فاتحة الكتاب و مارگزيده
ابوسعيد خدري گفت: در يكي از سفرها با ياراني چند با هم به سفر ميرفتيم، در بين راه به قبيلهاي از قبايل عرب رسيديم، در نزديكي آن قبيله فرود آمديم تا خستگي سفر به در كنيم، آن قبيله توجهي و عنايتي و مراعاتي و مواساتي به ما نكردند، طولي نكشيد كه سر و صدايي بين آن قبيله بلند شد و تني چند از آن قبيله به سوي ما آمدند و گفتند كه بزرگ ما را مار گزيده است اگر در بين شما كسي هست تا بيايد و سيد ما را شفا دهد.
همراهان گفتند: ما به شفا دادن به سيد شما آشناييم اما چون شما به ما لطفي و توجهي نكرديد، لذا ما با گرفتن حق الزّحمه به سيد شما شفا ميدهيم قاصدان قبيله گفتند كه يك گله گوسفند به شما خواهيم داد، آنگاه يكي از ما رفت و بر سيد آن قبيله كه دچار مارگزيدگي گرديده بود سوره فاتحة الكتاب بخواند و دست وي فرود آورد، خداي مهربان جهانيان به بركت آن سوره، سيد آن قبيله را شفا عنايت فرمود، اهل قبيله از بهبودي سيد خود خوشحال شدند و گوسفنداني چند به ما بدادند.
روايات گهربار / دكتر بهروز ثروتيان