تنوع زبان مانع پذیرش اسلام نیست بلکه وسیله ای برای پیشرفت بیشتر این دین هم محسوب می شود، هر زبانی می تواند به وسیله زیبائی های مخصوص و هنر ویژه خود خدمتی به اسلام نماید.
آیا اعراب زبان های رایج در ایران را از بین برده اند؟!
طرفداران دو قرن سکوت می گویند وقتی حکومت ایران به دست تازیان افتاد زبان ایران نیز زبون تازیان گشت.دیگر نه در دستگاه فرمانروایان به کار می آمد و نه در کار دین سودی می داشت.در نشر و ترویج آن نیز اهتمام نمی رفت...
اگر اشاره به این است که زبان فارسی در این دو قرن زبان علمی نبود و زبان علمی و فرهنگی ایران آن روز، زبان عربی، زبان اسلام و قرآن بود، این سخن درست است ولی به این خاطر نمی توان این دو قرن را قرن سکوت نامید، زیرا اگر بنا باشد این دو قرن را به دلیل اینکه فارسی در ایران زبان علمی نبود، دوره سکوت بنامیم، باید به همین دلیل دوره ساسانیان نیز دوره سکوت و رکود نامیده شود، چون زبان فارسی و لهجه های دیگر ایرانی هیچکدام در آن زمان، زبان علمی و فرهنگی نبود چنان که از منابع تاریخی برمی آید، زبان علمی دانشگاه جندی شاپور و سایر محافل علمی، رومی یا سریانی بوده است و بیشتر اساتید دانشگاه و حوزه های علمی و پزشکان بیمارستان جندی شاپور از سوریان نسطوری یا از رومیان بوده اند."۱"
بنا بر اظهارات ایران شناس معروف شارتن بیشتر اطباء و استادان، یونانی بودند، پزشکان سریانی و هندی و ایرانی نیز در آن دست داشته اند."۲"و علوم دیگر نیز در انحصار موبدان قرار داشت و کسی جز خودشان دسترسی به آن نداشتند.
بنابراین حتی در زمان ساسانیان نیز زبان فارسی، زبان علمی و فرهنگی ایران نبود. البته باید توجه داشت هنگام فتح ایران به وسیله اعراب گویش رسمی ادبی و سیاسی و دینی ایرانیان همان پهلوی جنوبی یا پهلوی ساسانی یا پهلوی پارسی است و بر خلاف آنچه تصور می شود با غلبه ی عرب این لهجه یک باره از ایران برنیفتاد بلکه تا چند قرن در ایران رواج داشت و کتاب ها و کتیبه ها بدان نگارش یافت..."۳"
و اگر منظورشان این باشد که عرب های مسلمان زبان ها و لهجه های رایج در ایران را ازبین بردند و زبان عربی را بر ایرانیان در آن دو قرن تحمیل کردند، این ادعائی بدون دلیل است.
از نظر تاریخی مسلم است که مسلمانان عربی زبان، به فرهنگ و زبان هیچ ملتی متعرض نشدند چنانکه از زمان خلیفه دوم تا زمان حجاج بن یوسف تمام دفاتر رسمی به زبان فارسی بوده است. در زمان حجاج، یکی از کاتبان ایرانی که در اصل سیستانی بود (صالح بن عبدالرحمن) و زیر دست "زادان فرخ" صاحب دیوان حجاج کار می کرد، به فکر نقل دیوان از پهلوی به عربی افتاد و بعد از مرگ استاد خود عهده دار دیوان شد و تمام دفاتر رسمی را از پهلوی به عربی برگرداند."۴" با این حال زبان اصلی کشور به حال خود باقی ماند و مردم نیز کما فی السابق به گویش های مختلف خود تکلم می کردند و حتی تمام لهجه های محلی با قوت دیرین خود باقی ماندند و تکامل تدیجی خود ادامه دادند."۵" و کوچکترین سندی در دست نیست که خلفا حتی امویان مردم ایران را به ترک زبان اصلی خود مجبور کرده باشند. خلفای عباسی بهترین مشوق این زبان بودند. یکی از نویسندگان عهد عباسی، دانستن فارسی را برای پلیس(شرطه و شحنه) لازم دانسته است"۶". و دیگری می گوید مردم چون خدمتکاران خود را طلب می کردند، گاهی آنان را به فارسی میخواندند."۷" جاحظ می گوید:«موسی بن سیار الاسواری در پارسی چنان دست داشت که در عربی و چون در مجلس درس می نشست و آیه ای از قرآن می خواند، به جانب راست متوجه شده آن آیه را به عربی تفسیر می کرد، آنگاه رو به سمت چپ که پارسی زبانان نشسته بودند کرده و به پارسی به بیان آن می پرداخت و چنان در ادب هر دو زبان تسلط داشت که هر یک را با کمال فصاحت اداء و بیان می کرد.» "۸و ۹" ایراد القاب و الفاظ فارسی در مدایح خلفا یکی از صنایع عالی و نشانه ذوق و هنرمندی شعراء به شمار می رفت."۱۰" و از عهد هارون الرشید به بعد نوشتن خطوط فارسی بر طومارها علامت حسن ذوق و ظرافت گشت." ۱۱"
مستر فرای در کتاب خود می گوید:«به عقیده من خود تازیان در گسترش زبان فارسی در مشرق یاری کرده اند هرچند که بر اثر تسلط مسلمین و سقوط دولت ساسانی گروهی بزرگ از ایرانیان از راه اشتغالات سیاسی و علمی و دینی و ادبی، زبان عربی را به خوبی فراگرفتند و در آن به تالیف و تصنیف و سرودن اشعار پرداختند، ولی این امر هیچ وقت باعث نشد که زبان ها و لهجه های محلی ایران از بین برود. چنان که از اشارات مختلف تاریخی برمی آید در تمام دوره تسلط عرب یعنی اواسط قرن سوم در نقاط مختلف ایران، تکلم به لهجه های محلی معمول بود، به همین جهت مهاجران عرب و ملل دیگر برای زندگانی در ایران محتاج مترجم و یا ناگزیر به فراگرفتن لهجه های عمومی بودند. مثلا "ابو الطیب متنی" در قرن چهارم هنگام سیاحت در شعب بوان از اینکه در آنجا جز با ترجمان نمی توان بود، گله می کند.»"۱۲"
می گویند در برخی از نواحی تکلم به عربی چنان سخت و دشوار بود که حتی نماز و آیات قرآن را هم در آغاز امر،به فارسی برگرداندند، تا ایرانیان به تدریج به آن عادت کنند. نوشته اند که مردمان بخارا در اوائل اسلام در نماز, قرآن به پارسی خواندندی و عربی نتوانستندی آموختن و چون وقت رکوع شدی مردی بود که در پس ایشان بانک زدی بکینتانکنیت و چون سجده خواستندی کردن بانگ کردی نگونیا- نگونی کنیت."۱۳"
مامون نخستین حاکمی است که شاعر پارسی گوی را فوق العاده تشویق کرده است. در کتاب ریحانة الادب می نویسد در سال صد و هفتاد هجری که مامون به خراسان رفت و هریک از افاضل از نواحی به وسیله ی خدمتی و مدحتی تقرب می جسته اند ابو العباس مروزی نیز در سخنوری به هر زبان تازی و دری مهارتی بی نهایت داشت مدحت جامعی مخلوط از کلمات فارسی و عربی منظوم در حضور مامون انشاء کرد و بس پسندیده طبع شد و به انعام هزار دینار(هزار اشرفی طلای هیجده نخودی)به طور استمرار قرین افتخار گردید. نمونه اشعار فارسی وی در ریحانة الادب منقول است."۱۴"
کلمات عربی در گویش های ایرانی
در دوران ساسانیان و در اوایل عهد اسلامی، در ایران زبان و گویش های گوناگونی وجود داشت،هر طبقه را زبانی و خطی جداگانه بود و هر شهر و منطقه زبان و گویش به خصوصی داشت و شاید اغراق نباشد جمله های که از بعضی از نویسندگان نقل شده، که ایرانی به صد زبان سخن می گفت بنابراین در آن زمان در ایران زبان و لهجه عمومی وجود نداشت، حتی در دربارها نیز به چند زبان و لهجه سخن می گفتند.
بعضی از نویسندگان قدیم در این باره اطلاعات جالبی در اختیار ما قرار می دهند، از آن جمله "عبدالله بن المقفع" که در این باره می گوید ایرانیان را پنج زبان بوده، پهلوی، دری، فارسی، خوزی و سریانی.
پهلوی زبانی بود که پادشاهان در مجالس بدان تکلم میکردهاند و این زبان منسوب است به پهله،پهله، اسم پنج شهر اصفهان،ری،همدان، ماهنهاوند و آذربایجان است.
زبان دری زبان شهرهای مداین است و هم چنین کسانی که در دربار بودند بدان زبان سخن می گفتند.
فارسی زبانی بوده است موبدان و منسوبان آنان بدان لغت تکلم می کردند و آن زبان مردم فارس است.
خوزی زبان مردم خوزستان است و بزرگان مملکت نیز در خلوت ها بدان زبان سخن میرانده اند.
سریانی عراق به آن سخن می گفته اند."۱۵"
البته این پنچ لغت، همه لهجه های ایرانی در عهد ساسانی و اوایل دوره ی اسلامی نیست و گویش ها و لغات دیگری هم در آن روزگار در ایران شهرت داشته و حتی برخی از آنها دارای ادبیات مکتوب بوده است از آن جمله می توان از گویش ها و زبان های سغدی خوارزمی، تخاری، طبری، کردی، آذری، رازی، ارانی، و...نام برد."۱۶"
خلاصه با مطالب تاریخ ادبیات ایران روشن می شود که گویش های ایرانی هم چنان که قبل از اسلام در نواحی مختلف ایران وجود داشته و پس از قرن سوم هم تا زمان ما متداول است. در سه قرن اول هجری نیز همین لهجه ها رایج و متداول بوده است. اما بعد از اسلام در اثر زبان عربی اندک اندک آثاری از آن، در لهجه ها و زبانهای محلی برجا ماند.
باید توجه داشت نفوذ لغات عربی در لهجه های ایرانی بیشتر از دو جهت صورت گرفته است.
۱- در مواردی که یک کلمه عربی ساده تر از یک کلمه کهنه ایرانی به نظر می آمد و طبعا مورد قبول عامه مردم قرار می گرفت یا کلمات ساده ای که استعمال آن موجب گشایشی در مکالمه روزمره می گردید.
۲- در مواردی که در قبال یک کلمه ی عربی معادل پیدا نمی شد و استعمال آن لازم به نظر می رسید و بیشتر اصطلاحات دینی از همین دسته بودند.
البته رواج عربی میان ایرانیان،در همه لهجه ها اثر گذاشت ولی بعضی از لهجه ها بیشتر تحت تاثیر زبان عربی قرار گرفت از آن جمله زبان و لهجه دری است و این زبان نه تنها با آمدن زبان عربی به ایران ضعیف نشد بلکه در اثر آمیزش با زبان عربی تکامل یافت به گونه ی که تمام لهجه ها را تحت تاثیر قرار داد و از قرن سوم و چهارم به بعد این گویش به صورت زبان رسمی، سیاسی و ادبی در همه ایران انتشار یافت و به اسامی مختلفی مانند دری، پارسی دری، پارسی، فارسی خوانده شد و آن را در برابر عربی قرار دادند."۱۷"
لهجه ی دری بعد از آنکه یک لهجه ی رسمی سیاسی و ادبی در همه ایران انتشار یافت به همان وضع اصلی و ابتدائی خود باقی نماند تحت تاثیر زبان عربی در آن به همان نحو که از آغاز غلبه اسلام شروع شده بود ادامه یافت و به تدریج، بسیاری از ترکیبات و مفردات و برخی از اصول صرف و اشتقاق زبان عربی در آن راه پیدا کرد، به صورتی که از همه زبان ها به زبان عربی نزدیک تر شد و درمیان مسلمانان، فارسی دری، زبان دوم اسلام محسوب گردید و احادیثی هم که صحبت آنها محل کلام است، در این زمینه نقل گردید."۱۸"(ملائکه آسمان چهارم بلغت دری تکلم می کنند."۱۹")
به این ترتیب زبان فارسی، سایه وار پشت سر زبان عربی به حرکت افتاد، زبان عربی هرکجا راه یافت، پشت سرش زبان فارسی نیز وارد گردید، عربی که زبان آن پشتوانه ای مثل قرآن داشت، منبع الهامی شد برای لغت دری و ادب فارسی، شکی نیست که زبان و فرهنگ فارسی نیز-مثل ذوق و نبوغ ایرانی- در توسعه ادب عربی تاثیر قوی داشت.
از اینجاست که" گرون بام" یک از خاورشناسان می گوید:« ادبیات اسلامی زبان حال دنیای اسلام است، داری سه ریشه عرب و ایرانی و یونانی است تاثیر یونان در قیاس با تاثیر عرب و ایران بسیار مختصر و ناچیز بوده است، جنبه ی غنای ادبیات اسلامی دارای ریشه عرب(اسلام) و جنبه حماسی آن از اصل ایرانی است.»"۲۰"
آری آمدن اسلام به ایران و رواج زبان عربی در این کشور، سبب شد زبان فارسی که قبل از اسلام منحصر به دربار و منطقه مخصوصی در ایران بوده و در ذوق و خرد و فرهنگ و ادب حائز اهمیت نبود، یکی از غنی ترین لغات بین المللی مشرق زمین گردید و در نتیجه اختلاط لغات عرب با فارسی و رواج و استعمال زبان شیرین فارسی عصر اسلامی، محدود به حدود جغرافیائی ایران نشد بلکه از مرزهای ایران گذشت و زبان آسیای مرکزی گردید. در دوره عظمت سیاسی و جغرافیائی ایران که حدود آن تا واری نیل وسعت داشت(هخامنشیان) زبان فارسی در دایره کوچک دربار و بعضی نقاط و ایالات مرکزی بیرون نرفته بود و هیبت ایران کافی نبود که زبان فارسی را بین سایر اقوام رواج دهد و کاری را که سلاطین و دلاوران و موبدان، نتوانستند انجام دهند, حکماء و شعراء و ادبا و فلاسفه ایرانی با زبان شیرین عصر اسلامی صورت دادند. آثار شعرا و نویسندگان ایرانی دو زبانه بود,(فارسی،عربی) از حدود چین, ماوراء النهر , قفقاز , آناتولی , بالکان و سواحل مدیترانه تا آفریقا را متوجه خود ساخت، و تا پیش از استعمار انگلیس در کشور هند و کشورهای هم جوار زبان فارسی، زبان رسمی بود.
با این وضع می توان گفت: ایرانی در این قرن خاموش شد و زبان فارسی در سراسر این دو قرن چون زبان گنگان ناشناس و بی اثر ماند؟! ایرانی اگر در این دو قرن قفل خموشی زده بود، پس زبان فارسی را چه کسی به اقصی نقاط عالم رساند؟ آری زبان فارسی را اسلام به قاره هند برد، رواج این زبان در قاره بزرگ هند مدیون اسلام است.
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
برگرفته از مقاله مرحوم داود الهامی با اندکی تلخیص در مجله مکتب اسلام
پی نوشت:
۱-رجوع شود به کتاب فرهنگ ایرانی،تالیف دکتر محمد محمدی ص ۳۱-تاریخ ادبیات در ایران ج ۱ ص ۹۷-۹۶
۲- فرهنگ ایرانی،صفحه ۳۲
۳- تاریخ ادبیات ایران،دکتر ذبیح الله صفاح ج اول صفحه ۱۳۱
۴- الفهرست ابن الندیم،طبع مصر صفحه ۳۳۸
۵- تاریخ ادبیات در ایران،دکتر ذبیح الله صفا ج اول صفحه ۱۴۰
۶- کتاب البیان و التبیین،جاحظ ج اول صفحه ۱۹۶
۷- روضة العقلاء صفحه ۱۸۸
۸ و ۹- البیان و التبیین ج اول صفحه ۱۹۶-۷۹
۱۰- اشاره به این شعر اغانی است للماء فی حافاتها حبب-نظم کرقم صحائف الفرس ج۱۳ ص ۵
۱۱ -کتاب میراث باستانی ایران،صفحه ۳۸۷
۱۲- اشاره است به این دو بیت از متنی در وصف شعببوان فارسی که گفته است و لکن الفتی العربی فیها-غریب الوجه و الید و اللسان-ملاعب جنه لوسار فهیا-سلیمان لسار ترجمان
۱۳- تاریخ بخارا،چاپ تهران صفحه ۵۷
۱۴- ریحانة الادب-چاپ سوم ج ۷ ص ۱۸۱-لباب الالباب،چاپ لیدن ص ۱۹
۱۵- الفهرست ابن ندیم،ص ۲۵ این مطلب را حمزه اصفهانی در کتاب التنبیه خود آورده و یاقوت حموی از او نقل کرده است(معجم البلدان ذیل ستم فهلو)
۱۶- الباقیه چاپ لایپزیک صفحه ۴۶-صورة الارض ص ۲۵۶-مسالک الممالک ص ۹۱ احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم،مقدس چاپ لیدن ص ۳۳۵
۱۷- تاریخ سیستان صفحه ۲۱۰
۱۸و ۱۹- برهان قاطع ذیل لغت دری البته چنانکه اشاره صحت این احادیث مورد گفتگو است.
۲۰- 61مجله هنر و مردم شماره ۹۰ صفحه