علل عدم گرایش به حق نزد برخی انسانها
چراخدامعجزه بزرگي مثل بازشدن درياداشته اماچرامردم ايمان نياوردن بعدخداقران وكه اون زماناادم باسوادكم بوده فرستاده وگفته همه ايمان بيارن اياواقعادرزمان حال مردم بقبه مذاهب به جهنم ميرن چون مسلمون نشدن? اياپيامبرهاواماماهم كه خطايي كرده باشن جزاشوميبينن يااين جهنم فقط براي ماست
Maad01.jpgاغلب مردم، با اينكه حقّ را تشخيص مي دهند امّا باز هم تابع حقّ نمي شوند. چون تابع حقّ بودن، زحمت دارد. مثلاً اغلب مردم مي دانند كه فوتبال نگاه كردن از طريق تلوزيون، پشيزي ارزش ندارد؛ يعني نه به درد دنياي انسان مي خورد نه به درد آخرت انسان مي خورد، امّا اغلب مردم، فوتبال نگاه مي كنند؛ از آن طرف اغلب مردم مي دانند كه ورزش كردن، براي بدن و روان انسان، خوب است، امّا اغلب مردم، اهل ورزش كردن نيستند. چرا؟ چون ورزش كردن، بر عكس فوتبال تماشا كردن، زحمت دارد. اگر پيامبران فقط مي گفتند ايمان بياوريد، همه ايمان مي آوردند؛ چون ايمان آوردن زحمتي ندارد؛ امّا انبياء(ع) مي گفتند: ايمان بياوريد و اعمال صالح انجام دهيد، اعمالي مثل نماز، پرداخت خمس و زكات، روزه گرفتن، و ... . اينهاست كه براي مردم زحمت دارد. لذا گروهي آمدند پيش رسول الله(ص) و گفتند ما حاضريم مسلمان شويم به شرط آنكه نماز را بر ما واجب نكني. رسول الله(ص) ايمان آنها را نپذيرفته و فرمودند: « إِنَّهُ لَا خَيْرَ فِي دِينٍ لَا رُكُوعَ فِيهِ وَ لَا سُجُود ــ همانا خيري نيست در ديني كه ركوع و سجود در آن نيست.» ـ در زمان نزول قرآن كريم، عرب در اوج فصاحت و بلاغت بوده است؛ به نحوي كه بعد از آن، عرب هيچگاه در آن درجه از فصاحت و بلاغت نبوده است؛ تا آنجا كه حتّي كودكان و زنان خانه دار هم شعر مي گفته اند. حتّي در جنگها هم جنگاوران، ابتدا با شعر جنگ مي كردند و عليه همديگر شعر مي گفتند و بعد دست به اسلحه مي بردند. شاعران بزرگي هم در آن عصر مي زيسته اند و در ميان عرب، بازاري بوده است معروف به بازار عكاظ كه در آن بازار، شعر و آثار ادبي مي فروخته اند؛ و در آن بازار، شاعران، پول دريافت مي كردند و به صورت سفارسي، شعر مي گفتند. پس تصوّر نشود كه در آن زمان، مردم سر از سخن فصيح در نمي آورده اند. بلي در آن زمان، افرادي كه خواندن و نوشتن بلد باشند، كم بوده اند. فصاحت و بلاغت هم ربطي به خواندن و نوشتن ندارد. بنده شخصاً افراد بي سوادي را ديده ام كه بالبداهه شعر مي سرايند. ضمناً قرآن كريم فقط براي افراد زمان نزول قرآن نازل نشده، بلكه براي زمان ما و براي زمانهاي بعد از ما هم هست. ـ پيامبران و امامان، معصومند و مرتكب گناهي نمي شوند. البته راه عصمت، براي ديگران هم باز است؛ يعني ديگران هم با تبعيّت از معصوم، مي توانند به مقام عصمت از گناه برسند. ـ بهشت برين براي عاقلان است. بهشت براي كسي است كه عقلش را به كار گيرد ، مي خواهد ايراني باشد يا آمريكايي ؛ مي خواهد سياه باشد يا سفيد و ... . لذا بهشت را درجاتي است به اندازه ي عقولي كه به كار گرفته مي شوند. آنكه يك پيمانه از عقل خود بهره بگيرد ، يك درجه از بهشت نصيبش مي شود و آنكه صد پيمانه از عقل خود كار كشيده باشد ، در درجه ي صدم بهشت خواهد بود. امام صادق (ع) فرمودند: « أَنَّ الثَّوَابَ عَلَى قَدْرِ الْعَقْل ـــ همانا صواب به اندازه ي عقل است » (بحار الأنوار، ج66 ،ص156) . البته، دقّت شود! گفتيم عقل، نه هوش. عاقل محال است اهل جهنّم شود ؛ چون محال است عاقل دانسته خود را در آتش اندازد. هر كه دانسته گناه مي كند يقيناً عاقل نيست گرچه نابغه ي دوران باشد. عاقل محال است دانسته دست خود را بر آتش بگذارد كجا رسد كه تمام وجودش را در آتش اندازد. كودك نادان يا ديوانه است كه دست بر آتش مي زند. « الَّذينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ إِلاَّ كَما يَقُومُ الَّذي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَس ــــ كسانى كه ربا مىخورند، برنمىخيزند مگر مانند كسى كه بر اثر تماسّ شيطان، ديوانه شده است.» (البقرة:275( البته مستضعفين فكري هم بهشت مي روند، لكن نه بهشت برين؛ بلكه بهشت اينان، در سطح بهشت حيوانات خواهد بود. چون اين گونه افراد، در واقع همسطح حيوانات هستند؛ لكن نه مثل غير مستضعفي كه همسطح حيوانات است. اينها در اصل خلقتشان در مرز حيوانيّت خلق شده اند و بالاتر از آن امكان ترقّي ندارند در حالي كه عدّه اي امكان ترق،ي دارند ولي ترقّي نكرده و در حدّ حيوانيّت مي مانند. لذا حسرت درجاتي را خواهند خورد كه مي توانستند كسب كنند و كسب نكرده اند؛ و جهنّم ظهور همين حسرت است. ـ غير مؤمن (كسي كه عقل دارد ولي آن را به كار نگرفته) انسان نيست. بر خلاف تصوّر عوام، قرآن كريم ، انسان را مساوي مومن مي داند و غيرمومن را انسان بالقوّه و حيوان بالفعل مي شناسد. لذا انسان با قدم نهادن به وادي ايمان است كه از حيوان متمايز مي گردد. ممكن است بفرماييد كه تمايز انسان با حيوان به عقل است نه به ايمان. عرض مي شود كه از منظر قرآن كريم ، كافر عاقل نيست.« إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ ــــــ بدترين جنبندگان نزد خدا، افراد كر و لالى هستند كه تعقّل نمىكنند.» (الأنفال:22) ؛ دقّت فرماييد! جنبنده ، نه انسان. «أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبيلا ـــــ آيا گمان مىبرى بيشتر آنان مىشنوند يا مىفهمند؟! آنان فقط همچون چهارپايانند، بلكه گمراهترند» (الفرقان:44). يعني بعضي از مردم غير مومن ، از نظر رتبه ي وجودي حتّي از چهارپا نيز پايينتر بوده در حدّه خزنده يا جونده و امثال آنها هستند. « قَالَ النَّبِيُّ ص قِوَامُ الْمَرْءِ عَقْلُهُ وَ لَا دِينَ لِمَنْ لَا عَقْلَ لَه ـــــ قوام و بنياد شخصيّت شخص، به عقل او است، و دين و آيين نيست براى كسى كه داراى عقل نباشد » (بحار الأنوار، ج1 ،ص94) باز ممكن است بفرماييد كه اگر عقل و دين همواره همراه همند ، پس وجود اين همه كافر دانشمند و مومن بي عقل را چگونه توجيه مي كنيد؟ عرض مي شود كه: اكثر علوم همچون رياضيّات و فيزيك و ... محصول قوّه وهم و خيالند كه از قواي ادراكي انسان مي باشند ــ دقّت شود: منظور همان وهم و خيال عرفي نيست ؛بلكه اصطلاح فلسفي آنها مراد مي باشد. ــ سطح پايينترين علم عقلي فلسفه ي بحثي است كه از راه برهان كار خود را پيش مي برد ؛ و مافوق آن حكمت ذوقي است كه افزون بر برهان از كشف قلبي نيز بهره مي برد و فراتر از آن حكمت نوري يا عرفان نظري است كه ابزار شناختش عقل مؤيّد به نور و قلب است. عقل در اين مرتبه استدلال نمي كند بلكه مي بيند و مي يابد. بر اين اساس ، هر كس به همان اندازه عاقل است كه عقائدش بر برهان عقلي استوار باشد. مومنان حتّي تقليد هم كه مي كنند بر اساس برهان عقلي بايد تقليد كنند و الّا تقليدشان سفيهانه خواهد بود. از اينرو اكثر دانشمندان در حقيقت عاقل نيستند بلكه فقط هوشمند مي باشند؛ و فرق است بين هوش و عقل. چه بسيار ديوانگان كه قادرند مسائل رياضي دشواري را حلّ نمايند. از طرف ديگر ، به ظاهر مومنان غير مسلّح به برهان نيز در حقيقت مومن نيستند بلكه مقلّديني مستضعفند. اينها اگر در خانواده اي غير مسلمان بودند ، به همان سفتي كه الآن مسلمانند ، غير مسلمان مي بودند. « عن بعض اصحابنا عن ابي عبدالله (ع): قُلْتُ لَهُ مَا الْعَقْلُ قَالَ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ قَالَ قُلْتُ فَالَّذِي كَانَ فِي مُعَاوِيَةَ قَالَ تِلْكَ النَّكْرَاءُ وَ تِلْكَ الشَّيْطَنَةُ وَ هِيَ شَبِيهَةٌ بِالْعَقْلِ وَ لَيْسَتْ بِعَقْل ـــــ راوي گويد: به امام صادق عليه السّلام گفتم: عقل چيست؟ حضرت فرمودند: چيزى است كه به وسيله آن خداى رحمان پرستش مىشود، و به وسيله ي آن بهشتها به دست مىآيند. گفتم : پس آنچه در معاوية بود چيست؟ حضرت فرمودند: آن زيركى و تيزهوشي است ؛ آن شيطنت است، كه به عقل شباهت دارد ولي عقل نيست.» (بحار الأنوار، ج1 ،116 ) آنچه معاويه داشته به اصطلاح حكما همان قوّه ي وهم و خيال قوي بوده كه انسان اكثر كارهاي دنيايي خود را با آنها انجام مي دهد ؛ و در اصطلاح روانشانسي هوش ناميده مي شود. حضرت نيز آن را نكراء ناميد كه اگر در مسير بد به كار افتد ، شيطنت خواهد بود. حاصل سخن اينكه از نگاه اسلام و قرآن ، هر كه دين ندارد ، عاقل نيست ؛ و هر كه عاقل نيست ، اگر چه بالقوّه انسان باشد ، ولي بالفعل حيوان است. و ميزان انسانيّت و دينداري افراد نيز به ميزان عقلانيّت و برهان مداري آنهاست. « از محمد بن سليمان از پدرش رسيده كه او گفته: به حضرت ابى عبد اللَّه امام صادق (عليه السّلام) گفتم: فلانى عبادت و بندگى و دين و آيين و فضل و برتريش چنين و چنان است، حضرت فرمودند: عقلش چگونه است؟ گفتم: نمي دانم، فرمودند: ثواب و پاداش به اندازه ي عقل است، همانا مردى از بنى اسرائيل در جزيرهاى از جزيرههاى دريا كه سبز و خرّم و داراى درخت بسيار و آب پاكيزهاى بود خداى تواناى بزرگ را عبادت و بندگى مي نمود، و فرشتهاى از فرشتگان از آنجا كه او بود گذشت و گفت: پروردگارا پاداش اين بندهات را به من بنما! خداى تواناى بزرگ آن را به او نشان داد. فرشته آن پاداش را اندك شمرد. خداى تواناى بزرگ به او وحى كرده و در خاطرش انداخت كه با او همراه باش! آن فرشته به شكل آدمى نزد او آمد، مرد بنى اسرائيلى به او گفت: تو كيستى؟ فرشته گفت: من مردى عبادت كننده هستم از جاى تو و عبادت و بندگيت در اينجا آگاه شدهام. من آمدم تا با تو عبادت كنم، پس روزش را با او بود چون بامداد شد، فرشته به او گفت: جاى تو پاك و پاكيزه است. مرد بنى اسرائيلى گفت: كاش براى پروردگار ما چهارپايى بود ؛ كه اگر پروردگار ما الاغى مي داشت آن را در اينجا مي چرانديم ؛ زيرا اين گياهها تباه مىشوند.فرشته به او گفت: پروردگار تو الاغ ندارد؟ مرد بنى اسرائيلى گفت: اگر براى او الاغى بود اين گياههان تباه نمىگشتند! پس خداى توانا و بزرگ به فرشته وحى نمود كه او را به اندازه ي عقلش پاداش مىدهم. » (بحار الأنوار،ج1، ص84) ما در ابتدا هويت طبيعي و حيواني داريم و در صورتي كه خودسازي كنيم مي توانيم با طي كردن مراتب حيات انساني و تقويت عقلانيت و اختيار به انسانيت برسيم و سپس تازه سير و سلوك انسان به سوي احياي هويت الهي و حيات عرفاني شروع مي شود. ماموريت دين و انبياي الهي اين بوده است كه انسان را در اين طريق هدايت كنند و نهايتا او را به قرب الهي و احياي هويت الهي برسانند. بنابراين هدف دين بسيار فراتر از انسانيت است و به الهي شدن انسان و رنگ خدايي گرفتن او مي انديشد. ـ كسي كه از وجود دين حقّ خبر دارد، معذور نيست. دين اسلام براي تمام عقلايي است كه نداي اسلام ـ هر چند به نحو اجمال ـ به گوششان رسيده است؛ امّا غير عقلا (مستضعفين فكري)، اساساً مكلّف نيستند. لذا مستضعفين فكري و همچنين عقلايي كه هيچ نام و نشاني از اسلام نشنيده اند، از آنها اسلام خواسته نخواهد شد. حساب مستضعفين فكري، با خداست؛ و با عقلايي كه امكان دسترسي به اسلام ندارند، بر اساس احكام عقل و بر اساس احكام بهترين(منطقي ترين) آييني كه به آن امكان دسترسي دارند، رفتار خواهد شد. چنين كسي به حكم عقل ـ كه حجّت باطني خداست ـ بايد تحقيق نمايد تا بهترين (منطقي ترين) ديني را كه به آن امكان دسترسي دارد، بيابد. توضيح مطلب: ـ مسضعف فكري كيست؟ « عَنْ أَبِي حَنِيفَةَ رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ مَنْ عَرَفَ الِاخْتِلَافَ فَلَيْسَ بِمُسْتَضْعَف. ــــ ابو حنيفه كه يكى از شيعيان است گويد: امام صادق عليه السّلام فرمودند: هر كس اختلاف در عقائد و آراء را بشناسد مستضعف نيست.»(بحار الأنوار ؛ ج69 ؛ص162) در اين حديث شريف، مستضعف فكري، تعريف شده است. طبق اين حديث، مستضعف فكري كسي است كه قدرت استدلال و قدرت فهم استدلال را ندارد. لذا اگر مثلاً يك مسيحي برايش استدلال كند، نمي تواند اشكال استدلال او را متوجّه شود، براي همين، گرايش به مسيحيّت پيدا مي كند؛ و اگر يك مسلمان استدلال نمايد، آن را هم پذيرفته، مسلمان مي شود. چه كساني داخل اين تعريف مي شوند؟ شكّي نيست كه كودكان غير مميّز و عقب مانده هاي ذهني و امثال آنها، داخل در اين جرگه اند؛ يعني كساني كه اساساً تكليفي ندارند. كودكان مميّز (كودكاني كه قادر به فهم خوب و بد هستند) نيز داخل در اين دسته اند. چون اينها نيز قدرت فهم اختلافات مذهبي را ندارند. اين گونه كودكان، اگر چه تكليف شرعي ندارند، ولي تكليف اخلاقي دارند؛ يعني از آنها نماز و روزه و امثال اين امور خواسته نمي شود؛ امّا خوب و بدهاي اخلاقي را كه فهم مي كنند، بايد مراعات كنند. در روز قيامت نيز بر همين اساس، حساب پس خواهند داد. برخي از مكلّفين هم داخل در اين گروه هستند؛ يعني كساني كه هم بالغند، هم خوب و بد را مي فهمند؛ امّا قدرت فهم استدلال و اختلافات مذهبي را ندارند. اينها نيز يقيناً از خوب و بدهاي اخلاقي مورد سوال خواهند بود؛ كه بسياري از اين خوب و بدها نيز يا فطري اند يا با اندك عقلي فهميده مي شوند. اينها اگر با دين حقّ نيز تقليداً آشنا باشند و طبق آن رفتار نمايند، باز پاداش مي گيرند؛ امّا اگر با دين حقّ آشنايي ندارند، از آن مورد سوال نخواهند بود. و اگر در دين باطلند، و بدون فهم بطلان آن دين، طبق آن رفتار مي كنند، قاعدتاً مؤاخذه هم نخواهند شد. « عَنْ أَبِي خَدِيجَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا فَقَالَ لَا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً إِلَى النَّصْبِ فَيَنْصِبُونَ وَ لَا يَهْتَدُونَ سَبِيلَ أَهْلِ الْحَقِّ فَيَدْخُلُونَ فِيهِ وَ هَؤُلَاءِ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بِأَعْمَالٍ حَسَنَةٍ وَ بِاجْتِنَابِ الْمَحَارِمِ الَّتِي نَهَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْهَا وَ لَا يَنَالُونَ مَنَازِلَ الْأَبْرَار . ـــــ ابو خديجه گويد: امام صادق عليه السّلام در تفسير آيه شريفه « إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا» فرمودند: يعنى راهى ندارند تا ناصبى شوند و دشمنى كنند و به طرف حق هم هدايت نمىشوند تا به حق عمل كنند و يا حق را قبول كنند، اينها اگر كارهاى نيك انجام دهند و از محرمات دست بر دارند وارد بهشت مىگردند ولى مقام نيكان را پيدا نخواهند كرد.»(بحار الأنوار ؛ج69 ؛ص 160) در اين حديث شريف، از كساني به عنوان مستضعف نام برده شده كه توان فهم خوب و بد را دارند؛ و اين قدر مي فهمند كه با هاديان الهي دشمني نكنند؛ امّا توان تحقيق و كشف حقيقت را در سطح عميقش ندارند. لذا حتّي در اصول دين نيز مقلّد مي باشند. اينها اگر حقّ در اختيارشان قرار گيرد و به آن عمل نمايند، وارد بهشت مي شوند؛ و اگر حقّ در اختيارشان قرار گيرد و تبعيّت نكنند، وارد جهنّم مي شوند؛ و اگر حقّ در اختيارشان قرار نگيرد، به همان اندازه كه خودشان به خوب و بدها آگاهي دارند بايد عامل به خوبها و تارك بدها باشند؛ كه اگر چنين كردند، بهشت مي روند؛ و الّا جهنّمي خواهند شد. البته اينها در هيچ حالتي به مراتب بالاي بهشت راه نخواهند يافت. چرا كه رتبه ي وجودي اينها در اصل خلقتشان، آن اندازه نيست كه بتوانند به مراتب عالي صعود نمايند؛ همان گونه كه حتّي بسياري از علما هم ذاتاً توان صعود به بهشت انبياء را ندارند. چون رتبه ي بهشت هر كسي تابع دو عامل است؛ رتبه ي ذاتي اش در اصل خلقت، و ترقّي اختياري خودش. البته توجّه شود! آنكه در اصل خلقت، رتبه ي بالايي دارد، اگر ترقّي اختياري نكند، اهل جهنّم خواهد بود، و جهنّم او نيز به نسبت رتبه ي ذاتي اش، جهنّمي وحشتناكتر خواهد بود. ـ عقلايي كه امكان دسترسي به دين حقّ را ندارند. عقل، حجّت خداست؛ لذا اطاعت از عقل، بر هر عاقلي واجب مي باشد. پس اگر عاقلي بر خلاف حكم عقل رفتار نمايد، نزد خدا عذري نخواهد داشت. از طرف ديگر، عقل حكم مي كند كه شخص دنبال دين حقّ بگردد؛ و از آن تبعيّت نمايد. لذا اگر عاقلي، دنبال دين حقّ نگردد، و بدون تحقيق، از ديني باطل تبعيّت نمايد، نزد خدا عذري نخواهد داشت. امّا اگر تحقيق كرد و دين حقّ را هم يافت، ولي از آن تبعيّت ننمود، نه تنها جهنّمي است، بلكه در دركات جهنّم جاي خواهد داشت. ولي اگر تحقيق كرد و دين حقّ را نيافت، مثلاً يك سرخپوست هزار سال قبل را فرض فرماييد كه اصلاً نمي داند قارّه اي ديگر هم وجود دارد، كجا رسد كه از اسلام خبر داشته باشد. چنين كسي بايد در ادياني كه به آنها دسترسي تحقيق كند. اگر بين آنها ديني را يافت كه برتري بالايي نسبت به ساير اديان دارد، آن را برگزيده و سپس قسمتهاي خلاف عقلش را كنار گذاشته و به بقيّه اش عمل مي كند؛ چون هر چه خلاف عقل باشد، يقيناً باطل است. دقّت فرماييد! مي گوييم « خلاف عقل» نه « آن چيزي كه عقل آن را نمي فهمد». فرق است بين «خلاف عقل» و « غير عقلي»؛ برخي امور، بر خلاف برهان عقلي مي باشند، امّا برخي امور، نه خلاف عقل هستند، نه با عقل، قابل اثبات مي باشند. حال اگر چنين كسي، به ديني با برتري بالا دست نيافت، بايد از اديان موجود، آن قسمتهايي را كه خلاف عقل است كنار بگذارد و قسمتهاي غير مخالف با عقل را با هم جمع نمايد. مثلاً اگر كسي تنها به آيينهاي مسيحيّت، يهوديّت، آيين زرتشت و آيين بودايي دسترسي دارد، بايد تثليث مسيحي را دور اندازد؛ بحث فدا و گناه ذاتي را هم دور اندازد. از آيين يهود، بايد نژاد پرستي و قابل تجسّم بودن خدا را كنار نهد؛ و از آيين زرتشت، دوگانه پرستي و برخي احكام خلاف عقلش را كنار بگذارد، و از بوديسم، انكار معاد و انكار نبوّت و كثرت خدايان و تناسخ را كنار نهد؛ و از مجموع اينها به يك دين خالصتر برسد؛ كه اگر كسي امروز چنين كاري را انجام دهد، به چيزي خواهد رسيد كه بسيار نزديك به اسلام است؛ ولي اسلام كامل نيست. چنين راهي ـ كه در واقع، تحريف زدايي از اديان است ـ اگر چه شخص را به حقّ خالص نمي رساند، امّا او را به حقّ خالص نزديكتر مي كند. لذا به حكم عقل، پيروي از چنين دين تلفيقي بهتر از عمل به يكي از اديان باطل خواهد بود. البته اينكه شخص چقدر بتواند اين اديان را باطل زدايي نموده و به درستي تركيب نمايد، بستگي به قوّت عقلي او دارد. لذا هر چه عقل فرد قويتر باشد، به همان اندازه به حقيقت نزديكتر خواهد شد. البته در عمل به اسلام نيز، اين معنا تا حدودي صادق است؛ يعني هر چه عقل شخص قويتر باشد، به همان اندازه فهم درستتر و عميقتري از اسلام خواهد داشت. توجّه شود كه در آيينهاي ديگر نيز اعمال عبادي وجود دارند؛ از آيينهاي ابتدايي چون آيينهاي سرخپوسي گرفته تا شكل تحريف شده ي اديان الهي مثل آيين زرتشت و يهوديّت و مسيحيّت؛ بلكه اعمال عبادي بسياري از اين آيينها، از اعمال عبادي اسلام، دشوارتر مي باشند. البته به شرطي كه انجام دهند. چون اكثر پيروان آن اديان، فقط اسماً پيرو آن اديانند؛ و در مقام عمل، كاري با دين ندارند؛ مثل برخي مسلمانها كه اسماً مسلمانند ولي عمل به احكام اسلام نمي كنند. پس توجّه شود كه در اين آيينها نيز فروعات فرواني وجود دارند. مثلاً آيينهاي تحريف شده اي چون مسيحيّت و يهوديّت و زرتشتي نيز وضو و غسل و نماز و روزه و حجّ و زكات و حجاب و احكام ازدواج و طلاق و ... را دارند؛ اگر چه تفاوتهايي با نوع اسلامي آن دارند. پس گمان نشود كه غير مسلمان بودن به معني آسوده بودن از احكام و اعمال عبادي است. برخي ها وقتي به بلاد غير اسلامي نگاه مي كنند، مي بينند كه آنها عبادتي انجام نمي دهند، و احكامي را مراعات نمي كنند؛ لذا توهّم مي كنند كه در آيينهاي آنها چنين احكامي وجود ندارد؛ در حالي كه چنين نيست. آنها نيز طبق آيينهاي خودشان،احكامي را بايد مراعات نمايند؛ امّا در عمل، مراعات نمي كنند؛ مثل برخي كشورهاي اسلامي كه هيچ اهمّيّتي به حجاب نمي دهند؛ در حالي كه قرآن كريم به صراحت، امر به حجاب مي كند. در آيين يهود نيز حجاب وارد شده است. در بين مسيحيان نيز، راهبه ها حجاب را مراعات مي كنند امّا مردم عادي مسيحي، حفظ حجاب نمي كنند. ـ آيا عاقلي هست كه در اين زمان، دسترسي به اسلام نداشته باشد؟ امروز تقريباً در هيچ جاي زمين، عاقلي را نمي توان يافت كه نام اسلام را نشنيده باشد؛ مگر افرادي بسيار اندك. پس اگر چنين كسي به حكم عقل عمل نمود و تحقيق كرد، اسلام را منطقي ترين دين موجود خواهد يافت. چون غير از اسلام، اصول دين تمام اديان موجود، مشكل منطقي دارند؛ كه ناشي از تحريفات است. پس امروز، تقريباً هيچ عاقل غير مسلماني نزد خدا عذر موجّه ندارد. البته توجّه شود! مي گوييم « هيچ عاقل غير مسلماني » نه « هيچ غير مسلماني». عاقلها هم چندان زياد نيستند. واقع مطلب آن است كه تعداد مستضعفين فكري، اگر از عقلا بيشتر نباشند، بعيد است كمتر هم باشند. ضمناً دقّت شود كه سواد داشتن و متخصّص در يك علم بودن، به معني عاقل بودن نيست. برخي ها را مي بينيم كه مثلاً در فيزيك، نابغه اند؛ امّا در امور ديني، استضعاف فكري دارند؛ و بر عكس، بي سوادهايي را مي بينيم كه در امور ديني، عارف و اهل كشف و شهود مي باشند. ـ مسلمان بر دو گونه است؛ مسلمان رسمي و مسلمان غير رسمي. مسلمان رسمي همين مسلماناني هستند كه مي شناسيم؛ امّا مسلمان غير رسمي آن است كه خدا را قبول دارد، و قائل به يگانگي اوست؛ و فرستادگان خدا را احترام و پيروي مي كند؛ و اگر بداند كه فلان شخص، حقيقتاً پيغمبر خدا يا امام حقّ است، از او پيروي مي نمايد؛ لكن خبر ندارد كه شخصي به نام محمّد(ص) از طرف خدا مبعوث شده است. اگر مي دانست و نبوّت او برايش ثابت مي شد، حتماً ايمان مي آورد. چنين كسي را مسلمان غير رسمي مي ناميم. چون روح مسلماني در او وجود دارد؛ يعني تعصّبي ندارد و خالصانه تسليم حقّ است؛ و اگر حقّ به او برسد، مي پذيرد. حقيقت اسلام نيز تسليم حقّ بودن است. چنين كسي نيز در آخرت، جزء مسلمين تلقي خواهد شد؛ كما اينكه برخي مسلمانان رسمي نيز در آخرت، جزء مسيحيان يا يهوديان يا كفّار خواهند بود. چون در دنيا مثل آنها زندگي كرده اند. « مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ الزُّرَقِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ إِنَّ لِلْجَنَّةِ ثَمَانِيَةَ أَبْوَابٍ بَابٌ يَدْخُلُ مِنْهُ النَّبِيُّونَ وَ الصِّدِّيقُونَ وَ بَابٌ يَدْخُلُ مِنْهُ الشُّهَدَاءُ وَ الصَّالِحُونَ وَ خَمْسَةُ أَبْوَابٍ يَدْخُلُ مِنْهُ شِيعَتُنَا وَ مُحِبُّونَا وَ بَابٌ يَدْخُلُ مِنْهُ سَائِرُ الْمُسْلِمِينَ مِمَّنْ يَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ لَمْ يَكُنْ فِي قَلْبِهِ مِقْدَارُ ذَرَّةٍ مِنْ بُغْضِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ. ـــــ محمد بن فضيل گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: على عليه السّلام فرمودند: بهشت هشت در دارد، درى كه از آن پيامبران و صديقان وارد مىگردند، درى كه شهداء و صالحان از آن مىآيند، و پنج در است كه شيعيان و دوستان ما از آنها وارد خواهند شد و از در هشتم ساير مسلمانان وارد مىشوند و آنها كسانى مىباشند كه بر وحدانيت خدا گواهى دهند و ذرّهاى بغض ما را در دل نداشته باشند.»(بحار الأنوار ؛ج69 ؛ص159) اين گروه آخر، در واقع شامل آن مسلمانان غير رسمي و برخي از اهل سنّت مي شوند. ما در بين تازه مسلمانهاي اروپايي نيز چنين افرادي را مي بينيم. برخي از اينها بعد از ايمان آوردن اذعان نموده اند كه در زمان غير مسلمان بودن نيز مثل يك مسلمان فكر مي كرده اند؛ يعني از اديان باطل بيزار بوده اند و به حكم فطرت و عقل، به اصولي اعتقاد داشته اند كه بعداً آن را در اسلام يافته اند. كما اينكه برخي ها هم اگر چه مسلمان زاده اند، امّا به حكم نفس و غريزه، چنان فكر مي كنند كه كفّار فكر مي كنند؛ لذا اينها نيز وقتي با عقيده ي كفّار آشنا مي شوند، به راحتي جذب آيين آنها مي شوند. مسلمان غير رسمي در واقع شبيه آن مسلماني است كه در جزيره اي گير افتاده و راه رهايي ندارد؛ و از طرفي به تمام مسائل اسلامي هم آشنايي ندارد. لذا تنها به آن اندازه كه مي داند عمل مي كند. روشن است كه چنين كسي به خاطر ترك برخي امور اسلامي، كه نمي دانسته، مجازات نخواهد شد. چون عذر موجّه دارد