نظام اخلاق نبوي در جامع السعادات نراقي
نظام اخلاق نبوى استخراج اخلاق النبى از جامع السعادات مرحوم نراقى
نورى محمد
چكيده
اخلاق از ضرورتهاى هر جامعه به ويژه در دورهى جديد است. اما دانشمندان در فرهنگهاى مختلف تلاش كردهاند بر اساس مبانى خاص خود، نظام اخلاقى متناسب با فرهنگ و مقتضيات اجتماعى پىريزى كنند. دستهاى از متفكران مسلمان براساس فرهنگ وارداتى غرب در قرون اوليهى اسلامى، نظام اخلاقىاى بنا كردند كه به نام اخلاق فلسفى يا اخلاق يونانى يا اخلاق ارسطويى مشهور شد. نيز گروه ديگر در چارچوب دانستههاى متصوفه و عرفا نظام اخلاقى صوفيانه يا عرفانى را تأسيس كردند.
از همان زمانهاى دور، عدهاى در مقابل نظامهاى غيرقرآنى و روايى سر تسليم فرود نياوردند و در صدد نظامسازى اخلاقى بر اساس قرآن يا احاديث يا هر دو بودند؛ درست همان كارى كه فقها در فقه انجام داده و نظام فقهى را پايهريزى كردند. به هر حال، كتابهايى مثل اخلاق محتشمى و اخلاق بشر پاسخ به اين نياز بود.
در دورهى جديد اين خواست بيش از پيش طرفدار پيدا كرده و كسانى به فكر نظامسازى اخلاقى افتادهاند. البته انگيزهى اينان متعدد بود. در بين آنها سلفيون تا پاكدينان كه خواهان احياى اسلام، بالاخص نظام اخلاقى اسلام، و تهذيب اين نظام از شوائب و كدورتها بودند همگى حضور دارند.
تا كنون در فرهنگ شيعه، اقدامى جدى براى نظام اخلاقى بر پايهى احاديث برداشته نشده است؛ نظامى كه پاسخگوى پرسشهاى اين عصر و جامع و همراه با تحليلهاى تطبيقى باشد.
اين مقاله در صدد زمينهسازى براى نظام اخلاقى است كه در سنّت و فرهنگ شيعه تأسيس شود و ويژگىهاى فوق را دارا باشد. از اين رو، نويسنده با مراجعه به يكى از معتبرترين منابع اخلاقى شيعه در صدد چنين اقدامى است.
مقاله در پنج فصلِ زير، تحليلهاى مرحوم نراقى و احاديث نبوى را سازماندهى مجدد و بازسازى كرده است تا بلكه نظام اخلاقى شيعه مطرح شود. البته مدعى نهايت كار و رسيدن به نقطهى مطلوب و نهايى نيست، بلكه آغازى براى اين راه طولانى است:
- ضرورت نظامسازى بر اساس اخلاق نبوى؛
- تبويب و نظام موضوعى؛
- فضايل و رذايل عاقله؛
- فضايل و رذايل قوهى غضب؛
- فضايل و رذايل قوهى شهوت.
ذيل هر فصل، چند عنوان و ذيل هر عنوان يك يا چند حديث همراه با توضيح مختصر آمده است.
واژههاى كليدى: اخلاق نبوى، نظامسازى اخلاقى، نظام اخلاقى، جامع السعادات، آراى اخلاقى محمدمهدى نراقى، فضايل و رذايل، شيعهى اخلاقى، اخلاق شيعى.
درآمد
دانشمندان مسلمان بر اساس حديثى كه بر سه بُعد اسلام (عقايد، احكام و اخلاق) تأكيد كرده،(3) از سدهى اوّل اسلامى، تلاشهاى علمى خود را در اين سه زمينه ادامه دادند؛ بهطورى كه در سدهى چهارم و پنجم هر كدام از مذاهب و فرق اسلامى در عقايد و احكام صاحب مشرب و نظام شده بودند. امّا در اخلاق تا امروز مشرب يا نظام خاصى شكل نگرفته است. مهمترين گواه اين ادعا، پيدايش مذاهب، به ويژه مذاهب پنجگانهى شيعه، حنبلى، حنفى، مالكى و شافعى در احكام و فقه و ظهور نحلههاى كلامى، به ويژه اشاعره، معتزله و شيعه در عقايد و كلام و عدم وجود مكتب يا مكاتب خاص در اخلاق است. هر چند مىتوان اين حادثهى تاريخى را به فال نيك گرفت و تشتت و اختلافات كلامى و فقهى را كافى دانست و خدا را شاكر بود كه اين اختلافات در اخلاق جريان پيدا نكرد،(4) ولى از نگاه ديگر، اين حادثه نشانگر اين است كه دانشمندان اخلاق به حدّ كمال و مراتب عالى علمى نرسيدهاند تا بتوانند مشرب، نظام و مكتب خلق كنند.(5)
در دورهى جديد كه مكاتب اخلاقى يكى بعد از ديگرى خودنمايى كرد، مسلمانان فقدان مكتب اخلاقى را نپسنديدند و به فكر تأسيس نظام اخلاقى افتادند. اين انديشه در اهل سنّت زودتر پيدا شد و چند جريان درصدد مكتبسازى برآمدند،(6) اما شيعيان فقط به چاپ و انتشار كتب پيشين اخلاقى بسنده كرده و تكچراغهايى كه در اين زمينه برافروختهاند نيز تداوم نيافته است.
به نظر مىرسد دانشمندان شيعه، به ويژه حوزويان، بايد پيش از تأسيس مراكز تعليم و تربيت كلام و فلسفه و فقه، مركز آموزش اخلاق تأسيس مىكردند. نيز بايد جريان پرتلاشى را براى تأسيس مكتب اخلاقى شيعه شكل مىدادند.
موضوع اين مقاله بر اساس همين دغدغه، ايجاد يك نظام اخلاقى است، نه بر اساس رهيافتهاى جديد غربى يا اسلامى، بلكه بر مبناى كتاب جامع السعادات و ديدگاههاى مرحوم مولى مهدى نراقى.
علت گزينش اين كتاب چند نكته است:
نخست اين كه نراقى جزء آخرين نسل بنيانگذار در حوزهى اخلاق است. او آخرين كسى است كه به تقرير و شرح روى آورد. مثل ملاصدرا كه آخرين بنيانگذار در حوزهى فلسفه است. پيش از نراقى، در بين شيعيان چند قلهى اخلاقى وجود يافته كه نمىتوان نام آنها را مكتب و نحله يا مذهب نهاد، ولى تلاشهاى مبنايى و بنيانگذارانهاند: يكى تلاشهاى ابوعلى مسكويه (درگذشته به سال 421 ق) و نگارش كتاب تهذيب الاخلاق و تطهير الاعراق(7) است ؛ دوم خواجه نصيرالدين طوسى (597 - 672ق) و تأليف كتب اخلاقى سهگانهى اخلاق ناصرى، اخلاق محتشمى و اوصاف الاشراف است؛ سوم ملامحسن فيض كاشانى (درگذشته به سال 1091 ق) و تأليف كتاب محجّة البيضاء است؛ و چهارم نراقى (درگذشته به سال 1209 ق) و تأليف كتاب جامع السعادات است. بنابراين نراقى از طبقهى چهارم اخلاقپژوهان شيعه است و آخرين آنها محسوب مىشود. بنابراين تجارب پيشين در كتاب او تجلّى يافته و درج شده است.
علت دوم، ويژگىهاى جامع السعادات است. در بين همهى كتابهاى اخلاقى كه در فرهنگ شيعه نوشته شده اين اثر نظام يافتهتر و نظاممندتر است. از اينرو، براى منظور اينجانب كه مىخواستم نظام اخلاق نبوى را به دست آورم سودمندتر بود(8).
بر اين اساس، اين مقاله مىخواهد با اتكا به روايات خود رسول اكرمصلى الله عليه وآله و نيز با تكيه بر تحليلها و تقريرهاى مولى محمد مهدىنراقى اخلاق نبوى را در قالب يك نظام مطرح كند.(9)
ضرورت نظامسازى اخلاق نبوى
تاكنون هرچه پيرامون سيرهى اخلاق حضرت خاتمصلى الله عليه وآله نوشتهاند، بر اساس نگاه فردى و موردى به حُسن اخلاق و سيرهى اخلاقى حضرت بوده و با نگاه جامع، به ويژه نظام جامع اخلاق اسلامى، كمتر به اخلاق النبى پرداخته شده است. اكنون بيش از هميشه اين ضرورت خودنمايى مىكند كه بايد تعاليم و آموزههاى اخلاقى رسول اكرمصلى الله عليه وآله را در ارتباط با هم و متعامل با يكديگر بررسى نمود. همانگونه كه در اقتصاد يا در جامعه پرداختن به يك گوشه از اقتصاد و يك مسألهى اقتصادى مفيد و كارساز نيست و حتماً بايد تمامى مسايل و موضوعات در قالب يك نظام اقتصادى ارايه و عملى گردد، در اخلاق النبى هم بايد تمامى جوانب و مسايل را در ارتباط با هم مطرح كرد.
مقدمات و مبانى
هر نظام اخلاقى بر پايهها و مبانى خاصى استوار است. مرحوم نراقى سيزده مبنا براى نظام اخلاقى خود برشمرده و آنها را در مقدمهى جامع السعادات تحليل كرده است. بسيارى از اين مبانى از حديث رسول اكرمصلى الله عليه وآله استخراج شده است. ما نيز در اين مقاله نخست به اين مبانى مىپردازيم و سپس فضايل و رذايل اخلاقى را برمىشماريم.
دكتر الحوفى كتاب مهمى به نام من اخلاق النبى نوشته و قبل از ورود در ديدگاه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله دربارهى فضايل و رذايل، پنج مبنا را مطرح مىكند: عرف، منفعتگرايى مادى، سعادت شخصى، سعادت عمومى، وجدان و حد وسط. الحوفى معتقد است مسلمانانى بودهاند كه روايات حضرت رسول را بر اساس اين پنج محور مطرح و شرح كردهاند. اما به نظر او نظام اخلاق نبوى را بايد بر اساس مبانى متناسب با خودش طراحى كرد.(10) پس از اينكه مبانى اخلاق نبوى را مطرح مىكند، بر اساس آن نظام اخلاق نبوى را بيان مىكند. در اين نظام محورهاى زير تبيين شدهاند: شجاعت، كرم، عدل، عفت، صدق، امانت، صبر، حلم، عفو، رحمت، ايثار و زهد.(11)
بر اساس اين محورها، نظام فردى اخلاق نبوى شكل مىگيرد، ولى اخلاق اجتماعى تحليلهاى ديگرى دارد و ذيل اين محورها به بررسى آن پرداخته است: حيا، تواضع، وفا، شورا، خوشرفتارى، كار، بشاشت و فكاهه.(12)
شناخت فضايل
يكى از مبانى اخلاقى، شناخت فضايل و رذايل است. انسان قبل از هر چيز لازم است صفاتى را كه بايد به آنها متصف شود بشناسد، امّا پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله فرموده نفسِ متّصف به اخلاق نكوهيده و اخلاق مذموم از شناسايى حقايق ناتوان است، زيرا رذايل اخلاقى چون پردهاى روى نفس افتاده و مانع از شناخت مىگردد. حضرت رسول مىفرمايد:
لولا ان الشياطين يحومون على قلوب بنى آدم لنظروا الى ملكوت السموات والارض؛(13)
اگر شياطين قلبهاى فرزندان آدم را احاطه نكرده بودند، مىتوانستند باطن آسمانها و زمين را مشاهده كنند.
در حديث ديگرى از رسول اكرمصلى الله عليه وآله آمده است:
من عَمِلَ بما عَلِمَ ورثه الله علم ما لا يعلم؛(14)
هر كس به دانستههاى خود عمل كند، خداوند آنچه را نمىداند به او مىشناساند.
مرحوم نراقى نتيجهگيرى مىكند: تا قلب تزكيه و پاكسازى نشود، معرفت به فضايل براى آن حاصل نمىشود. همان طور كه نماز كه عبادت ظاهر است جز با پاكسازى تن از نجاست باطنى كه همان اخلاق ناپسند است صحيح نيست، در اينجا هم پس از تطهير باطن و نفس از خباثت، مىتوان به دانش و علم رسيد. به همين دليل، رسول خدا فرموده است: «لا تدخل الملائكه بيتاً فيه كلب»؛ يعنى: «ملائكه به خانهاى كه سگى در آن هست وارد نمىشوند.» نيز حضرت مىفرمايد: «بُنِى الدين على النظافة»؛ يعنى: «دين بر نظافت استوار شدهاست.» اين حديث بر هر دو نجاست دلالت دارد و متدين و مسلمان بايد باطن و ظاهر خود را از كثافات پاك كند، زيرا به قول حضرت: «الطهور نصف الايمان.»(15)
پاداش تجسم عمل اخلاقى
نفس انسانى در آغاز خلقت خود، همچون صفحهاى خالى از نقش و صورت است. به تدريج خلق و خوها در نفس رسوخ كرده و صورى نقش مىبندد. مرحوم نراقى اينجا نظريهاى كلامى را مطرح مىكند و مىگويد: صورتهايى كه در نفس رسوخ يافته در قيامت به شكل موجودات زشت و زيبا ظاهر مىشوند. اين نظريه متكى بر حديثى از رسول اكرمصلى الله عليه وآله است. حضرت به قيس بن عاصم فرمود: «براى هر چيز نگهبانى و براى هر كار حسابرسى هست و ناگزير با تو قرينى هست. وقتى تو دفن مىشوى، آن زنده است. پس اگر او گرامى و بزرگوار باشد تو را گرامى و بزرگوار خواهد كرد و اگر پست و لئيم باشد، تو را پست و خوار خواهد ساخت.»(16)
مرحوم نراقى با آوردن آيات و اقوال متكلمان اين موضوع را توضيح داده است و به تبيين اين ديدگاه در دو مرحلهى برزخ و قيامت مىپردازد.(17)
در فرهنگ مردم ضربالمثلهايى در همين زمينه وجود دارد. اين ادبيات ريشه در شرع و كلام اسلامى دارد و گوياى اين است كه پاداش انسان نتيجهى رفتار و عمل خود اوست. مثل اين ضرب المثل: «هر آنچه از اين دست بدهى با دست ديگر پَس مىگيرى.»
هر عملى مشابه و قرينه دارد و مثل فيلم يك حادثهى تكرارپذير است. بنابراين، انسانها در قيامت بر اساس همين اعمال پاداش مىبينند يا مجازات مىشوند. از اين رو، اخلاق اسلامى، علاوه بر دنياى آدمى و اصلاح آن، با آخرت هم پيوند دارد.
تربيتپذيرى
انسان تنها موجودى است كه در ابعاد وسيع مىتواند از سلطهى عادات و غرايز و جبر طبايع رها شود و خودسازى نمايد و بر اساس طرح و نقشهاى، خود را تربيت نمايد.
مرحوم نراقى يك فصل از كتاب خود را با عنوان تأثير التربية على الاخلاق به اين موضوع اختصاص داده و مىنويسد: «خُلق ملكهاى نفسانى است و مبدأ و منشأ صدور افعال و رفتارها مىگردد. با تربيت و اصلاح خُلق، رفتار و صفات انسان هم سامان مىپذيرد.»
اين فصل از جامع السعادات بسيار عالمانه تنظيم و تأليف شده و در آن ديدگاههاى قديم و جديد دربارهى منشأ فعل اخلاقى تحليل و بررسى شده است. مرحوم نراقى در پايان فصل، ديدگاه خودش را تبيين كرده است.
خلاصهى اين ديدگاهها اين است كه افعال اخلاقى از منشأ خارج از انسان مثلاً طبيعت يا جامعه متأثر است. نظريهى ديگر ريشهى اخلاقيات را در مزاج و طبيعت آدم جستجو مىكند. نظريههاى سوم و چهارم فطرت يا عقل انسان را در اخلاقيات مهم مىشمارند. نراقى با نقد ديدگاهها، براى هر كدام از اقوال سهمى از صحت قايل است، ولى هركدام را به تنهايى، صحيح و كامل نمىشمارد. از نظر او مهم تربيت انسان است، انسان تحت تعاليم مربيان بزرگ مىتواند تزكيه و تهذيب شده و خودسازى نمايد.
ايشان نظريات تربيتى جالبى بيان كرده كه براى برنامهريزان علوم تربيتى سودمند است؛ مثلاً هماهنگى تأديب با درجهى كمال انسان را مطرح كرده و مىگويد: هر برنامهى تأديبى و تربيتى را براى هر كس نمىتوان اجرا كرد، بلكه بايد شرايط و مقتضيات را سنجيد و درجه و مرحلهى رشد و كمال و اين كه چه نواقصى دارد را بررسى نمود، آنگاه تربيت و تأديب را آغاز كرد.
نراقى روايت پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله : «حسّنوا اخلاقكم»؛ (اخلاق خود را نيكو سازيد) را به دليل صيغهى امر دالّ بر تربيتپذيرى انسان مىداند و معتقد است اگر انسان قابل تربيت نبود، پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله به آن امر نمىفرمود. نيز سخن ديگر ايشان: «بُعثتُ لاتمّم مكارم الاخلاق»؛ (من براى تكميل اخلاق نيك مبعوث شدهام) را مبيّن همين نكته مىداند.(18)
خلاصه اينكه تمامى نظام اخلاق نبوى، مبتنى بر اين اصل است كه انسان تربيتپذير است.
علم و عمل
به نظر مرحوم نراقى، علم اخلاق شريفترين علوم است، زيرا موضوع و غايت آن تهذيب و تزكيهى اخلاق و هدف آن تربيت انسانهاى صالح و رستگار است، ولى همين علم اگر صرف دانستن و آگاهى باشد و همراه عمل نباشد، كارآمدى خود را از دست مىدهد.
پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله دو طايفه را سرزنش كرده و فرموده اين دو طايفه كمرم را شكستند: «قَصَمَ ظهرى رجلان: عالم متهتّك وجاهل متنسّك» (عالم غير عامل به فرامين و جاهل متعصّب كمرم را شكستند). دانشمندى كه التزام عملى ندارد و جاهلى كه عملش از سَر حكمت و دانش نيست هر دو محكوم و مذمومند.
نيز حضرت فرمود: «البلاهة ادنى الى الخلاص من فطانة بترآء» (كودنى به نجات و رستگارى نزديكتر است تا تيزهوشى بىحاصل).(19)
انسان تيزهوش كه هوش و ذكاوت خود را در راه رستگارى و تهذيب و سعادت جامعه به كار نمىگيرد، بلكه در راه تخريب خود و جامعه مصرف مىكند، حتماً بدتر از انسان كودنى است كه حداقل براى تخريب خود و جامعه اقدامى انجام نمىدهد.
در نظام اخلاق نبوى، عالم بايد عامل باشد و نيز عامل بايد تلاش كند تا بيشتر ياد بگيرد. از اين رو، تمامى توصيههاى نبى اكرمصلى الله عليه وآله دو جنبهى علمى و عملى دارد.
تأثير دوسويهى رذايل
در پايان مقدمات، مرحوم نراقى مىنويسد: «مپندار كه اگر صفا و بهجت نفس به واسطهى تيرگى و كدورت ناشى از اشتباه از دست برود جبرانپذير است. اين محال است و نهايت امر بعد از گناه مىتوانى آثار آن را محوسازى و نفس را به حالت پيش از معصيت بازگردانى. اگر با كارهاى نيك، قلب به نورانيتى رسيده باشد، با گناه، علاوه بر اينكه اين نورايت زايل مىشود، قلب هم دچار ظلمت مىگردد. لذا زيان و خسران گناه و رذايل دوسويه، و مضاعف است؛ از يك سو خودش آمده و جاگير شده است، و [ از سوى ديگر] فضيلت يا فضايلى را از قلب اخراج مىكند. به همين دليل، رسول اكرمصلى الله عليه وآله مىفرمايد: «من قارف ذنباً فارقه عقل لم يعد اليه ابداً» (كسى كه گناهى مرتكب شود، عقلى از او مفارقت كند كه هرگز به او بازنمىگردد).(20)
بنابراين، اخلاق نبوى به گونهاى است كه كسب هر فضيلت سود مضاعف دارد و كسب هر رذيلت هم دو زيان در پى داردو البته اين سير ادامه پيدا مىكند؛ يعنى كسى كه چهار فضيلت كسب كرده است، چندين رذيلت را از بين برده و موجبات پيدايش چندين فضيلت ديگر فراهم آورده است.
تبويب و نظام موضوعى
يكى از مباحثى كه همواره اخلاقپژوهان را مشغول داشته، ساختار فضايل و رذايل اخلاقى و چگونگى نظاممندسازى آنهاست. براى نخستين بار، ارسطو، اخلاق را به عنوان يك دانش، آينهى خارج و واقعيتهاى خارجى دانست و با كشف خوبىها و بدىهاى اخلاقى و روابط آنها در خارج، دانش اخلاق را بر همان اساس مرتب و منظم نمود.
نظام فلسفى
مسلمانان، علم اخلاق را به عنوان دانشى كه از فضايل و رذايل و اكتساب و اجتناب آنها بحث مىكند مورد توجه قرار داده و درصدد برآمدند فضايل و رذايل را دستهبندى كنند و آنها را سامان بدهند. ابن مسكويه در تهذيب الاخلاق و خواجه نصير در اخلاق ناصرى از ارسطو در كتاب نيكوماخوس تبعيت كرده و همان نظام ارسطو را اجرا نمودهاند.(21) روش ارسطويى اينگونه است: نفس سه قوه دارد، هر قوه، فضايل و رذايلى دارد. نيز هركدام از فضايل و رذايل، انواعى يا دو طرف افراط و تفريط دارند. بدين ترتيب، يك نظام اخلاقى در علم اخلاق پديد آوردند.
ابن مسكويه معتقد است سه قوه: عاقليه، غضبيه و شهويه موجب سه فضيلت: حكمت، شجاعت و عفت مىشود. نيز هماهنگى آن سه قوه، فضيلت عدالت را به وجود مىآورد. اين فضايل را جنس قرار داده و انواع زيادى را تحت اين اجناس آورده است.
بنابراين مسكويه هر يك از قواى نفس را ذكر كرده و فضايل و رذايل آن را برشمرده و در مجموع، يك نظام اخلاقى عرضه كرده است.
مطمئناً او از اسلاف خود، به ويژه از مكتب ابوسليمان سجستانى المنطقى، كه تأثير او را در كتاب تهذيب الاخلاق مسكويه ملاحظه مىكنيم استفاده كرده است.(22) تأليفهاى اخلاقى قبل از تهذيب الاخلاق مسكويه نيز بر همين منوال بحث كردهاند.(23)
قواى نفس در حالت اعتدال، منشأ و مصدر چهار فضيلت: حكمت، عفت، شجاعت و عدالت خواهد شد؛ نيز در موقعى كه اعتدال ندارند و در حالت افراط و تفريط باشند، منشأ رذايلند. ابوعلى مسكويه جملهى زيبايى دارد:
«انت تكتفى فى تعلّم الاخلاق بانها قوى ثلاث متباينه، فلذلك وجب ان يكون عدد الفضائل اعداد هذه القوى و كذلك اضدادها التى هى رذايل».(24)
در تمامى كتب اخلاقى كه به تبع ارسطو تأليف شده فضايل چهارگانهى اصلى را به اين شرح نوشتهاند: حكمت، عفت، شجاعت و عدالت. و براى هر كدام از اين فضايل ضدى در نظر گرفتهاند: جهل، شره، جبن و ظلم. با توجه به اينكه هر كدام از صفات و فضايل فوق، انشعاباتى دارند و صفاتى زير آنها قرار مىگيرد. بنابراين نمودار نظام فضايل و رذايل ارسطويى اينگونه است:
اجناس و انواع
فضايل و رذايل السفه
افراط
1 - حكمت - انواع حكمت
تفريط
البلیه ذكاء
ذكر
التعقل
سرعة الفهم
صفاء الذهن
سهولة التعلّم
شره
2 - عفت - انواع عفت
خمود
الحياء، الذغه، الصبر، السخاء، الحريه،
القناعه، الدمانه، الانتظام، حسن الهدى،
المسالمه، الوقار والورع.
تهور
3 - شجاعت - انواع شجاعت
جبن
كبر النفس، النجده، عظم الهمه،
الثبات، الصبر، الحلم، عدم الطيش،
الشهامه، احتمال، الكد.
ظلم
4 - عدالت - انواع عدالت
انظلام
الصداقه، الالفه، صلة الرحم، المكافاه،
حسن الشركه، حسن القضاء، التودد،
العباده، ترك الحقد، مكافاة الشر بالخير،
استعمال، اللطف، ركوب المعاداه،
ترك الحكاية عمن ليس بعدل مرضى البحث عن سيده من يحكى عنه العدل.
ابوعلى مسكويه، در تهذيب الاخلاق، خواجه نصيرالدين طوسى در اخلاق ناصرى و بالاخره مرحوم نراقى در جامع السعادات همين مشى را پيش گرفته و همين نظام اخلاقى را پذيرفتهاند.(25) در مقابل، ابوحامد محمّد غزالى به راه ديگر رفته و در كتاب احياء علوم الدين و كيمياى سعادت، نظام ديگرى مطرح كرده است.
تجديد نظر در نظام فلاسفه
غزالى نامبردارترين مؤلّف مسلمان علم الاخلاق است. مع الوصف اخيراً كوشش پارهاى از ناقدان مصروف اين بود تا نشان دهند كه آراى اخلاقى غزالى از ارسطو و افلاطون اخذ شده و اصالت چندانى ندارد.(26) با اين حال، در حوزهى اخلاق وقتى به سراغ دو كتاب احياء العلوم و كيمياى سعادت مىرويم، مىبينيم كه غزالى با تكيه بر شريعت، روايات و آيات قرآن مىخواسته نظام ديگرى عرضه كند.
درست است غزالى در چند جا به گفتهها و نظرات فلاسفهى اخلاقنويس بها داده و همانها را تكرار كرده است، ولى اين در واقع مماشات با آنها در برخى مواضع بوده است و سبك كتاب احياء العلوم يا كيمياى سعادت خود دليل قاطعى است كه غزالى نخواسته از روش فلاسفه در تنظيم و نظام بخشيدن به فضايل و رذايل استفاده كند و خود نظامى نو و جديد بر اساس آيات و روايات ارايه كرده است. وى از رذايل به مهلكات و از فضايل به منجيات تعبير كرده است و اين خود آغاز طرحى ابتكارى است. عمده و شايد بتوان گفت تمام نظام علم اخلاق غزالى بر اين دو پايه و ركن منجيات و مهلكات استوار است و او با بناى اين اركان خواسته از فلاسفه و آراء يونانيان پيروى نكند و بر شرع و دين تكيه كند. غزالى در كيمياى سعادت هر كدام از ربعهاى مهلكات و منجيات را به ده اصل تقسيم مىكند و در كتاب احياء علوم الدين براى هركدام ده كتاب مىآورد. بنابراين ستون فقرات نظام اخلاقى غزالى بيست شاخه دارد. هركس با عمل به ده شاخهى منجيات و اجتناب از ده شاخهى مهلكات به سعادت مىرسد. مرحوم مولى محمد مهدى نراقى هم به روش فلاسفهى اخلاقى توجه داشته و هم به روش متدينين اخلاقى، مثل روش محجّة البيضاء از فيض كاشانى كه بر اساس احياء علوم الدين غزالى تأليف شده است. به هر حال، نظام اخلاقى غزالى چنين است:
مهلكات رياضت نفس
شهوت شكم و فرج
شره سخن و آفتهاى زبان
خشم و حقد و حسد
دوستى دنيا
دوستى مال و آفت بخل
دوستى جاه و حشمت
ريا و نفاق در عبادت
كبر و عجب
غرور و فريفتگى كتاب شرح عجائب القلب
كتاب رياضة النفس
كتاب كسر الشهوتين
كتاب آفات اللسان
كتاب ذم الغضب و الحقد و الحسد
كتاب ذم الدنيا
كتاب ذم البخل و حبّ المال
كتاب ذم الجاه والرياء
كتاب ذم الكبر والعجب
كتاب ذم الغرور
غزالى در بخش آفات لسان، آفات زير را برمىشمارد: پرگويى، غيبت، بدزبانى، تمسخر، دشنام، تهمت، لعن و دروغ و در ربع منجيات به فضايل خاصى اشاره دارد و آنها را مورد بررسى قرار مىدهد:
منجيات توبه
صبر و شكر
خوف و رجاء
فقر و زهد
صدق و اخلاق
محاسبه و مراقبه
تفكر و ندامت
توكل و توحيد
محبت و شوق
مرگ و احوال آخرت كتاب التوبه
كتاب الصبر والشكر
كتاب الخوف والرجاء
كتاب الفقر والزهد
كتاب النية والاخلاص والصدق
كتاب المراقبة والمحاسبه
كتاب الفكر
كتاب التوحيد والتوكل
كتاب المحبة والشوق
كتاب ذكر الموت ومابعده
او تلاش نموده، همهى فضايل و رذايل اخلاقى را ذيل بيست عنوانى بياورد كه هم از نظر لفظ و هم از نظر محتوا مبتنى بر روايات و آيات باشد. با اين وجود، ساختار و طرح و نظام جديد غزالى در مورد فضايل و رذايل، در ميان مسلمانان كمتر جا بازكرده است. زيرا برخى ديدگاههاى غزالى را حمل بر تصوف كردهاند.(27)
نظام اخلاقى كه وى ساخته و پرداخته است، داراى روح خدامحورى است. در مدار ارتباط انسان با خدا، اعمالى داراى ارزش و فضيلت است و فعاليتهايى رذيلت محسوب مىشوند. فضايل و رذايل در مدار انسان و خدا، هستى، واقعيت و معنى پيدا مىكنند و مهم آن است كه غزالى اين مدار را ترسيم كرده و با توجه به آن فضايل و رذايل را طرح نموده است؛ برخلاف تهذيب الاخلاق مسكويه و اخلاق ناصرى كه فضايل و رذايل آنها، در ارتباط بين انسانها معنى و مفهوم پيدا مىكند و بيانگر نوعى رابطه بين انسان با خودش يا انسان با جامعه است. اين تفاوت بدان دليل است كه منشأ و سرچشمهى نظام اخلاقى ارسطو و افلاطون، دينى نيست.(28)
البته نظام اخلاقى فلاسفه در اسلام با دگرگونىهايى همراه بوده است. دانشمندان مسلمان، اخلاق يونانى و رومى را مانند فلسفهى غربى در فرهنگ اسلامى هضم كردند و گرايشهاى توحيدى و الهى به آن دادند. مرحوم نراقى همين روش را پيش گرفت و ذيل فضايل و رذايل آيات و روايات آورد و آنها را مستند به عذاب و عقاب نمود.
مرحوم نراقى، قبل از ورود به فضايل و رذايل، يك بخش از كتابش را به «بيان اقسام اخلاق» اختصاص داده است. وى هم مانند ديگر اخلاقپژوهان فيلسوف، به چهار فضيلت اصلى معتقد است و در بين اينها، عدالت را مهمتر يافته و بنيان اخلاق را بر عدالت استوار كرده است.(29) عدالت را اشرف فضايل مىداند، زيرا يا جامع ديگر فضايل و يا ملازم و همراه بعضى فضايل است.(30) در مقابل، ظلم را مبدأ و منشأ رذايل و همه بدبختىها برشمرده است.
نراقى در فصل مربوط به عدالت، ابتكارى به خرج داده است. ايشان عدالت را گاه وصف فرد و فضيلتى براى نفس انسانى مىشمارد و مىگويد: با وجود عدالت، نفس انسان به سامان و داراى ديگر فضايل هم هست. امّا وقتى جور و ظلم بر نفس سيطره يافت، ديگر رذايل هم به تبع ظلم مىآيد. همچنين مىگويد: عدالت مىتواند وصف جامعه باشد و به عنوان فضيلت اجتماعى مبدأ و منشأ ظهور ديگر فضايل اجتماعى است. ايشان عدالت اجتماعى را به سه دسته تقسيم مىكند: عدالت بين خدا و انسان، عدالت بين انسانهاى زنده، عدالت بين انسان زنده و انسانهاى مرده، و هر كدام را به تفصيل توضيح مىدهد.(31)
به نظر مىرسد نراقى مىخواهد اين نكتهى ظريف را تفهيم كند: تحقق عدل و مساوات و از بين رفتن ظلم، تعدى و بىانصافى در جامعه، زمينههاى تحقق عدالت در نفس به عنوان يك فضيلت بنيادين و زيربنايى را فراهم مىآورد. به ويژه عدالت حاكم و زمامدار را بسيار مهم و تأثيرگزار مىشمارد. با وجود اين نوع عدالت بسيارى از مشكلات مرتفع مىگردد و زمينه براى فضيلت عدالت فراهم مىشود.(32)
نراقى در اينجا به مثلى استناد مىكند: ان السلطان اذ كان عادلاً كان شريكاً فى ثواب كل طاعة تصدر عن كل رعية و ان كان جائراً كان سهيماً فى معاصيهم؛(33) يعنى: هر گاه حاكم عادل باشد در ثواب اطاعتهاى مردم شريك است، ولى اگر ظالم باشد در گناهان مردم سهيم است.
آنگاه حديثى از رسول اكرمصلى الله عليه وآله را مىآورد: «اقرب الناس يوم القيامه الى الله تعالى الملك العادل و ابعدهم عنه المَلِك الظالم»؛(34) يعنى: نزديكترين مردم در قيامت به خداى متعال زمامدار و حاكم عادل است و دورترين آنها از او پادشاه ستمكار است.
نيز حديث ديگرى از رسول اكرمصلى الله عليه وآله آورده است: «عدل ساعة خيرٌ من عبادة سبعين سنة»،(35) زيرا عادل در مدت زمان كوتاه مىتواند شرايط عبادت و تحقق فضايل را فراهم آورد. كارآمدى و تأثير عادل در جامعه بسيار زياد و اساسى است.
روش نراقى اينگونه است كه ابتدا فضايل و رذايل سه قوهى عقل، غضب و شهوت را مطرح و بررسى مىكند و در ادامه فضايل و رذايل مشترك بين قوا را تحليل مىنمايد.
فضايل و رذايل عاقله
حكمت به معناى علم به حقايق اشياء و جهل به معناى نادانى و فقدان دانش، دو فضيلت و رذيلت وابسته به عقلاند. نراقى حكمت و علم را برترين فضايل و كمالات و شريفترين صفات انسان شمرده است كه كرامت انسان را موجب مىشوند.
سپس چند روايت از حضرت رسولصلى الله عليه وآله نقل كرده كه دلالت بر شرف و سودمندى حكمت و علم مىنمايد، از جمله: «جلوس ساعة عند مذاكرة العلم احب الى الله تعالى من قيام الف ليلة يصلى»؛ يعنى: ساعتى در مذاكرهى علمى نشستن نزد خداوند محبوبتر است از هزار شب بيدارى كه در هر شبى هزار ركعت نماز گزارده شود. «من خرج من بيته ليلتمس باباً من العلم كتب الله عزوجل له بكل قدم ثواب نبى من الانبياء و ثواب الف شهيد من شهداء بدر»؛(36) يعنى: كسى كه از خانه بيرون رود تا بابى از علم را فرا گيرد خداوند به هر گامى پاداش پيامبرى از پيامبران و پاداش هزار شهيد از شهيدان بدر به او اعطا مىكند.
نراقى احاديث زيادى از پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله و ديگر معصومين دربارهى خوبى و سودمندى علم و حكمت و بدى و ضرر جهل نقل كرده است. نيز در يك فصل مستقل راههاى تعليم دانش را ياد مىدهد و آداب دانش آموختن را توضيح داده وكلام، اخلاق و فقه را سه علم يا شريفترين علوم شمرده و به تفصيل به آنها مىپردازد.(37)
پس از توضيح دانش و حكمت، جهل را توضيح مىدهد. ابتدا جهل را اينگونه تعريف مىكند: الجهل كان خلو النفس عن العلم.(38)
به نظر نراقى، خود جهل انواعى دارد. يك تقسيم آن، جهل مركب و جهل بسيط است. جهل مركب در واقع دو جهل است كه در هم تنيده شدهاست كه جاهل مطلبى را نمىداند و نمىداند كه نمىداند، بلكه خيال و تصور مىكند كه مىداند. اين نوع جهل از بدترين بيمارىهاى انسان است.
نراقى در يك فصل مستقل، راه معالجه و درمان بيمارى جهل مركب را بيان مىنمايد. و همانند يك طبيب ماهر به درمانِ اين بيمارى از طريق كشف علل مرض اقدام مىكند. از نظر او، علتهاى جهل مركب متفاوت و متعدد است. يكى از مهمترين آنها شك و ترديد است. به همين دليل رسول اكرمصلى الله عليه وآله فرموده: «من شك فى الله تعالى و فى رسوله فهو كافر.»(39) بنابراين زوال جهل امكانپذير نيست مگر اينكه علت آن، يعنى شك، زايل بشود.
مرحوم نراقى در اينجا بر اساس روايات، نكتهاى را مطرح مىكند: جهل مركب جزء رذايل است و ضد آن، فضيلت يقين است. يقين به معناى اعتقاد جازم و ثابت مطابق با واقع است كه با هيچ شبههاى زايل نمىشود.(40)
پس از تعريف يقين، احاديثى را در اين باره نقل مىكند و از قول حضرت رسولصلى الله عليه وآله مىنويسد: «اليقين الايمان كله»؛ يعنى: يقين كل ايمان است.
نراقى در فصول مستقل نشانههاى صاحبان يقين مثل توجه به خداوند و مراتب يقين را توضيح مىدهد و جوانب آن را بررسى مىكند.
شرك و توحيد
مرحوم نراقى شرك را به معناى اعتقاد به مؤثرى در عالم، غير از خداوند سبحان مىداند و آن را يكى از رذايل قوهى عاقله مىشمارد؛ چنانكه توحيد به عنوان ضد شرك از فضايل اين قوه است. ايشان براى نخستين بار، شرك و توحيد را از فضايل و رذايل دانسته است. اخلاقپژوهان پيشين، شرك و توحيد را در اين قلمرو نياورده و جزء فضايل و رذايل ندانستهاند. البته ابوحامد غزالى توحيد را جزء منجيات، آورده است. اين مطلب نشانگر اين است كه نراقى تلاش نموده بر اساس فرهنگ دينى فضايل و رذايل را شناسايى كند و درصدد عرضهى نظام اخلاقى دينى، البته با توجه به اخلاق فلسفى، برآيد.
نراقى براى درمان قلب و پاكسازى آن از شرك، بحث توكل و مناجات را پيش كشيده است. در اين مبحث از روش و ساختار فلاسفه دور شده و به مشى متصوفه، به ويژه ابوحامد غزالى در كتاب احياء العلوم و كيمياى سعادت، نزديك شدهاست.
خواطر نفسانى
از رذايل قوهى عاقله وساوس شيطانى است كه به خواطر يا انديشهها يا خيالاتى گفته مىشود كه منشأ و مبدأ آن نكوهيده و شيطانى است. البته اگر مبدأ خواطرْ الهى باشد به آن الهام مىگويند و پسنديده و ستوده است.
خاطر و جمع آن خواطر متعلق به قلب انسان است. گاه شيطان، اطلاعاتى را بر قلب عارض مىكند كه وسوسه نام دارد و گاه اطلاعات از مجارى درست وارد قلب مىشود كه الهام نام دارد. به همين دليل، پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله فرمود:
«فى القلب لَمَّتان: لَمَّه من الملك ايعاد بالخير و تصديق بالحق و لمّة من الشيطان ايعاد بالشرّ و تكذيب الحق»؛ يعنى: در قلب آدمى دو وارده و انديشه هست: وارده و انديشهاى از ملك كه به خير و تصديق حق وعده مىدهد و وارده و فكرى از شيطان كه به بدى و تكذيب حق فرا مىخواند.
نيز حضرت مىفرمايد:
«قلب المؤمن بين اصبيعين من اصابع الرحمن»؛ يعنى: قلب مؤمن بين دو انگشت رحمان قرار دارد (كنايه از اينكه خداوند بر آن سيطره دارد).(41)
از طرف ديگر، آدمهاى پليد و فاسد تحت سلطهى شيطاناند و فرمان آنها در دست شيطان است، زيرا به قول رسول اكرمصلى الله عليه وآله شيطان مانند خون در سراسر وجود آنها جريان دارد: «ان الشيطان ليجرى من بنى آدم مجرى الدم.»(42)
مكر، اغوا، تلقين و وسوسه همگى از يك جنساند. وقتى انسان مجارى شناخت خود را تهذيب نكند و كسب آگاهى خود را از طريق و در چارچوب ضوابط الهى برنامهريزىنكند، اطلاعات، آگاهىها و حتى يقينهايى در ذهن و قلب او پديد مىآيد كه واقعيت ندارد، بلكه مخالف حقيقت است. اين نوع شناختها مبدأ بيچارگى انسان است؛ چون راه غلط به انسان معرفى مىكند و قضاوتهاى غيرواقعى تلقين مىنمايد. مرحوم نراقى در چند محور وسوسه و مكر و انواع آن و پيامدها و خطرات آن را توضيح داده است.
يكى از مباحث سودمند كتاب جامع السعادات، «علاج وساوس» است. او بر اساس روايات پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله، درمانهايى كارا براى انواع وسوسهها عرضه كرده است. براىمثال رسول اكرمصلى الله عليه وآله براى عدهاى، درمان وسوسه را اشتغال به كار دانسته و فرمودند: «ان الله يبغض الشاب الفارغ»؛ يعنى: خداوند جوان بيكار را دشمن مىدارد.(43)
در ذهن افراد، به ويژه جوانان، بر اثر بيكارى، حداقل براى تأمين مخارج زندگى، دهها طرح و نقشهى منفى مىآيد. امروزه ثابت شده كه منشأ و علت اصلى بسيارى از ناهنجارىها و جرائم، فقدان اشتغال و بيكارى است.
در مقابل انديشههاى مسموم و پليد، معارف و حكمت و تفكرات مقبول قرار دارد. فكرهايى كه شيطانى نيست و از طريق برهان و استدلال به دست آمده است. در حديثى از رسول اكرمصلى الله عليه وآله آمده است: «التفكر حياة قلب البصير»؛ يعنى: انديشه موجب زنده بودن قلب صاحبان بصيرت است.(44)
اگر انسان در نظام عالم و موجودات عالم تفكر نمايد، پيرامون زندگى خود و خانوادهى خود فكر كند و دربارهى قرآن و ديگر كتابهاى علمى مطالعه كند، به انديشههاى پاك و كارآمد و سودمندى دست خواهد يافت.
تفكر اگر مطابق ضوابط علمى جلو نرود و سير منطقى نداشته باشد، به وسوسهى شيطانى مىانجامد. وقتى اين صفت تشديد شود، به آن مكر و حيله يا خدعه و دَهاء مىگويند. اين چهار صفت در مواقعى تحقق مىيابد كه انسان داراى شدت زيركى و فطانت يا سرعت فهم و ذكاوت باشد، امّا شيوهى دست يافتن به نتيجهاى علمى غلط باشد. فرهنگ اسلامى اين صفت را بدترين و پليدترين صفت دانسته و بزرگان دين و مذهب در نفى و قباحت آن جملات زيادى بيان نمودهاند، زيرا كسانى كه متّصف به خدعه و نيرنگاند، نقش گستردهاى در تخريب جامعه دارند. مرحوم نراقى هم مىفرمايد اين صفت از همهى صفات زشتتر و پليدتر و گناه آن شديدتر است.(45)
با اينكه مكر و حيله وضعيت شديد وسوسهى شيطانى است و بايد در همانجا بررسى شود، امّا به دليل اهميت آن، مرحوم نراقى يك فصل مجزا و مستقل به آن اختصاص داده و آن را از خبائث و رذايل قوهى عاقله شمرده است.
مكر و حيله يا خدعه و دَهاء در مقابل هوشيارى و ذكاء و سرعت فهم است. در عرف عالمان، به ويژه دانشمندان منطق، فكر، از مقدمهچينى تا رسيدن به نتيجه، سيرى دارد كه در زمان معين انجام مىشود. كسانى به دليل اينكه هوش بالايى دارند، اين سير را به سرعت طى كرده و به نتايج مىرسند. حال، اگر اين تفكر در راستاى اهداف شيطانى باشد، به آن مكر و حيله مىگويند و اگر در جهت مقاصد انسانى و الهى باشد، ذكاء و هوشيارى نام مىگيرد.
مكار و حيلهگر به دليل اينكه بدترين و پليدترين انسان است از اعضاى جامعهى اسلامى و دينى نخواهد بود. به همين دليل، رسول اكرمصلى الله عليه وآله فرمود: «ليس منّا من ماكرَ مُسْلِماً»؛ يعنى: هر كه با مسلمانى مكر كند از ما نيست.(46)
فضايل و رذايل قوهى غضب
مرحوم نراقى پس از اينكه قوهى عاقله را تجزيه و تحليل كرده و فضايل و رذايل متعلق به اين قوه را برشمرده و ديدگاههاى رسول اكرمصلى الله عليه وآله را ضمن بيان احاديث نبوى متذكر شده، به سراغ قوهى غضب رفته و در يك بخش مفصل به ابعاد و جوانب اين قوه پرداخته است.
غضب بخشى از طبيعت انسان است و انسان با حيوانات در اين قوه اشتراك دارد. با اين تفاوت كه انسان مىتواند اين قوه را در مسير و در راستاى اهداف متعالى به كار گيرد، امّا حيوانات در چارچوب كاملاً غريزى از اين قوه بهره مىگيرند.
بنابراين انسان مىتواند با برنامهريزى و عقل و تدبير خود، غضب و صفات غضبيهى خود را ساماندهى كند و حداكثر استفاده را از اين صفات بنمايد. از طرف ديگر، همين انسان مىتواند از اين صفات سوء استفاده نمايد و هزار برابر بدتر از حيوانات درنده، به كشتن همنوعان خود مبادرت ورزد. در اين زمينه، رسول اكرمصلى الله عليه وآله دستورات زيبا و كارسازى دارند كه به مناسبت مطرح خواهد شد. نيز مرحوم نراقى تحليلهاى كارآمدىدارد كه اجمالى از آنها مىآيد.
شجاعت و جبن و تهوّر
همهى اخلاقپژوهان فيلسوف، نخستين صفت قوهى غضب را «شجاعت»، و تفريط آن را «جُبن»، و افراط آن را «تهوّر» دانستهاند. تهوّر، زيادهروى در كارهاى شجاعانه و انداختن خود در مهلكههاى ممنوع از نظر عقل و شرع است.
شريعت اسلام ميانهروى را تأكيد و تندروى را تقبيح كرده است. در قرآن آمده است كه: «لَا تُلْقُواْ بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ »(47)؛ يعنى: «خودتان را با دستان خود به هلاكت نيفكنيد.»
در مقابل تهوّر، جُبن (ترسويى) است كه مشى كندروى در شجاعت است. كسى جانش در خطر است، اگر از عوامل خطر بترسد و حركتى نكند، در اصطلاح جُبن دارد و جبان است. رسول اكرمصلى الله عليه وآله چنين كسى را نكوهش كرده و فرموده است: «لا ينبغى للمؤمن ان يكون بخيلاً ولا جباناً» ؛ يعنى: سزاوار نيست كه مؤمن بخيل و ترسو باشد.
نيز فرمود: «اللهم انى اعوذ بك من البخل والجبن»؛ يعنى: خدايا، از بخل و ترسويى به تو پناه مىبرم.(48)
اعتدال نفس در اين زمينه، شجاعت است. كسى كه جبن و تهوّر نداشت، شجاعت دارد و مىتواند در مواضع مهم، از خود اقدام و حركتى نشان دهد و از ناموس، دين و مال خود دفاع نمايد.
خوف
از ديگر صفات متعلق به قوهى غضب، خوف است. خوف يعنى احساس رنج و تألم و ناراحتى به سبب انتظار ناملايمى كه در آينده وقوع آن محتمل است. تفاوت خوف با جُبن اين است كه جبن بىتحركى در جايى است كه عقلاً و شرعاً بايد حركت كرد، ولى در خوف بىتحركى نيست، بلكه فقط نگرانى نسبت به آينده است. خوف در جايى است كه شخص احساس مىكند در آينده حادثهاى براى او رخ مىدهد.(49)
نراقى خوف را بر دو قسمِ مذموم و محمود تقسيم كرده است. ترس از خداوند يا امور و موضوعات وابسته به خداوند مثل معاد را محمود مىشمارد. اين خوف از فضايل قوهى غضبيه است، زيرا قوهى عاقله به آن فرمان مىدهد.(50)
امّا خوف نكوهيده و ناپسند، مواردى است كه عقل آن را نكوهش مىكند، مثل ترس از مرگ. خوفِ محمود به دليل اينكه موجب بهبودى نفس انسان و جامعهى انسانى مىشود، در اسلام داراى اهميت ويژه است و آيات و روايات فراوانى دربارهى آن وارد شده است. از جمله:
«إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَؤُاْ »(51)؛ يعنى: «از بندگان خدا فقط دانايان از او بيم دارند.» رسول اكرمصلى الله عليه وآله در بيان اين آيه فرمود: «انا اخوفكم من الله»؛ يعنى: من از همهى شما از خدا بيمناكترم.(52)
مرحوم نراقى در اينجا فصلى با عنوان «بم يتحقق الخوف؟» (يعنى خوف چگونه و از چه پديد مىآيد؟) دربارهى علل و عوامل پيدايش خوف مذموم و خوف ممدوح نوشته است.(53) پس از اين فصل، فصل ديگرى با عنوان «الخوف من الله افضل الفضائل» تأليف كرده است و بيم از خداوند را به ترس از قوانين خداوند، ترس از سنت الهى، ترس از قيامت و ترس از انتقام الهى تحليل نموده و هويت هر كدام را بررسى كرده و در ادامه تأثيرات اين نوع خوف را معرفى كرده است.
خوف و اطمينان قلبى
ضد خوف مذموم، اطمينان و آرامش دل است. اين اطمينان كمال و فضيلت است. امّا ضد خوف نيكو، ايمنى از مكر خداست كه در آيات و روايات از مهلكات شمرده شده و از آن نكوهش شده است.
نراقى روايت متواترى را نقل كرده كه مضمون آن چنين است: پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله و جبرئيل از خوف خداى تعالى مىگريستند. خدا به آنها گفت: چرا گريه مىكنيد با اينكه شما را در امان قرار دادم؟ پاسخ دادند: خدايا، چه كسى مىتواند از مكر تو ايمن باشد؟
مرحوم نراقى معتقد است، حتى پيامبر و جبرئيل، حداقل از مكر خداوند آسوده خاطر نبودند، بلكه از آن خائف بودند و اظهار ناراحتى مىكردند.(54) مكر در اينجا به معناى عذاب و عقوبت است و از آنجا كه بندگان خدا از اشتباه مصون نيستند، لذا از مجازات هم در امان نيستند. البته اينگونه نيست كه مؤمنان مدام در خوف باشند و به وسيلهى ترس دائمى، به افسردگى دچار شوند و دهها بيمارى روانى پيدا كنند، بلكه در فرهنگ اسلامى خوف و رجاء تلازم دارند. خوفْ بيم و رجاءْ اميدوارى است و اميدوارى، انبساط قلب و سرور روانى در پى دارد.
در جامع السعادات يك فصل ويژه به مبحث «تلازم خوف و رجاء» اختصاص يافته و در آن روايت جالبى از پيامبر بيان شده است: پيامبرصلى الله عليه وآله به گروهى فرمود: «اگر آنچه را من مىدانم شما هم مىدانستيد كمتر مىخنديديد و بسيار مىگريستيد و سر به كوه و بيابان مىنهاديد و بر سينههاى خود مىزديد و به خدا پناه مىبرديد.» در اين هنگام، جبرئيل فرود آمد و گفت: پروردگارت مىفرمايد: بندگانم را نااميد مكن. پس، پيغمبر آنان را به اميد و شوق فرا خواند.(55)
به همين دليل، احاديث زيادى از رسول خداصلى الله عليه وآله نقل شده كه در آنها به حسن ظن و اميدوارى به خداوند توصيه شده است.(56)
خودكمبينى و خودبزرگشمارى
از رذايل قوهى غضب صغر نفس يا ضعف نفس (خودكمبينى) است كه موجب عجز و ناتوانى از تحمل حوادث و شدايد مىگردد. نراقى اين صفت را از نتايج جبن و از صفات خبيثه مىشمارد.(57) در قرآن و روايات گاه از آن با تعبير ذلّت، در مقابل عزّت، ياد شده است. در روايتى از امام صادق عليه السلام آمده است: «المؤمن يكون عزيزاً ولا يكون ذليلاً».(58)
گاه به جاى عزّت، صلابت نفس و محكمى دل و مهابت آمده است. كسى كه چنين باشد ثبات قدم و پايدارى دارد.
البته همانطور كه كوچكبينى مذموم است، بزرگبينى هم مذموم است و بايد حد وسط و اعتدال رعايت گردد.
بىغيرتى و بىحميتى
اسلام بر حفاظت از دين، عِرض و آبرو، ناموس، اولاد و اموال تأكيد كرده است. كسانى كه درصدد حفاظت آنها نيستند، بىغيرت و فاقد حميت شمرده شدهاند. رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: «اذا لم يغير الرجل فهو منكوس القلب»؛ يعنى: دل مرد بىغيرت سرنگون است (يعنى برخلاف فطرت انسانى است).(59)
رسول اكرمصلى الله عليه وآله حفظ نكردن موارد فوق را رذيله شمرده و بسيار مذمت كرده است. مرحوم نراقى فصل مفصلى در اين باره نوشته است.
ضد بىحميتى و بىغيرتى، غيرت و حميت است و آن عبارت است از سعى در محافظت آنچه نگاهبانى آن لازم است. منشأ اين صفت، شجاعت و قوت نفس است. پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله فرمود: «سعد غيور است و من از سعد غيورترم و خدا از من غيورتر است.» در روايت ديگرى هست كه: «ان الله تعالى غيور و يحب الغيرة»؛ يعنى: خداى متعال غيرتمند است و غيرت دوست مىدارد.
غيرت به انواع مختلف تقسيم مىشود: غيرت دينى، غيرت مالى، غيرت ناموسى و غيرت خانوادگى. همهى اينها در روايات آمده و نراقى با تكيه بر اين روايات به توضيح آنها مىپردازد.(60)
عجله (شتابكارى) و وقار
در تعريف اين صفت گفتهاند حالتى در دل انسان است كه به مجرد خطور امرى در ذهن، بىدرنگ و بدون تأمل اقدام به عمل مىكند. اين حالت از لوازم ضعف و كوچكى نفس و از القائات شيطان است و موجب هلاكت انسان مىشود. انسان عجول همواره در دام مفاسد و بدبختىها مىافتد. به همين دليل، رسول اكرمصلى الله عليه وآله فرمود: «العجلة من الشيطان والتأنّى من الله». خداوند هم به پيامبرش مىفرمايد: «لَا تَعْجَلْ بِالْقُرْءَانِ مِن قَبْلِ أَن يُقْضَى إِلَيْكَ وَحْيُهُو »(61)؛ يعنى: «قرآن را پيش از آنكه وحى آن به تو برسد به شتاب مخوان».
مرحوم نراقى مىنويسد: اخبار و روايات عجله از حد شمارش افزون است. [ در اين روايات] مفاسد و آثار سوئى كه عجول به آن مىرسد آمده است.(62)
ضد عجله، وقار و تأنّى و سكينه است و اينها حالتى در قلباند كه باعث حزم و احتياط و تأمل و درنگ در گفتار يا كردار يا اعمال مىگردد. چهار واژهى وقار، تأنّى، سكينه و تأمل به همان حالت گفته مىشود، البته با تفاوتهاى بسيار ظريف و اندك كه نراقى هم به آنها اشاره كرده است.(63) در فرهنگ فارسى بيشتر به اين حالت، طمأنينه و وقار مىگويند.
سوء ظن و حسن ظن
بددلى، ثمره و مولود ضعف نفس و ترس است، زيرا جبان، هر فكر فاسدى را كه به ذهنش خطور كند، مىپذيرد. از اين رو، سوءظن موجب پذيرفتن بسيارى از بدفهمىها و داورىهاى اشتباه است، مفاسد و پىآمدهاى بسيار مخربى در فرد و جامعه به همراه دارد و شالودههاى وحدت اجتماعى را منفصل و متلاشى مىسازد. شايد به همين دليل قرآن آن را گناه (اثم) دانسته است.(64) و پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله فرمود: وقتى فكر سوئى به ذهن خطور كرد، همين جا انسان به آن عمل نكند و نگذارد در ذهن پيشروى كند. اين راه علاج در سخنان بزرگان چنين آمده است: «فمخرجه من سوء الظن ألّا يُحقّقه»؛ يعنى: راه گريز از سوء ظن اين است كه آن را محقق و عملى نكند.
ضد سوء ظن، حسن ظن است. هر كدام از اينها خود دو قسمِ سوء يا حسن ظن خالق و حسن يا سوءظن مخلوق دارد. دربارهى هر كدام از اينها روايات فراوانى هست. نيز گزارشهاى تاريخى متنوعى هست كه نشان مىدهد بر اثر اين صفت نفسانى چه جنگهايى به راه افتاد و خونهايى ريخته و انسانهايى كشته شد. نراقى از رسول اكرمصلى الله عليه وآله روايات متعددى نقل كرده و به توضيح ابعاد اين پديدهى روانى پرداخته است.(65)
غضب (خشم)
آن را كيفيتى نفسانى كه باعث حركت روح از درون به بيرون براى غلبه و پيروزى مىشود و مبدأ و سرچشمهى آن انتقامجويى است، تعريف كردهاند.
قابل توجه اينكه غضب در اينجا با قوهى غضبيه متفاوت است. اين غضب يعنى خشم و خشمگين شدن و فعلى از قوهى غضبيه است.
انسان ايدهآل در شرايطى كه بايد خشمگين شود، اين حالت را پيدا خواهد كرد. خداوند در وصف اصحاب پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله فرمود: «أَشِدَّآءُ عَلَى الْكُفَّارِ »(66) و به پيامبر امر مىكند: «وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ »(67)؛ يعنى: «بر كفار سختگيرى كن.»
اگر انسان به اشتباه خشمگين شود، مفسدههاى زيادى دارد. به همين دليل، پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله آن را مفسد ايمان دانسته است: «الغضب يفسد الايمان كما يفسد الخل العسل»؛ يعنى: غضب ايمان را فاسد مىكند، چنانكه سركه عسل را. نيز مىفرمايد: «الشجاع من يملك نفسه عنه غضبه»؛(68) يعنى: شجاعت در برخى شرايط، نداشتن خشم است.
يكى از مصيبتهاى كنونى جامعه اينست كه نفرت در ميان مردم زياد شده و مردم نسبت به يكديگر بدبيناند و با اندك چيزى به جان هم مىافتند و شروع به منازعه مىنمايند. خشمگين شدن، اتفاقات و حوادث غير قابل پيشبينىاى به همراه دارد.
مرحوم نراقى فصل مستقلى براى معالجهى غضب نوشته و چندين روايت از پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله و ديگر معصومين عليهم السلام دربارهى روشهاى درمان خشم آورده و به بررسى آنها پرداخته است.(69)
انسان اگر به فضيلت حلم و كظم الغيظ (فرو بردن خشم) آراسته باشد، مىتواند به آسانى غضب را مهار كند و مانع به هلاكت افتادن خويش گردد. به نظر نراقى، حلم، اشرف كمالات نفسانى بعد از علم است و به همين دليل رسول اكرمصلى الله عليه وآله فرمود: «اللهم اغنِنى بالعلم و زيّنّى بالحلم»؛ يعنى: خداوندا، مرا به سبب علم بىنياز كن و با حلم زينب بخش. نيز فرمود: «ما جرع عبدٌ جُرعهً اعظم اجراً من جرعه غيظٍ كظمها ابتغاء وجه الله تعالى»؛ يعنى: هيچ بندهاى جرعهاى نياشاميد كه اجر آن بيشتر باشد از جرعهى غيظى كه براى خداى تعالى فرو برده است.(70)
انتقام و عفو
نراقى انتقام را اينگونه تعريف كرده است: «بمثل ما فعل به او بالازيد منه و ان كان محرماً ممنوعاً من الشريعه»؛ يعنى: اگر كسى به ديگرى بدى كند او هم درصدد بدىكردن مثل آنچه او كرده يا بيشتر از آن برآيد اگر چه حرام باشد، اين انتقام است.
هر انتقامى جايز نيست، چنانكه نبايد غيبت را با غيبت، فحش را با فحش و بهتان را با بهتان و ديگر محرّمات مكافات به مثل كرد. رسول اكرمصلى الله عليه وآله فرمود: «ان امرؤ عيّرك بما فيك فلا تعيره بما فيه»؛ يعنى: اگر مردى تو را به عيبى كه در تو هست سرزنش كند تو او را به آنچه در اوست سرزنش نكن.
امروزه رويهى زشتى در فرهنگ ما متداول شده و مردم تلاش مىكنند به انتقامجويى و تلافى يكديگر و منكوب كردن طرف مقابل بپردازند. اخلاق اسلامى اين رويه را زشت شمرده است. البته در فرهنگ اسلامى سكوت مطلق در برابر كسى كه پردهدرى مىكند و هر چه مىخواهد مىگويد نيز جايز نيست، ولى بايد به اندازهى ضرورت پاسخ گفته و دفاع شود. در شريعت براى انواع جرائم، مكافات و عقوبتهايى هست و غير از آنها بايد حساب شده و مطابق ضوابط باشد. از اينرو، پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله فرمود: «گناه دو ناسزاگو، بر عهدهى كسى است كه آغازگر باشد.» به هر حال، اينكه حد و اندازه و مرزهاى پاسخگويى و دفاع تا كجاست، پيامبرصلى الله عليه وآله و ديگر معصومين عليهم السلام در فرمايشهاى خود دقيقاً مشخص كردهاند.
ضد انتقام، عفو و بخشش است. عفو صرفنظر كردن از قصاص و غرامت توسط كسى است كه حقى از او ضايع شده است. پيامبرصلى الله عليه وآله در اهميت عفو فرمود: «العفو لا يزيد العبد إلّا عزاً»؛ يعنى: گذشت جز عزّت بنده را نيفزايد.(71)
عنف و رفق
درشتى و سختگيرى در گفتار يا حركات از نتايج و ثمرات غضب است و ضد آن نرمى يا رفق است كه از نتايج حلم است. در ادبيات امروزى عرب به خشونت، عنف گفته مىشود، اما در گذشته به درشتى و سختگيرى عنف مىگفتند.
نراقى مىگويد: اهميت عنف و فضيلت رفق آنقدر زياد است كه روايات زيادى دربارهاش وارد شده است. از جمله اينكه رسول اكرمصلى الله عليه وآله فرمود: «لو كان الرفق خلقاً يرى ما كان فيما خلق الله شىء احسن منه»؛ يعنى: اگر رفق مخلوقى مىبود كه ديده مىشد در ميان مخلوقات خدا از او نيكوتر نبود.(72)
نراقى در ادامه، مدارا را توضيح داده است و معتقد است مدارا از حيث معنى نزديك به رفق است، زيرا مدارا نرمى و ملايمت و حسن معاشرت با مردم و تحمل ناگوارى و آزار آنهاست. به نظر نراقى، بين مدارا و رفق يك تفاوت ظريف هست و آن تحمل آزار مردم است كه در مدارا هست ولى در رفق نيست.
مدارا آثار و ثمرات زيادى در فرد و جامعه به وجود مىآورد. به همين دليل، رسول اكرمصلى الله عليه وآله فرمود: «المداراة نصف الايمان». نيز فرمود: «امرنى ربى بمداراة الناس كما امرنى باداء الفرائض»؛ يعنى: پروردگارم مرا به مدارا و سازش با مردم امر فرموده چنانكه به انجام واجبات امر فرمود.(73)
سوء خلق و حسن خلق
اين دو واژه يك معناى عام دارند، يعنى اخلاق نيك يا اخلاق بد و شامل همهى فضايل يا رذايل مىشوند. اما خوشخلقى يك معناى اخص هم دارد؛ يعنى نرمخويى و خوشسخنى و گشادهرويى. بدخلقى ثمرهى درخت غضب و خوشخلقى ميوهى درخت حلم است. بدخلقى در اسلام به شدت مذمت شدهاست. نيز روايات زيادى در اين باره به ما رسيده است. يكى از آنها اينگونه نقل شده كه به حضرت رسولصلى الله عليه وآله گفتند: فلان زن روزها روزه مىگيرد و شبها به عبادت مىپردازد، ولى بدخوست و با زبانش همسايگان را مىآزارد، حضرت فرمود: «هيچ خيرى در او نيست و او از دوزخيان است.»(74)
همچنين اين روايت حضرت مشهور است:
«سوء الخلق يفسد العمل كما يفسد الخل العسل»؛ يعنى: بدخويى عمل را تباه سازد، چنانكه سركه عسل را فاسد كند.
نيز فرمود: «سوء الخلق ذنبٌ لا يغفر»؛ يعنى: بدخلقى گناهى نابخشودنى است.(75)
مرحوم نراقى به دليل اهميت اين فضيلت و ضد آن، در چندين مبحث به بررسى جوانب آنها مىپردازد. فصل «طرق اكتساب حسن الخلق» (روشهاى كسب خوشخلقى) از مهمترين آنها است.
همانگونه كه در قرآن خطاب به رسول اكرمصلى الله عليه وآله آمده است كه: «إِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ »(76)، ايشان بهترين خُلق و خو را داشت. اساساً پيشرفت اسلام در صدر اسلام مديون خلق حسن نبى مكرم اسلامصلى الله عليه وآله بود. آن حضرت، با خلق نيك خود، تمام مردم حتى كفار و مشركان را جذب اسلام مىنمود.(77) متأسفانه امروزه مسؤولان دينى و مبلّغان اسلامى كمتر از اين روش بهره مىگيرند، از اين رو جذابيت شيوههاى تبليغات دينى كم است.
كينه و خيرخواهى
حقد كه ترجمهى فارسى آن كينه است، يكى از ديگر رذايل قوهى غضب است. رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود:
«المؤمن ليس بحقود» ؛ يعنى: مؤمن كينهتوز نيست.
نيز ايشان مىفرمايد: «جبرئيل هرگز در هيچ امرى اين اندازه سفارش نكرد كه در خصوص دشمنى با مردم.»
ضد آن نصيحت به معناى خيرخواهى و نخواستن شر براى كسى است.(78) مرحوم نراقى در چند فصل لوازم كينه را برمىشمارد و تحليل مىكند.
دشمنى آشكار يا عداوت كه از قوهى غضب برمىخيزد، از لوازم كينه است؛ زيرا عداوت وقتى چنان نيرومند شود كه با وجود آن ديگر نتوان مجامله كرد آشكارا ظاهر مىشود. نراقى مىگويد اخبارى كه در مذمت عداوت رسيده بسيار است.(79)
نيز زدن (ضرب)، فحش (دشنام)، لعن و طعن از لوازم كينه و دشمنى است. از رسول اكرمصلى الله عليه وآله حديثى رسيده كه بسيار زيبا است:
«ليس المؤمن بالطعان ولا اللعان ولا الفاحش ولا البذى»؛ يعنى: مؤمن طعنهزن و لعنتگر و فحشگو و بدزبان نيست.
نيز فرمود: «المؤمن ليس باللعان»؛ يعنى: مؤمن لعنكننده نيست.
نراقى در اين فصل، دهها حديث ديگر نيز از رسول اكرمصلى الله عليه وآله و ديگر معصومين عليهم السلام نقل كرده است.(80)
جامعهى صدر اسلام به دستورات رسول اكرمصلى الله عليه وآله با گوش فرا دادن از عداوت و بغض و كينه عارى شد و همهى مسلمانان به يكديگر علاقه پيدا كردند. نتيجه اين شد كه نيروهاى مادى و انسانى اين جامعه در جهت سازندگى به كار گرفته شد و به سطح بالايى از مدنيت و تمدن در دست يافتند. امّا متأسفانه جامعهى امروزى ما پر از حقد و كينه و تنفر از يكديگر است و تعامل اجتماعى كاهش يافته است.(81)
خودبينى و خودشكنى
عُجب و انكسار النفس از رذايل مهم نفسانى است.
رسول اكرمصلى الله عليه وآله فرموده است: «ثلاثٌ مهلكات: شحّ مطاع، هوى متبع و اعجاب المرء بنفسه»؛ يعنى: سه چيز هلاككننده است: بخلى كه انسان مطيع آن شود، و هواى نفس كه پيروىشود و اعجاب آدمى نسبت به خود.(82)
ضد عُجب و خودپسندى، شكستهنفسى و انكسار و حقير شمردن خود است. و احاديث فراوانى از رسول اكرمصلى الله عليه وآله هست كه از اين ويژگى نهى شده است.
كبر و تواضع
كبر و تكبّر حالتى است كه انسان خود را بالاتر از ديگران مىبيند و فكر مىكند خودش بر همگان رجحان دارد.
رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: «لا يدخل الجنه من كان فى قلبه مثقال حبه من خردل من كبر»؛ يعنى: هر كس به قدر يك دانهى خردل در دل او كبر باشد به بهشت نمىرود.(83)
تواضع، به معناى شكستهنفسى، ضد كبر است. و رسول اكرمصلى الله عليه وآله فرمود: «ما تواضع احد للّه الّا رفعه اللّه»؛ يعنى: هيچكس براى خدا تواضع نكرد مگر اينكه خداوند او را رفعت بخشيد.
فخرفروشى و حقير شمردن
اظهار افتخار يا مباهات به چيزى كه انسان آن را كمال خود مىپندارد فخرفروشى است و نراقى آن را از اقسام تكبّر شمرده است. ضدّ آن استحقار نفس و ترجيح غير بر خود است.
امام صادقعليه السلام از قول رسول اللهصلى الله عليه وآله نقل مىكند: «آفة الحسب الافتخار والعجب»؛ يعنى: آفت حسب و شرافت خانوادگى، به خود باليدن و خودپسندى است.(84)
بغى و انقياد
گردنكشى و سركشى از مهلكات است.
پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله مىفرمايد: «انّ اعجل الشرّ عقوبة البغى»؛ يعنى: عقوبت بغى زودتر از عقوبت هر بدى ديگرى مىرسد.
سركشى آفات و تبعات بسيار زيادى در زندگى فردى و جمعى دارد و مفاسد فراوانى به دنبال مىآورد. ضد آن انقياد يا تبعيت و فرمانبردارى از عقل يا شرع است.(85)
امروزه كارشناسان علوم اجتماعى، مقولهاى به نام جامعهپذيرى را مهم دانسته و همواره درصدد گسترش و تعميم آن برآمدهاند. جامعهپذيرى دقيقاً حالتى مخالف رذيلت بغى است و مرادف انقياد است.
خودستايى و اقرار به عيوب
تزكية النفس كه در فارسى به خودستايى ترجمه شده به معناى نفى نقص از خود و اثبات كمالات براى خود است و ضد آن نفى كمالات از خود و اثبات عيوب براى خود است. در حديث وارد شده كه: «تزكية المرء لنفسه قبيحة»؛ يعنى: ستايش انسان از خود قبيح است.(86)
پيدايش اين حالت در هركس، موجب عدم توجه او به واقعيتها و اهتمام او براى نابود كردن عيوب است. همين بىتوجهى زمينههاى هلاكت او را فراهم مىآورد.
عصبيت و حميت
حمايت از خود و اقوام و نزديكان و همشهرىهاى خود را عصبيت نامند. البته اگر دفاع به حق و در چارچوب ضوابط شرع باشد غيرت ناميده مىشود، ولى اگر دفاع از آباء و اجداد، نژاد، قبيله و مليت و ترجيح آنها بر شريعت و دين باشد، تعصب نام دارد و مذموم است.
پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله، سخنان زيادى در اين باره دارد. چون عرب جاهلى اين صفت را داشت، حضرت سعى كرد مسلمانان، عارى از آن باشند. مثلاً ايشان فرموده است: «من تَعَصَّبَ او تُعُصِبَ له فقد خلع رِبقَ الايمان من عنقه»؛ يعنى: كسى كه تعصب ورزد يا يا به او تعصب نمايند و بر آن خشنود باشد، رشتهى ايمان را از گردن خويش باز كرده است.(87)
كتمان حق و ايستادن بر حق
پوشاندن حقيقت و جلوگيرى از اشاعهى آن از مذمومات است. در مقابل، انصاف حق و بيان حقيقت و پايدارى بر آن از فضايل است.
رسول اكرمصلى الله عليه وآله در اين باره سخنان شيرين فراوان دارند؛ مثل: «سيد الاعمال انصاف الناس من نفسك»؛ يعنى: سرور اعمال، انصاف دادن مردم از خود است.(88)
قساوت و رقت قلب
وقتى سختدلى حالت يا ملكهى انسان شود، از مصايب همنوعان متأثر نمىشود. در مقابل سنگدلى، دلنازكى است كه انسان با ديدن مشكلات همنوعان خود، ناراحت مىشود و تلاش مىكند تا آنها را مرتفع سازد.
اخبار و روايات فراوانى در نفى سنگدلى و مدح و ترغيب به رحمت و شفقت رسيده است؛ مثل اين حديث نبوى: «يقول الله تعالى: اطلبوا الفضل من الرحماء من عبادى تعيشوا فى اكنافهم، فانّى جعلتُ فيهم رحمتى. ولا تطلبوه من القاسية قلوبهم فانى جعلتُ فيهم سخطى»؛ يعنى: خداوند متعال مىفرمايد: نيكى را از بندگان رحيم دل من بطلبيد و در پناه ايشان زندگى كنيد كه من رحمت خود را در ميان آنان نهادم و آن را از سنگدلان آنها مخواهيد كه من ناخشنودى و خشم خود را در ميان آنها قرار دادم.
برقرارى مهرورزى بين مردم امكانپذير نيست مگر اينكه قساوت زايل شود و رحمت در بين مردم حاكم گردد و مردم با يكديگر مهربان شوند.(89)
فضايل و رذايل قوه شهوت
انسان، علاوه بر عقل و خشم، قوهى ديگرى به نام شهوت دارد. اميال و خواستههاى آدمى متكى به اين قوه است. بعضى به فكر نابود كردن اين قوه افتادهاند. متصوفه و رياضتكشان تلاش فراوان نمودهاند تا خود را از دست اين قوه رهايى بخشند، امّا به نظر مىرسد هيچكس تاكنون نتوانسته كاملاً اين قوه را كنار نهد ؛ زيرا در اين صورت انسانيت آدمى زير سؤال مىرود. چون قوام آدم وابسته به اميال و آرزوها و كششهايى است كه منشأ در شهوت دارد. اسلام به نابودى شهوت فرمان نمىدهد، بلكه به تربيت و تأديب آن دستور مىدهد؛ بهطورى كه عقل حاكم و فرمانده باشد و شهوت زير سلطهى آن كار كند. از اينرو، دو بُعد مثبت و منفى براى شهوت در نظر مىگيرد.
مرحوم نراقى، بر اين اساس، فضايل و رذايل شهوى را با جستجو به دست آورده و بر اساس روايات و آيات تحليل كرده است.
آزمندى و خمود و عفت
خود قوهى شهوت، افراط و تفريط دارد. حالت افراط و زيادهروى آن آزمندى است كه در فرهنگ عرب به آن شره گويند و حالت تفريط آن خمود مىباشد.
بعضى به خوردن و آميزش حرص شديدى دارند، به ميل جنسى، خوردن و آشاميدن و دوستى مال و ديگر تمايلات و خواهشهاى شهوى بيشترين توجه را مىنمايند.
شره (آزمندى) را به گونهاى معنا كردهاند كه دو قلمرو را شامل مىشود. در يك معنا شره شامل تبعيت مطلق از قوهى شهويه مىشود. اين معنا اعم است و شامل همهى خواهشهاى انسان مىشود. امّا يك معناى اخص هم دارد و شامل شهوت شكم و دامن (خوردن و آميزش) مىشود و ديگر خواهشها را در بر نمىگيرد.
مرحوم نراقى، رذيلت شره را از بزرگترين مهلكات بنىآدم دانسته و به سخن پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله استناد كرده است كه فرمود: «من وقى شرّ قبقبه و ذبذبه و لقلقه فقد وقى»؛ يعنى: هر كه از شرّ شكم و فرج و زبان خود محفوظ باشد، از همهى شرور و بدىها محفوظ است.(90)
خوردن و آشاميدن زياد موجب مرگ قلب مىشود و در روايتى از حضرت چنين آمده است: «لا تُميتوا القلوب بكثرة الطعام والشراب»؛ يعنى: دلهاى خود را با بسيار خوردن و آشاميدن نميرانيد.(91)
نراقى روايات زيادى از حضرت نقل كرده كه پرخورى و شكمچرانى، آثار منفى زيادى دارد و گرسنگى فوايد مثبت فراوانى دارد. غير از شهوت شكم، دربارهى اميال جنسى هم بحثهاى فراوانى عرضه شده است. ايشان در يك فصل مستقل، به ابعاد آن پرداخته است. در ابتداى اين فصل متذكر شده كه شهوت فرج و افراط در آميزش، مىتواند آنچنان عقل را مقهور و منكوب كند كه آدمى اسير دست زنان گردد و از ديگر امور ضرورى مثل سلوك راه آخرت محروم شود و دين و ايمانش زايل گردد.
بعضى انسانها آنچنان گرفتار عشق بهيمى شدهاند كه عقل آنها كاملاً اسير آن شدهاست. رسول اكرمصلى الله عليه وآله در اين زمينه سخنان فراوانى دارد كه راهنماى مسلمانان است. چند قطعه از آنها نقل مىشود: «خدا هيچ پيغمبرى را مبعوث نكرد مگر اينكه ابليس اميد داشت كه او را به مهلكهى زنان بيفكند، من هم از اين مىترسم.» نيز مىفرمايد: «وقتى آلت شهوت جنسى برخيزد دو ثلث عقل مىرود.»(92)
بنابراين شره هم شامل صفات و رذايل جنسى مىشود و هم بسيارى از رذايل ديگر ذيل آن قرار مىگيرد. در مقابل آن خمود قرار دارد، يعنى كوتاهى و تفريط در به دست آوردن قوهى ضرورى و سستى نمودن در شهوت نكاح، بهطورى كه منجر به ضايع كردن و نابودى غريزهى جنسى مىشود. به هر حال، خمود جنس بسيارى از رذايل است و آن رذايل انواع زير مجموعه خموداند.
كسانى كه خود را به طور كامل از اميال جنسى و خواهشهاى شهوى كنار مىكشند و به آنها پاسخ مثبت نمىدهند و از اين نعمت در حدّ معقول بهره نمىگيرند، در واقع، مطابق شرع و اسلام عمل نمىكنند. پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله هم فرمود: «من تزوج فقد احرز نصف دينه»؛(93) يعنى: هر كه ازدواج كند نيمى از دين خود را به دست آورده است.
امّا كسى كه شره و خمود ندارد و به اين رذايل دچار نيست، لاجرم فضيلتى به نام عفت دارد. عفت ضد دو جنس شره و خمود است و به معناى خويشتندارى و پاكدامنى است و آن مطيع و منقاد بودن قوهى شهوت در مقابل عقل است. هر آنچه را عقل مذموم و منهى مىشمارد از نكاح، آميزش، خوردن و ديگر اميال انجام نمىدهد و اجتناب مىنمايد. حتى پيامبر اسلام زيادهروى در روزه و نماز شب را نهى فرمود و كسى را كه شب تا صبح به پا مىايستاد و نماز مىخواند و همهى روزها را روزه مىگرفت مذمت فرمود.(94)
دنيادوستى و آزادگى
حب الدنيا به معناى علاقهى شديد به ثروت و اموال، مثل خانه، زمين، ماشين و غيره است بهطورى كه انسان فقط به فكر افزايش آنها باشد. از ديدگاه آيات و روايات، حد و اندازهاى از دنيا خوب و ممدوح است و انسان به عنوان ضرورى زندگى بايد از آنها استفاده كند. رسول اكرمصلى الله عليه وآله هم فرمود: «حبّب الى من دنياكم ثلاث: الطيب والنساء وقره عينى فى الصلاه»؛ يعنى: سه چيز از دنياى شما محبوب من است: بوى خوش و زنان، و روشنى چشم من در نماز است.
تحصيل روزى و كسب رزق از طريق مشروع در اسلام سفارش شده، به شرط اينكه افراط و تفريط در آن نباشد. به همين دليل، رسول اكرمصلى الله عليه وآله فرمود: «العبادة سبعون جزءاً افضلها طلب الحلال»؛ يعنى: عبادت هفتاد جزء است كه برترين آن طلب روزى حلال است.
كسى كه كار و تلاش نكند و سربار مردم باشد بسيار مذمت شدهاست. ايشان فرمود: «ملعون من كَلَّه على الناس»؛ يعنى: كسى كه كلّ بر مردم شود ملعون است.
ضد و مقابل دنيادوستى، آزادگى است. حريت يعنى آزادى از سلطهى قوهى شهوت و بنده و برده شهوت نبودن.(95)
مرحوم نراقى به اين بحث بسيار اهميت داده و پيرامون دنيا و دنياطلبى و ابعاد مشروع و مذموم آن، چند فصل نوشته است: پس از فصل دنياطلبى، در فصلى با عنوان «الدنيا المذمومة هى الهوى»(96)، به آيات و رواياتى كه هوى و رابطهى آن با دنيا و مرزهاى دنيا را مشخص مىكند، مىپردازد. فصل دوم را به نكوهش دنيا و دشمنى دنيا با خدا و انسان اختصاص داده است. اين فصل بسيار مفصل است و در آن پيامدهاى منفى دنياطلبى و نقش دنيا در زندگى انسان را شرح داده است. در ادامه، يك فصل را نيز به پستى دنيا و حقير بودن صفات دنيا اختصاص داده است. فصل ديگرى هم دربارهى عاقبت و سرانجام حب و بغض دنيا آورده است. اين فصل از ابتكارات مرحوم نراقى است كه با نشان دادن وضع دنياطلبان در اين دنيا و در جهان آخرت، مردم را متنبه كرده تا پيرو دنيا نباشند.
حب المال
يكى از شعبههاى مهم حب الدنيا، حب المال يا مالدوستى است، چون مال، جزئى از دنيا است. كسى كه مالدوست نباشد، به صفت محمود قناعت متصف است.
مالدوستى گاه از حدّ دوست داشتن فراتر مىرود و در عمل متجلّى مىگردد، در اين صورت، به آن حرص و ولع مىگويند.
اقتصاد و ميانهروى، در مقابل اسراف، و انفاق، در مقابل امساك است و نشانگر فقدان مالدوستى است. به هر حال، مالدوستى پيامدهاى مخرّبى دارد.
رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: «حبُّ المال والشرف ينبتان النفاق كما ينبتُ الماءُ البَقلَ»؛ يعنى: مالدوستى و بزرگى نفاق را مىروياند، مثل آب كه گياه را مىروياند.
نيز فرمود: «ما ذئبان ضاريان اُرسلا فى زريبة غنم باكثر فساداً من حب المال والجاه فى دين الرجل المسلم»؛ يعنى: دو گرگ درنده كه در آغل گوسفندان درآيند، زيان و فسادشان بيش از زيان و فساد دوستى مال و جاه براى دين مرد مسلمان نيست.
و نيز فرمود: «شرّ امتى الاغنياء»؛ يعنى: بدترين امت من مالداران توانگرند.
البته روشن است هر ثروتمند و پولدارى بد نيست، بلكه پولدارى كه حب المال دارد و از انفاق طفره مىرود و ثروتش را در جهت تخريب جامعه مصرف مىكند، مذموم است.
مال انواع و اقسامى دارد. شناختهترين و متداولترين نوع آن پول است. در روايات مختلف از رسول اكرمصلى الله عليه وآله پولدوستى و دوست داشتن درهم و دينار مذمت شده است.(97) مرحوم نراقى يك فصل مستقل به مذمت مال اختصاص داده است.(98)
يكى از ابتكارات مرحوم نراقى پرداختن به جمع اسناد و مدارك مدح و ذم مال است. از يك سو، مال از ضروريات زندگى است و تنها با اموال است كه مىتوان تأليف قلوب كرد و به تبليغ اسلام پرداخت و به قول پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله مال بهترين عون (كمك) براىهر مسلمانى است. در جامعه مدرن امروزى فقط با تجميع مال مىتوان كارخانه احداث كرد و خدمات اجتماعى داشت. از سوى ديگر، مال موجب اسارت انسان و از كف رفتن حرّيت و آزادمنشى و مبتلا شدن به دهها بيمارى مىشود و مالدوستى مىتواند همچون ويروس به جان انسان افتد و جان و روان انسان را بيمار و سقيم گرداند.
نراقى، اين دو دسته اسناد و مدارك را كنار هم تحليل و بررسى كرده و راههايى علمى براى رفع تناقض آنها پيشنهاد نموده است.(99) نيز در فصل ديگرى با عنوان «غوائل المال و فوايده» به ثمرات و فوايد و نيز مفاسد مال پرداخته است.(100)
زهد
ضد حب الدنيا و حب المال زهد است و آن علاقه و دلبستگى نداشتن به دنيا و پول و مثل اينهاست. زاهد به اندازهى ضرورت دنبال مال دنيا مىرود. زاهد به دليل وابسته نبودن، استعداد و توان اقدامات نيك و اعمال ستوده را ندارد. از اينرو، همواره در حال عقبگرد است. به همين دليل، پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله فرمود: «انّ من اعون الاخلاق على الدين الزهد فى الدنيا»؛ يعنى: مددكارترين اخلاق دينى بىرغبتى نسبت به دنيا است.(101)
فقر و غنا
بىنيازى و توانگرى داراى مراتبى است كه اقلّ آن داشتن اموالى براى رفع نيازهاى اوليه است و بالاترين حدّ آن ثروتمندى است. ثروتمندان هم چند گروهاند: كسانى كه از راه نامشروع به اموالى دست يافتهاند، كسانى كه در انفاق و بخشش اموال بسيار خشكدست و تنگنظر و ... اينها مذموماند، ولى ثروتمندى كه از راه مشروع ثروتمند شده و انفاق و بذل هم دارد، اين روش در اسلام تحسين شده است. به هر حال، ثروت و غنايى كه موجب طغيان آدمى شود و خيرى براى جامعه نداشته باشد، نكوهيده است. از رسول اكرمصلى الله عليه وآله پرسيدند: چه كسانى از امت تو بدتريناند؟ فرمود: اغنياء. نيز فرمود: «اطلعتُ على الجنه فرأيت واكثر اهلها الفقراء واطلعت على النار فرأيت أكثر أهلها الاغنياء»؛ يعنى: به بهشت نگريستم و از آن آگاهى يافتم، بيشتر اهل آن را فقرا ديدم و به جهنم نگريستم و از آن مطلع شدم و بيشتر اهل آن را اغنيا ديدم.
ضد غنا، فقر است و به معناى ندارى و نداشتن مال است. مرحوم نراقى چند فصل به فقر و غنا اختصاص داده و همهى جوانب اين دو مفهوم را بررسى كرده است. با توضيحات او معلوم مىشود فقر و غنا نسبىاند. نمىتوان گفت مطلق فقر خوب است و يا مطلق غنا بد است، بلكه بايد شرايط را ديد و بر اساس شرايط ارزيابى كرد. چه بسا فقيرى كه از اغنيا بدتر است. البته عموم روايات به پاكى و خوبى ماهيت فقر و مذموم بودن ماهيت غنا گرايش دارند. مثلاً پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله مىفرمايد: «خير هذه الامة فقراءها»؛ يعنى: بهترين افراد امت اسلام، فقرايند.
به همين دليل، اكثر كسانى كه دعوت انبيا را لبيك گفتهاند فقرا بودهاند و اكثر كسانى كه با پيامبران معارضه كردهاند، اغنيا هستند.(102)
حرص و قناعت
حالتى نفسانى است كه آدمى را به سوى گردآورى چيزى كه نياز ندارد تحريك مىكند و برمىانگيزد، بىآنكه حد و مرزى داشته باشد و به مقدار معينى اكتفا كند.
پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله مىفرمايد: «لو كان لابن آدم واديان من ذهب لا تبغى وراءهما ثالثاً ولا تملأ جوف ابن آدم الا التراب»؛ يعنى: اگر فرزند آدم دو دره زر داشت، درهى سومى هم مىخواست، و شكم انسان را هيچ چيز جز خاك پر نمىكند.
ضد حرص قناعت است. از اينرو، حرصْ مذموم و رذيلت، و قناعتْ محمود و فضيلت محسوب مىشود. قناعت ملكهاى نفسانى است كه به واسطهى آن انسان احساس بىنيازى مىكند و خود را مكفى و خودكفا حس مىنمايد، بهطورى كه سعى نمىكند خود را به رنج و تعب افكند.
رسول خداصلى الله عليه وآله آدمهاى قانع را اينگونه تحسين فرمود: «طوبى لمن هُدِى للاسلام و كان عيشُهُ كفافاً و قَنَعَ به»؛ يعنى: خوشا به حال آن كه به اسلام هدايت يابد و معيشت او به قدر كفاف باشد و به آن قناعت كند.(103)
مرحوم نراقى، در ادامهى بحث حرص و قناعت، فصلى را به علاج حرص اختصاص داده است و ابتدا علاج علمى حرص را مطرح كرده و نوشته است: انسان وقتى از حرص دست مىكشد و اين مرض در او درمان مىپذيرد كه اين انديشه در او نهادينه شود: شرافت و عزت انسان به آزادگى، نه بردگى سيم و زر و مال است.(104)
طمع و استغنا
چشمداشت به اموال مردم و آرزوى داشتن اموال ديگران را طمع گويند. طمع از شاخههاى دنياطلبى و دنيادوستى و از رذايل مهلك است.
رسول اكرمصلى الله عليه وآله فرمود: «اياك والطمع»؛ يعنى: زنهار از طمع.
ضد طمع، بىنيازى از مردم (استغناء عن الناس) است كه از جمله فضايل موجب تقرّب است. استغنا پيدايش حالتى در نفس و روان انسان است و مال داشتن نيست، يعنى ملكهاى نفسانى است. به همين دليل، رسول اكرمصلى الله عليه وآله فرمود: «ليس الغنى عن كثرة العروض انما الغنى غنى النفس»؛ يعنى: بىنيازى به داشتن مال بسيار نيست، بىنيازى حقيقى بىنيازى نفس است.
يكى از كارهاى كسانى كه استغنا ندارند، سؤال و گدايى است. انسانهاى بدون استغنا، همواره دنبال تكدىگرى هستند.(105)
بخل و سخاوت
خوددارى از بذل كردن را بخل گويند. البته بخل و بذل هر دو نسبى است و به شرايط و عوامل متعددى بستگى دارد. گاه اموال زيادى بخشيده شده ولى چون ضوابط رعايت نشده مذموم است. مثلاً كسى كه بذل مسرفانه انجام داده، عمل مذمومى انجام داده است. مصداق بارز آن اطعام در ايام تاسوعا و عاشورا در برخى مجالس است كه به دليل زيادهروى به هدر مىرود.
جود حد وسط ميان بخل و اسراف است و آن عبارت است از بذل در حد اعتدال و به اندازهى واجب و متناسب.
بخل وقتى خيلى مذموم باشد از آن به شُحّ تعبير مىشود و رسول اكرمصلى الله عليه وآله فرمود: «اياكم والشحّ»؛ يعنى: از شحّ بپرهيزيد. اين جملات نيز از رسول اكرم9 است:
«لا يدخل الجنه البخيل»؛ يعنى: بخيل وارد بهشت نمىشود.
«البخيل بعيد من الله»؛ يعنى: بخل از خداوند دور است.
«ان الله يبغض الشيخ الزانى، البخيل المنان والمعيل المختال»؛ يعنى: خداوند، زناكار پير، بخيل منتگزار و عيالمند متكبر را دشمن مىدارد.
ضد بخل سخاوت است. و جود، بخشش به اندازه و متعادل را گويند. سخاء را پيامبر درختى از درختان بهشت دانسته است: «السخاء شجره من شجر الجنة.»(106)
مرحوم نراقى، حدود شصت صفحه از مطالب كتاب خود را به سخاوت اختصاص داده و مفاهيم وابسته به سخاء را آورده و توضيح داده است كه خلاصه آن چنين است:
بذل در جود، نوعى بخشش است. اين بخشش همان بذلى است كه با طيب نفس و بدون غرض باشد.
ايثار، بالاترين درجهى جود و سخاء است.
زكات، اخراج بخش معينى از اموال مخصوص و مصرف آن مطابق ضوابط شرع است.
انفاق و صدقه، اعطاى اموال به افراد نيازمند است.
در ادامه، نراقى، راههاى رسيدگى به مستمندان را بررسى مىكند و اين روشها را توضيح مىدهد: قرض، مهمانى، پرداخت پول، هديه دادن، بذل پوشاك و مسكن.
ذيل هر كدام از اين مباحث، روايات متنوعى از رسول اكرمصلى الله عليه وآله آورده است.(107)
حرامخوارى و حلالخوارى
طلب حرام يا حرامخوارى از رذايل قوهى شهويه است و از حب دنيا و حرص برمىخيزد. نراقى آن را بزرگترين مهلك مىشمارد. اكثر مردم به واسطهى آن از سعادت محروم ماندهاند يا به وسيلهى آن به هلاكت افتادهاند. حرامخوارى مانع از وصول به درجات نيكان و ابرار است.
رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: «خدا را فرشتهاى است بر بيت المقدس كه هر شب ندا مىكند كه هر كه حرامى بخورد هيچ سنّت و فريضهاى از او قبول نخواهد شد.» و فرمود: «هر گوشتى از حرام روييده شود، آتش به آن سزاوارتر است.»(108)
نراقى مىنويسد: يافتن رزق حلال در اين دوره بسيار دشوار و صعب است. از اين رو، فصلى دربارهى كميابى و دشوارى يافتن حلال نوشته است.(109) در ادامه، حلال و حرامخوارى را توسعهى مفهومى داده و به توضيح رشوه و هديه پرداخته است. همچنين در يك فصل ورع را به عنوان مبناى حلالخوارى تحليل كرده است. پارسايى و پرهيز از حرام بزرگترين باعث و برانگيزاننده به سوى كسب حلال و بزرگترين مانع براى نرفتن به سوى حرام است. رسول اكرمصلى الله عليه وآله هم فرمود: «خير دينكم الورع»؛ يعنى: بهترين صفت دين شما پرهيزكارى است.(110)
غدر و خيانت
خيانت به ناموس، به اموال مردم و به آبرو يا حرمت هر كس بسيار نكوهيده است و از رذايل قوهى شهويه است. از مصاديق آن، پنهانى مال مردم را خوردن، حبس مال ديگرى بدون اينكه تنگدست باشد، كمفروشى، غش در معامله و تزوير در معامله است.
ضد خيانت، امانت است و به معناى اداى حق و حقوق ديگران است. در روايتى، علت رسيدن علىعليه السلام به مدارج عالى را اداى امانت توسط او دانسته شده است: «فان علياً انما بلغ ما بلغ به عنه رسول اللهصلى الله عليه وآله بصدق الحديث واداء الامانه»؛ يعنى: امام على به مرتبهى عالى نزد رسول خدا رسيد، علت آن راستگويى و اداء امانت بود.(111)
فجور
گناهانى مثل زنا، لواط، سحق، شرابخوارى، غنا و مانند اينها همگى از رذايل قوهى شهوتاند و اخبار فراوانى در نكوهش آنها هست كه به دليل مشهور بودن نراقى به آنها نپرداخته است.(112)
خوض در باطل
سخن باطل گفتن و حكايت معصيت به طورى كه ملكه شده باشد از رذايل شهوت است.
رسول خداصلى الله عليه وآله مىفرمايد: «بزرگترين مردم از حيث گناه در روز قيامت كسى است كه در باطل بيشتر فرو رفته باشد.»
سخن بيهوده و پرگويى و خاموشى
بيان سخنانى كه فايدهى دنيوى و اخروى ندارد، هرزهگويى و پرگويى است كه مذموم است و از اشتهاهاى شهوى است. از پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله روايات زيادى در مذمت و مفسده بودن سخن بيهوده يا پرگويى آمده است.(113)
مرحوم نراقى در ادامهى بررسى سخن بيهوده، فصلى را به روش شناسايى سخن بيهوده اختصاص داده و ضابطههايى براى تمايز سخنان بيهوده، زايد، هرزه و مفسده را آورده است. نيز در فصل ديگر راه معالجهى بيهودهگويى را بررسى كرده است.(114)
نراقى در ادامه به صمت يا خاموشى مىپردازد و خاموشى را ضد بيهودهگويى و زيادهگويى بر مىشمارد. از حضرت رسولصلى الله عليه وآله منقول است: «طوبى لمن امسك الفضل من لسان و انفق الفضل من ماله»؛ يعنى: خوشا آن كه زيادى زبانش را نگه دارد و زيادى مالش را انفاق كند.
آن حضرت به اباذر فرمود: «ألا اعلمك بعمل خفيف على البدن ثقيل فى الميزان؟ قال: بلى يا رسول الله. قال: هو الصمت و حسن الخلق وترك ما لا يعينك»؛(115) يعنى: مىخواهى تو را كارى ياد دهم كه بر بدن سبك و آسان و در ترازوى اعمال سنگين باشد؟ گفت: آرى، يا رسول الله! فرمود: خاموشى و حسن خُلق و ترك كار بيهوده.
نتيجه
تا اينجا تمامى فضايل و رذايل سه قوه از نگاه رسول اكرمصلى الله عليه وآله با تقرير مرحوم نراقى بيان شد. رسول اكرمصلى الله عليه وآله در مدت اندكى توانست جامعهاى الگو و اسوه بسازد؛ جامعهاى كه از نظر رفاه مادى در اوج بود و به ندرت گدا و سائلى در آن يافت مىشد و از حيث معنوى نيز، فضايل و هنجارهايى مثل راستى و صدق، انفاق و بذل اموال و تعاون و دلسوزى براى يكديگر به درستى و كامل در آن اجرا مىشد.
نظام اخلاق نبوى مىتواند امروزه نيز براى ما راهگشا باشد و دردهاى صعب العلاج اخلاقى جامعهى ما را درمان نمايد.
امروزه جامعهى ما هم نيازمند تحليلهاى آكادميك(116) در حوزهى مسايل اخلاق نبوى است و هم نيازمند نظامسازى اخلاقى و طرح آن به زبان ساده و با ادبيات همهفهم. هر دو اقدام بايد در كنار هم و به موازات يكديگر عملى شود. امروزه قشرهاى مختلف، نيازمند معنويت و اخلاقيات نبوى مىباشند و وظيفهى پژوهشگران و نخبگان اين است كه اين آموزهها را مطابق مقتضيات زمان تبيين نمايند و در دسترس علاقهمندان قرار دهند.
منابع
1 . ابن عدى، يحيى، تهذيب الاخلاق، به كوشش محمد دامادى، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1365، بيست و هفت + 106ص. به كوشش ناجى التكريتى، بيروت، 1978م، 286ص.
2 . ابوعلى مسكويه، تهذيب الاخلاق و تطهير الاعراق، به كوشش حسن تميم، قم، بيدار، 1411ق، 189ص.
3 . ارسطو، الاخلاق، ترجمه: اسحاق بن حنين، به كوشش: عبدالرحمن بدوى، كويت، وكالة المطبوعات، 2004م.
4 . بدوى، عبدالرحمن، «ابن مسكويه»، ترجمه على شريعتمدارى، تاريخ فلسفه در اسلام، به كوشش محمّد ميان شريف، تهران، نشر دانشگاهى، 1362، ج1، ص 665 - 682.
5 . الحوفى، احمد محمد، من اخلاق النبى، قاهره، دار نهضة، 1979م.
6 . راغب اصفهانى، قاسم بن محمد، تفصيل النشأتين وتحصيل السعادتين، به كوشش عبدالمجيد النجّار، بيروت، دار الغرب الاسلامى، 1408ق/1988م.
7 . ربيع، محمد شحاته، التراث النفسى عند علماء المسلمين، قاهره، دار غريب، 2004م.
8 . شريف، ميان محمد (به كوشش)، تاريخ فلسفه در اسلام، كوشش براى ترجمه مقالات به فارسى نصراللَّه پورجوادى، تهران، نشر دانشگاهى، 1362 - 1367.
9 . عامرى نيشابورى، ابوالحسن بن يوسف، السعادة والاسعاد، تحقيق احمد عبدالحليم عطيه، [ قاهره، 1994م]. استنساخ مجتبى مينوى، تهران، 1354.
10 . عبدالخالق، «غزالى، ابوحامد»، ترجمه: عبدالكريم سروش، تاريخ فلسفه در اسلام، ج3، ص68 - 90.
11 . فروم، اريك، روانكاوى و دين، ترجمه: آرسن نظريان، تهران، پويش، 1368، 143ص.
12 . فيض كاشانى، محسن، المحجّة البيضاء فى احياء الاحياء، به اهتمام على اكبر غفّارى، قم، انتشارات اسلامى، بىتا.
13 . كلينى، محمد بن يعقوب، الاصول من الكافى، به كوشش على اكبر غفارى، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1365.
14 . گلدزيهر، اگناس، العقيدة والشريعة فى الاسلام، ترجمه وتعليق: محمد يوسف موسى، عبدالعزيز عبدالحق و على حسن عبدالقادر، بيروت، دار الرائد العربى، 1946م.
15 . نراقى، محمد مهدى، جامع السعادات، به كوشش محمد كلانتر، مقدمه: محمدرضا منطقى، قم، داورى، 1383ق. چاپ ديگر: نجف اشرف، مطبعة النجف، 1383ق / 1963م. ترجمه به فارسى: سيد جلال الدين مجتبوى، تهران، حكمت، 1375.
16 . مطهرى، مرتضى، سيره نبوى، قم و تهران، صدرا، 1368.
17 . نصير الدين طوسى، محمد بن محمد، اخلاق محتشمى، به كوشش محمدتقى دانشپژوه، تهران، دانشگاه تهران، 1361.
18 . همو، اخلاق ناصرى، به كوشش مجتبى مينوى و عليرضا حيدرى، تهران، شركت سهامى انتشار، 1369.
19 . همو، اوصاف الاشراف، بمبئى، چاپ سنگى، 1267ق. چاپ ديگر: به كوشش مهدى شمس الدين، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1371.
20 . نورى، محمد، «نظام اخلاقى مسلمانان» مجله اخلاق، ش 2 و3، زمستان 1384 و بهار 1385، ص 7 - 47.
21 . هاشم، احمد عمر، الاخلاق فى ضوء القرآن والسنة، قاهره، دار الصفوة، 1415ق.
پی نوشت ها:
1) جامع السعادات چند چاپ دارد. امّا چاپ زير در اين مقاله مستند قرار گرفته است:
جامع السعادات، محمدمهدى نراقى، به كوشش: سيد محمد كلانتر، مقدمه: محمدرضا مظفر، نجف اشرف، مطبعة النجف، 1383 ق/ 1963 م.
2) دانشآموختهى حوزهى علميهى قم.
3) پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در حديثى مىفرمايد: «انما العلم ثلاثةٌ آية محكمة او فريضة عادلة او سنةٌ قائمة وماخلاهن فهو فضلٌ» [ اصول كافى، باب فضل العلماء، حديث 1] .
4) اين نكته به اين معنا نيست كه هيچ اختلاف نظر و تشتت در ديدگاهها در بين اخلاقپژوهان نيست، بلكه علامه سيد محمدحسين طباطبايى بر اين باور است كه علماى اخلاق سه ديدگاه يا سه مشرب داشتهاند: اخلاق يونانى، اخلاق آخرتگرا و اخلاق قرآنى (ترجمهى فارسى الميزان، ج 2، صص211 - 226).
نيز كسان ديگر تنوع و گوناگونى ديدگاههاى اخلاقى مسلمانان را مطرح نمودهاند (نك: مقالهى «نظام اخلاقى در اسلام» از محمد نورى در شمارهى 2 و 3 همين مجله).
5) آقاى محمدرضا مظفر كه جامع السعادات را منتشر كرد در مقدمهاش بر اين كتاب مىنويسد: «دانش اخلاق در تاريخ اسلام همواره دچار سستى و فترت بوده است.» در ادامه مىنويسد: «علت اين سستى و فتور را بايد در انگيزهى عالمان اسلامى جستجو كرد، زيرا علماى اخلاق از تأثير تأليفات اخلاقى بر مردم مأيوس بودهاند. اخلاق با تعلّم و خواندن كتاب به دست نمىآيد، بلكه اخلاق فقط با تمرين و تربيت و ممارست از كودكى و نوجوانى حاصل مىشود.» [صفحات س و ع] .
دليل آقاى مظفر پذيرفتنى نيست، زيرا بسيارى از مردم با خواندن و مطالعهى كتب اخلاقى، راه درست را پيدا كرده، سپس با تمرين و ممارست به تركيز و ترسيخ فضايل اقدام مىكنند. به عبارت ديگر، اخلاق دو فاز و دو مرحله دارد. فاز اوّل با فهميدن و درك كردن و دانستن است و فاز دوم عمل كردن. بدون اين كه انسان فضايل را بشناسد و آنها را از رذايل تشخيص دهد، نمىتواند به عمل و تمرين رو آورد، زيرا ممكن است به اشتباه رذيلتى را به جاى فضيلتى بنشاند. اين استدلال مرحوم مظفر درست مانند اين است كه گفته شود نيازى به كتب فقهى نيست، زيرا فقه عملى است، نه دانستنى.
دومين نقد بر مظفر اين است كه اخلاق لايههاى مختلف دارد: لايهى رويى آن عمل اخلاقى است و لايهى دوم آن علم اخلاق و لايهى عميقتر آن فلسفهى اخلاق است. اگر در لايهى رويى آن نياز به پژوهش و كتاب اخلاقى نباشد، در لايههاى دوم و سوم آن قطعاً نياز به پژوهش و كتاب اخلاقى هست. اگر اسلام مكتب اخلاقى دارد بايد اين مكتب را روى كاغذ نشان بدهد و با مكاتب اخلاقى ديگر وارد ديالوگ و رقابت گردد.
6) نگارنده در مقالهى ديگرى به اين مطلب پرداخته است كه به زودى منتشر مىشود.
7) اين كتاب چند چاپ دارد، مهمترين آن در قم به كوشش آقاى محسن بيدار منتشر شده است.
8) نراقى در مقدمهى جامع السعادات مىنويسد:
«تعاليم و معارف اخلاقى در صورت اقوال و روايات و اخبار در موارد گوناگون و جاهاىمختلف پراكنده و متفرق بود و دست يافتن به اين امور پراكنده ميسر نبود. آنها را به صورت منظم در يكجا فراهم آوردم تا دستيابى به آنها آسان باشد.» [ج1، ص3] .
9) در اهل سنت به فراوانى به اخلاق النبى پرداختهاند و كتابهاى مستقل در اين باره تأليف كردهاند. مثل الاخلاق فى منوء السنة از احمد عمر هشام ؛ من اخلاق النبى از احمد محمد الحوفى.
10) من اخلاق النبى، صص 42 به بعد.
11) همان، صص 69 - 335.
12) همان، صص 336 - 403.
13) جامع السعادات، ج1، ص11.
14) همان، ص12.
15) همان، صص13 - 14.
16) همان، ص17.
17) همان، صص 19 - 20.
18) همان، صص23 و24.
19) همان، صص 27 - 28.
20) همان، ص48.
21) آقاى محمدتقى دانشپژوه طريق ابن مسكويه به ارسطو را اينگونه نشان داده است: مسكويه رازى، فضايل النفس را از ترجمهى ابوعثمان دمشقى گرفت و آن جزء كتاب ارسطاطاليس فى فضايل النفس ترجمهى ابى قره اسقف حران است. [ اخلاق محتشمى، ديباچه، ص 6].
22) تاريخ فلسفه در اسلام، به كوشش: محمّد ميان شريف، مقالهى «ابن مسكويه»، نوشتهى عبدالرحمن بدوى، ترجمه: على شريعتمدارى، ص673.
23) مثل تهذيب الاخلاق از يحيى بن عدى (درگذشته به سال 364 ق) ؛ السعادة والاسعاد از ابوالحسن عامرى (درگذشته به سال 381 ق).
24) تهذيب الاخلاق، ابوعلى مسكويه، ص37.
25) دربارهى هويت نظام اخلاقى فلاسفه، آغاز نشأت آن، تحولات و تطورات آن در دورههاى مختلف تاريخى، چگونگى ورود آن به فرهنگ اسلامى و قرائت مسلمانان از اين نظام، پژوهشهاى جالبى انجام يافته است. براى نمونه ر.ك: الاخلاق از ارسطو، به كوشش برونى.
26) تاريخ فلسفه در اسلام، به كوشش: محمّد ميان شريف، مقالهى «غزالى» از عبدالخالق، ترجمه: عبدالكريم سروش، ج2، ص57.
27) دربارهى رابطهى تصوف و اسلام و تاريخچهى پيدايش تصوف در فرهنگ اسلامى، نك: العقيدة والشريعة فى الاسلام، صص 119 - 166.
28) روانكاوى و دين، اريك فروم، ترجمه: نظريان، صص 13 - 14.
29) جامع السعادات، ج1، ص49.
30) همان، صص76 - 77.
31) همان، صص 77 - 82 .
32) همان، صص 84 - 85 .
33) همان، ص86 .
34) همان، ص86 .
35) همان.
36) همان، ص103.
37) همان، صص104 - 115.
38) همان، ص116.
39) همان، ص117.
40) همان، صص118 - 119.
41) همان، صص142 - 143.
42) همان، ص144.
43) همان، ص152.
44) همان، ص166.
45) همان، ص202.
46) همان، صص202 - 203.
47) بقره / 195.
48) همان، ص207.
49) همان، ص209.
50) همان، ص210.
51) فاطر / 28.
52) جامع السعادات، ج1، ص218. آقاى سيد جلالالدين مجتبوى، مترجم جامع السعادات، «أخْوَفْ» را ترسانتر و بيمناكتر ترجمه كرده است، يعنى اخوف را افعل التفضيل دانسته است [علم اخلاق اسلامى، ج1، ص266].
53) جامع السعادات، ج1، صص 220 به بعد.
54) همان، صص243 - 244.
55) همان.
56) همان، صص247 به بعد.
57) همان، ص290.
58) همان.
59) همان، ص265.
60) همان، صص265 - 274.
61) طه / 114.
62) جامع السعادات، ج1 ص275.
63) همان، صص279 - 280.
64) حجرات / 12.
65) همان، صص280 - 285.
66) فتح / 29.
67) توبه / 73.
68) همان، صص285 - 589.
69) همان، صص290 - 295.
70) همان، صص295 - 296.
71) همان، صص299 - 302.
72) همان، صص303 - 304.
73) همان، صص305 - 306.
74) همان، ص306.
75) همان، صص306 - 307.
76) قلم / 4.
77) جامع السعادات، ج1، ص310.
78) همان، صص311 - 312.
79) همان، ص313.
80) همان، صص313 - 321.
81) مرحوم مطهرى در كتاب سيرهى نبوى به قاعدهاى به نام تنفير اشاره ميكند. تنفير در جامعهى مدنى رسول اكرم صلى الله عليه وآله تا درجات پايينى كاهش يافت، ولى در جامعهى ما تا اندازهى زياد افزايش داردتناسبى بين تنفير و توسعهى اجتماعى هست ؛ هر اندازه تنفير كاهش داشته باشد توسعهى اجتماعى افزايش مىيابد و بالعكس.
82) همان، ص321.
83) همان، صص44 - 362.
84) همان، صص363 - 364.
85) همان، صص364 - 365.
86) همان، صص365 - 366.
87) همان، صص366 - 367.
88) همان، صص363 368.
89) همان، صص369 - 370.
90) جامع السعادات، ج2، ص4.
91) همان، صص4 - 5.
92) همان، صص8 - 13.
93) همان، صص13 - 15.
94) همان، ص15.
95) همان، صص17 - 20.
96) يعنى دنياى مذموم همان هوى است.
97) جامع السعادات، ج2، صص45 - 46.
98) همان، صص46 - 47.
99) نگاه كنيد به: فصل «الجمع بين الذم المال و مدحه»، جامع السعادات، ج2، صص49 - 50.
100) همان، صص50 - 51.
101) همان، صص55 - 57.
102) همان، صص75 - 99.
103) همان، صص100 - 102.
104) همان، صص103 - 106.
105) همان، صص106- 108.
106) همان، صص 108 - 113.
107) همان، صص116 - 165.
108) همان، صص166 - 167.
109) همان، صص168 - 169.
110) همان، صص174 - 177.
111) همان، صص181 - 182.
112) همان، ص183.
113) همان، صص185 - 186.
114) همان، صص187 - 189.
115) همان، صص189 - 190.
116) خوشبختانه از قم تا كنون آثار عالمانهى فراوانى دربارهى موضوعات اخلاقى و فرا اخلاقى تأليف و عرضه شده است، مثل تفصيل النشأتين از راغب اصفهانى و التراث النفسى عند علماء المسلمين از محمّد شحاته ربيع. براى اطلاع از اين آثار به كتابشناسىهاى اخلاق و تعليم و تربيت مراجعه شود