اخلاق هم بر حسن و قبح عقلى نيست، اساس اخلاق مبتنى استبر تقويتمتعادل غرايز و قواى عالى انسانى مثل اراده، عقل و فكر، به گونهاى كه ديگر قوا - مثل شهوت وغضب- در زير سيطره آنها قرار گيرد و بر اين مبنا ديگر نمىتوان گفت: كه اخلاق در زمانها ومكانها و نسبتبه افراد مختلف تغيير مىكند.
علاوه بر اين زير بناى حسن و قبح «وجدان» است كه امر ثابت و تغيير ناپذيرى مىباشد وهركس آن را بالضرورة در وجود خويش احساس مىكند. وجدان در بشر امروز هست، در بشر يكقرن يا صد قرن قبل هم بوده است. قرآن و روايات هم به وجود نيروى درونى به نام وجدان تاييدكردهاند، به عنوان نمونه در سوره قيامت آيه دو از «نفس لوامه» و در سوره الشمس آيه هشت ازنوعى الهام فطرى بحثشده است. (20)
شهيد مطهرى با رد حرف كسانى چون كمونيستها كه معتقدند وجدان تغيير مىكند، مىگويداز نظر اسلام وجدانها ثابت است ولى ممكن است مريض شوند و درست كار نكنند. علاوه بر اينبرخى امور ذاتا خوب يا بد هستند و برخى امور وسيله رسيدن به خوبى يا بدى مىباشند. آنچهممكن است تغيير كند قضاوت مردم در قسم دوم است نه اول. و يا حتى ممكن است، مردم درقضاوت خويش اشتباه كنند. ولى اين را نبايد به حساب تغيير وجدان گذاشت. (21)
ب) فلسفه بودن و شدن
ماركسيستها معتقدند تفكر فلسفى كل تاريخ بر دو قسم است، فلسفه «بودن» و فلسفه«شدن». «نوع اول از حكمت ارسطو و مكتب حقوقى روم و همچنين حكمت علماى دينىمسيحى - حداقل علماى دينى مسيحى كشورهاى لاتين- ريشه مىگيرد و قرنها فلسفه كلاسيكغرب و فلسفه دينى مسيحى بهشمار مىرفت.
فلسفه دكارت نيز به ابديت تغييرناپذير روح، حقيقت و اصول اخلاقى معتقد است [...] .
اما فلسفه نوع دوم كه حكمت «شدن» است و دو قرن پيش از ارسطو توسط نخستينفيلسوفهاى يونانى بيان شده، برخلاف فلسفه قبل، با زمان درآميخته است.
اين فلسفه، فلسفهاى ساكن نيست، بلكه داراى تحرك است. در اين فلسفه - كه ماركسيستهاخود را مدافع آن مىدانند -اصول اخلاقى نسبى است و آنچه كه امروز اخلاق است، روز ديگراخلاق نيست (22) . به علاوه از نظر اينان، چه در جامعه و چه در طبيعت، يك قانون نمىتواند بر همهمراحل تغيير و تحول جامعه يا طبيعتحاكم باشد از اين رو اخلاق نمىتواند يك قانون ثابتبراىيك انسان در تمام عمر و براى همه مردم از قديم تا به امروز داشته باشد (23) .
پاسخ: بر فرض پذيرش فلسفه «شدن» واقعيتهاتغيير مىكند در حالىكه اخلاق و احكام يكسلسله دستورات اعتبارى و قراردادى هستند، در نتيجه، متغير بودن واقعيتباعث دگرگونى اينامر اعتبارى نمىشود. ولى در عين حال به بيان ديگر مىتوان مطلب را توجيه كرد و آن اينكهبگويند هر دستورى چه اخلاقى و چه غير اخلاقى، مبتنى بر يك سلسله مصالح است[...] و اينبايدها و نبايدها براى رسيدن به آن مصلحتهاست، از اين رو تابع مصالح و مفاسد هستند مانندهر معلولى كه تابع علت مىباشد، مصالح كه امور واقعى هستند وضع ثابتى نمىتوانند داشتهباشند و وقتى آنها متغير بودند، اينها [اخلاق، احكام و...] هم بايد متغير باشند (24) .
اما اين كه گفته شد چون جامعه و طبيعت در حال تغيير و تحول است پس هيچ قانون ثابتىنمىتواند بر آنها حكمفرما باشد، حرف درستى نيست و چنين ملازمهاى وجود ندارد، هر مادهاىدر تغيير و تحول است ولى قانون ديگر چرا ميرنده باشد يا كهنه شود؟ (25) ج) تاثير تكامل ابزار در اخلاق
ماركسيستها مىگويند ابزار توليد، تكامل پيدا مىكند از اين رو هر مرحلهاى از تكامل آننيازمند اخلاق خاص خود است و با تكامل ابزار توليد، اخلاق هم تكامل مىيابد.
پاسخ: پذيرش اين مطلب به طور مطلق و در اصول اخلاق، قابل قبول نيست، قبول شده نيست.ابزار توليد در هر مرحلهاى كه باشد اصول اخلاقى يكى است. اين مثل آن است كه كسى بگويدخيانت كردن به مال يك نفر آن وقت كار بدى بود كه با شمع مىرفتند دزدى ولى امروز با اين برق والكترونيك ديگر دزدى و خيانت، كار بدى نيست. واضح است كه اينها ربطى به همديگر ندارد.
علاوه بر آن اين سخن اساسا نفى اصالتهاى انسانى است، يعنى اصلا اصالتهاى انسانىهيچ و پوچ است و ما تكامل ابزار توليد را تكامل انسان مىناميم، پس خود انسانيت از آن جهت كهانسانيت است هيچ تكاملى ندارد، تكامل ناميدن اخلاق به تبع تكامل ابزار توليد، جز نامگذارىچيز ديگرى نمىتواند باشد، والا يك امر واقعى در كار نيست كه بگوييم چيزى بوده كه كمال يافتهاست، بلكه چيزى نسخ شده و چيزى به جاى آن آمده است. مگر هر وقت چيزى نسخ شد و چيزديگر جاى آن آمد مىتوان گفت «تكامل»؟!، ممكن است اصلا نه تكامل باشد نه سقوط و ممكناستسقوط باشد. [...] اين است كه اين مساله اخلاق متغير به معناى اينكه حتى اصول اخلاقىمتغير است، به هيچ وجه راه حلى براى اصالتهاى انسانى نيست (26)
د) سلطه انسان بر اخلاق
زيربنا بودن اقتصاد و رو بنا بودن اخلاق و فرهنگ و... از آن روست كه «اقتصاد بهدليل اينكه بهامور خارجى بستگى دارد و خارج از اختيار بشر است، خودش را بر بشر تحميل مىكند و بشر درمقابلش چارهاى ندارد، نمىتواند آن را بر مذهب و اخلاق و غيره تطبيق بدهد ولى اينها امورمجردى هستند در اختيار خودش از اين رو مىتواند آنها را تغيير دهد (27) .»
پاسخ: درست است كه اخلاق و فرهنگ و... ريشه در ماده خارجى ندارند ولى همه اينهاغرايزى اصيل در بشر هستند و بشر گاه به حكم نيازهاى اقتصادى خودش، تغييراتى در ساير نيازهامىدهد و گاهى به حكم ساير غرايزش، روى اين غريزه حكم مىكند، يعنى اينها در يكديگر تاثيرمتقابل دارند، انسان بهخاطر نيازهاى اقتصادىاش پا مىگذارد روى وجدان مذهبى يا اخلاقى ياعلمى خودش، عكسش هم در دنيا مشاهده شده است، يعنى انسان به خاطر اخلاق، مذهب وعلم بر وضع اقتصادى خودش حكومت مىكند، بهخاطر اخلاق، نظام اقتصادى خودش را تغييرمىدهد. (28)
ه) نفى اطلاق
گفته شده هيچ حكمى حتى احكام رياضى مطلق نيست از اين رو همه مردم بايد با يكديگرمهربان و برادر باشند.
احكام لايتغير قرون وسطايى در قرن ما درهم شكسته و اعتبار خود را نه تنها از دست داده بلكهاحكام جديدى جاى آن را گرفته كه به هيچ وجه مطلق نيست، حكمت عاليه سقراط و اخلاقمتعالى كانتبا آنهمه طنطنه و دبدبه به عنوان ريا و د روغ و حس اثبات نفس و خود دوستى وحب ذات تعبير شده است.
پاسخ: اولا) خود همين حكم كه «هيچ حكمى مطلق نيست» مطلق استيا غير مطلق؟ اگر اينحكم شامل خودش شود پس خود اينهم مطلق نيست در نتيجه ما احكام مطلقى داريم.
ثانيا) اين حكم شما كه «همه مردم بايد خواهر و برادر باشند» مطلق استيا نسبى؟
ثالثا) با اين بيان ريا و دروغ و خود بينى محكوم شده است. آيا ريا و دروغ و... يك ضد اخلاقاستبه طور مطلق يا به طور نسبى؟ اگر بهطور نسبى ضد اخلاق باشد پس اخلاق سقراط نيز حقنسبى است و نفى نشده است.
خلاصه اينكه انسان نمىتواند قايل به اخلاق باشد و در عين حال اخلاق را نسبى و متغيربداند، اگر ما ثبات و اطلاق را از اخلاق بگيريم اخلاق ديگر از جنبه اخلاقى بودن خارج مىشود،بلكه به شكل يك سلسله آداب - يك سلسله قواعد قراردادى مثل آيين نامهها- در مىآيد، نه آنامر مقدس و نه آن امرى كه واقعا فضيلت و خير است. (29)
و) انسان تابع محيط و شرايط
شهيد مطهرى در بحث از «آينده جامعهها» معتقد است: جامعهها و تمدنها و فرهنگها بهسوى يگانه شدن، متحدالشكل شدن و در نهايت امر در يكديگر ادغام شدن سير مىكنند. و آيندهجوامع انسانى، جامعه جهانى واحد تكامل يافته است كه در آن همه ارزشهاى امكانى انسانيت،به فعليت مىرسد و انسان به كمال حقيقى و سعادت واقعى خود و بالاخره به انسانيت اصيل خودخواهد رسيد. از نظر قرآن اين امر مسلم است كه حكومت نهايى حكومتحق و نابود شدنيكسره باطل است و عاقبت از آن تقوا و متقيان است. (30)
شهيد مطهرى در مقابل نظر كسانى را نقل مىكند كه مدعىاند، اسلام طرفدار تنوع و تعددفرهنگها و جامعهها است. و همچنين معتقدند علت اينكه هر ملتى يك نوع احساس، بينش،ذوق، اخلاق و... دارد به خاطر آن است كه در طول تاريخ خود به علل مختلف از موفقيتها،ناكامىها، آب و هواها، مهاجرتها و غيره داراى فرهنگى ويژه شده كه روح ملى و جمعى او راشكل داده است از اين رو داراى اخلاق و فرهنگ ويژه خود است كه با اخلاق و فرهنگ ديگرانمتفاوت است.
پاسخ: اين نظريه از چند جهت مخدوش است. اولا، چنين فرض شده كه انسان ظرفى خالى،بىشكل و بىرنگ است كه در همه چيز تابع مظروف -تاريخ- است در حالىكه «درباره انسان-چه از نظر فلسفى و چه از نظر اسلامى -نمىتوان اينچنين داورى كرد. مسخ شدن يا نشدن انسانرا با ملاكهاى فطرى و نوعى انسان مىتوان سنجيد نه با ملاكهاى تاريخى».
ثانيا، درباره مواد فرهنگ انسانى مثل اخلاق نيز به غلط فرض شده كه اينها مانند مادههاىبىرنگ هستند كه شكل و تعين خاص ندارند و شكل و كيفيت اينها را تاريخ مىسازد.
اين نظريه همان نظريه نسبى بودن فرهنگ انسانى است.
شهيد مطهرى اضافه مىكند: در كتاب اصول فلسفه درباره اطلاق يا نسبيت اصول انديشههابحث كردهايم و ثابت كردهايم آنچه نسبى است علوم و ادراكات اعتبارى و عملى است اما علوم وادراكات و انديشههاى نظرى كه فلسفه و علوم نظرى انسان را مىسازند، همچون اصول جهانبينىمذهب و اصول اوليه اخلاق اصولى ثابت و مطلق و غير نسبى مىباشند. (31)
نسبيت اخلاق و ملاك فعل اخلاقى
از مباحث مطرح در فلسفه اخلاق اين است كه با چه ملاكى مىتوان يك فعل را اخلاقىمحسوب كرد. شهيد مطهرى در جاهاى گوناگونى ملاك اخلاق نسبى و مطلق را بيان كرده است،عمده نظريات ايشان در اينباره عبارتند از:
1) افرادى چون كانت «وجدان» را ملاك فعل اخلاقى دانسته و معتقدند «كار اخلاقى كارىاست كه از وجدان الهام گرفته (32) »، بر اساس تكليف بوده و مشروط به هيچ شرطى نباشد. بر طبق ايننظريه، اخلاق دايمى و ثابت است چرا كه مبتنى بر الهامات وجدانى است و مسلم است كه آنالهامات كلى و دائمى است. (33)
2) گروهى چون برتراندراسل، اخلاق را از مقوله سودگرايى و منفعتطلبى دانسته و «عقلفردى و دور انديش» را ملاك فعل اخلاقى مىدانند. در اين ديدگاه فعل اخلاقى ناشى از هوش زياداست. با اين هوش زياد انسان در مىيابد كه اگر مىخواهد منفعتخود را در حد اعلى به دستآورد بايد آن را در كنار منفعت اجتماع كسب كند». (34) شهيد مطهرى معتقد است طبق اين نظريه هم،اخلاق امرى ثابت است نه نسبى (35) .
3) برخى چون افلاطون معيار فعل اخلاقى را «زيبايى» و پايه آن را تناسب و تعادل مىدانند،اينان معتقدند:
«در جهان، زيبايى منحصر به زيبايى حسى نيست، زيبايى و جمال معنوى هم خودحقيقتى است و همينطور كه جمالهاى حسى ناشى از تناسب است، يعنى تناسب يكعامل اساسى در پيدايش زيبايى حسى است، تناسب در امور معنوى و روحى نيزعامل جمال و زيبايى روحى است و انسان بالفطره عاشق جمال و زيبايى است. كاراخلاقى يعنى كار زيبا و زيبايى عقلى ناشى از تناسب است.» (36)
براساس اين ديدگاه هم، اخلاق مطلق است نه نسبى، زيرا اولا: همانطور كه صحت و سلامتبدن امرى نسبى نيست، بلكه به تعادل تركيبات بدن بر مىگردد، صحت وسلامتخلق و روح همامرى نسبى نبوده و به توازن عناصر روحى برمىگردد. (37)
ثانيا: اينكه انسان بهگونهاى باشد كه تمام قوا و غرايزش در مقابل نيروى عقلش رام باشد،چيزى نيست كه بگوييم در اين زمان با زمان ديگر فرق مىكند. رام بودن، رام بودن است. (38)
4) نظريه ديگرى كه درباره ملاك فعل اخلاقى مطرح شده، نظر افرادى چون ارسطو و بيكناست كه معتقدند هركارى كه هدف در آن «خود» نباشد اخلاقى استيعنى «غير دوستى» و محبتو ايثار را ملاك فعل اخلاقى دانستهاند (39) .
در اين ديدگاه اگر پايه اخلاق را غير دوستى به عنوان يك خلق و خو و خصلت روحى و انسانىبدانيم امرى ثابت و مطلق است و نسبى نمىشود. دوست داشتن انسانها و علاقهمندى بهسرنوشت آنها كه منشا خدمتبه ايشان مىشود، امرى مطلق است و براى همه كس در همهشرايط و در همه زمانها صادق است. (40) لكن اگر اخلاق را به معنى فعل اخلاقى يا رفتار بدانيم اينامرى متغير و نسبى است. (41)
5) عدهاى چون «ژان پل سارتر» همه چيز را بر محور انتخاب شخص مىسنجند و معتقدندانسان خودش آفريننده ارزشهاست. اينان درباب اخلاق بر اين باورند هركارى را كه انسان بهعنوان يك كار خوب انتخاب كرد، اخلاقى است و معيارى خارج از خود انسان وجود ندارد.براساس اين نظريه اخلاق كاملا نسبى است، چون:
«معيار اخلاقى بودن انتخاب فرد است. بديهى است من يك چيز را انتخابمىكنم و شما يك چيز ديگرى را. پس از نظر من كه اين فعل را انتخاب كردمفعل اخلاقى اين است و از نظر شما كه فعل ديگرى را انتخاب كردهايد فعلاخلاقى چيز ديگرى است. (42) »
ديدگاه استاد مطهرى در نسبيت اخلاق
شهيد مطهرى قايل به جاودانه بودن اصول اخلاقى است و در ترسيم خطوط اصلى اسلام،جاودانگى اخلاق را يكى از مشخصات جهان بينى اسلامى مىداند (43) . لكن در عين حال به تغيير وتحولاتى كه در برخى از مسايل يا مصاديق اخلاقى پيش مىآيد و برخى با تمسك به آنهاخواستهاند، اخلاق را نسبى بدانند توجه داشته است. مجموعه نظريات ايشان در اينباره رامىتوان به اين صورت بيان كرد.
1) اصول اوليه اخلاق و معيارهاى اوليه انسانيت مطلق است ولى معيارهاى ثانوى نسبىاست: مثلا در سيره پيامبرصلى الله عليه وآله و ديگر ائمهعليهم السلام سلسله اصول ملغى شدهاى وجود دارد كه آنانهيچگاه از آن استفاده نكردهاند، مثل «استفاده از غدر و خيانت در امور سياسى و اجتماعى»،«اصل تجاوز از حد و حدود لازم در برخورد با دشمن»، «اصل انظلام (تن به ظلم دادن) و استرحام(التماس به دشمن)». ولى از برخى اصول ولو بهطور نسبى استفاده كردهاند، مثل اصل قدرت واعمال زور، آنان درجايى كه هيچ راه ديگرى نبود اعمال قدرت مىكردند، يا اصل سادگى درزندگى و دورى از ارعاب. (44)
2) حقايق ثابت است ولى مسايل اخلاقى متغيراند: شهيد مطهرى در بحث «ارزش معلومات»پس از بيان اين مطلب كه «يك مفهوم ذهنى يا اصلا حقيقت نيست و دروغ و غلط است و يا اگرحقيقى بود و از يك واقع و نفسالامر حكايت كرد هميشه با واقع و نفس الامر خود مطابقت دارد;»اين نكته را اضافه مىكند.
بيان گذشته مربوط به علوم حقيقى بود و در اعتباريات و مسايل مربوط بهعلوم اعتبارى جارى نيست; مثلا در مسايل اخلاقى و قوانين اجتماعى كهمصداق عينى و خارجى ندارند و تابع اعتبار قانونگذاران و غيرهم است، ممكناستبراى يك مدت محدود يك چيز حقيقت اخلاقى يا اجتماعى شناخته شودو با تغيير شرايط محيط، آن حقيقت از بين برود (البته واضح است كه از لحاظفلسفى اين امور را اساسا نمىتوان حقايق شناخت) از اينجا بىپايگى يك رشتهاستدلالات دانشمندان مادى كه موقتبودن مسايل اخلاقى را دليل بر موقتبودن حقايق آوردهاند، روشن مىشود (45) .
ايشان در جاى ديگرى علت تفكيك حقيقت و جاودانگى اصول اخلاقى را اين مىداند كهاخلاق جزو حكمت عملى است و حقيقت داخل در حكمت نظرى، و ماهيتحكمت عملىانشا است و كاشف از واقع و نفسالامر به خلاف حكمت نظرى كه از مقوله اخبار است و جاى اينسؤال هست كه آيا مطابق با نفسالامرى هستيا نيست. (46) »
3) «اخلاق»، ثابت ولى «آداب» نسبى است; شهيد مطهرى به مناسبت موضوع «مقتضياتزمان» بحثى درباره نسبيت اخلاق يا آداب را در توضيح جمله «لاتؤدبوا اولادكم باخلاقكم لانهمخلقوا لزمان غير زمانكم» كه برخى آن را منسوب به حضرت علىعليه السلام مىدانند- و برخىمىخواهند با آن نسبيت اخلاق را اثبات كنند، مطرح كرده و با رد اين مطلب مىگويد ممكن استمعناى جمله اين باشد كه «لاتؤدبوا اولادكم بآدابكم» پس بايد بين اخلاق و آداب تفاوت گذاشتهشود.
اخلاق مربوط به خود انسان يعنى مربوط استبه اينكه انسان به غرايزخودش يعنى به طبيعتخودش چه نظامى بدهد، خودش را چگونه بسازد. نظامدادن به غرايز را اخلاق مىگويند. (47)
اين مطلبى است كه با تغيير زمانها و افراد تغيير نمىكند. زيرا وضعيت غرايز انسانها در همهزمانها و مكانها به يك صورت است، لكن:
آداب مربوط به اين است كه انسان غير از مساله اخلاق به يك اموراكتسابى كه بايد اسم آنها را فنون گذاشت نيز احتياج دارد، مثلا خياطى جزءآداب است، اسب سوارى جزء فنون است، شناگرى جزء فنون است، اين آدابدر زمانها فرق مىكند. انسان نبايد بچهاش را هميشه به آدابى كه خود داردمؤدب كند (48) .
البته شهيد مطهرى در ادامه بحث، آداب و رسوم را نيز بر دو قسم تقسيم مىكند، يك قسم،آنهايى كه از نظر شرعى «سنن» ناميده مىشود و شارع به صورت يك امر مستحب بر آن تاكيدكرده است و لازم است آنها را به صورت يك اصل حفظ كنيم. چرا كه دستورات اسلام تابعمصالح و مفاسد است، مثل شستن دستها قبل از غذا. درباره برخى از آداب نيز اسلام سكوتكرده كه انجام يا ترك آن اشكالى ندارد. (49)
شهيد مطهرى اين بحث را در نقد سخنان «ويل دورانت» در كتاب لذات فلسفه هم مطرح مىكند،ويل دورانت ريشه اخلاق را «توازن» دانسته از اين رو به نسبيت اخلاق معتقد است. او مثال مىزندكه شرقيان به علامت احترام، كلاه به سر مىگذاشتند و غربيان آن را براى احترام برمىدارند. استاددر نقد سخنورى مىگويد:
اشتباهى را كه جناب ويل دورانت كرده اين است كه ميان «آداب» و«اخلاق» فرق نگذاشته. آداب يك چيز است و اخلاق يك چيز ديگر، آدابمربوط به ساختمان روحى انسان نيست، قراردادهاى افراد انسان است در ميانيكديگر.
مثال مذكور و مانند آن از مصاديق آداب است نه اخلاق. (50)
4) اخلاق مطلق است ولى رفتار و فعل اخلاقى نه; اين هم به نوعى همان سخن سابق است.ايشان معتقد استبين اخلاق و فعل اخلاقى بايد تمايز قايل شد، يك فعل را نمىشود هميشهاخلاقى يا ضد اخلاقى دانست ولى «اينكه رفتار مطلق استيا نسبى، غير از اين است كه اخلاقمطلق استيا نسبى» مثلا سيلى زدن به يتيم اگر براى تربيت او باشد خوب است ولى اگر براىاذيت كردن او باشد امرى ضد اخلاقى است. شهيد مطهرى با اين تمايز، سخن كسانى كه رعايتعفاف و مسايل اخلاقى ديگر را مربوط به دورهاى خاص از زندگى بشر مىدانند رد مىكند ومعتقد است عفاف و پاكدامنى به عنوان يك حالت نفسانى - رام بودن قوه شهوانى تحتحكومت عقل و ايمان- هميشه خوب است ولى آن فعل اخلاقى كه عفت ناميده مىشود ممكناست در طول زمان تغيير كند، از اين رو ايشان سفارش مىكند:
آنهايى كه تبليغ اخلاق مىكنند دو كار بايد بكنند: از نظر توصيه كردن بهخود خلق و خوىها بايد آنها را به عنوان امر مطلق توصيه كنند، ولى در عينحال نوعى آگاهى و اجتهاد به مردم بدهند كه در مقام عمل، فعل اخلاقى را بافعل غير اخلاقى اشتباه نكنند. (51)
براساس آنچه گفته شد ايشان دروغ را عملى ضد اخلاقى و دروغ مصلحتآميز را عملى جايزمىداند. يا مثلا در تبيين حديثى از حضرت علىعليه السلام كه بهترين خصلتهاى زنان را تكبر و ترس وبخل مىداند - و برخى به استناد آن، اخلاق را از نظر اسلام نسبى دانستهاند - چنين مىگويد كهاين صفات به عنوان خلقهاى روحى و درونى هم براى مرد و هم براى زن زشت است، لكن تكبربه معنى داشتن رفتار بزرگ منشانه، يا جبن، به معنى حفظ عفاف و بخل به معنى حفظ مال وآبروى شوهر، نوعى رفتار بيرونى است و براى زن ممدوح است زيرا اينها تفاوت در رفتار استنه در اخلاق و شخصيت، از نظر شخصيت اخلاقى هيچ فرقى بين زن و مرد نيست (52) .
5) نيازهاى اخلاقى، ثابت ولى ابزار رسيدن به آنها متغير است; شهيد مطهرى معتقد است مادر زمينه نيازهاى بشر با دو گروه «جامدها» و «جاهلها» مواجهيم كه گروه اول همه احتياجات بشررا در همه زمانها ثابت مىدانند و گروه دوم كه همه چيز را تغييرپذير مىدانند. اين گروه، دوفرضيه را مطرح مىكنند: نسبيت اخلاق و نسبيت عدالت. (53) سپس استاد در بحث از مقتضيات زمان،چندين تفسير براى «مقتضيات» ارايه مىكند از جمله اينكه بشر داراى نيازهاى ثابت و متغيراست، و داشتن نظام اخلاقى از جمله نيازهاى دايمى انسان است كه در همه زمانها به يكصورت است. لكن براى رسيدن به اين نيازها وسايل و ابزارى لازم است كه تامين آن در قلمروعقل است، از اين رو ممكن است در هر زمانى سبتبه زمان ديگر تغيير كند. (54)
همچنين در جاى ديگرى نيازهاى بشر را دو نوع اوليه و ثانويه مىداند، گروه اول آنهايى استكه «از عمق ساختمان جسمى و روحى بشر و از طبيعت زندگى اجتماعى سرچشمه مىگيرد و تاانسان انسان است اين نيازمندىها باقى است و محرك بشر به سوى توسعه و كمال در زندگىاست، اما نيازمندىهاى ثانوى آنهايى است كه از نيازمندىهاى اولى سرچشمه مىگيرد و ناشىاز توسعه و كمال زندگى است و در عين حال محرك به سوى توسعه بيشتر و كمال بالاتر است.
آنچه تغيير مىكند و كهنه و نو مىشود نيازهاى ثانوى است، لكن لازمه تغيير نيازمندىها، تغييراصول ثابت و اساسى زندگى نيست، مثلا درست است كه توسعه عوامل تمدن نيازمندىهاىجديدى مثل مقررات راهنمايى را ايجاب مىكند ولى اين مستلزم تغيير در قوانين حقوقى و جزايىو مدنى مربوط به داد و ستدها و وكالتها و غصبها و غيره - اگر مبتنى بر عدالت و حقوق فطرىواقعى باشد - نيست. (55)
تذكر چند نكته
نكته اول: شهيد مطهرى معتقد است قانونى مىتواند جاودانى و هميشگى باشد كه از نوعى«ديناميسم و تحرك و انعطاف» بهرهمند باشد. ايشان مىگويد اسلام داراى چنين ويژگىهايىهست و با حفظ اصل :
حلال محمد حلال الى يومالقيامة و حرام محمد حرام الى يومالقيامةخود را با تغييرات زمان هماهنگ مىكند. روح منطقى اسلام وابستگى كاملى با فطرت وطبيعت انسان و اجتماع و جهان دارد، او مىگويد:
اسلام در وضع قوانين و مقررات خود رسما احترام به فطرت و وابستگىخود را با قوانين فطرى اعلام نموده است، اين جهت است كه به قوانين اسلامامكان جاويدانى بودن داده است.
البته اين وابستگى را با مشخصات زير مىتوان شناخت:
الف - پذيرش و وارد كردن عقل در حريم دين;
ب - جامعيت دستورات دينى;
ج - توجه به روح و معنى زندگى، نه صورت ظاهرى آن;
د - وضع قوانين ثابتبراى احتياجات ثابت، و قوانين متغير براى اوضاع و احوال متغير; (56)
ايشان اين نكته كه اسلام حاجتهاى متغير را تابع حاجتهاى ثابت قرار داده است را«اعجازى مىداند كه در ساختمان اين دين به كار رفته است. (57) » كه البته تطبيق اين ثابتها و متغيرهاكار آسانى نبوده و نيازمند نوعى «اجتهاد» است. (58) خلاصه كلام اينكه ايشان با تمسك به فطرتاست كه جاودانگى اخلاق را اثبات مىكند و معتقد استبا نفى فطرت ارزشهاى اخلاقى بىپايهمىشود و زير بناى خود را از دست مىدهد. (59)
نكته دوم: ممكن است افرادى بخواهند جاودانگى اخلاق را از طريق يكى دانستن «اخلاق» و«حقيقت» اثبات كنند و صفات اخلاقى را داراى حسن و قبح ذاتيان بدانند و چون ذايتات دايمىاستبه تبع آن اخلاق را هم دايمى بدانند، لكن شهيد مطهرى اين نظريه را نپسنديده و معتقداست گرچه حكماى اسلامى اين مطلب را صريحا بررسى نكردهاند لكن بنايشان اين است كهاستناد به حسن و قبح را از قبيل استناد به مشهورات است و مناسب جدل و خطابه است نهبرهان. (60)
برخى ديگر خواستهاند مساله جاودانگى اخلاق را از راه اثبات «كلى طبيعى» توجيه كنند.شهيد مطهرى در بحث از «كاشفيت كلى» نظر كسانى را نقل مىكند كه معتقدند كلى طبيعى درخارج وجود دارد. لكن:
له وجود مفرد فىالخارج يوجد بوجود فردما و ينعدم بانعدام كل الافراد.
بعضى از فلاسفه امروزى هم مىگويند انسان داراى دو «من» است، فردى و كلى، حال اگر كسىكارى را براى آن من كلى يا نوع انسانى انجام داد كار اخلاقى كرده است و چون نوع، باقى است آنكار اخلاقى هم باقى و جاودانه است.
استاد با رد اين نظريه مىگويد:
كلى طبيعى اصلا كلى نيست، حقيقتى است لابشرط، نه كلى است نه جزيى،در خارج وجود دارد به وجود افراد. هر فردى خودش جداگانه يك كلى طبيعىاست. كلى طبيعى عين هر فرد است نه اينكه قايم به فرد است.[...] در خارج،«انسانها» وجود دارند.
و در جواب كسانى كه دو نوع «من» براى انسان قايلند مىگويد; اين صرفا يك اشتراك ذهنىاست نه يك واقعيتخارجى و حقيقى (61) .
…………………………………………………………………..
پىنوشتها:
1) براى نمونههايى از نقد آراء شهيد مطهرى در زمينه فلسفه اخلاق بنگريد به:
«اطلاق و نسبيت اخلاقى»; محسن بزرگ مقام، كيهان انديشه، ش 58 (بهمن- اسفند 1373)، صص 30-58 و «دينشناسى معاصر» مجيدمحمدى، چاپ اول، 1374، تهران: نشر قطره، صص 159-165 .
2) اسلام و مقتضيات زمان، ج1، چاپ پنجم، 1368، صص 302-304 .
[لازم به ذكر است كه تمام كتابهاى استاد كه در اين مقاله مورد استفاده قرار گرفته -به غير از كتاب مقالات فلسفى- از انتشارات صدرامىباشد.]3) درسهاى الهيات شفا: م.آ (مجموعه آثار) ج8، چاپ اول، 1376، صص 138-140.
4) مقالات فلسفى، ج2، انتشارات حكمت، چاپ اول، 1366، صص 86-94، درسهاى اشارات: م.آج7، صص 71-77 .
5) اسلام و مقتضيات زمان، ج1، صص 301-337.
6) تعليم و تربيت در اسلام، چاپ يازدهم، 1367، ص 158.
7) همان، ص 138.
8) از جمله: نقدى بر ماركسيسم: م. آ ج 13، چاپ دوم، 1374، صص 708 و 705; اسلام و مقتضيات زمان، ج1، صص 28، 275، 302، 341،342، و ج2: صص 233-234; تعليم و تربيت در اسلام، ص 119; سيرى در سيره نبوى، چاپ سوم، 1367، صص 89-90 .
9) تعليم و تربيت در اسلام، صص 138-139، نقدى بر ماركسيسم: م.آج13، ص 706.
10) سيرى در سيره نبوى، ص 89.
11) استاد فلسفه دانشگاه مى سى سى پى.
12) فصلنامه نقد و نظر، س 4، ش 1-2 (زمستان - بهار 76-1377)، صص 340-342.
13) سيرى در سيره نبوى، ص 89.
14) ختم نبوت: م.آج3، چاپ دوم، 1372، ص 184.
15) درسهاى الهيات شفا: م. آج8، صص 139-140 .
16) تعليم و تربيت در اسلام، ص 158.
17) همان، ص 119.
18) فطرت: م.آج 3، چاپ دوم، 1372، صص 527-530.
19) اسلام و مقتضيات زمان، ج1، صص 344-345 و 392.
20) همان، صص 346-352 .
21) همان، صص 398-406 .
22) نقدى بر ماركسيسم: م، آج 13، صص 505-508 .
23) همان، ص 577.
24) همان، ص 707.
25) همان، صص 577-579 .
26) فطرت: م.آج3، صص 539-540.
27) اسلام و مقتضيات زمان، ج2، ص 199.
28) همان، صص 200-201.
29) فطرت: م، آج3، صص 527-530.
30) جامعه و تاريخ: م، آج2، چاپ دوم، 1372، ص 359.
31) همان، صص 364-365 .
32) فلسفه اخلاق، چاپ شانزدهم، 1375، صص 153-154 .
33) تعليم و تربيت در اسلام، ص 147 .
34) همان، صص 130-131 .
35) همان، ص 148.
36) همان، صص 115-116.
37) اسلام و مقتضيات زمان، ج2، صص 246-254 .
38) تعليم و تربيت در اسلام، ص 148.
39) نقدى بر ماركسيسم: م، آج 13، ص 568; فلسفه اخلاق، صص 297-298; تعليم و تربيت در اسلام، ص 108.
40) تعليم و تربيت در اسلام، صص 146-147.
41) همان، صص 148-151; اسلام و مقتضيات زمان، ج2، صص 243-245 .
42) تعليم و تربيت در اسلام، صص 139-145 .
43) وحى و نبوت: م.آج2، ص 237.
44) سيرى در سيره نبوى، صص 90-116 .
45) اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج1: م.آج6، ص 165.
46) نقدى بر ماركسيسم: م.آج13، ص 712، اسلام و مقتضيات زمان، ج2، صص 197-198.
47) اسلام و مقتضيات زمان، ج1، صص 275-276 .
48) همان، صص 280-281 .
49) همان، صص 289-292 .
50) همان، ج2، صص 248-254 .
51) تعليم و تربيت در اسلام، صص 146-153.
52) همان، صص 159 - 181.
53) اسلام و مقتضيات زمان، ج1، صص 301-302 .
54) همان، صص 192-193 .
55) ختم نبوت، م.آ ج3، صص 184-185 .
56) همان، صص 189-191 ; لازم به ذكر است كه يكى از نكات كليدى در تفكر شهيد مطهرى مساله فطرت است و ايشان در مواردمختلف از آن كمك گرفته است. درباره فطرت و رابطهاش با اخلاق در آثار ايشان بنگريد به: انسان در قرآن: م. آج2، ص 313، تعليم وتربيت در اسلام، ص 326، فطرت: م.آج3، صص 451-615، وحى و نبوت: م.آج2، صص 227-338 و... .
57) اسلام و مقتضيات زمان، ج1، صص 218-224، 241-242 .
58) همان، ص 240.
59) فطرت: م. آ ج3، ص 512.
60) نقدى بر ماركسيسم: م.آ، ج13، ص 716 .
61) درسهاى الهيات شفا: م.آ، ج7، صص 276-278 .
......................................................................
پيام حوزه - شماره 25