نسبت اخلاق و آزادي
مقدمه: طرح مسأله
پرسش از نسبت اخلاق و آزادي را مي توان از منظرهاي مختلف معرفتشناختي مطرح ساخت. از اين رو پرسشهاي متنوع و متكثري پيش روي پژوهشگر نهاده و از هر زاويه بحثي گشوده مي شود. از جمله مي توان به طور كلي اين پرسش را مطرح كرد كه اساساً چه نوع رابطهاي ميان اخلاق و آزادي وجود دارد؟ آيا اخلاق و ارزشهاي اخلاقي در دستيابي به آزادي و پايداري و استمرار آن تأثيرگذار است يا در از دست دادن و مقيد شدن آزادي؟ آيا آزادي ميتواند براي رسيدن به يك جامعه اخلاقي به انسانها مساعدت نمايد يا اينكه رسيدن به جامعه ضد اخلاقي را تسريع ميكند؟ مباني و معيارهاي مفهوم اخلاق و آزادي كدام است؟ آيا آزادي ميتواند و يا بايد بر مباني اخلاقي استوار باشد يا تحقق اخلاق در جامعه به تحقق آزادي در آن جامعه بستگي دارد؟
در نسبتي ديگر و از منظري ديگر ميتوان پرسشهاي مذكور را به گونهاي ديگر نيز طرح كرد. از جمله اينكه: آيا نهال اخلاق در فضا و بذر آزاد به بار مينشيند و يا برعكس، اين آزادي است كه خود را با قامت اخلاق متناسب مينمايد؟ آيا بدون آزادي و آزادانديشي ميتوان معرفت اخلاقي كسب نمود و يا اينكه اعتبار آزادي نيز بر پيشدانستهها و مباني اخلاقي مبتني است؟ آيا اساساً آزادي ميتواند ارزشهاي اخلاقي را تقويت نمايد يا اينكه وجود فضاي آزاد باعث كاهش تأثير ارزشهاي اخلاقي در جامعه ميشود و چه بسا اخلاق را از ميان ميبرد؟
اين مقاله با اين هدف نگارش شده است تا به تبيين رابطه و سنجش دو مفهوم آزادي و اخلاق، با تأكيد بر انديشة آيتالله مرتضي مطهري، بپردازد و تأثير هر يك بر ديگري را بكاود. به عبارت روشنتر تقدم و يا تأخر آزادي يا اخلاق را بر ديگري تبيين نمايد. در اين رابطه نگارنده بر اين باور است كه برخلاف آنچه در رابطه اخلاق و سياست در نزد انديشمندان مسلمان معروف شده است ـ كه همانا تقدم اخلاق بر سياست است و به همين نسبت اين بحث به رابطه اخلاق و آزادي نيز كشيده ميشود و اخلاق مقدم بر آزادي فرض ميشود ـ نوشته حاضر اين فرضيه را طرح مينمايد كه در انديشة آيتالله مطهري، آزادي، به لحاظ رتبي و زماني، مقدم بر اخلاق است. از اين رو ميبايست براي چيدن ميوههاي اخلاقي و سر برآوردن و رشد نمودن اخلاق در جامعه از آزادي عبور نمود و تحقق اخلاق در جامعه منوط به تحقق حد اقلي از آزادي در حوزه جمعي است. البته هم اخلاق و هم آزادي از ضروريات زندگي فردي و به ويژه زيست جمعي و براي رسيدن به هدفهاي خاصي مورد نياز آدمي است، گرچه اين هدفها از منظرهاي مختلف كه به آنها نگاه شود ناهمگون جلوه نمايد.
در جامعهاي كه استبداد در آن حاكم است و شيوههاي استبدادي و توتاليتري در آن مقدم بر اخلاق و آزادي است، هم آزادي غايب و هم اخلاق جامعه منحط و فاسد است. اخلاق مناسب و درخور يك جامعه كه مبتني بر مباني معرفتشناختي و انسانشناختي و هستيشناختي معتبر باشد تنها در جامعهاي رخ مينمايد كه بهرهاي از آزادي داشته باشد و تملق و چاپلوسي و... در آن راه به جايي نبرد و اخلاق و ارزشهاي اخلاقي حاكم باشد. هنگامي كه تملق و چاپلوسي در سطح جامعه رواج داشته باشد و كارها بر مبناي آن پيش رفته و حل و فصل شود و حاكمان از انتقاد و اعتراض و صداقت و صراحت استقبال نكنند چگونه ميتوان از اخلاق و ارزشهاي اخلاقي سخني به ميان آورد و ارزشهاي اخلاقي را ستود؟ و چگونه ميتوان از آزادي سخن گفت و براي تحقق و نهادينه شدن آن تلاش نمود؟
مباحثي كه در پي ميآيد به تقدم آزادي بر اخلاق اشاره دارد و در طي مباحثي همچون مفهوم آزادي، دلايل ضرورت آزادي، آزادي چونان روش و ارزش و موانع و محدوديتها به اثبات اين مسأله با تأكيد بر انديشه و آراي آيت الله مرتضي مطهري ميپردازد.
لازم به يادآوري است كه در بحث حاضر، اخلاق و آزادي در مقابل و ضد يكديگر نيستند، بلكه اساساً آزادي يك فضيلت اخلاقي و بلكه مهمترين و اساسيترين فضيلت اخلاقي شمرده ميشود. از اين رو از پژوهش فرا روي و پرسشهاي طرح شده، نميتوان اين گونه تلقي كرد كه آزادي و اخلاق از يكديگر جدا بوده و در مقابل يكديگر صفآرايي كردهاند، كه در اين صورت ديگر نميتوان از رابطه و نسبت آنان با يكديگر گفتوگو نمود؛ زيرا حكم به تقابل آنان و در نتيجه فقدان رابطه ميان آنان صادر شده است. همين طور مي توان گفت كه آزادي در مقابل عدالت نيز صفآرايي نميكند، كه آزادي خود در شمار مصاديق عدالت است.
نكته ديگر قابل اشاره اين است كه نقطه تمركز مباحث بيش از آنكه بر اخلاق مبتني باشد، بر آزادي مبتني است. از اين رو مباحث بيش از آنكه به اخلاق بپردازد ـ بجز مفهوم اخلاق ـ به بحث آزادي ميپردازد و مباحث مربوط به آزادي در مقاله حاضر بر مباحث اخلاقي ميچربد. به ديگر سخن، پارهاي از مباحث اخلاقي همانند مشروعيت اخلاق و معيار بودن اخلاق در زندگي و مباحثي از اين دست، كه عمدتاً در فلسفه اخلاق از آنها گفتوگو ميشود، مفروض گرفته شده است و از آنها بحثي به ميان نخواهد آمد.
مفهوم اخلاق
اخلاق معادل دو اصطلاح شمرده شده است. نخست اينكه اين واژه ريشه يوناني دارد و از اصطلاح Ethic گرفته شده است، و ديگر اينكه اين واژه ريشة لاتيني دارد و ازMoral اخذ شده است. به گفتة محمد عابد الجابري، پارهاي از نويسندگان عرب واژة اخلاق را در معنايMoral و اخلاقيات را در معناي Ethic به كار بردهاند. از سوي ديگر و در تفكيكي كه ميان اين دو انجام شده است ميتوان گفت Moral اشاره به رفتار فردي دارد. در اين معنا اخلاق، فضاي فضيلت فردي را سامان ميبخشد. از ديگر سوي Ethic اشاره به ارزشهاي خاص جامعه دارد و در اين معنا اخلاقيات، فضاي ارزشهاي اجتماعي را سامان ميدهد.[1] طبيعي است كه در مقالة حاضر هر دو معنا مراد مراد و منظور است و از اين رو اخلاق هم در حوزة فردي و هم در حوزة جمعي داراي تأثير و تأثّر خواهد بود.
در يك برداشت ديگر، به طور كلي دو گونه از اخلاق را ميتوان مورد اشاره قرار داد: نخست، اخلاق مطلق و استعلايي و معطوف به نفس عمل و ديگري، حفظ و صيانت ذات و تأمين حداكثر شادي و خرسندي حداكثر مردم. اخلاق، در برداشت نخست به معناي «تفحص درباره كردار و رفتار درست و نادرست و ملاكهاي تشخيص عمل نيك و كردار درست از عمل بد و كردار نادرست»[2] است. اين تعريف در حوزة مباحث كانت جاري است. به اين معنا كه كانت معتقد بود عملي اخلاقي است كه عامل آن دربارة نتايج عمل خود فكر نكند، يعني سود و زيان آن عمل، مورد نظر كنشگر قرار نگيرد و در واقع معطوف به نفس عمل باشد. كانت همچنين معتقد بود عملي اخلاقي است كه عمل كننده بتواند آن عمل را به عنوان يك اصل عام و بشري معرفي كند. سنت كانت در بحث اخلاق قويترين سنت است و آموزة مطلق بودن اخلاق، كه از سوي وي مطرح شده است، از سوي پارهاي از انديشمندان مسلمان مورد نقادي قرار گرفته است.[3]
در باب گونة دوم، ميتوان به مباحث هابز اشاره نمود كه وي قائل است كه تنها نقطة اتكاي معرفت كه دربارة آن نميتوان ترديد كرد، همانا حفظ و صيانت ذات و امنيت انسانها است. به نظر وي اخلاقيات ما نهايتاً اموري هستند كه در جهت حفظ و بقاي بشر مساعدت ميكنند. امور غير اخلاقي، چيزهايي است كه به از بين بردن وجود و هستي انسان و جلوگيري از ادامه حيات او منجر ميشوند يا به آن صدمه ميزنند. هابز معتقد است انسانها در قرارداد اجتماعي، كه مربوط به حفظ ذات آدمي و صيانت نفس او است، اخلاق را تأسيس ميكنند و معتقدند كه آنچه به زيان جامعه است غير اخلاقي است و آنچه براي حفظ و بقاي انسان لازم است اخلاقي است.[4]
همين ديدگاه دربارة ارتباط بين اخلاق و سياست بر اين باور است كه اخلاق استعلايي مطلق و معطوف به نفس عمل، كاربردي در زندگي سياسي به مفهوم متعارف ندارد، اما تعبير ديگر از اخلاق كه به معناي حفظ و صيانت ذات و تأمين حداكثر شادي و خرسندي حداكثر مردم است با سياست ارتباط پيدا ميكند و شايد بتوان گفت كه در حوزه سياست، عمل اخلاقي سياسي، آن عملي است كه صرفاً منفعت خود تصميم گيرنده، گروه و جناح پيرامون و يا عصر و زمانه خاصي را در نظر نگيرد، بلكه آيندگان را نيز در نظر بگيرد و به نحوي باشد كه بتواند مانند دايرهاي متحدالمركز هر چه بيشتر تشعشع پيدا كند و دربر گيرنده و مؤثر بر عموم مردم باشد. اين ميتواند حد اعلاي اخلاق در حوزه سياست باشد. البته در تلقي اخير از اخلاق، كه همانا حفظ و صيانت ذات آدمي باشد و در فوق به آن اشاره شد، پارهاي موارد، برشمرده شده است كه اخلاق را تا اندازهاي به سمت استعلايي و مطلق بودن سوق ميدهد. از اين رو به نظر ميرسد نتوان به جدايي كامل ميان اين دو ديدگاه حكم نمود.
بحث اخلاق البته در نزد پارهاي از انديشمندان مسلمان وجوه گوناگوني مييابد. همان گونه كه ميتوان به جمع ميان دو ديدگاه مذكور اشاره كرد و اخلاق را نه صرفاً استعلايي و مطلق و نه صرفاً حافظ ذات آدمي به شمار آورد، از سويي ميتوان ميان ارزشهاي خادم و مخدوم تفكيك نمود. ارزشهاي مخدوم ارزشهايي است كه زندگي براي آنها است. اين ارزشها فرامعيشتي، فراملي، فراتاريخي، ثابت و جاودانياند. همانند نيكي عدالت، آزادي، شجاعت و ... . در مقابل ارزشهاي خادم، ارزشهايي به شمار ميروند كه آنها براي زندگي آدمي هستند. همانند نيكي راستگويي، صله ارحام، رازپوشي، احترام به قانون، قناعت، انصاف و بدي دروغگويي، سرقت، قتل، زنا، غضب، خبرچيني، استبداد، افزونطلبي، كم فروشي و ... .[5]
به هر حال صرف نظر از انتقاداتي كه به برداشت استعلايي و صيانت ذات بودن اخلاق وارد است ميتوان ديدگاه پارهاي از انديشمندان مسلمان را نيز در اين زمينه يادآور شد و رابطة اخلاق و سياست را از منظر آنها نيز به پرسش گرفت. اهميت بحث رابطة اخلاق و سياست در اين است كه از منظري گسترده و وسيع به بحث مينگرد و چشماندازي كلي را فراروي پژوهشگر ميگشايد. اما بحث رابطة اخلاق و آزادي در نسبتي محدود و عيني مسأله را مورد سنجش و بررسي قرار ميدهد و زواياي موضوع را ميشكافد.
علامه محمد تقي جعفري مفهوم اخلاق را از زواياي مختلفي مورد بحث قرار داده است. اين تعريفها دايرة گستردهاي از «مقيد شدن به عاملي دروني كه انسان را به نيكيها سوق داده و از بديها بركنار مينمايد» و «شكوفايي همة ابعاد مثبت انساني در مسيري كه رو به هدف اعلاي زندگي در پيش گرفته است» و نيز «آگاهي به بايستگيها و شايستگيهاي سازندة انسان در مسير جاذبة كمال و تطبيق عمل و قول و نيت و تفكرات وارده بر آن بايستگيها و شايستگيها» را دربر ميگيرد.[6] ميتوان تعريف جعفري از اخلاق را در عبارتي كوتاه چون: «شكفتن شخصيت آدمي در مسير حيات معقول»[7] نيز خلاصه نمود.
جعفري با توجه به تعريفي كه از مفهوم اخلاق ارائه و نيز تعريفي كه از سياست مراد كرده به تقدم سياست بر اخلاق حكم نموده است. ايشان معتقد است در باب نسبت اخلاق و سياست از دومنظر ميتوان سخن گفت: نخست از منظر جريان خارجي تاريخ بشري و آنچه واقع شده است؛ كه در اين حالت بين اخلاق و سياست رابطة عمل و عكسالعمل دو طرفه برقرار است. دوم از منظر اسلام و سياست، آن چنان كه بايد باشد؛ كه در اين حالت، اخلاق تابع سياست و جزء آن است. در اين صورت اين سياست مقدم است و براي اخلاق تدبير ميانديشد و جامعه را به سمت اخلاق سوق ميدهد. اين سياست، همان گونه كه ذكر خواهد شد در كلام و انديشة ايشان تعريف خاصي دارد و در غير اين صورت نميتواند اخلاق را راهبري نمايد.
توضيح وي دربارة اين گونهشناسي اين است كه, اخلاق و سياست، آن گونه كه در جريان خارجي تاريخ بشري ديده ميشود با يكديگر رابطة عمل و عكسالعمل داشتهاند. گاهي سياست و سياستمدار است كه روش صحيح و منطقي و اخلاقي براي اجتماع ايجاد ميكند و گاهي برعكس، اجتماع صحيح، سياست و سياستمدار را تابع خود قرار ميدهد. و نيز گاهي رژيم سياسي ظالمانه و سياستمدار ستمكار اجتماع را فاسد ميكند و گاهي برعكس، يعني اجتماع فاسد براي خود سياست و سياستمدار پوچ و ضدارزش ميتراشد. اما اگر مقصود از سياست، اصول و قوانين عاليهاي بوده باشد كه در عين حال كه مجموعة افراد اجتماع را رهبري ميكند، وظيفة روشن خود افراد را هم از جنبة اخلاقي دروني مشخص ميكند، چنان كه در برنامههاي مقررات اسلامي است، و يا به تعبير ديگر، اگر مراد از سياست عبارت از مديريت حيات انسانها چه در حالت فردي و چه در حالت اجتماعي براي وصول به عاليترين هدفهاي مادي و معنوي باشد، آن گاه بايد گفت اخلاق تابع و جزء سياست است.[8]
هنگامي كه تعريف جعفري از اخلاق را در كنار تعريف ايشان از سياست ميگذاريم همبستگي و تكميل كنندگي كامل اين دو مفهوم را با يكديگر درمييابيم. در واقع سياست تقدم مييابد و براي شكفتگي شخصيت آدمي در مسير حيات معقول برنامهريزي و آن را مديريت ميكند. با اين توضيح روشن ميشود كه ايشان در مسير حيات معقول، سياست را بر صدر مينشاند و اخلاق را تابعي از سياست و بلكه جزء آن برميشمارد. بحث وي در باب آنچه در خارج و واقع رخ داده است تنها در مقام گزارش است و آنجا كه وي به بحث دربارة نسبت سياست و اخلاق در اسلام، و آنچه بايد ميپردازد، درواقع در حال تبيين نظرية خويش در اين زمينه است.
باز هم تأكيد اين نكته ضروري است كه هنگامي كه اخلاق مطرح ميشود اين بحث مفروض گرفته شده است كه اخلاق و مباحث اخلاقي بيش از هر چيز در حوزة عمومي مورد توجه است و تأثيرات خود را در اين حوزه برجاي ميگذارد. اما از سويي بايد خاطر نشان ساخت كه پذيرش هر عنصر اخلاقي، در حوزه خصوصي نيز تأثيرات خاص خود را برجاي ميگذارد و زندگي خصوصي بركنار از آن نيست. چنانكه آموزههاي ديني، انسان را در همه حال مورد خطاب قرار ميدهد، چه در خلوت و نهان و چه آشكارا.
نكته مهم، پيامدهاي عمل نمودن به ارزشهاي اخلاقي است كه در هر حوزه، جلوه و نمود ويژهاي مييابد. همان گونه كه دولت را ياراي دخالت در حوزه خصوصي نيست، ميبايست حداقلي از نظم را در حوزة عمومي براي شهروندان پديد آورد تا عموميت ارزشها ثابت بماند و كسي به حقوق و اخلاق و آزاديهاي شهروندان تجاوز ننمايد.
آيتالله مطهري در تعريف مفهوم اخلاق معتقد است كه اخلاق، خود نوعي تربيت شمرده ميشود و به معني كسب خلق و حالت و عادت ميباشد.[9] اين معنا از اخلاق در انديشه مطهري گرچه نسبتي با مفهوم تربيت مييابد، اما با آن متفاوت است. در مفهوم تربيت، برخلاف مفهوم اخلاق، پرورش و ساختن نهفته است. از اين منظر فرقي نميكند كه تربيت چگونه و براي چه هدفي و در راه كدام هدف: خير يا شر، انجام گيرد. در مفهوم تربيت، هيچ قداستي نهفته نيست كه گفته شود اگر انسان را به نحو خاصي پرورش دهند، خصايص مافوق حيوان پيدا ميكند، بلكه تربيت يك جنايتكار هم تربيت شمرده ميشود و اين اصطلاح حتي بر تربيت و پرورش حيوانات نيز اطلاق ميشود.[10] از اين رو در مفهوم تربيت يك معناي عام نهفته است كه هم شامل انسان و هم غير انسان ميشود. همان گونه كه يك انسان را ميتوان تربيت نمود ـ هر گونه تربيتي و با هر هدف و انگيزهاي ـ يك حيوان را نيز ميتوان تربيت نمود و پرورش داد.
اما در مقابل، در مفهوم اخلاق، نوعي قداست نهفته است و از اين رو است كه مفهوم اخلاق در مورد حيوان به كار گرفته نميشود. به كارگيري دانشواژة اخلاق تنها اختصاص به آدمي دارد و بس. همين ويژگي باعث شده است كه علم اخلاق داراي ملاكها و مبناها و معيارهايي باشد كه در مفهوم تربيت مشاهده نميشود. در اينجا است كه فعل اخلاقي يا غير طبيعي در مقابل فعل طبيعي قرار ميگيرد. فعل غير طبيعي، يعني فعل مغاير با فعل طبيعي و نوع ديگري از فعل و غير از كارهايي كه مقتضاي طبيعت بشري است و آدمي به حكم ساختار طبيعياش انجام ميدهد. از اين رو هر كاري كه انسان آن را به حكم ساختمان طبيعياش انجام ميدهد فعل طبيعي است و فعل اخلاقي، فعل غير طبيعي است.[11]
در هر حال مطهري بر اين باور است كه محيط آزاد، زمينه و شرايط مساعدتري را براي رشد اخلاقي آدمي و شكوفايي استعداد و شخصيت آدمي فراهم ميسازد و جامعه از اين رو به سمت اخلاق حركت مينمايد: «آزادي از آن جهت كه بشر را وارد صحنة تنازع بقا ميكند، و گوهر انسان در محيط آزاد بهتر و بيشتر رشد ميكند خوب است.»[12] البته طرح تنازع بقا در اين فقره، در ساير مباحث مطهري به رقابت و مسابقه تحويل رفته است. در اين معنا آزادي، موانع را از ميان برداشته، موجبات رقابت انسانها را فراهم ساخته و زمينه را براي رشد و شكوفايي انديشه و استعداد آدمي مهيا ميكند. چنان كه در ادامه خواهد آمد، پذيرش ارزشهاي اخلاقي و ساير مفاهيم مشابه و حتي اختيار نمودن دين و ... جز در فضاي آزاد و مختارانه ارزشمند نيست و همين منازعه و تلاش براي دستيافتن به آنچه كه آدمي فاقد آن است زمينة تكامل و سعادت آدميان را فراهم ميسازد.
مفهوم آزادي
در بحث از مفهوم آزادي نيز بايد اشاره كنم كه در اينجا مراد، «آزادي منفي» و «آزادي مثبت» است.[13] آزادي منفي را در فارسي بايد «رهايي» يا «آزادي از» ترجمه كنيم. آزادي از، يعني آزاد بودن از يك رشته منعها و زنجيرها و زورها. آزادي از، يعني آزادي از بيگانگان، آزادي از سلطان جبار، آزادي از ارباب و آزادي از زنجيرهايي كه بر دست و پاي آدمي بسته شده است. كسي كه در زندان است و طالب آزادي است، طالب «آزادي از» است. طالب آزادي منفي است. ميگويد در زندان را باز كنيد تا از زندان بيرون بروم. كسي كه بنده است و طالب آزادي است، طالب آزادي منفي است. كسي كه دست و پاي او را به زنجير بستهاند، ميخواهد زنجير را نفي كند.
اما اگر آزادي منحصر به «آزادي از» يا منفي بشود، ناكام و ناتمام ميماند. آدميان پس از كسب آزادي، نميدانند با آن چه كنند و رفته رفته داشتن آزادي به پديد آمدن پارهاي نتايج ناگوار و هرج و مرج منتهي ميشود. بنابراين، تا آزادي مثبت يا «آزادي در» مكشوف آدمي نيفتد، «آزادي از» چندان سودمند نخواهد بود. آزادي مثبت و به تعبيري «آزادي در» پس از آزادي منفي در ميرسد. وقتي موانع را از جلو پاي افراد برداشتند، وقتي در زندان را باز كردند، وقتي شر يك ارباب را از سر بردهاي كوتاه كردند، «آزادي منفي» محقق ميشود و از اينجا به بعد نوبت آزادي مثبت يا آزادي در فرا ميرسد.[14]
جرالد مك كالوم اظهار داشته است كه تمامي مباحث مربوط به آزادي را ميتوان به يك شكل بيان كرد و از اين رو در قالب يك فرمول توانسته است مفهوم مثبت و منفي آزادي را تبيين نمايد. وي بر اين باور است كه آزادي از يك وحدت مفهومي برخوردار است. اما با توجه به اين وحدت مفهومي، ميتوان برداشتها از آزادي را در قالب يك تئوري ارائه نمود. آنچه او بيان ميكند عبارت است از:
[15]«X is (is not) free from Y to do (not do) or become (not become) Z»
در اين فرمول با توجه به آنچه در بحث از آزادي منفي و مثبت آمد، شخص ابتدا سعي ميكند به آزادي منفي دست بيابد. به اين معنا كه X (فاعل و عامل) با از بين بردن Y (مانع و رادع) بتواند و سعي كند به آزادي دست بيابد. اين تلاش فرد براي رهايي و از ميان بردن موانع، در واقع تلاش براي دست يافتن به آزادي منفي است كه اگر موفقيتآميز باشد، آزادي منفي محقق شده است. اما با توجه به فرمول مك كالوم اين وضعيت هنوز به پايان نرسيده است؛ زيرا اين پرسش مطرح ميشود كه شخص، اين آزادي را براي چه چيزي ميخواهد. طبيعتاً بخش ديگر تئوري مك كالوم به اين پرسش پاسخ ميدهد و ميگويد شخص، آزادي را براي اين ميخواهد كه اقدام و كاري را انجام دهد و يا به وضعيت خاصي كه Z (غايت و هدف) است برسد. بنابراين، شخص آزادي را براي غايت و هدفي ميخواهد كه اين هدف با توجه به مفروضات، شرايط و اقتضائات جغرافيايي و انديشهاي، ميتواند متفاوت و متنوع باشد[16] و حوزهاي گسترده از مسائل اجتماعي، سياسي، اقتصادي و فرهنگي را شامل شود. بر اين اساس مشاجرات دربارة آزادي، مشاجره دربارة سه شرط مورد اشاره است كه به عامل (الف)، مانع(ب) و به اقدام يا حالت(پ) مورد نظر اشاره دارد.
به نوعي ديگر ميتوان مفهوم آزادي منفي (سلبي و از) و مفهوم آزادي مثبت (ايجابي و در) را در آثار آيتالله مطهري نيز مورد بازخواني قرار داد. تعريفي كه مطهري از آزادي ارائه ميدهد به طور دقيق هر دو جنبه مثبت و منفي آزادي را يكجا لحاظ كرده است. به گفتة ايشان،
«آزادي يعني نبودن مانع. نبودن جبر، نبودن هيچ قيدي در سر راه، پس آزادم و ميتوانم راه كمال خودم را طي كنم. نه اينكه چون آزاد هستم به كمال خود رسيدهام.»[17]
فقدان مانع كه در تعريف مطهري لحاظ شده است به يك معنا اشاره به مفهوم منفي آزادي دارد، اما اين آزادي منفي، از منظر مطهري، به خودي خود ارزشمند و كامل نيست و از اين رو پاي آزادي مثبت نيز به تعريف وي گشوده ميشود و از اين رو از منظر وي آزادي در رشد و كمال آدمي ميبايست مورد توجه و بهرهمندي قرار گيرد. مفهوم مثبت و منفي آزادي تقريباً در تمامي مواردي كه مطهري به تعريف آزادي مبادرت ورزيده لحاظ شده است. براي نمونه در يك مورد ديگر ميگويد: «انسان در جميع شؤون حياتي خود بايد آزاد باشد، يعني مانعي و سدي براي پيشروي و جولان او وجود نداشته، سدي براي پرورش هيچ يك از استعدادهاي او در كار نباشد.»[18]
هنگامي كه آدمي به رهايي و آزادي دست يافت ميتواند براي بروز و ظهور استعدادهايش برنامهريزي كرده و به گفته مطهري به كمال نائل شود. اين تعريف از آزادي، و توجه به ابعاد مثبت و منفي آزادي، ميتواند هم دروني و شخصي تلقي شود ـ چنان كه تعريفهاي فوق به آن اشاره و تأكيد دارد ـ و هم ميتواند جنبه اجتماعي و عمومي بيابد. در واقع مطهري تنها به بعد شخصي آزادي توجه نميكند، بلكه براي كامل كردن تعريف آزادي بر بعد جمعي و عمومي آن نيز انگشت مينهد و البته در اين جنبه نيز ميتوان رگههاي آزادي مثبت و منفي را يكجا در تعريف ايشان مشاهده كرد:
«بشر بايد در اجتماع از ناحيه ساير افراد آزادي داشته باشد، ديگران مانعي در راه رشد و تكامل او نباشند، او را محبوس نكنند ... كه جلو فعاليتش گرفته شود، ديگران او را استثمار نكنند، استخدام نكنند، استعباد نكنند، يعني تمام قواي فكري و جسمي او را در جهت منافع خودشان به كار نگيرند.»[19]
فقدان حبس و استثمار و استخدام و استعباد و نفي به كارگيري قواي آدميان در راه اهداف و خواستههاي خود در حوزه عمومي و عرصه اجتماعي، نشان دهنده وجه آزادي منفي و به كارگيري استعداد و ظرفيت خود در راه رشد و تكامل در حوزة عمومي، نشان دهندة وجه آزادي مثبت است.
وي براي تثبيت تعريف خود از مفهوم آزادي به پارهاي از آيات قرآن نيز استناد ميجويد. براي مثال به آيه 64 سوره آل عمران اشاره ميكند و در تفسير آن ميگويد، هيچ كدام از ما ديگري را بنده و برده خود قرار ندهد و هيچ كس هم فرد ديگري را ارباب و آقاي خودش نگيرد، يعني « نظام آقايي و نوكري ملغا، نظام استثمار ملغا، نظام لامساوات ملغا»[20]
تعريف مفهوم آزادي، كه مطهري بر آن تأكيد و تكيه ميكند، در قالب تئوري مك كالوم نيز قابل ارائه است. به اين معنا كه انسان، يعني فاعل آزادي ـ البته اگر خواستار آزادي باشد ـ با سعي و تلاش، موانع پيش روي خود را از ميان ميبرد و پس از آن در راستاي شدن و رسيدن به هدف خاصي تلاش ميكند و استعدادهايش را در آن زمينه هزينه مينمايد. تنها تفاوت مباحث مطهري با تئوري كالوم اين است كه مطهري علاوه بر اينكه فقدان موانع را شرط ميداند از سوي ديگر هدف را نيز به طور مصداقي مشخص ميكند كه همانا رسيدن به تكامل و بروز و ظهور استعدادها است. اما در تئوري مك كالوم، هدف به نحو عام و عمومي مورد اشاره قرار گرفته است و از اين رو بار ارزشي خاصي نمييابد، برخلاف بحث مطهري كه هدف و ارزش مورد نظر وي همانا دستيابي به كمال و سعادت است كه داراي بار ارزشي ويژهاي در انديشة ديني است. اساساً تلاشهاي آدمي و به ويژه يك انسان مسلمان در راستاي آن هدف برتري است كه ارزش سعي و تلاش را دارد و هزينه نمودن استعداد و ظرفيت آدمي در آن، كاري درخور و شايسته تقدير است.
اگر قرار باشد براي تأكيد بيشتر بر مفهوم مثبت و منفي آزادي در آراي آيتالله مطهري شاهدي ارائه شود، ميتوان به دو ركن آزادي در انديشه ايشان اشاره كرد. از منظر او آزادي دو ركن بسيار مهم دارد: نخست، عصيان و تمرد و ديگري تسليم و انقياد. در واقع به تعبير مطهري: «بدون عصيان و تمرد، ركود و اسارت است و بدون تسليم و انقياد و اصولي بودن، هرج و مرج است.»[21] انسان از يك سوي به نفي استبداد ميپردازد و در مقابل استبدادورزي و استبدادپذيري عصيان ميورزد و سعي در رها ساختن خود و جامعه خود از چنين وضعيتي را دارد، و از سوي ديگر اين رها شدن را نهادينه ميكند و آزادي را در قالب نظم و به تعبيري تسليم و انقياد و اصولي بودن، سامان ميدهد و روشن ميسازد كه آزادي را براي چه ميخواهد و در چه مواردي ميخواهد از آن بهرهمند گردد. اين دو ويژگي همواره به آدمي اين توان را ميدهد كه از استبداد بگريزد و از ديگر سوي گرفتار هرج ومرج نيز نگردد و مشي متعادل و متوازني را طي نمايد. اين به معناي در اختيار گرفتن و بهرهمند شدن از آزادي منفي و آزادي مثبت به طور توأمان است.
اركان آزادي در وجهي ديگر نيز در سخنان مطهري بازتاب يافته است. به باور ايشان، اسلام، هم شعار آزادي را سرداده و هم اصول آزادي را تبيين نموده است. در نظر وي نخستين شعار اسلام، يعني «لا اله الا الله» متضمن و «مشتمل است بر سلب و ايجاب، نفي و اثبات، عصيان و تسليم، نه و آري، فصل و وصل، آزادي و بندگي، ولي نه به صورت دو شيئ جداگانه، بلكه به صورت دو شيئ وابسته به يكديگر كه هيچ كدام بدون ديگري امكانپذير نيست.»[22] در اينجا نيز گريختن و آزادي از غير خداوند و درآويختن و آزادي در خداوند طرح شده است و نوع نگاه مطهري را به آزادي به خوبي نمايان مينمايد. وي در تفسير جملة مذكور بر اين باور است كه «اولين نفخة آزادي در اسلام به وسيلة همين كلمه و همين جمله دميده شد. آزادي از بتها، از طوق بندگي ابوسفيانها و ابوجهلها، از طوق بندگي پول و ثروت، از طوق بندگي هوا و هوس و نفس اماره به وسيلة همين جملة با ارزش حاصل شد.»[23]
به هر حال آنچه از مباحث مطهري ميتوان استنباط نمود، همراهي دو مفهوم مثبت و منفي يا ايجابي و سلبي آزادي است. اهميت مطلب حاضر از آن رو است كه تا آزادي در بعد منفي متحقق نشود نميتوان از آزادي مثبت گفتوگو نمود. و در اين صورت و به طريق اولي، جايي براي اخلاق مبتني بر فضاي آزاد باقي نخواهد ماند تا درباره آن بحث شود. از اين وضعيت ميتوان تقدم آزادي را بر اخلاق استنباط نمود. در واقع تا آزادي، به عنوان عنصري از فضائل اخلاقي، تحقق نيابد نميتوان بحثي از ساير فضائل اخلاقي و اخلاقيات به ميان آورد. اين نكته به خوبي فرضيه مقاله حاضر را اثبات مينمايد. به هر حال آزادي در بعد منفي گرچه در ابتدا نمود مييابد، اما از سويي آزادي مثبت معطوف به تكامل و سعادت است و به منزلة مهمترين هدف اخلاق به شمار ميآيد.
دلايل ضرورت آزادي
شايد در مرحله نخست به نظر آيد كه سخن گفتن درباره ضرورت آزادي بيهوده است؛ زيرا غالباً ضرورت آزادي مفروض گرفته ميشود. گرچه ممكن است اين ديدگاه درست به نظر آيد، اما از منظر بحث حاضر نه تنها اهميت بحث از ضرورت آزادي و دلايل چنين ضرورتي كاهش نيافته، كه افزون نيز شده است. و بلكه ميتواند به مثابه نقطه تمركز و ثقل مبحث حاضر مورد بهرهبرداري قرار گيرد. به ويژه اينكه در اينجا صرفاً از ضرورت آزادي گفتوگو نميشود و بيش از ضرورت از دلايل آن سخن به ميان ميآيد.
آيتالله مطهري در مباحث خود درباره آزادي، از بحثي با عنوان دلايل صحت، و به تعبير نگارنده دلايل اهميت و ضرورت آزادي گفتوگو ميكند. اين دلايل به طور كلي ميتواند فرضيه مقالة حاضر را در تقدم آزادي بر اخلاق تقويت نمايد. جان كلام مطهري در بحث ضرورت آزادي اين است كه به دلايل متعدد و تنها در گستره و سپهر آزادي ميتوان به مراتب سعادت و كمال دست يافت:
«آزادي كلي به اين معني صحيح است كه نبايد مانع بروز استعدادهاي بشر شد؛ ديگر به اين معنا صحيح است كه بسياري از چيزهاست كه با جبر نميتوان به بشر تحميل كرد؛ و ديگر به اين جهت كه بشر موجودي است كه بايد بالاختيار و در صحنه تنازع و كشمكش به كمال خود برسد.»[24]
عناصر سهگانهاي كه در نقل قول مذكور بازتاب يافته به گونهاي است كه آزادي را بر هر چيز ديگري و از جمله اخلاق تقدم ميبخشد. در اين معنا آزادي يك مفهوم بيرون ديني تلقي ميشود كه حتي پذيرش دين نيز ميسر نيست، مگر اينكه با آزادي و آگاهي تمام صورت گيرد. و طبيعي است كه اخلاقيات و فضائل اخلاقي نيز مورد پذيرش قرار نميگيرد مگر با وجود و تحقق آزادي براي افراد. از اين رو سخن مطهري سمت و سويي مييابد و بنا به دلايلي، كه ذكر ميكند، نبايد از آدمي دريغ شود.
نخستين دليل براي ضرورت آزادي اين است كه بروز و ظهور استعدادهاي آدمي نيازمند فضاي آزاد است. در يك فضاي بسته و محيط متحجر و خفقانآور و استبدادي و ضد اخلاقي، زمينهاي براي بروز خلاقيتها و استعدادها و فضائل اخلاقي و رفتارهاي مبتني بر اخلاق به وجود نميآيد. برعكس، در فضاي بسته و مستبدانهاي كه بر جامعه حكمفرما باشد، چاپلوسان و متملقان و زبانبازان قدر مييابند و بر صدر مينشينند و آزادگان و آزادانديشان، خوار و ذليل شمرده و بر فرش نشانده ميشوند. وضعيت پديدآمده به خوبي تأييد كنندة اين مطلب است كه اخلاق مطلوب در چنين جامعهاي ريشه نخواهد دواند و مردم نخواهند توانست از چنين جامعهاي ميوههاي اخلاقي بچينند. آنچه مشاهده ميشود، ضد اخلاق است و ميوههاي فاسدي است كه در ظل نظام استبدادي ريشه دوانده و درخت تناور اخلاق را فاسد ساخته است و ميوههايي كه به خورد مردم ميدهد نيز فاسد و گنديده است. وضعيت موجود و نظام استبدادي اجازه چون و چرا كردن به خيرخواهان و خيرانديشان و مصلحان و اخلاقيون نميدهد. تنها آنان كه زبان به مدح بگشايند، جايي و مقامي مييابند و بس. و اين چنين، فضائل اخلاقي نيز در پي فقدان آزادي به مسلخ برده ميشود و نفاق و دو رويي و فساد اخلاقي در جامعه رشد ميكند و سر برميآورد و جامعه را از درون تهي ميسازد.
عنصر و دليل دوم كه در ضرورت آزادي بايسته توجه و تأمل است اين است كه بسياري از امور و چيزها صلاحيت و قابليت تحميل به آدميان را ندارد. براي مثال دين و اخلاق و... از جمله چيزهايي است كه اجباربردار و اجبارپذير نيست. نميتوان كسي را به زور وادار به پذيرش دين نمود و يا كسي را با تحميل وادار به قبول اخلاق و فضائل اخلاقي نمود و به اجبار از او خواست كه انسان، اخلاقي و پايبند به فضائل اخلاقي باشد.
مطهري اساساً نقطه قوت دين اسلام را در همين ميداند كه به ديگران اجازه نداده است دين و فضائل اخلاقي را به آدميان تحميل نمايند. اخلاق و اخلاقيات را نميتوان بر بشر تحميل كرد؛ بشر ميبايست خود با طوع و رغبت آنها را بپذيرد و به آنها عمل نمايد. در فضاي غير آزاد، تحقق اخلاق و فضائل اخلاقي نيز به سختي صورت ميگيرد و اساساً ممتنع مينمايد. در همين زمينه مطهري ميگويد:
«بعضي چيزهاست كه اصلاً اجباربردار نيست، يعني نميشود بشر را مجبور كرد كه آن را داشته باشند ... . اگر تمام قدرتهاي مادي جهان جمع شوند و بخواهند با زور آن را اجرا بكنند قابل اجرا نيست؛ مثلاً محبت و دوستي.»[25]
دين، ايمان و محبت و دوستي، كه در شمار فضائل اخلاقياند و بسياري چيزهاي ديگر اجباربردار و تحميل كردني نيست و آيات فراواني در قرآن نيز به اين موضوع اشاره دارد. از جمله خطاب به پيامبر ميفرمايد: ‹ أدع الي سبيل ربك بالحكمه و الموعظه الحسنه›؛[26] مردم را با دليل و منطق دعوت كن تا روح و قلب آنها را خاضع ] و[ عشق و محبت را در دل آنها ايجاد كني. اخلاق را نيز ميبايست با طوع و رغبت و منطق و برهان به ديگران آموخت و نه با تحميل و اجبار. پيامبر مكرم خدا حضرت محمد(ص) برانگيخته شد تا مكارم اخلاق را تكميل نمايد: ‹ إني بعثت لاتمم مكارم الاخلاق›. نميتوان مكارم اخلاق را به ديگران آموخت جز با برهان و استدلال و نرمي و لطافت.
عنصر و دليل سوم در ضرورت آزادي اين است كه همانا قابليت كماليابي انسان در فضايي ارزشمند است كه آگاهانه و آزادانه صورت پذيرد. اساساً براي رسيدن به كمال، بايد با بسياري از چيزها در تنازع و كشمكش به سر برد. در ابتدا در درون خود و براي رسيدن به فضائل معنوي اخلاقي بايد تلاش كرد و آنگاه در بيرون و براي تحقق اخلاق در جامعه ميبايست تلاش نمود. و البته دستيابي به اخلاق و فضائل اخلاقي و كمال در فضاي آزاد ارزشمند است. اگر امكان دستيابي به سعادت بدون تلاش و منازعه با درون خود و با جامعه و نيروهاي شر دورن اجتماع ميسر ميبود ديگر اخلاق و فضائل و ارزشهاي اخلاقي ارزشمند شمرده نميشد و مطلوب آدميان نبود.
شايد بتوان گفت همة عناصر و دلايل مذكور در باب اهميت و ضرورت آزادي، ميتواند تقدم آزادي را بر اخلاق و فضائل اخلاقي روشن سازد. آزادي به مثابه نقطة آغازيني است كه ميتوان از آنجا به اخلاق رسيد. بديهي است اگر سپهر آزادي در حوزة عمومي نمود نيافته باشد نميتوان از اخلاق و فضائل اخلاقي گفتوگو كرد. يك جامعة فاقد آزادي، فاقد اخلاق هم خواهد بود و در اين شرايط وضعيت جامعه از حيث روابط اجتماعي و آداب معاشرت بر پاية هيچ منطقي استوار نخواهد بود.
آزادي، چونان روش و ارزش
وقتي سخن از آزادي به منزلة روش به ميان آيد، به اين معنا است كه آزادي، روش و زمينه و شيوهاي است كه بدان وسيله ميتوان به پارهاي از اهداف خاص رسيد و آزادي به خودي خود و به اصطلاح في نفسه، اصالت نخواهد داشت، بلكه آزادي به منظور فراهم آمدن شرايط مساعد براي رشد و آگاهي و عقلانيت لازم و ضروري است. به ديگر سخن آزادي به مثابه ابزار و روشي است براي تعالي اخلاقي و عقلاني و توسعة آگاهيها.[27] آزادي روشي است براي دانستن و شناختن و آموختن.
پارهاي از مباحث آيتالله مطهري ناظر به روش و زمينه و ابزار بودن آزادي است. از اين منظر، آزادي، راه و روشي براي رسيدن به مقصد و مقصودي ديگر است. آزادي، هدف و غايت اساسي و اصلي نيست، بلكه راه و روشي است براي دستيابي به هدفهايي برتر و بالاتر ديگري كه همانا رسيدن به كمال و سعادت است. اصطلاحي كه مطهري براي آزادي به مثابه روش به كار ميگيرد «كمال وسيلهاي» در مقابل «كمال هدفي» است:
«آزادي «كمال وسيلهاي» است نه «كمال هدفي». هدف انسان اين نيست كه آزاد باشد، ولي انسان يابد آزاد باشد تا به كمالات خودش برسد. آزادي يعني اختيار، و انسان در ميان موجودات تنها موجودي است كه خود بايد راه خود را انتخاب كند و حتي به تعبير دقيقتر خودش بايد خودش را انتخاب كند ... . انسان اگر آزاد نبود نميتوانست كه كمالات بشريت را تحصيل كند. [همچنان كه] يك موجود مجبور نميتواند به آنجا برسد. پس آزادي يك كمال وسيلهاي است، نه يك كمال هدفي.»[28]
در عين حال كه آزادي كارويژة ابزاري بودن را ايفا ميكند، اما در همان حال ميبايست آدمي آزاد باشد تا بتواند از اين روش براي رسيدن به هدفي خاص بهرهمند گردد؛ آنچه كه مطهري از آن به بايستگي آزادي انسان ياد ميكند. به هر حال در اين صورت نيز بدون اينكه ابزار بودن آزادي به معناي كاهش نقش آزادي در زندگي تلقي شود، اما ميتوان به تقدم آزادي بر اخلاق حكم كرد. اگر انسان بخواهد به فضائل اخلاقي و اخلاقيات نائل شود نيز ميبايست از آزادي برخوردار باشد. مطهري ضمن اينكه به نقش روشي آزادي تصريح ميكند، اما از سوي ديگر تصور اينكه بدون آزادي بتوان به هدفي دست يافت را ناممكن ميشمارد و بر آزاد بودن انسان تأكيد و تصرح ميكند. و البته اين چنين وضعيتي را در شمار ويژگيهاي آدمي برميشمارد.
بنابراين، از منظر مطهري، آزادي، زمينه و معبري براي رسيدن به مقصدي خاص است. در واقع آزادي در اين معنا، وسيلهاي براي بروز و ظهور استعدادهاي پنهان و نهفته و كشفناشدة آدمي است. انسان نيازمند آزادي است و از اين رو گرايش به آزادي به گونة فطري در نهاد وي به وديعت نهاده شده است و آدمي در مسير زندگي خويش و براي بروز و ظهور استعدادهاي عالي و برتر انساني و اخلاقي از آن بهرهمند ميشود.
به ديگر سخن آدمي هم براي شناختن استعدادها و ظرفيتهاي خويش و هم براي شناختن استعدادها و ظرفيتهاي ديگران محتاج آزادي است. آزادي روشي است براي ظهور و تجلي، روشي است براي خودشناسي، روشي است براي راه بردن به نهانيهاي غير، روشي است براي كسب آگاهي و رفع ناداني، روشي است براي سياستي كامياب و مديريتي موفق، روشي است براي دادگري و ستم ستيزي[29] و روشي است براي درپوشيدن جامة اخلاق بر تن خود و جامعه.
گرچه ابزاري و روشي بودن آزادي در سخنان مطهري مورد اشاره و تأكيد قرار گرفته است، اما از سويي در مباحث وي بر ارزش بودن آزادي نيز تصريح شده است. به يك معنا مطهري آزادي را برترين و بزرگترين ارزشهاي انساني و مافوق ارزشهاي مادي ميداند.[30] وي اين پرسش را طرح ميكند كه چرا آزادي به اين مقام و ارزشمندي رسيده است كه در شمار برترين و بزرگترين ارزشهاي انساني قرار گيرد؟ پاسخ وي اين است كه در طول تاريخ بشري اين ارزش همواره از آدمي دريغ شده است و از اين رو چون ارزشي كمياب بوده است از اين رو ارزشي بسيار والا و ارجمند يافته است. و البته معتقد است كه در عصر حاضر نيز گرچه شعار و حماسه و سخن آزادي هست، اما چيزي جز گندم نمايي و جو فروشي نيست.[31]
از سويي در سخنان مطهري ارزش بودن آزادي معادل تكليف بودن آزادي تلقي شده است. در واقع تلاش براي بهرهمندي از آزادي وظيفه انسانها است و آدميان نميتوانند و نبايد آزادي خود را تحت هيچ شرايطي سلب كنند و تن به اجبار و تحميل بسپارند. البته تكليف بودن آزادي وقتي قابل پذيرش است كه مافوق «حق» تلقي شود، اما اگر در معنايي فروتر از حق بودن آزادي به كار رود، طبيعتاً ميتواند نقدي بر انديشه مطهري تلقي شود. البته به باور نگارنده، تأكيد مطهري بر وظيفه بودن آزادي بيش از آنكه آزادي را ارزشي فروتر معرفي كند، بر فراتر بودن آن تصريح و تأكيد دارد و آن را به گونهاي بر صدر مينشاند و بر ساير فضائل، همانند اخلاق، مقدم ميدارد. به ديگر سخن، مطهري، آزادي را مافوق حق ميداند. انسان چون حق دارد آزاد باشد، مكلف است اين آزادي را حفظ كند. در اينجا حق و تكليف نه در برابر هم، كه در طول يكديگر هستند.
مطهري روشي بودن آزادي را نيز منحصر به رسيدن افراد به كمالات ذكر ميكند و از وارد ساختن آن به مرحلة اجتماعي اجتناب ميكند. در صورتي كه ميتوان گفت آزادي چون روش، در دستيابي به آرا و افكار مردم به حاكمان مساعدت ميكند تا آنان بر اساس آن بتوانند برنامهريزي نمايند و واقعيات اجتماعي را ناديده نينگارند. به ديگر سخن هنگامي كه آزادي در جامعه تحقق يافته باشد، آدميان بدون اضطراب، به ابراز نظر و رأي خود ميپردازند و حاكمان به درستي و با كمترين هزينه به افكار عمومي دسترسي مييابند.
همان گونه كه آزادي براي دستيابي به ارزشي برتر، روش و زمينه و ابزار تلقي ميشود، به نظر ميرسد كه بتوان گفت اخلاق نيز به مثابه روشي براي رسيدن به كمال شمرده ميشود. گرچه مطهري معتقد است در مفهوم اخلاق نوعي قداست نهفته است و اخلاق تنها، ويژگي آدميان است، اما اخلاق و اخلاقيات در يك جامعة ديني و مذهبي، به هر معنايي كه مراد شود، في نفسه و به طور مطلق ارزشمند نيستند و ارزشمندي آنها تنها و تنها براي دستيابي به ارزشي برتر و فراتر، كه همانا سعادت وكمال و قرب الي الله باشد، است و نه چيزي بيشتر. آنچه كه در سخنان مطهري نيز به خوبي مشهود و آشكار است. در اين ارتباط است كه تقدم و پيشيني بودن آزادي بر اخلاق معنا و مفهوم مييابد. در واقع رسيدن به كمال و سعادت جز با بهرهمندي از آزادي ميسور نيست و اگر جز اين بود ارزشي نداشت. البته قداست داشتن امري، با وسيله بودن آن منافات ندارد، منتها قداست هدف در مرتبهاي والا است؛ زيرا قداست نظير ديگر مفاهيم ارزشي ذو مراتب است.
موانع و محدوديتها
علاوه بر همة بحثهاي انجام شده، ميتوان به موانع آزادي نيز پرداخت و دو گونه مانع را از هم بازشناخت: نخست موانعي كه سلب كنندگان براي آزادي آدميان ايجاد ميكنند. به تعبير مطهري در وجود اقويا دو عامل هست كه اگر دست به دست يكديگر بدهند باعث سلب آزادي ميشود، نخست «سودجويي و ديگري تمركز قدرت. به عبارت ديگر، خودپرستي و زور».[32] به عقيدة وي در اسلام با هر دو نيرو مبارزه شده است. مطهري دومين مانع آزادي را به طبقهاي كه آزادي را از دست داده، بازميگرداند و آن را در شمار موانع مهم در سلب آزاديها ميداند: «يكي بيحسي وتنبلي و لاقيدي و بيتفاوتي و ضعف و زبوني، و ديگر بيخبري و ناآگاهي و بيرشدي.»[33] به عقيدة وي در اسلام بيتفاوتي نسبت به حقوق خود نيز مردود شمرده شده است.
بنابراين لازم است براي دستيابي به آزادي نخست از موانع آزادي رهايي يافت. و در اين ميان ميبايست از شر سودجويان و قدرتمندان خلاصي يافت كه اين خود مستلزم رهايي خود از بينفاوتي نسبت به حقوق خود و آگاهي و شناخت است. در اين صورت است كه اميد ميرود آزادي در جامعه محقق شود و در پي آن اخلاق نيز به مراحل رشد و بالندگي خو در فضاي آزاد دست يابد. كه حيات اخلاق و ارزشهاي اخلاقي به آزادي است و در فقدان آزادي، نهال اخلاق نيز رو به ضعف و پژمردگي خواهد رفت.
به غير از موانع برشمرده شده در فوق، مطهري به پارهاي از محدوديتها در رابطة اخلاق و آزادي نيز اشاره ميكند. محدوديت مهمي كه وي به بحث دريارة آن ميپردازد، همانند ساير مباحث وي، مطلق نبودن آزادي است. درست است كه شخص به رفع موانع اقدام ميكند اما از سويي بايد متوجه باشد كه قلمرو آزادي تا چه اندازه است. به ديگر سخن، همان گونه كه در قلمرو سياست، هرج و مرج پذيرفته و شايسته نيست، در ارتباط آزادي با حوزة اخلاق نيز، آزادي غير از هرج و مرج شمرده ميشود. از اين منظر، مطهري به نقد سخنان پارهاي از انديشمندان ميپردازد كه در حوزة اخلاق هيچ محدوديتي براي آزادي قائل نيستند. اين ديدگاه در سخنان مطهري با عنوان نظرية: آزادي دادن به انسان در راه كسب اخلاق و اصلاح نفس، مورد بررسي و تأمل قرار گرفته است.
مطهري در تبيين اين ديدگاه آن را به انديشمندان جديد و به اصطلاح مدرن نسبت ميدهد و ميگويد به عقيدة عالمان جديد همان طوري كه در اداره و مديريت اجتماع بهترين راه، دموكراسي و آزادي دادن است نه فشار و اختناق و استبداد و ضعيف نگهداشتن. در اخلاق و رفتار انسان با غرايز و تمايلات نفساني نيز دموكراسي را بايد رعايت كرد، و اين خود بهترين وسيلة آرام نگهداشتن غرايز و حكومت بر آنها و اطاعت آنها از فرمان عقل است.[34] اين روش، كه البته بيشتر در مباحث اخلاق جنسي مطهري مطرح شده است، در مقابل شيوههاي سنتي است كه سركوبي غرايز را توصيه مينمودند. مطهري در نقد اين ديدگاه ميگويد:
«ميگويند دموكراسي در اخلاق. ما هم طرفدار دموكراسي در اخلاق هستيم، طرفدار آزادي دادن به استعدادها هستيم، طرفدار اين هستيم كه استعداد جنسي في حد ذاته استعداد پاك و شريفي است و بايد پرورانده شود و بارور گردد. ولي دموكراسي در اخلاق غير از هرج و مرج اخلاقي است، همان طوري كه دموكراسي در سياست نيز غير از هرج و مرج است. در سياست سه نوع حكومت ممكن است: حكومت مستبدانه، هرج و مرج، دموكراسي. در اخلاق نيز چنين است. اين مسأله انسان را به ياد مسألة آزادي فرد و قدرت دولت در فلسفة سياسي مياندازد. آزادي افراد به جاي خود، قدرت و استيلاي اجتماع و دولت قانوني نيز به جاي خود. دموكراسي بايد توأم با انظباط افراد و قدرت و تسلط اجتماع يا دولت كه نمايندة عموم است بوده باشد.»[35]
تبيين مسأله با توجه به قطعة فوق به خوبي روشن ميشود. در واقع مطهري بر اين باور است كه هم هرج و مرج و هم استبداد و فقدان آزادي هر دو به نفي آزادي و در نتيجه نفي اخلاق و فضائل اخلاقي منتهي ميشود. بر اين اساس ايشان ترجيح ميدهد ضمن نفي اجبار و تحميل در فراگيري اخلاق، وفور آزادي مطلق و بدون محدوديت را نيز عامل مخرب دانسته و بر آزادي معقول و منطقي حكم نموده و به اعتدال توصيه كند. از نظر وي اخلاق جنسي با اخلاق اقتصادي كه مربوط به غريزة مالكيت است و اخلاق سياسي كه به غريزة قدرت و برتري طلبي ارتباط مييابد، هيچ گونه تفاوتي ندارد. «همچنان كه در آن دو نوع اخلاق كسي آزادي مطلق نميگويد و تحريكات و تهييجات را جايز نميشمارد، اصل قناعت به حد و حق خود را توصيه ميكند و آن را مانع رشد استعدادهاي طبيعي نميداند، در اخلاق جنسي نيز همين طور بايد حكم كند.»[36]
مباحث مذكور گرچه بيشتر به اخلاق جنسي پرداخته، اما در حاشيه، اين موضوع را نيز يادآور شده است كه نه تنها اعتدال در اخلاق جنسي مطلوب شمرده ميشود و دوري از هرج و مرج توصيه ميگردد، كه در سياست و اقتصاد نيز ميبايست از اخلاق مناسب بهره گرفت و تن به استبداد و هرج و مرج نسپرد. مطهري بر اين باور است كه ميبايست انسان «نوعي از آزادي را كه آزادي اخلاقي ميناميم، يعني آزادي از پولپرستي و زنپرستي و مقامپرستي كه مرادف است با شخصيت اخلاقي داشتن و كمال مطلوبدار بودن بايد براي خود حفظ كند.»[37] دعوت به داشتن شخصيت اخلاقي و در واقع آزادي اخلاقي داشتن، همانا دعوت به بهرهمندي از اخلاق در هر سه حوزة سياست، اقتصاد و روابط جنسي را دربر ميگيرد و استثنابردار نيست. هنگامي كه در هر سه حوزه، اخلاق مطلوبي، مبتني بر آموزههاي ديني، شكل گرفت ميتوان گفت جامعه، اخلاقي است.
خاتمه: جمعبندي و نتيجهگيري
به نظر ميرسد پس از بحثهاي مختصر صورت گرفته بتوان به جمعبندي و نتيجهگيري و بازگويي پارهاي مطالب اصلي پرداخت و يادآوري نمود كه اساساً با تحقق آزادي و به ويژه آزاديهاي سياسي در جامعه و فقدان نظام سياسي استبدادي و توتاليتر، اخلاق معنا و مفهوم مييابد. در گستره و سپهر آزادي است كه ميتوان دريافت كه جامعه از اخلاق بهرهاي برده و يا عناصر اخلاقي از آن جامعه رخت بربسته و مفاسد و رذائل سر برآورده است.
به يك معنا آزادي به گونهاي آشكار كننده و كاشف زواياي مفاسد پنهاني و ضد اخلاقي است كه در درون جامعه وجود داشته است و به دليل غيبت آزادي و گستردگي دامنة استبداد، خودش را نشان نميداده و حتي گمان ميشده است كه جامعه كاملاً اخلاقي است و مردم از فضائل اخلاقي برخوردار و بهرهمندند. غافل از اينكه نظام استبدادي و ذهنيت استبدادزدة موجود در جامعه ـ كه باز هم بازتوليد شدة ساختار استبدادي است ـ اجازة بروز و ظهور شخصيت واقعي جامعه را نميداده است و هر چه بوده، تملق و دورويي و ريا و چاپلوسي و دروغ و تهمت و كجروي، و در يك كلام سيطرة رذائل و مفاسد اخلاقي بوده است و نه اخلاق و فضائل و ارزشهاي اخلاقي.
در چنين وضعيتي و در صورت تحقق آزادي، كاري كه آزادي انجام ميدهد، صرفاً آشكار ساختن اين گونه مفاسد و رذائل اخلاقي است و حداقل جامعه و حاكمان را متوجه ساخته و احتمالاً به چارهجويي وادار ميسازد. آزادي در اين صورت به مثابه روش و نورافكني است كه با ابزاري شدن خود و روشنايي بخشيدن به تاريكترين لايههاي اجتماع، ميتواند همة ابعاد و زواياي جامعه را به ما نشان دهد و واقعيات موجود را بازتاب دهد.
در اينجا ميتوان با كواكبي هم عقيده شد و استبداد و فقدان آزادي را مسؤول ضعف و انحطاط و فساد اخلاق در جامعه معرفي نمود. به نظر وي: «استبداد در اكثر ميلهاي طبيعي تصرف نموده اخلاق نيكو را ضعيف يا فاسد يا به كلي نابود سازد.»[38] استبداد باعث تغييرات و تأثيراتي در اخلاق آدميان ميشود. از جمله اينكه بسياري از نيكان و نخبگان و انديشمندان را مجبور ميسازد تا سكوت پيشه كنند يا با ريا و نفاق خو گيرند كه از صفات مذموم و ناپسند شمرده ميشود و غير اخلاقي است. از سوي ديگر، به بدان ياري ميرساند، تا در كمال امنيت بسر برند. حتي از عيبجويي و رسوايي نيز ايمن باشند؛ زيرا استبداد، پردهاي بر آن خواهد افكند كه عبارت از ترس مردم از پاداش شهادت دادن و بيم از عاقبت افشاي اسرار و عيوب فاجران است.[39] اين مطلب به خوبي در كلام امام علي(ع) نيز نمود يافته است؛ آنجا كه ميفرمايد: «بأرض عالمها ملجم وجاهلها مكرم»؛ در سرزميني كه دانشمندش به حكم اجبار لب فرو بسته و جاهلش گرامي بود.[40] آيتالله مطهري نيز به درستي به همين معنا اشاره دارد، آنجا كه ميگويد:
«نبودن آزادي و تمركزقدرت در يك نقطه طبعاً سبب پيدايش جماعتي ... ميشود كه گرد مركز قدرت جمع ميشوند و با مداهنه وتملق، كه خوشايند طبيعت آدمي است، كسب قدرت و در نتيجه تحصيل قدرت و نفوذ ميكنند و امور را طبق دلخواه و منفعت خود ميچرخانند. در چنين جامعهاي به جاي اينكه تقوا و لياقت سبب ترقي و ترفيع باشد، نزديكي به مركز قدرت پايه و اساس همه چيز است.»[41]
از بحثهاي گذشته اين نتيجه نيز حاصل ميشود كه پختگي اخلاق و فضائل اخلاقي و تحقق جامعةاخلاقي در گرو راه رفتن و تجربه اندوختن آزادانه است. چنان كه پارهاي از صاحبنظران گفتهاند: «آنجا كه قانون نباشد، فضيلت نميتواند وجود داشته باشد»؛[42] مي توان گفت آنجا كه آزادي نباشد از فضيلت و اخلاق و حتي قانون هم خبر و اثري نخواهد بود. حاكميت قانون در مرحلة نخست حق انسانها را به آنان اعطا ميكند و آزادي يكي از برترين حقوق آدميان است. در اين صورت تقدم آزادي بر اخلاق يك نتيجة منطقي خواهد بود و راه را براي بسط و تقويت بنيانها و فضائل اخلاقي در جامعه خواهد گشود و يك جامعة اخلاقي را محقق خواهد ساخت. البته پديدآوردن يك جامعة آزاد و اخلاقي، يك شبه ميسور نخواهد شد و نيازمند برنامهريزي و اتخاذ سياستهاي مدبرانهاي است كه جز از طريق همراهي و همكاري همة نيروهاي فعال و موجود در عرصة عمومي و باورمند به آزادي و استفاده از تمامي ظرفيتهاي يك جامعه ميسور نميگردد.
با توجه به مباحث پيشين گرچه به تقدم آزادي بر اخلاق حكم گرديد و با آوردن گزارهها و استدلالهايي به اثبات اين فرضيه با تأكيد بر انديشة آيتالله مطهري پرداخته شد، اما جداسازي آنها از يكديگر كار دشوار و پيچيدهاي است و البته اين نوشته نيز در صدد آن نبود كه به جداسازي مطلق و عدم ارتباط اين دو مفهوم از يكديگر حكم كند و تنها به تقدم آزادي بر اخلاق پرداخت و از اين طريق ميان اخلاق و آزادي ارتباط برقرار نمود. به هر حال به نظر ميرسد هر يك ميتواند در ديگري تأثيرگذار باشد، گرچه نقطة ثقل مقالة حاضر تقدم آزادي بر اخلاق را نشانه رفته بود، اما از سويي فرضية رقيب نيز توانايي بسيار زيادي دارد.
فرضية رقيب معتقد است با توجه به اينكه اخلاق از عموميت بيشتري نسبت به آزادي برخوردار است و از اين رو آزادي را در درون خود جاي داده است، بنابراين اخلاق مقدم بر آزادي شمرده ميشود. از اين رو است كه هر كجا يك جامعة اخلاقي بتوان يافت، به طور يقين ميتوان آزادي را نيز يافت و هر كجا كه اخلاق غايب باشد از آزادي نيز خبر و اثري نخواهد بود. ضمن مباحث انجام شده بر تقدم رتبي و زماني آزادي و به ويژه آزادي سياسي بر اخلاق انگشت نهاده شد و به باور نگارنده فرضية رقيب ناكام و ناتمام باقي ماند.
به نظر ميرسد دوام و پايداري آزادي و اخلاق در يك جامعه بسته به نهادينه شدن آزادي در آن جامعه دارد. هر چه قدر پايههاي آزادي و آزادي سياسي در جامعه محكمتر و استوارتر شده باشد ميتوان اميد بست كه جامعه رو به اخلاق برتر و مطلوبتر حركت نمايد. هنگامي، پايههاي آزادي در جامعه ريشه دوانده است كه اهميت و ضرورت آزادي درك شده باشد و همه در عمل سعي در پاسداشت آن داشته باشند. تنها حرفزدن و شعاردادن در تحقق آزادي به ما مساعدت نميكند. به ويژه نظام سياسي با بسط نهال شكنندة آزادي و حمايت از آن به يكي از اهداف متعالي بشري، كه همانا تحقق عدالت باشد، نزديك شده است. بديهي است كه در صورت فقدان آزاديهاي مشروع و قانوني در يك جامعه، ميتوان حكم به غير اخلاقي بودن جامعه و نظام سياسي و حاكمان نمود؛ زيرا نظام سياسي و جامعهاي كه حقوق آدميان را از آنان سلب نمايد، بر غير اخلاقي بودن خود مهر تأييد زده است و ادعاي اخلاقي بودن، ادعاي پوچ و بيهودهاي است. و بديهي است كه هنگامي كه دولت و حاكمان حقوق انسانها را پاس ندارند و رعايت نكنند از مردم چه توقعي است، كه گفتهاند: «الناس علي دين ملوكهم»؛ مردم بر راه و روش حاكمانشان سير ميكنند.
چكيده
با توجه به اهميت مفهوم آزادي و مفهوم اخلاق و نيازمندي آدمي و جامعه به هر دو مقوله، نوشتة حاضر نسبت و رابطة مفاهيم مذكور را با يكديگر ميكاود. پرسش اساسي مقاله اين است كه آيا اخلاق، انسان را به آزادي رهنمون ميشود و يا اينكه از آزادي ميتوان پلي به اخلاق زد و جامعهاي اخلاقي را بنيان نهاد؟ مدعاي نگارنده در بحث حاضر، اولويت و تقدم آزادي بر اخلاق و تأخر اخلاق بر آزادي است. در واقع، تحقق آزادي و بهويژه آزادي سياسي، شرط ضروري و اساسي اخلاق در سطوح فردي و اجتماعي و سياسي است. اين اولويت و تقدم، يك تقدم رتبي و زماني است. پژوهنده سعي دارد در اين مقاله به بررسي و آزمون اين مدعا با تأكيد بر انديشة آيتالله مطهري بپردازد.
براي اين منظور در ابتدا مراد از مفهوم اخلاق و آزادي مورد بحث قرار گرفته است. نگارنده در مفهوم آزادي به بحث دربارة آزادي منفي و مثبت پرداخته و بر اين باور است كه مطهري در مفهوم آزادي هر دو سوية آزادي يعني بعد سلبي و منفي و بعد مثبت و ايجابي آزادي را در نظر داشته است. بر طبق تعريفي كه مطهري از آزادي ارائه ميكند، ميتوان اولويت آزادي بر اخلاق را استنباط نمود. در بحث دلايل ضرورت آزادي بحث اولويت آزادي بيشتر مورد توجه قرار گرفته است. آزادي چونان روش نيز از منظري ديگر بر اولويت آزادي بر اخلاق صحه ميگذارد و شرط رسيدن به اخلاق را آزادي و به ويژه آزادي سياسي و فقدان نظام سياسي استبدادي ميداند. در ادامه به پارهاي موانع و محدوديتها دربارة موضوع مورد بحث تصريح شده است. براي دستيابي به آزادي و اخلاق، ميبايست با موانع دروني و بيروني مقابله نمود و از سويي توجه داشت كه اولويت آزادي به معناي مطلق بودن آزادي نيست و در هر صورت آزادي هنگامي ميتواند روشي براي دستيابي به اخلاق تلقي شود كه داراي ظابطه باشد و به گونهاي در جامعه نهادينه شود.
كليدواژهها: آزادي، اخلاق، رابطة اخلاق و آزادي، مرتضي مطهري، دلايل ضرورت آزادي، روشمندي آزادي، ارزشمندي آزادي.