ابوحنیفه دینوری ، از قدیمی ترین تاریخ نویسان ایرانی ، متوفای ۲۸۲ هـ ق ، در اخبار الطوال می نویسد : « زردشت پيامبر مجوس نزد گشتاسب شاه آمد و گفت من پيامبر خدا به سوى تو هستم و كتابى را كه در دست مجوس است براى او آورد و گشتاسب آيين مجوس را پذيرفت و به او ايمان آورد و مردم كشور خود را بر آن دين واداشت و ايشان با رغبت و زور و خواه و ناخواه پذيرفتند. رستم پهلوان كارگزار گشتاسپ بر سيستان و خراسان بود، رستم مردى جبار و داراى قامت بسيار كشيده و تناور و سخت نيرومند و از نسل كيقباد بود و چون خبر مجوسى شدن گشتاسپ را شنيد كه دين پدران خويش را رها كرده است از اين موضوع سخت خشمگين شد و گفت آيين پدران ما را كه پدران از پيشينيان به ارث برده بودند رها كرد و به آيين تازها ى گرويد؟ و مردم سيستان را جمع كرد و براى آنان خلع گشتاسپ را از سلطنت كارى پسنديده وانمود و آنان سركشى نسبت به گشتاسپ را آشكار كردند. گشتاسپ پسر خود اسفنديار را خواست كه نيرومندتر روزگار خود بود و به او گفت: اى پسرك من؛ بزودى پادشاهى به تو خواهد رسيد و كارهاى تو رو به راه نخواهد شد مگر به كشتن رستم و سختى و نيرومندى او را خود دانستهاى هر كه را از سپاهيان دوست دارى برگزين و بسوى او برو و تو هم در نيرومندى و پايدارى مانند اويى. اسفنديار از سپاهيان پدر دوازده هزار تن كه همگان از پهلوانان ايران بودند برگزيد و به سوى رستم حركت كرد و رستم هم به سوى او آمد و در سرزمينهاى ميان سيستان و خراسان روياروى شدند، اسفنديار از رستم خواست دو سپاه را از درگيرى معاف دارند و آن دو با يك ديگر جنگ تن به تن كنند و هر يك ديگرى را كشت بر لشكر او فرمانده شود، رستم هم بر اين راضى شد و يك ديگر را سوگند دادند و پيمان گرفتند و دو لشكر ايستادند و آن دو براى جنگ بسوى يك ديگر رفتند و ميان دو صف به نبرد پرداختند و ايرانيان در اين مورد سخنان بسيار گفته اند و رستم اسفنديار را كشت و لشكريان او پيش پدرش گشتاسپ برگشتند و مصيبت مرگ فرزندش را باطلاع او رساندند اندوهى سخت او را فروگرفت و از آن بيمار شد و درگذشت و پادشاهى را به پسر اسفنديار بهمن واگذاشت. » [۱]
شاه حسين بن غياث الدين سيستانى از تاریخ نویسان ایرانی در قرن ۱۰ هجری در احیاء الملوکِ تاریخ سیستان ، می نویسد : « مردم سيستان به حميت و غيرت مشهور و معروفند و تغيير در دين و ملت خود نمى كنند، چنانچه منازعه رستم و گشتاسب بدينعلت بود كه گشتاسب از دين يزدان پرستى و شيوه آباء و اجداد خود تخلف نموده و دين مجوس آشكار كرد و از بيعت داود و سليمان كه با كيخسرو داشتند و كيخسرو معتقد ملت ايشان بود بيزار شد و بزند و وستا اعتقاد نمود. » [۲]
ایشان در ادامه می گویند: « اما طريق دين اهل سيستان كه پيش از اسلام داشته اند گرشاسب و نبيرگان او تا فرامرز بن رستم بر شريعت آدم و نوح بوده اند. بامداد و وقت زوال روز و شبانگاه نماز كردى و پرستش ايزد تعالى نمودى و همواره به ذكر حق مشغول بودى. از زنا و لواط و خون ناحق و دزدى و مردارخورى احتراز نمودى و حيوانات كه خوردن او حلال است او را ذبح نمودى و تصدق بسيار نمودى و مهمان عزيز داشتى و اين جمله واجب دانستى و دختر و خواهر و برادرزاده و خواهرزاده را برخلاف آئين مجوس زن نكردى و نزاع رستم به گشتاسب و اسفنديار جهت اين بود كه دين زردشت قبول نكرد چنانكه شرح اين قصه به محل خود خواهد آمد. » [۳]
در تاريخ سيستان آمده است: « پيكار كه ميان رستم و اسفنديار افتاد سبب آن بود كه چون زرتشت بيرون آمد و دين مزديسنان آورد، رستم آن را منكر شد و نپذيرفت و بدان سبب از پادشاه گشتاسب سر كشيد و هرگز ملازمت تخت نكرد، و چون گشتاسب را جاماسب گفته بود كه مرگ اسفنديار بر دست رستم خواهد بود و گشتاسب از اسفنديار ترس داشت، او را بجنگ رستم فرستاد، تا اسفنديار كشته شد، و پس از آن چون فرامرز از سيستان رفته بود بهمن بن اسفنديار بكين خواستن آمد، و فرامرز رفته بود بهندوستان، تا باز آمد غريق گشت، بخت النصر كه سپهسالار او بود صواب چنان ديد كه صلح كند با بهمن اسفنديار و هوشنگ را كه هنوز خرد بود بشاهى سيستان يله كرد، و خود صلح كرد و با دوازده هزار مرد زاولى از سيستان با بهمن برفت و ببلخ شد. » [۴]
ابى سعيد گرديزى از بزرگترین کاتبان و تاریخ¬نگاران ایرانی در قرن ۴ – ۵ هجری در زین الاخبار می نویسد : « پس اسفنديار به نزديك رستم رفت. و چون بسر جيحون هيرمند برسيد، رستم به خدمت پيش او آمد. چون او را بديد نماز برد و گفت به خانه خويش آمدى و من بنده ام، نزل نيكو بساخت و پيش او آورد و اسفنديار گفت: مرا فرمان شاه چنانست: كه تو يا دين زردشتى بپذيرى و يا با من حرب كنى، و يا دست دهى تا ترا بند كنم و پيش شاه برم، تا چه فرمان بود. رستم گفت : دين زردشتى نپذيرم، كه از روزگار كيومرث تا بدين غايت، اين دين داشتم. اكنون دين ديگر نگيرم. اما دست ببند دادن هم واجب نكند، كه همه دشمنان ايران را من و پدر من و جد من به بند آورده ايم. » [۵]
دکتر عباس قدیانی در فرهنگ جامع تاريخ ايران می نویسد : « گشتاسب ؛ از پادشاهان كيانى. در جنگى كه با ارجاسب پادشاه توران كرد شكست خورد و متوارى گرديد، ولى فرزندش اسفنديار به كمك او شتافت و بر دشمن غلبه يافت. در زمان گشتاسب زردشت ظهور كرد و گشتاسب به دين او گرويد ولى چون رستم اين دين را قبول نكرد اسفنديار به جنگ او رفت ولى شكست خورد. » [۶]
فردوسی نیز در این باره سخنانی گفته است ، لیکن وی تلاش کرده است که طبق روال شاهنامه به نبرد رستم و اسفندیار ، چهره ای حماسی و پهلوانی دهد . اما با بیان نکاتی ظریف اشاراتی نمودند که پشت پرده ی این نبرد ، اختلافاتی مذهبی بود که البته قدرت طلبی های سیاسی نیز تنور آن را داغ تر نمود . حال این اشارات چیست و کجاست ؟
داستان از آنجایی شروع می شود که زرتشت دعوی پیامبری نمود . گشتاسب به او ایمان آورد . مدتی از ایمان گذشته ، زرتشت گشتاسپ را می گوید که به پادشاه ترکستان باج (مالیات و خراج ) نده و از اطاعت او سر باز زن . گشتاسپ می پذیرد. [۷] سپس ارجاسپ ، پادشاه ترکان چین – ترکستان – با خبر شده ، نامه ای به گشتاسپ می نویسد و او را از پیروی زرتشت بازمی دارد و از او می خواهد که به دین نیاکان بازگردد و از پیامبر دروغین – زرتشت – فاصله گیرد. این نامه نگاری ها سودی نمی بخشد و ارجاسپ به بلخ حمله می کند. پس از اتفاقاتی که رخ داد در نهایت ارجاسب و لشکریانش می گریزند و گشتاسپ در حکومت پایدار می شود . پس از آن بود که گشتاسپ ، اسفندیار را برای گسترش دین زرتشتی به سرزمینهای تابعه و همسایه فرستاد. [۸] پس از آن گشتاسپ به سیستان رفت . در این هنگام ارجاسب از ترکستان دگربار به بلخ حمله کرد و لهراسب ( پدر گشتاسپ ) را کشت. ارجاسب و لشکریانش :
از انجا ببـــــــلخ اندر آمد سپـــــــاه جهان شد ز تاراج و كشتن سياه
نهادنــــــــــد سر سوى آتشــــكده بـران كـــــاخ و ايــــــــــوان زر آژده
همه زند و استش همى سوخـتند چـــه پــر مايه تر بـود بر توختنــــد
از ايرانيــــــــــان بود هشتـــــاد مرد زبانشـــــــان ز يزدان پر از ياد كرد
همه پيش آتــــــــش بكشتتندشان ره بندگى بر نوشتندشــــــــــــان
ز خونشان بمرد آتـــــش زردهشت ندانم جـزا جايشــــان جز بهشت
آری ، لشکریان دشمن مستقیم به سمت آتشکده زرتشت رفتند و آنجا را تاراج کردند . همین به قرینه ی سخنان گذشته نشانگر این است که درگیری ایرانیان و همسایگان در آن عصر بر سر امور دینی و پذیرش دین زرتشتی بود . در ادامه اسفندیار پسر گشتاسپ به جنگ ارجاسب می رود و او را می کشد و سرزمین ترکستان را تاراج میکند . پس از این پیروزی اسفندیار بر همسایگان غیر زرتشتی ، وی از پدر خود درخواست میکند که حکومت را به او وا گذارد . گشتاسپ هم به اسفندیار پاسخ میدهد که تو وظیفه ات را به خوبی انجام دادی . اما رستم پسر زال در سیستان و کابلستان و غزنین سر به آسمان می ساید و در برابر ما مطیع نیست. [۹]
اسفندیار دربرابر این خواسته ی گشتاسپ ، عذر می آورد . اما گشتاسپ پاسخ میدهد :
چنــين داد پاسـخ به اســفنديار كه اى شيــــــــر دل پر هنـــــر نامدار
هرانكس كه از راه يزدان بگشت همان عهد او گشت چون باد دشت
گشتاسپ ادامه میدهد :
كسى كو ز عهد جهاندار گشــت بگــــرد در او نشــايد گذشــــت
اگر تخــت خواهى ز مـــن با كلاه ره سيستان گير و بركش سپاه
چو آنجا رسى دست رستم ببند بيارش به بازو فگــــــــنده كمند [۱۰]
که اینها همه نشان میدهد که این جنگ تا حد زیادی انگیزه ی مذهبی داشت .
وقتی اسفندیار به نزدیک سیستان رسید ، بهمن را به همراه ده موبد زرتشتی و پیغامی به سوی رستم فرستاد و از او درخواست کرد تا مزداپرستی و اطاعت از گشتاسپ پیشه کند.
اسفندیار به بهمن گفت :
ببر پنج بالاى زرّين ستــــــام سر افراز ده موبد نيـــــك نام
هم از راه تا خان رستم بران مكن كار بر خويشتن بر گران [۱۱]
سپس اسفندیار در پیغان خود چنین رستم را به دین مزداپرستی دعوت نمود :
ز دادار بايد كه دارد سپـــاس كه اويست جاويد نيكـى شناس
چو باشد فزاينــــــده نيكويى بپرهيــــز دارد سر از بدخـــــويى
بيفزايدش كامـــــگارى و گنج بود شادمان در ســـــراى سپنج
چو دورى گزيند زكردار زشت بيابـد بدان گيتـــى انـدر بهشــت
بد و نيك بر ما همى بگـــذرد چنين داند آن كـس كه دارد خرد
اسفنديار ادامه ميدهد :
چو گشتاسپ شه نيست يك نامدار برزم و ببــــزم و براى و شـــكار
پذيرفــــــت پاكيـــــزه ديـــن بــهـــــى نهان گشت گمراهى و بىرهى
چو خورشيد شد راه گيهــــــان خديو نهان شد بدآموزى و راه ديـــــو
اسفنديار همچنان به اندرز رستم ادامه میدهد و از او میخواهد که به دین مزداپرستی و اطاعت از گشتاسپ دربیاید .
رستم تلاش می کند تا به نرمی مسئله را ختم به خیر کند اما اسفندیار راضی نمی شود .
هنگام رجزخوانی این دو ، اسفندیار زرتشتی بودن خود و کشتار غیر زرتشتیان را به عنوان افتخار به رخ رستم می کشد :
چو از رستم اسفنديار اين شنيد بخنديد و شادان دلش بر دميد
بدو گفت ازين رنــــج و كــــردار تو شنيدم همه درد و تيمـــــار تو
كنون كارهـــايى كه مـن كرده ام ز گردنكشـــان سر بر آورده ام
نخستين كمر بستم از بهــــر دين تهى كردم از بت پرستان زمين
كس از جنگ جويان گيتــــى نديد كه از كشتگان خاك شد ناپديد
وی ادامه می دهد :
چو رفتم همه بتپرستان بدند سراسيمه برسان مستان بدند
بمردى من آن باره را بستـدم بتـــــــان را همه بر زمين بر زدم
بر افروخــتم آتــش زردهشت كه با مجمر آورده بود از بهشـت
بپيــروزى دادگر يك خـــــــداى بايــــــران چنان آمدم باز جــــاى [۱۲]
نکته ی جالب اینکه زرتشت در این زمان زنده بود و نزد گشتاسپ حاضر بود ، اما مخالفتی با این نبرد نکرد . و هیچ گاه مانع گشتاسب از فرستادن اسفندیار به جنگ رستم نشد بلکه نشانه ای وجود دارد که نشان می دهد زرتشت به این نبرد راضی و خرسند بود .
حضور زرتشت نزد گشتاسپ در گفتار اسفندیار :
كنون مايه دار تو گشتاسپ است بپيش وى اندر چو جاماسپ اسـت
نشسـته بيك دست او زردهشت كه با زند و است آمدست از بهشت [۱۳]
یکی از اطرافیان به اسفندیار گفت که از نبرد با رستم پشیمان شود . اما اسفندیار خشمگین شده ، می گوید :
چنين گفت كز مردم پاك ديــــن همـانا نزيبـد كه گويــــــــد چنين
گر ايدونك دســـتـور ايران تـــوى دل و گوش و چشم دليـران توى
همــى خوب دارى چنيـن راه را خـــــــــــرد را و آزردن شــــــاه را
همه رنج و تيمار ما باد گشــت همان دين زردشت بيداد گشت
كه گويد كه هر كو ز فرمان شاه بپيـــــچد بـــــدوزخ بــود جايـگـاه
دکتر میترا مهرآبادی در توضیح این گفتار میگوید : « بر مردم پاك كيش زيبنده نيست كه اين چنين سخن بگويند. اگر تو كه دستور ايران و دل و چشم و گوش دليران هستى، اين آزردن شاه را خوب بدانى. پس به راستى كه ديگر همه آن رنج و اندوه ما باد شد و كيش زردشت بيداد گشت. چرا كه زردشت مى گويد هر كه سر از فرمان شاه بپيچد، جايگاهش در دوزخ خواهد بود. » [۱۴]
طبری ، تاریخ نگار ایرانی قرن سوم هجری ، درباره ی بهمن فرزند اسفندیار می نویسد : « هم او به خونخواهى پدر به سيستان رفت و رستم و پدرش دستان و برادرش ازواره و پسرش فرمرز را بكشت و براى روزى سپاه و خرج هيربدان و آتشكده ها و مصارف ديگر مال بسيار گرفت. » [۱۵]
نکته ی پایانی اینجاست که از رستم دستان ، باوجود شهرت جهانی و فراگیرش ، هیچ نامی در اوستا نیامده است . حتی در فروردین یشت [۱۶] که نام بسیاری از پهلوانان اعم از شناخته شده و یا ناشناخته ، نامدار و یا گمنام ، که اکثر آنان هم عصر رستم نیز بودند ، آمده است اما هیچ اشارتی به رستم نشده است . گویی موبدان نویسنده ی یشتها خواسته اند نام رستم را از صفحه تاریخ محو کنند.
پی نوشت :
[۱] ابو حنيفه دينورى ، اخبار الطوال ، ترجمه محمود مهدوى دامغانى ، نشر نى ، تهران ، چاپ چهارم ، صفحه ۴۹ – ۵۰
[۲] شاه حسين بن غياث الدين سيستانى ، احياء الملوك، تاريخ سيستان تا عصر صفوى ، مصحح: منوچهر ستوده ، انتشارات علمى و فرهنگى ، تهران ، چاپ دوم ، صفحه ۵
[۳] همان ، صفحه ۱۹
[۴] تاريخ سيستان ، مصحح : ملك الشعراء بهار ، ناشر: پديده خاور ، تهران ، چاپ دوم ، صفحه ۳۳ – ۳۴ متن کتاب
[۵] ابى سعيد عبد الحى بن محمود گرديزى ، زين الاخبار ، ناشر: دنياى كتاب ، تهران ، چاپ اول ، صفحه ۵۳
[۶] عباس قديانى ، فرهنگ جامع تاريخ ايران ، ناشر: انتشارات آرون ، تهران ، چاپ ششم ( ۲ جلد در یک جلد ) جلد ۲ صفحه ۷۲۱
[۷] شاهنامه فردوسی ، مؤسسه نور ، تهران ، صفحه ۶۴۷ – ۶۴۹ ، بخش " پيدا شدن زردشت و پذيرفتن گشتاسب كيش او را "
[۸] همان ، صفحه ۶۶۹ ، بخش " فرستادن گشتاسپ اسفنديار را به همه كشور و كيش به گرفتن ايشان از او "
[۹] همان ، صفحه ۷۱۵ ، بخش " پاسخ دادن گشتاسپ پسر را "
[۱۰] همان ، صفحه ۷۱۶
[۱۱] همان ، صفحه ۷۱۸ ، بخش " فرستادن اسفنديار بهمن را به نزد رستم "
[۱۲] همان ، صفحه ۷۳۱ – ۷۳۲ ، بخش " ستايش كردن اسفنديار نژاد خويش را "
[۱۳] همان ، صفحه ۷۳۷
[۱۴] مهرآبادى میترا ، شرح شاهنامه ، جلد ۲ صفحه ۵۴۲ ، نشر روزگار ، تهران
[۱۵] تاريخ طبري ، ترجمه و تصحیح: ابو القاسم پاينده ، ناشر: اساطير ، تهران ، چاپ پنجم ، جلد ۲ صفحه ۴۸۴
[۱۶] اوستا ، گزارش دکتر دوستخواه ، انتشارات مروارید ، تهران ، چاپ شانزدهم ، نسخه انجمن زرتشتیان آلمان ، جلد ۱ صفحه ۴۰۵ - ۴۳۰