بینش دینی عارف و فيلسوف و متكلم
روش يك عارف و فيلسوف و متكلم، در اثبات وجود خداوند و صفات او و اصول دين، چه اندازه با هم تفاوت داشته و كدام در طول تاريخ موفق تر بوده اند؟
در پاسخ به اين پرسش به نكاتي اشاره مي شود:
1. نخست بايستي روش هر كدام از دانش هاي سهگانه، تبيين گردد؛
روش عارف در شناخت خداوند، سير از طريق علم حضوري و شهودي و معرفت نفس است. عارف در پي اثبات وجود خداوند با دلايل عقلي و فلسفي نيست بلكه به دنبال يافتن خداوند و پيوند با اوست، عارف مي خواهد خداوند را با چشم دل ببيند و شيريني آن را بچشد. لذا او براي دستيابي به اين مطلوب از راه تصفيه دل و تهذيب نفس وارد مي شود. عارف بر اين باور است كه اگر انسان دل و سر خود را از ناپاكي ها پالايش كند و آيينه دل را غبارزدايي نمايد، عكس رخ يار بر آينه دل او نقش مي بندد.
بنابراين عارف از طريق سير باطني و قلبي و يا به تعبير ديگر «معرفت نفس» و خودشناسي، مي خواهد خدا را شهود نمايد، «من عرف نفسه فقد عرف ربه».
فيلسوف از راه برهان و استدلال عقلاني و منطقي در پي اثبات اصل وجود خدا و تبيين اسماء و صفات اوست. راه فلسفه خداشناسي عقلي است لذا ابزار فلسفه، استدلال و برهان است.
متكلم نيز از راه استدلال و برهان مي خواهد خدا و اسماء و صفات او را به اثبات برساند منتها متكلم در تبيين مسائل از شواهد نقلي- آيات و روايات- مدد مي جويد و براهين خود را با تأييدات و شواهد نقلي، محكم و متقن مي نمايد. هر كدام از اين سه روش فايده و كاركرد مخصوص به خود را دارد.
روش عرفاني براي شخص انسان، بسيار لذت بخش، شيرين و ملموس است. انسان اگر درست اين راه را بپيمايد و زير نظر استاد خود ساخته و مورد اعتماد تربيت شود، مي تواند خدا را در حد ظرفيت وجودي خود، شهود كند و آن را با تمام وجود بيابد.
مشكل اين راه عرفاني اين است كه قابل آموزش و انتقال به ديگران به گونه اي كه اقناع عقلي و قلبي به بار آورد، نيست هر كس شخصا بايستي اين راه و مراحل را سير نمايد تا به قله مقصود نايل شود.
اما شيوه و روش فلسفه و كلام اين نقطه مثبت را دارد كه مي توان آن را به ديگري منتقل نمود، قابل آموزش و يادگيري است. لذا در مقام تعليم و تعلم روش فلسفي و كلامي مفيد و سودمند خواهد بود.ليكن در روش عقلي فلسفه استدلالي تر و يقين آور تراست ولي براي همگان مفهوم نيست. در مقابل روش كلامي ساده نر و همگاني تر است . پس هر يك اهل خود را مي طلبد.