مثل مس!
در بازار مسگرها مغازهها را ببين، و ببين كه با مسها چگونه رفتار ميكنند!
مغازه هاشان مثل دخمه تيره و تار است و مثل بازار شام آشفته و پر سروصدا ست. و پتكهاي سنگين است كه بر مسها فرود ميآيند، بيچاره مس ها!
تازه بعد از اين همه تازيانه و تحمل شلاقهاي آهنين و سهمگين خيلي هم كه رشد كنند، ميشوند يك ديگ و ديگ شدن همان و در دل آتش نشستن نيز همان. نتيجه اش هم كه معلوم است: خود را روسياه و سفره را روسفيد ميكنند.
اما از طرف ديگر، بازار طلافروشها هم ديدن دارد و رفتار طلافروش با طلاجات هم تماشايي است.
طلا را ببين كه چگونه بر جعبههاي مخملين تكيه زده و در پشت شيشههاي شيك و شكيل چشمها را نوازش ميدهند. و ببين چه آرام برداشته و چه آرام گذاشته ميشوند. و سرانجام مايه زينت اند و دست مايه زيبايي.
و چه شبيه است ماجراي ما آدمها و سرگذشت مسها و طلاها.
بعضي مثل مس ميمانيم، از اين رو همواره مبتلا به بلا بوده و گرفتاريم و در آخر هم جهنمي در پيش كه مگو و مپرس!
و بعضي هم مثل طلا ميمانيم يعني گرانمايه، گرانبها و ماندگار.
و البته اگر خداي ناكرده از دسته ي اول باشيم، باز هم جاي اميد هست، چرا كه ميتوانيم در صف انسانهاي طلايي و سعادتمند قرار گيريم. درست مثل مس كه طلا ميشود، به شرط آن كه رو به كيميا آورد.
و كيميايي كه انسانهاي مس صفت را طلاگونه ميكند بندگي و اطاعت حق است.
«كيميايي است عجب بندگي پير مغان»
? مثل شاخه های گیلاس - محمد رضا رنجبر