خودشناسى(اخلاق و عرفان)
نويسنده: داود الهامى
مهمترين اصل در عرفان اسلامى، معرفت نفس و خودشناسى است. اين اصل از خودقرآن كريم الهام گرفته است.
قرآن درباره نهاد و درون آدمى، همانند روانكاوى «نظريهاى چهار بعدى» را مطرح ساخته است، بنابر نفسشناسى قرآن، شخصيت آدمى يا روح انسانى، از چهاربعد يا چهار گونه نفس تشكيل شده است:
¨1. نفس اماره: يا وسوسهگر به بدى
نفس اماره انسان را به دنبال تمايلاتحيوانى و شهوات مىكشاند. اصطلاح قرآن براى اين حالت نفس «اماره بالسوء»يعنى بسيار فرماندهنده به انجام پليدى است. (ان النفس لاماره بالسوء الا مارحم ربى) (1)
«يعنى كار نفس اين است كه انسان را زياد به كارهاى زشت امرمىكند».
نفس اماره نفسى شرور است كه بايد مهارش كرد و شايد حديث نبوى:«اعدى عدوك نفسك التى بين جنبيك» «سرسختترين دشمن تو نفس تو مىباشد كهدر كنار تو است». ناظر به اين حالت نفس باشد.
¨2. نفس لوامه ملامتگر يا وجدان اخلاقى
قرآن از آن به «نفس لوامه» تعبيركرده است: (لا اقسم بيوم القيامه و لا اقم بالنفس اللوامه) (2).
«قسم به روز قيامت، و قسم به نفس لوامه، وجدان بيدار و ملامتگر».
«لوامه» هم مانند «اماره» صيغه مبالغه استيعنى بسيار ملامت كننده. واين همان چيزى است كه از آن به عنوان «وجدان اخلاقى» ياد مىكنند در بعضىاز انسانها بسيار قوى و نيرومند است و در بعضى بسيار ضعيف و ناتوان، نفساگر به اين مرحله برسد، كمالى براى او است.
انسانى كه داراى اين روحيه است اگرچه در برابر گناه مصونيت پيدا نمىكند وگاهى ممكن است لغزش پيدا كند، ولى بعد بيدار مىشود توبه مىكند و به مسيرسعادت باز مىگردد. به اين معنى انحراف درباره او كاملا ممكن است ولى موقتىاست نه دائم، گناه از او سر مىزند، اما چيزى نمىگذرد كه جاى خود را بهملامت و سرزنش و توبه مىدهد.
¨3. نفس ملهمه
مرحله سومى كه از براى نفس در قرآن كريم ذكر شده است، نفس«ملهمه» است در سوره «شمس» آمده است: (و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها) (3) . «قسم به نفس و آن موجودى كه نفس را خلق كرده است كهخداوند تبارك و تعالى باشد، قسم به نفس و قسم به خداى نفس كه زشتيها وخوبيها را به نفس الهام كرده است».
در اين مرحله نفس به قدرى بيدار شده كه مورد توجه خدا قرار گرفته است و درهر كارى كه برايش پيش مىآيد، مىتواند قضاوت صحيح كند به اين معنى يك نحواتصالى به عالم غيب پيدا كرده است كه مىتواند خوب و بد را تشخيص دهد.
¨4. نفس مطمئنه
عالىترين مرحله نفس، مرحلهاى است كه نفس، متصل به حقمىگردد و به واسطه اين اتصال و ارتباط با خداوند، داراى اطمينان و آرامشكامل مىشود و به هيچ نحو تزلزلى در آن راه پيدا نمىكند.
در سوره «فجر» مىخوانيم: (يا ايتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربك راضيهمرضيه) (4) . «اى نفس مطمئنه! به سوى پروردگارت باز گرد، درحالى كه هم تواز او خشنودى و هم او از تو».
در آيه ديگرى دارد: (الا بذكر الله تطمئن القلوب) (5) .«با ياد خدا و توجهبه خدا دلها آرام مىگيرند».
در حديثى كه به «حديث عرفان» معروف است، پيامبر اكرم(ص) مىفرمايد: «منعرف نفسه فقد عرف ربه» (6) .«هركس خود را بشناسد، پروردگار خود را شناختهاست». «خواجه نصيرالدين طوسى» اين حديث را به اين صورت در كتاب خودآورده است: «من عرف نفسه فقد عرف ربه، تفكروا فى آلاءالله و لا تتفكروا فىالله» (7) . «هركس نفس خود را بشناخت، خداى را بشناخت، فكر در نعمتهاىخداى كنيد نه در خداى».
طبق همين حديث «شناختخود» برابر با شناختخداوند بشمار مىرود.
در كتب پيامبران گذشته اين كلام معروف است كه باانسان گفت: «يا انسان اعرفنفسك تعرف ربك» (8) «اى انسان خود را بشناس تا خدايت را بشناسى».
پس شناخت نفس كليد معرفتحق تعالى است و محور اساس تكامل و اول ظهور وپيدايش نور حقيقت مىباشد. و مقصود از نفسى كه شناختن آن عين شناختن حقتعالى است، همان روح انسانى است كه از عالم امر پروردگار صادر گشته است(قل الروح من امر ربى) (9).
كيفيه النفس ليس المرء يدركها فكيف كيفيه الجبار ذى القدم هو الذى انشاء الاشياء مبتدعا فكيف يدركه مستحدث النسم (10)
اكنون كه انسان به كيفيت نفس خويش آگاهى نتواند داشت، پس چگونه مىتواند بهچگونگى پروردگار قديم خود آگاهى يابد؟
اوست كه همه موجودات را به قدرت خويش آفريده، پس آن كس كه حادث استبه دركذات خالق خود، چگونه دست تواند يافت. به اين معنى آن كس كه از شناختن نفسخويش عاجز و ناتوان است، از معرفت آفريننده خود، ناتوانتر خواهد بود.
اول قدمى كه انسان پا در جاده تكامل و سعادت مىگذارد، شناختن جسم خاكى وروح آسمانى استيعنى تميز دادن و فرق گذاردن بين بدنى كه از عالم مادياتسرشته شده و روحى كه از عالم مجردات و ملكوت اعلى نزول يافته كه انسانواقعى همان است تمام عيوب ما ناشى از اين است كه خود را نمىشناسيم و خيالمىكنيم كه فقط انسان همين بدن خاكى و احساسات حيوانى است، غافل از اين كهدر پس پرده قواى مادى، روح الهى پنهان است كه انسان حقيقى او است.
آدمى در پرتو خودشناسى به نيازهاى درونى و برونى خويش پى مىبرد و عواملىكه مايه تعالى و تكامل اوست، تشخيص مىدهد و سر انجام به كمالى كه لايق مقامانسان است، نائل مىگردد.
اولياء گرامى اسلام ضمن روايات متعددى اهميت و ارزش خودشناسى را تذكر داده و يادآور شدهاند كه معرفت نفس مايه پيروزى و موفقيت انسانهاست وخودناشناسى موجب سقوط و تباهى آنان است.
على(ع) مىفرمايد: «نال الفوز الاكبر من ظفر بمعرفهالنفس» (11) .«كسى كه بهخودشناسى دستيافته از بزرگترين خير و خوبى برخوردار شده است».
باز على(ع) فرمود: «من لم يعرف نفسه بعد عن سبيلالنجاه و خبط فى الضلالوالجهالات» (12). «كسى كه خود را نشناسد از مسير صحيح و نجاتبخش دور مىشودو به راه جهل و گمراهى مىگرايد».
مردى نزد رسول خدا(ص) آمد و پرسيد: «كيف الطريق الى معرفهالله»؟ «راهشناختحق كدام است؟». حضرت فرمود: «معرفهالنفس» (13) «شناختخود».
امام باقر(ع) مىفرمايد: «ولا معرفه كمعرفتك بنفسك» (14) «هيچ شناختى همچونشناخت وجود خود نيست».
و على(ع) فرموده: «معرفهالنفس انفع المعارف» (15) «شناختخود،سودمندترين شناختهاست.
«افضل العقل، معرفه الانسان بنفسه، فمن عرف نفسه عقل و من جهلها ضل» (16) . «برترين آگاهى، اين است كه انسان خود را بشناسد، پس هركس خودرا شناخت آگاه شد و هركس نشناخت گمراه گشت».
بدون ترديد كسى كه مىخواهد انسان باشد، و با سجاياى انسانى زيست كند، بايدخود را بشناسد و به تزكيه نفس بپردازد، مالك اراده خود گردد، غرائز حيوانىرا با نيروى عقل و وجدان مهار نمايد.
على(ع) فرمود: «العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزهها عن كل ما يبعدها ويوبقها» (17) .«عارف و دانا كسى است كه خود را بشناسد، موجبات آزادى خويشرا فراهم آورد و نفس را از هر عاملى كه باعث دورى از سعادت و كمالش مىشود،منزه دارد».
باز مىفرمايد: «عجبت لمن ينشد ضالته و قد اضل نفسه فلا يطلبها».«تعجبمىكنم از كسى كه هميشه سراغ گمشده خود را مىگيرد ولى خود را گم كرده و هيچدر طلب آن نيست».
«عجبت لمن يجهل نفسه كيف يعرف ربه؟».«در شگفتم از كسى كه خود رانشناخته، چگونه خدايش را مىشناسد».
«من عرف نفسه فقد انتهى الى غايه كل معرفه و علم».«هركس خود را شناختبه پايان هر شناخت و آگاهى رسيده است».
«من لم يعرف نفسه، بعد عن سبيلالنجاه حبط فى الضلال والجهالات» (18) .«هركسخود را نشناخته، از راه رستگارى دور گشته و در جهالت و گمراهى افتادهاست». آرى چيزى كه هيچ ترديدى در آن نمىتوان كرد، اين است كه معرفت نفسبرترين راهها و نزديكترين راه به كمال است و تنها سخن در مورد كيفيتسير وپيمودن مسير اين راه استبرخى چنين پنداشتهاند كه چگونگى پيمودن اين راهدر شرع بيان نشده است و حتى برخى در كتابهاى خود نوشتهاند كه اين روش دراسلام همچون رهبانيت است كه مسيحيان در دين مسيح، بدعت گذاشتند بىآنكه حكمىالهى در مورد آن نازل شده باشد.
و از همين روست كه برخى از رياضتها و روشهاى مخصوص كه در نزد اين گروهيافت مىشود، در كتاب و سنت و روايات اهل بيتيافت نمىشود و در سيره رسولخدا(ص) و خاندان پاك او مشاهده نشده است اما آنچه كه نزد اهل حق، حقيقتبهشمار مىآيد و از كتاب و سنت آشكار مىشود، اين است كه شريعت اسلام به هيچوجهبه غير خدا و اعتماد و گرايش به غير او را به سالكان راه اجازه نمىدهد.مگر اين كه خود به لزوم و انجام آن فرمان داده باشد و همواره شريعت اسلامهيچ چيزى از لوازم سير به سوى الهى فرو گذار نكرده است.
¨جهاد اكبر
از نظر عرفان اسلامى، نهاد آدمى طرفه معجونى از «فرشته» و«شيطان» يا آميزهاى از صفتهاى متضاد است، اين تضاد از نظر قرآن و عرفانناچار تضادى بنيادى، درونى و ناچار هميشگى است و تفاوت انسانها نيز نسبتبه يكديگر در پيروزى و عدم پيروزى در برقرارى تعادل ميان اين «ابعادمتضاد» در درون خويشتن است.
در روايات اسلامى «جنگ با نفس» و پيكار با تضاد درون «جهاد اكبر» و«جهاد افضل» «برترين نبرد» ناميده شده است زيرا از يك طرف اين جنگ سختو دشوار از تمام پيكارهاى خونين در ميدان جنگ سختتر و مشقتبارتر است و ازطرف ديگر پيروزى بر دشمن درونى و غلبه بر نفس خودكامه به مراتب ارزندهتر وثمربخشتر از غلبه بر خصم برونى و پيروزى بر دشمن در صحنههاى نبرد است!
خداوند متعال مىفرمايد: (و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فانالجنه هى الماوى) (19) .«اما آن كس كه از مقام پروردگار خويش، پروا كند ونفس خود را از هوى و هوسها باز دارد بىشك در بهشت مسكن خواهد داشت» امامباقر(ع) فرمود: «لا فضل كالجهاد و لا جهاد كمجاهدهالهوى» (20) «هيچ برترىو فضيلتى همانند جهاد نيست و هيچ جهادى در قدر و منزلتبا جهاد نفس برابرىندارد». و برترين وظيفه هر عارف در هرحال شركت در اين «برترين پيكار»است تا نفس را رام و مهار كند و از قدرتش بكاهد.
آرى زيربناى ترقى و ركن اساسى تكامل انسان، جهاد با نفس و رام ساختن هوى وتمنيات حيوانى است، سعادت مادى و معنوى ايجاب مىكند كه آدمى غرائز كور وبىشعور را تعديل نمايد و تمايلات بىقيد و بند خود را محدود سازد.
امام صادق(ع) مىفرمايد: «لا تدع النفس و هواها فان هواها فى رداها وتركالنفس و ماتهوى دائها و كف النفس عما تهوى دوائها» (21) .«نفس خود رابا هوا و هوسها رها مكن چرا كه هواى نفس سبب مرگ نفس است و آزادگذاردن نفسدر برابر هواها درد آن است و باز داشتن آن از هوا و هوسهايش دواى آناست». نه تنها جهنم آخرت زائده هواپرستى است كه جهنمهاى سوزان دنيا همچون ناامنيها، جنگها، خونريزيها، كينهتوزيها همه ناشى از آن است.
على(ع) فرمود: «جهادالنفس ثمن الجنه، فمن جاهدها ملكها و هى اكرم ثوابالله لمن عرفها» (22) .«جهاد بانفس بهاى بهشت است، پس كسى كه با نفس خودجهاد كند، بهشت را مالك شود».
اين گرامى ترين پاداش خداست از براى كسى كه آن را بشناسد پس كسى كه سعادتدنيا و آخرت را مىخواهد، بايد مشقت تزكيه نفس را تحمل كند و به سختيهاىمجاهده تن دردهد و با تكلف بر هواى نفس خويش پيروز گردد و غرائز سركش رامهار نمايد. على(ع) فرموده است: «اكره نفسك على الفضائل فان الرذائل انتمطبوع عليها» (23) .«فضائل اخلاق را به خود تحميل كن و خويشتن را با تكلفبه ملكات حميده ملزم و متعهد نما، چه آن كه نفس سركش آدمى به طبع غرائزحيوانى و صفات ناپسند گرايش دارد بايد با مجاهده و كوشش به راه فضيلتسوقداد و بامشقت و زحمتبه سجاياى انسانى متخلق ساخت».
زمانه گوهر آزادى آن زمان بنهد به دامنت كه ز دام هوى شوى آزاد
عنان خنگ شرف را كجا به دست آرد كسى كه پا ز ركاب هوس برون ننهاد
آرى پيكار با «نفس اماره» به خاطر «مهار» آن نه تباهى مطلق آن، كارسخت و دشوار است و مسلما بدون تحمل رنج و مشقت امكانپذير نيست و لذا درعرفان اسلامى رياضت در حد مشروع و تحمل رنج و مشقتيكى از اركان مهم آنشمرده شده است. و كاملا واضح است اين نوع رياضت با رياضتهاى جانفرساى برخىاز فرق صوفيه از جمله «ملامتيه» فرق اساسى دارد آنها به بهانه «غلبه برنفس» و «غرور شكنى» و «نفس كشى» كار «خودستيزى» و شكنجهپرستى را،تا بدانجا مىكشند كه به هر پستى تن در مىدهند تا مورد «ملامت» و تحقيرمردمان قرار گيرند و از همين رو نيز آنان را «ملامتيه» يا «ملامتيان»ناميدهاند.
اين قبيل مجاهدتها و رياضتها ممكن است به نظر خيلى سخت هم باشند و تحملآنها و مداومت بر آنها مشكل هم باشد ولى مساله تنها اين نيست كه انسانمجاهدت بكند و رياضتبكشد و به سختى بيفتد، بلكه نحوه مجاهدت و رياضت وكيفيت آن و نوع آن داراى اهميت است.
مجاهدت به نحو خاص شرعى و رياضت با كيفيتخاص است كه مىتواند انسان رانجات بدهد و به نتيجه مطلوب برساند.
ناگفته نماند هر مجاهدت و رياضتى، اثر يا آثار خاصى را به دنبال خود دارد،چهبسا افرادى كه در طريق سلوك نيستند و مقاصد ديگرى را دنبال مىكنند وبراى رسيدن به مقاصد خويش دستبه رياضتهاى سخت و دشوار مىزنند و بعد ازمدتها رياضتبه يك سلسله آثار و احوال بخصوصى مىرسند ولى پيداست كه اينقبيل افراد در طريق سلوك الى الله نبوده و اصلا منظور آنها تقرب به خداوندمتعال نمىباشد. پس يك فرد سالك به سلوك شرعى با يك مرتاض غير سالك فرقمىكند. به اين معنى كسى كه قصد حق دارد و در طلب حق گام برمىدارد و بهمجاهدت و رياضت از نوع شرعى آن مىپردازد و طريقه انتخابى او از جانب حضرتاحديت و از راه وحى به انسانها ابلاغ شده است، با كسى كه قصد حق ندارد وبراى مقاصد ديگرى به مجاهدت و رياضت مىپردازد و يا اين كه قصد حق دارد ولىطريقه و مجاهدتها و رياضتهاى انتخاب شده توسط او، طريقه درستى نيست و طبعاخصوصيات و آثار و احوال غير مادى كه براى اين دو، پيش مىآيد، با سالك الىالله متفاوت خواهد بود. و لذا پيامبر اكرم(ص) مسلمانان را از اعمالمرتاضانه و زهدها و رياضتهاى طاقتفرسا باز مىداشت «عثمان بن مظعون» راكه پشت و پا به لذائذ دنيا زده و به اعتكاف نشسته بود و زنش از او شكايت به پيامبر برد، از اين كار منع كرد و يكى ديگر از صحابه كه تصميم گرفتهبود خود را خصى كند به شدت مورد انتقاد و نكوهش پيامبر واقع شد و رواياتمتعدد از اين قبيل (24) . پس چه نيكوست اين سخن بعضى از اهل كمال كه گفتهاست: «رهاكردن رياضات شرعى و گرايش به رياضتهاى شاق و دشوار در حقيقتگريختن از دشوارتر به سوى آسانتر است زيرا پيروى از شرع براى قتل نفس وكشتن مستمر و دائمى آن است كه مادام كه نفس موجود است اين رياضتها بر قراراست، اما رياضتهاى شاق و دشوار قتل دفعى و آنى براى نفس هستند و از همينرو آسانترند و نياز به ايثار كمترى دارند».
خلاصه شريعت اسلام، در بيان كيفيتسير و سلوك از طريق معرفت نفس چيزى رافروگذار نكرده است.
...............................................
¨پى نوشتها:
1. سوره يوسف: 53.
2. قيامت: 1 و2.
3. سوره شمس: 7.
4. سوره فجر: 27 و28.
5. سوره رعد: 28.
6. بحارالانوار، ج2، ص 32، ح 23.
7. اخلاق محتمشى، ص8، چاپ دانشگاه تهران.
8. كيمياى سعادت، غزالى، ج1، ص41.
9. سوره اسراء: 85.
10. اخلاق محتشمى، ص8.
11. غرر الحكم، ص775.
12. فهرست غرر، ص287.
13. بحار، ج70، ص 72.
14. تحف العقول، ص208.
15. غرر الحكم، ج2، ص 288.
16. غرر الحكم، ج2، ص 288.
17. فهرست غرر، ص 243.
18. آمدى، در كتاب غرر و درر از كلمات قصار حضرت على(ع) در حدود 22 حديث در معرفت نفس روايت كرده است.
19. سوره النازعات : 40 - 41.
20. مستدرك، ج2، ص 271.
21. نورالثقلين، ج5، ص 7 ،5 ، حديث 45.
22. غرر و درر، ج3، ص 366.
23. فهرست غرر، ص 309.
24. براى بقيه روايات در اين مورد رجوع شود به تحقيق و بررسى در تاريخ تصوف، ص 128 به بعد.
منبع:اخلاق نت