وضوي شيعه ووضوي اهل سنت
وضو از کلمه مسح کردن يمسحو آمده است و گفته شده که با کلمه غسل(شستشو) مترادف و يکي است و در نتيجه وضوي اهل تسنن صحيح است. کلا نوع وضو گرفتن و نوع نماز خواندن اهل سنت و شيعه و تفاوت آنها چگونه بوجود آمد؟
واژه ی وضو هیچ ربطی به واژه ی مسح ندارد ؛ و اگر کسی این دو را از یک ریشه بداند موجب خنده ی شنودگان می شود. اصل معنای وضوء زیبایی و بهجت است ؛ امّا اصل معنای مسح ، کشیدن (مالیدن) مثل دست کشیدن برچیزی. نیز واژه ی وضو و مسح ، ابداً با واژه ی غسل (شستن) ارتباط معنایی ندارند.
پس در سوال حضرت عالی ابتدا ادّعاهایی بی دلیل بیان شده و آنگاه از آنها نتیجه گرفته شده است. البته تعجّب ما از این است که چنین ادّعاهایی را ما تاکنون در کتب رسمی اهل سنّت نیز ندیده ایم ؛ و البته نباید هم ببینیم ؛ چرا که نویسندگان این کتابها یقیناً این مقدار سواد عربی دارند که چنین اشتباهی را مرتکب نشوند. لذا این ادّعاها را حضرت عالی از چه کسی شنیده اید برای ما جای سوال است.
بیان تفصیلی:
ابتدا واژه مسح و معنای لغوی و استعمالات آن را بررسی می کنیم :
در هیچ کدام از لغت نامه های معتبر شستن و غَسل را از معانی و کاربردهای مسح ندانسته اند .
در قاموس قرآن اینگونه آمده که :مسح به معنای :دست ماليدن و ازاله ی اثر شىء است .( قاموس قرآن، ج6، ص: 257) ؛ و مجمع البحرين آن را به معنای إمرار الشيء على الشيء ، یعنی مرور دادن و مالیدن چیزی روی چیز دیگر معنا کرده است . (مجمع البحرين، ج2، ص: 412 )
در مفردات و لسان العرب ،دو معنای فوق باهم برای مسح ذکر شده و صاحب مفردات اضافه کرده که مسح به طور جداگانه برای هرکدام از آن معانی نیز استعمال می شود .(المفردات في غريب القرآن، ص: 767 ، لسان العرب، ج2، ص: 593 )
نکته جالب و حائز اهمیت این است که نویسندگان این کتب که از لغت شناسان بزرگ اهل سنت می باشند ،به این نکته توجه داشته اند که مسح غیر از شستن است . در لسان العرب می نویسد :« قوله تعالى: وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ ... فقال: نزل القرآن بالمَسْح و السنَّةُ بالغَسْل ـــ این آیه قرآن می گوید سر و پاهای خود را (در وضوء) مسح کنید ؛ امّا سنت این است که شسته شود »!!!( لسان العرب، ج2، ص: 593)
همچنین راغب در مفردات بعد از اینکه مسح را معنا می کند که غیر از غسل است می نویسد :« و المسح في تعارف الشرع: إمرار الماء على الأعضاء. با این حال مسح در عرف شریعت (مراد اهل سنت است ) به معنای مرور دادن آب بر عضو است (یعنی غَسل )» (المفردات في غريب القرآن، ص: 767 )
علاوه اینکه بر این مطلب( که معنای مسح در قرآن غیر از معنای شستن است ) مویداتی موجود است که از جمله آنها :
الف ) آیه : «فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا. بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ مِنْهُ ــــ با خاک تیمم کنید به این شکل که مسح کنید با آن صورت و دستان خود را »(مائده: 6)
روشن است که با خاک نمی توان دست و صورت را شست بلکه می توان دست خاکی را بر دست و صورت کشید ؛ کما اینکه خود اهل سنّت در تیمم مسح می کنند و خاک را مثل آب بر صورتشان نمی پاشند.
ب) روایتی است که می فرماید « من مسح رأس اليتيم كان له بكل شعرة حسنة ـــ کسی که دست نوازش بر سر یتیم بکشد به هرموئی ثوابی برایش ثبت می شود » (مجمع البحرين، ج2، ص: 412)
در این روایت نیز مسح نمی تواند به معنای شستن باشد.
ج) درروایت دیگر است که بعد از دعا دست را به صورت بمالد : «فإذا فرغ من الدعاء مسح وجهه بيديه »(همان)
روشن است که کشیدن دست بر صورت معنی دارد امّا شستن دست بر صورت معنی ندارد.
نتیجه اینکه مسح به هیچ وجه به معنای شستن نمی باشد و هیچ عرب زبانی نیز چنین معنایی از مسح نمی فهمد. حال اگر مرغ بعضی ها یک پا دارد حرف دیگری است.
ـ تفاوت میان شیعه و سنی در نحوه وضوء گرفتن از کجا آغاز شده است؟
باید گفت که علت اختلاف دو مطلب است .
مطلب اول : اختلاف ازآنجا می باشد که اهل سنت به گونه خاص آیه 6 سوره مبارکه مائده را تفسیر کرده اند . یعنی این آیه را :
« يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضى أَوْ عَلى سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ مِنْهُ ما يُرِيدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَ لِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ اى اهل ايمان، چون خواهيد براى نماز برخيزيد صورت و دستها را تا مرفق (آرنج) بشوييد و سر و پاها را تا برآمدگى پا مسح كنيد، و اگر جُنُب هستيد پاكيزه شويد (غسل كنيد) و اگر بيمار يا مسافريد يا يكى از شما را قضاء حاجتى دست داده و يا با زنان مباشرت كردهايد و آب نيابيد در اين صورت به خاك پاك و پاكيزهاى روى آريد و به آن خاك صورت و دستها را مسح كنيد (تيمّم كنيد). خدا نمىخواهد هيچ گونه سختى براى شما قرار دهد، و ليكن مىخواهد تا شما را پاكيزه گرداند و نعمت خود را بر شما تمام كند، باشد كه شكر او به جاى آريد. »
مرحوم امین الاسلام طبرسی در تفسیر مجمع البیان درباره چگونگی و منشاء اختلاف می نویسد :
وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ: اين جمله، امر مىكند به مسح سر. مسح اين است كه دستانت را به چيزى بكشى مثل اينكه بوسيله دست عرق پيشانى را پاك كنى. ظاهر اين است كه مسح تمام سر واجب نيست، زيرا آن كس كه قسمتى از سر را مسح كند، او را مسح كننده ی سر گويند. اصحاب ما نيز چنين گويند. عقيده آنان، اين است كه: بايد اندازهاى از سر را- كه به نظر عرف، مسح بر آن صدق كند- مسح كرد. ابن عمر، ابراهيم، و شعبى (از اهل سنت ) نيز چنين گويند. مذهب شافعى ـ از ائمه اهل سنّت ـ نيز همين است .
امّا مالك ـ از ائمه اهل سنّت ـ می گويد:«همه سر را بايد مسح كرد»
ابو حنيفه ـ از ائمه اهل سنّت ـ گويد: « بايد يك چهارم سر را مسح كرد، زيرا پيامبر گرامى «ناصيه» را كه قريب يك چهارم سر است، مسح مىكرد» در اين باره رواياتى هم نقل شده است كه با آوردن آنها سخن را طولانى نمىكنيم.
وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ: در باره اين جمله، اختلاف است: جمهور فقهای اهل سنت گويند:«شستن پاها در موقع وضو واجب است»
اماميه گويند:«تنها مسح پاها واجب است»
عكرمه از علمای اهل سنت نيز بر عقيده اماميه است. از جماعتى از صحابه و تابعان- همچون ابن عباس، انس، ابو العاليه و شعبى- نيز نقل شده است كه گفته اند فقط مسح پاها واجب است.
ابن عباس وضوى پيامبر را اينطور توصيف مىكند كه او روى پاها را مسح كرد.
نيز از پيامبر روايت شده است كه:« در كتاب خدا دستور، مسح پاهاست ولى مردم پاهایشان را می شویند.»
و نيز فرمودند :« وضو، دو شستن و دو مسح است. (شستن دستها و شستن صورت، مسح سر و مسح پاها »
ابن عليه: از حميد، از موسى بن انس، روايت كند كه:وى در حضور ما به انس گفت:«حجاج در اهواز براى ما سخن رانى كرد و در باره وضو چنين گفت:صورت و دستها را بشوييد و سر را مسح كنيد. هيچ چيزى براى انسان از پاها به آلودگى نزديكتر نيست، بنا بر اين باطن و ظاهر و پشت پاها را بشوييد.انس گفت:خداوند راست گفت و حجاج دروغگوست. خداوند متعال مىفرمايد: وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ راوى گويد: خود انس در موقع مسح پاها، فقط پاها را تر مىكرد.
شعبى گويد:« جبرئيل در باره مسح بر پيامبر نازل شد و گفت: در موقع تيمم اعضايى كه بايد شسته شوند مسح مىشوند و اعضايى كه بايد مسح شوند، ترك مىشوند.
رواياتى كه در اين باره از بزرگان اهل بيت (ع) ، نقل شده، از حد شماره بيرون است.
به عنوان نمونه حسين بن سعيد اهوازى روايت كرده كه غالب بن هزيل گفت: از امام باقر (ع)در باره مسح پاها سؤال كردم، فرمود:مسح پاها همان است كه جبرئيل در باره آن نازل شد و بيان كرد.
و نيز از احمد بن محمد روايت كند كه وى گفت: از موسى بن جعفر(ع) در باره مسح پاها سؤال كردم كه چگونه است. او كف دست را بر انگشتان پا نهاد و تا كعب آن مسح كرد
منشاء این اقوال این است که كلمه «ارجلكم» در آیه را به نصب و جرّ قرائت كردهاند. آنان كه قائل به وجوب شستن پاها هستند ، كلمه را معطوف بر «برءوسكم» و مجرور دانسته و گفتهاند: مراد از مسح، شستن است. ابن زيد (از اهل سنت )گفته كه:«مسح، شستشوى خفيف است. مردم مىگويند: براى نماز مسح كرد. (يعنى شستشو كرد) او گفته است:محدود كردن و موقت ساختن چيزى با شستن مناسب است، نه با مسح. از آنجا كه در آيه شريفه مسح پاها را محدود به كعب، كرده است، معلوم مىشود كه در اينجا مسح در حكم شستن است، زيرا مثل شستن محدود شده. ابو على فارسى نيز همين قول را اختيار كرده است.»
برخى گفتهاند:
- علت مجرور بودن كلمه، مجاورت با كلمه «برءوسكم» است .زجاج گويد: هر گاه كلمه را به جر قرائت كنند عطف بر «رءوس» است و بنا بر اين پاها را مثل سر بايد مسح كرد. برخى از پيشينيان خاطر نشان كردهاند كه: جبرئيل به مسح پاها نازل شد و سنت، شستن پاها است.
وى در ادامه گويد: جرّ كلمه بخاطر مجاورت، آنهم در قرآن كريم، روا نيست، لكن مسح به دلیل اینکه در قرآن حدى براى آن تعيين شده مانند شستن است.
در باره قرائت نصب كلمه، گفتهاند: عطف است بر «ايديكم»، زيرا فقهاى بلاد اسلامى را ديدهايم كه پاها را مىشويند و به مسح اكتفاء نمىكنند. از پيامبر گرامى نيز روايت است كه قومى را در حال وضو ديد كه پشت پاها را نمىشستند فرمود: واى بر اين پشت پاها از آتش « ويل للعراقيب من النار ». اين مطلب را ابو على فارسى ذكر كرده است.
پاسخ دلايل وجوب شستن پاها:
دانشمندان امامیه گفتهاند: اين كه مسح را به معناى شستن، دانستهاند، به چند دليل باطل است:
1- خداوند متعال، اعضايى را كه در وضو بايد شسته شوند، از اعضايى كه بايد مسح شوند، جدا كرده است. از لحاظ لغت و شرع نيز، مسح و شستن با يكديگر تفاوت دارند. چگونه ممكن است كه: مسح و غسل، يكى باشند؟! حال آنکه هیچ عربی چنین برداشتی از این دو لفظ ندارد؟ نیز چه معنا دارد که خدا بفرماید: دست و صورت را بشویید ! و سر و پاها را بشویید! ؟ روشن است که وقتی خداوند دو مورد نخست را از دو مورد بعدی جدا می کند ، می خواهد برای هر کدام حکمی خاصّ را بیان کند.
2- هر گاه كلمه «ارجل» عطف بر «رءوس» باشد و در مورد سر، تنها مسح واجب باشد، نه شستن، بنا بر اين حكم پاها نيز بايد مسح باشد نه شستن. زيرا حقيقت ربط ميان دو كلمه بوسيله حروف عطف، غير از اين نيست.
3- اگر مسح به معناى شستن باشد، چه فايدهاى دارد كه استدلال كنند بروايتى كه مىگويد: پيامبر وضو گرفت و پاها را شست؟! زيرا بنا بر اين، ممكن است او پاها را مسح كرده باشد و ديگران مسح را شستن ناميده باشند.
در مورد استشهادى كه ابو زيد به گفته عرب كرد كه آنها مىگويند: براى نماز مسح كردم و نگويند: شستشو كردم، بايد توجه داشت که با اين جمله، در حقيقت مىخواهند اشاره كنند به اينكه وضو گرفتهاند ؛و مطلب را با ايجاز و اختصار بيان مىكنند. بديهى است كه: اگر مىگفتند: «تغسلت للصلاة» (يعنى براى نماز شستشو كردم) صحيح نبود و احتمال انجام غسل داده مىشد. نیز شستن فقط اختصاص به وضو ندارد ؛ امّا مسح را معمولاً در وضو به کار می برند. روى اين اصل، كلمه مسح بكار بردند. به خصوص كه اعضايى كه شسته مىشوند هم مسح مىشوند ؛ یعنی بعد از آب ریختن ، روی آنها دست هم می کشند. به هر صورت، اين استعمال مجازى بخاطر اين است كه مطلب معلوم است و دليلى بر گفتار آنان نيست.
مرحوم سيد مرتضى از علمای بزرگ شیعه مىفرمايد: اينكه محدود شدن پاها را در آيه، دليل بر وجوب شستن دانستهاند، صحيح نيست، زيرا مسح، فعلى است كه از جانب شرع، مثل شستن واجب شده و مانعى نيست كه همانطورى كه شستن اعضا محدود شده، مسح اعضا نيز محدود شود و اينكه خداوند متعال دستور داده است كه پاها را تا كعب، مسح كنيد، دليل اين نيست كه بايد پاها را تا كعب، شست.
اگر بگويند: عطف محدود (كه پاهاست) بر محدود (كه دستهاست) براى رعايت ترتيب كلام بهتر خواهد بود.
گوييم: اين مطلب صحيح نيست، زيرا دستها محدودند و بر صورت كه نامحدود است، عطف شدهاند، بنا بر اين جايز است كه كلمه «ارجل» با اينكه محدود شده است بر كلمه «رءوس» كه محدود نشده، عطف و در هر دو تنها مسح لازم باشد. اين مطلب، از آنچه آنها مىگويند بهتر است، زيرا آيه شريفه، نخست عضوى را كه شستن آن واجب و حد آن را تعيين نكرده- يعنى صورت-، سپس عضوى را كه شستن آن نيز واجب و حد آن را تعيين كرده- بر آن عطف مىكنند. آن گاه مطلب را از سر گرفته، عضو مسح كردند غير محدودى را- يعنى سر- ذكر، سپس عضوى مسح كردنى و محدود را- يعنى پاها- بر آن عطف مىكند. بدين ترتيب، دو جمله در مقابل يكديگر قرار گرفتهاند، زيرا در جمله اول شستنى محدود بر شستنى نامحدود، و در جمله دوم، مسح كردنى محدود بر مسح كردنى نامحدود عطف شده است.
آنان كه جرّ «ارجل» را ضمن دلايل و شواهدى بنا بر مجاورت، دانستهاند، نيز در اشتتباهند، زيرا همانطورى كه اشاره كرديم، زجاج- كه يكى از بزرگان ادبيات عرب است- اين مطلب را در مورد قرآن كريم، جايز نمىداند. گذشته از اين مسأله جر، بنا بر مجاورت، به مواردى اختصاص دارد كه فاقد حرف عطف باشد و نيز مواردى كه مقصود گوينده روشن باشد، نه مثل آيه شريفه، كه جر بنا بر مجاورت، توليد اشتباه خواهد كرد، در عين حال محققان علم نحو، اعراب كلمه را بنا بر مجاورت جايز ندانسته و مواردى كه به عنوان نمونه آورده شد، توجيه كرده و پاسخ گفتهاند.
در مورد حديثى كه از پيامبر نقل كردند كه:«ويل للعراقيب من النار»
و احاديث ديگر كه مضمون آنها دلالت مىكند بر اينكه: پيامبر وضو مىگرفت و پاها را مىشست، بايد توجه داشت كه ما نمىتوانيم بخاطر چنين احاديثى كه براى ما اطمينان بخش نيستند، از ظاهر قرآن كريم دست بر داريم. بخصوص که شستن پیامبر می تواند جدای از وضوی او باشد ؛ یعنی چه بسا گاه حضرتش وضو می گرفت و سپس برای تمیزی پاها را هم می شست ؛ امّا نه برای وضو. وانگهى اخبار بسيارى از طريقه اهل تسنن در دست داريم كه خلاف آن اخبار افاده مىكنند. اوس بن اوس گويد:
«پيامبر را ديدم كه وضو گرفت و بر نعل خود مسح كرد و نماز خواند» حذيفه گويد: «پيامبر پس از قضاى حاجت، آبى طلبيد و وضو گرفت و بر پاهاى خود مسح كرد» و احاديث ديگرى كه آوردن آنها به طول مىانجامد.
در مورد حديث«ويل للعراقيب من النار»روايت است كه گروهى از افراد بى سر و پا ايستاده بول مىكردند. اين بول بر پاها و پشت پاهايشان ترشح مىكرد و آنها بدون شستشو براى نماز به مسجد مىآمدند، از اينرو پيامبر آنها را به عذاب جهنم تهديد كرد.
مطلب دوم )
منشاء دیگر اختلاف ،جدا افتادن اهل سنت از اهل بیت طهارت (سلام الله) است ؛کسانی که مفسرین واقعی کلام الله می باشند . لذا آنها در احکام عملی به بی راهه رفته و قائل به قیاس و استحسان و غیره گردیدند .در حالی که شیعه برای فهم اینگونه آیات به روایاتی که با سند صحیح از اهل بیت (ع) وارد شده است مراجعه می کند مانند این روایت :
عن علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن عمر بن أذينة، عن زرارة، و بكير، أنهما سألا أبا جعفر (عليه السلام) عن وضوء رسول الله (صلى الله عليه و آله)،.زراره و برادرش بکیر از امام باقر (ع) در مورد چگونه گی وضوءگرفتن رسول الله سوال کردند ، اما ظرفی آب طلبید و دست راستش را در آن ظرف وارد نموده و مشتی آب به صورت زدند و با آن صورت خویش را شستند ، بعد دست چپ را وارد آب نموده و مشتی آب روی دست راست ریخته و با آن دست راست خود را از آرنج تا کف دست شستند به گونه ای که آبی بالا نرفت سپس با دست راست مشتی آب روی دست چپ ریخته و به همان شکل آن را نیز شستند ، بعد از آن سر و پایشان را با همان رطوبتی که از از شستن دست ها باقی مانده بود مسح نمودند و از آب جدیدی برای مسح استفاده ننمودند .
(تفسیر برهان ذیل آیه 6 مائده به نقل از کافی)
این روایت از حیث سند در بهترین وجه قرار دارد زیرا که دو نفر از اصحاب اجماع در سلسله سندش قرار دارند . آری دور شدن اهل سنت از این دریای ژرف و عمیق علم معرفت ، موجب سر گردانی و اعوجاج آنها در فهم و تفسیر آیات قرآن گردیده است . حال آنکه رسول خدا (ص) در حدیث متواتر ثقلین تصریح نموده اند که تابع اهل بیت باشید ؛ و بی هیچ شکّی اهل بیت (ع) پاها را به جای مسح نمی شستند.
حدیث ثقلین طبق بیان اهل سنّت چنین است:
قال رسول الله(ص):« ... فانظروا کیف تخلّفونی فی الثقلین. فقام رجل فقال یا رسول الله و ما الثقلان؟ فقال رسول الله صلی الله علیه و سلم الاکبر کتاب الله ؛ سبب طرفه بید الله و طرفه بأیدیکم فتمسکوا به لم تزالوا و لا تضلّوا. والاصغر عترتی و انّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض و سألت لهما ذلک ربّی فلاتقدّموهما فتهلکوا و لاتعلّموهما فانّهما اعلم منکم.ـــــ بنگريد که پس از من، با دو يادگار گرانبهاى من چگونه رفتار مىكنيد؟ مردی برخواست و پرسيد: يا رسول الله! دو أثر گرانبهاى شما چيست؟ فرمود: ثقل اکبر كتاب خداست؛ وسیله ای كه جانبى از آن در دست خدا مىباشد و طرف ديگر آن در اختيار شما قرار گرفته است؛ پس به آن چنگ بزنید که نمی لغزید و گمراه نمی شوید. و ثقل اصغر عترت من است؛ که همانا آن دو هرگز از همدیگر جدا نمی شوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند. و من هم از پروردگارم همين اتحاد و يگانگى را براى آنها درخواست كردهام. پس بر اين دو پيشى نگيريد كه به هلاكت مىرسيد و سخنى به آنها نياموزيد كه آنان از شما داناترند»(المعجم الکبیر ،الطبرانی ، ج3 ، ص66)
« ... فانظروا كيف تخلفونى فى الثقلين . فنادی مناد: و ما الثقلان يا رسول اللّه؟ قال: كتاب اللّه طرف بيد اللّه و طرف بأيديكم فاستمسكوا به و لا تضلوا، و الآخر عترتى، و إن اللطيف الخبير نبأنى أنهما لن يتفرقا حتى يردا علي الحوض، و سألت ذلك لهما ربى، فلا تقدموهما فتهلكوا، و لا تقصروا عنهما فتهلكوا، و لا تعلموهم فانهم أعلم منكم، ثم اخذ بید علی رضی الله عنه فقال من كنت أولى به من نفسه فعلىّ وليه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه. ـــــــ بنگريد که پس از من، با دو يادگار گرانبهاى من چگونه رفتار مىكنيد؟ پرسيدند: يا رسول الله! دو أثر گرانبهاى شما چيست؟ فرمود: يكى كتاب خداست كه جانبى از آن در دست خدا مىباشد و طرف ديگر آن در اختيار شما قرار گرفته است؛ به آن چنگ بزنید و گمراه نشوید. و ديگرى عترت من است؛ خداى لطیف و دانا ، مرا مطّلع ساخته كه اين دو هرگز از هم جدا نمی شوند تا كنار حوض كوثر بر من وارد شوند. و من هم از پروردگارم همين اتحاد و يگانگى را براى آنها درخواست كردهام. پس بر اين دو پيشى نگيريد كه به هلاكت مىرسيد و در مورد آنها كوتاهى نکنید كه هلاك خواهيد شد. و سخنى به آنها نياموزيد كه آنان از شما داناترند. سپس دست علی (ع) را گرفت و فرمود: هر كه من نسبت به جان او، از خود او اولاترم، على هم اولاتر است به جان او. پروردگارا! دوستش را دوست و دشمنش را دشمن بدار.»(المعجم الکبیر ،الطبرانی ، ج3 ، ص167)