نقل شده كه مرد عربى داخل شد بر معتصم و او را مقرب خود گردانيد، وى جزو نزديكان معتصم قرار گرفت بىاذن داخل به حرمش مىشد.
وزير معتصم حسد ورزيد، خواست كه او را از نظر معتصم بيندازد، يك روز وزير آن عرب را به منزل خود دعوت كرد و غذايى كه سير و پياز داشت به او خرانيد و گفت: مبادا با اين بوى بد دهانت نزد خليفه بروى كه او از گند بوى پياز و سير خيلى بدش مىآيد و از طرف ديگر وزير رفت نزد معتصم، گفت: اين عرب مىگويد: دهان خليفه متعفن است و از گند دهان او متاذى هستم.
خليفه بسيار ناراحت شد، آن عرب را طلب كرد، عرب آمد وارد شد در حالتى كه آستين به دهان خود گرفته از ترس آن كه مبادا خليفه از بوى سير و پياز اذيت شود، خليفه گمان كرد كه حرف وزير درست و اين عرب شامهاش را گرفته گند دهان خليفه را نشنود، پس كاغذى نوشت به بعضى از عمال خود كه به محض رسيدن كاغذ به دست تو گردن حامل كاغذ را بزن.
معتصم كاغذ را داد به آن عرب و گفت: ببر نزد فلانى و زود جوابش را بياور، عرب كاغذ را گرفته آورد دروازه قصر خليفه، وزير او را ملاقات كرد، گفت: كجا مىروى؟ عرب گفت: خليفه اين كاغذ را به جهت فلانى نوشته مىبرم به او برسانم، وزير گمان كرد كه خليفه پولى به جهت عرب حواله كرده.
به عرب گفت: من دو هزار اشرفى به تو مىدهم كه كاغذ را به من بدهى برسانم، هرچه در آن نوشته مال من باشد و تو را از زحمت رسانيدن كاغذ راحت كنم، عرب گفت: آنچه بفرماييد اطاعت مىكنم، كاغذ را به وزير داد و دو هزار اشرفى گرفت، وزير كاغذ را برد نزد عامل خليفه، به محض آن كه كاغذ را خواند امر كرد گردن وزير را زدند، بعد از چند روز خليفه از حال وزير سوال كرد، گفتند ديده نمىشود، عرب را طلبيد قصه را نقل كرد، خليفه گفت: خداوند بكشد حسود را كه باعث قتل وزير شد بعد منصب وزارت را به آن عرب تقديم نمود(1).
در اخبار معتبره وارد شده است كه: من حفر بئرا لاخيه يوشك ان يوقع فيه كسى كه چاه بكند براى برادر دينى يقين بدان خودش در ته آن چاه قرار مىگيرد(2).
?1- منتخب التواريخ ص 506
2- منتخب التواريخ ص 507