شیعه انقلابی/ شب نهم
موسسه خطابه امیر بیان ۱۳۹۴/۰۶/۱۶
باسمه تعالی
(موضوع: ولایت مداری)
انگیزه سازی
وقتی عثمان کشته شد و مردم با امیر مؤمنان علی علیهالسلام بیعت کردند، مردی به نام «حبیب بن منتجب» از طرف عثمان والی یکی از شهرهای اطراف یمن بود. حضرت علی علیهالسلام او را ابقا کرد و نامهای برای او نوشت:
شما را بر کسانی که قبلاً والی بودی، ابقا کردم. به کار خویش ادامه بده، ده نفر از میان مردم شهر برایم بفرست که از عقلا و فصحای آنها و مورد اطمینان مردم باشند، از بین کسانی که در یاری رساندن محکماند؛ از اهل فهم و شجاعتاند، آگاه به خداوند، دانای به دینشان و آگاه به حقوق و وظایف خویش و دارای رأی نیکو هستند. والی یمن صد نفر انتخاب نمود، آنگاه از صد نفر هفتاد نفر را انتخاب کرد، آنگاه از بین هفتاد، ده نفر را انتخاب کرد. پس از انتخاب ده نفر، به سرعت آنها را برای اعلام وفاداری و یاری علی علیهالسلام راهی کوفه کرد.
وقتی این ده نفر به محضر امیرالمؤمنین علیهالسلام آمدند، یک نفر را به عنوان نماینده جلو فرستادند. آن شخص جلو رفت و در پیشگاه علی علیهالسلام ایستاد و گفت: «سلام بر تو ای پیشوای عادل! و ماه شب چهارده و شیرژیان و قهرمان دلاور و تکسوار بزرگ (میدان نبرد) و کسی که خدا او را بر تمام مردم (جز نبی) برتری داد! درود بر شما و آل بزرگوارت باد. شهادت میدهم که به راستی و به حق و حقیقت تو امیر تمام مؤمنان هستی. به راستی تو وصی رسول خدا، و خلیفه بعد از او هستی و وارث علم او میباشی. از رحمت خداوند دور است کسی که حق تو و مقام و منزلت تو را انکار کند. صبح کردی در حالی که امیر خلافت و ستون (نگهدارنده آن) هستی. به راستی عدالت تو بین مردم شهرت دارد، و باران با فشار و پی در پی فضلت و ابرهای لطف و مهربانیات مرتب بر مردم فرود میآید. امیر (یمن) ما را نزد تو فرستاده و ما از آمدن به نزد شما سخت خوشحال و مسروریم، پس مبارک (و با برکت) باد این طلعت (زیبایی) پسندیده، و تهنیّت و گوارایت باد خلافت بر رعیّت!» امیرالمؤمنین علیهالسلام از او پرسید: «اسم تو چیست؟» او گفت: «من ابن ملجم مرادی هستم!»[۱]
اقناع اندیشه
امیرالمؤمنین علیهالسلام به حدّی به ابن ملجم محبت میکرد که وقتی ابن ملجم بیمار شده بود، امیرالمؤمنین علیهالسلام در خانه خودش از او نگهداری و او را تیمار میکرد.[۲]
وقتی ابن ملجم به فرق مبارک امیرالمؤمنین علیهالسلام شمشیر زد و او را دستگیر کردند، حضرت به او فرمود: «آیا من بیش از همۀ دوستانم به تو محبت نکردم؟ به حدّی که دوستان من اعتراض میکردند و میگفتند: یا علی! چرا اینقدر به ابن ملجم، محبت میکنی؟» و ابن ملجم سخن ایشان را تأیید کرد.[۳]
ابن ملجم، یک آدم عوام نبود. او قاری و معلم قرآن بود. او یک فقیه بود که در مدینه به او خانۀ بزرگی داده بودند تا آنقدر جا داشته باشد که مردم برای یاد گرفتن قرآن، در خانۀ او جمع شوند.
داستان ابن ملجم واقعاً عبرتآموز است. اما چرا ابن ملجم به چنین عاقبتی دچار شد؟
چرا ابن ملجمی که شیعه امیرالمومنین بود، منتخب شیعیان یک شهر بود، عاقبتش اینگونه میشود؟ انحراف ابن ملجم به خاطر انحراف از ولایت بود، کسی که رأی خودش را بر نظر ولایت ترجیح میدهد و اطاعت محض از ولایت ندارد، عاقبت کارش اینگونه خواهد بود.
ابن ملجم از جمله کسانی بود که «حکمیت» را بر ولایت تحمیل کردند و عاقبت جزء سپاه خوارج شد که امیرالمؤمنین علیهالسلام را، حجت خدا را، واجب القتل میدانستند.
ولایتمداری، اطاعت بیچون و چرا از ولیّ خداست. اطاعتی مخلصانه و از روی آگاهی و بر اساس حب به ولایت؛ همانگونه که خداوند در مورد افرادی که ولایت رسول گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله را میپذیرند، چنین میفرماید:
«فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیماً.»[۴]
به پروردگارت سوگند! که ایمان نمیآورد مگر آنکه تو را درباره آنچه میانشان مایه اختلاف است، داور قرار دهد، سپس در دلهایشان از حکمی که کردهای (اندکی) احساس ناراحتی نکند و کاملاً سر تسلیم فرود آورد.
علامه طباطبایی در تفسیر این آیه میفرماید: ایمان عبارت است از این که انسان به طور تام و کامل و به باطن و ظاهر تسلیم امر خدا و رسولش باشد، و چگونه ممکن است کسى مؤمن حقیقى باشد، و در عین حال در برابر حکمى از احکام او تسلیم نشود، یا اگر به ظاهر اظهار تسلیم مىکند، در باطن جانش تسلیم نباشد و به ظاهر از ترس رسوایى اظهار تسلیم کند، ولى در باطن دلش به خاطر این که حکم نامبرده، با حال و هواى او سازگار نیست، منزجر باشد.[۵]
حضرت علی علیهالسلام افراد ولایتمدار را اینگونه نصیحت میکند:
«به اهلبیت پیامبرتان نگاه کنید و به آن سو که میروند، پی آنها را بگیرید... اگر ایستادند، بایستید و اگر برخاستند، شما نیز برخیزید. بر آنان پیشی نگیرید که گمراه میشوید و از آنان بازپس نمانید که هلاک میشوید.»[۶]
عبادت بدون ولایتپذیری عبادت شیطانیست، عبادت بر اساس هوای نفس است، وقتی خداوند متعال حضرت آدم علیهالسلام را خلق کرد و به فرشتگان امر فرمود تا برای او سجده کنند، شیطان امتناع کرد و گفت: «ای پروردگار! مرا از سجده بر آدم معاف بدار! به جای آن آنچنان عبادتی برای تو انجام خواهم داد که هیچ فرشته مقرب و پیامبر مرسلی انجام نداده باشد.» خداوند فرمود: «من نیازی به عبادت تو ندارم، من میخواهم آنگونه که من میخواهم مرا عبادت کنی نه آنگونه که خودت میخواهی!»[۷]
یکی از خصوصیات شیعه انقلابی، ولایتمداری و اطاعت محض و تسلیم امر ولایت بودن است. اعمال، رفتار، عبادات، زندگی یک شیعه باید بر مدار ولایت باشد، نه سلیقه شخصی و هوای نفس.
پرورش احساس
قطره دریاست اگر با دریاست
ورنه او قطره و دریا، دریاست
مصداق و الگوی بارز این ویژگی آن آقایی است که شب نهم محرم به یاد او مجلس گرفتهایم، امام صادق علیهالسلام در زیارتنامه حضرت اباالفضل علیهالسلام میفرماید:
«أَشْهَدُ لَکَ بِالتَّسْلِیمِ وَ التَّصْدِیقِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِیحَةِ لِخَلَفِ النَّبِیِّ الْمُرْسَل.»[۸]
شهادت مىدهم که تو تسلیم فرزند نبى مرسل و سبط برگزیده پیامبر و راهنما و عالم و جانشین مبلّغ و مظلوم ستمدیده بودهای.
امام معصوم میفرماید: عباس جان، تو تسلیم محض امام زمانت بودی. یکی از زمانهایی که تاریخ شهادت بر ولایت مدار محض بودن حضرت عباس علیهالسلام داده، هنگامیست که عباس علیهالسلام تنهائى حضرت ابى عبد اللَّه الحسین را دید. به حضور آن حضرت آمد و عرض کرد: «یا أخی هل من رخصة؟» برادرم آیا رخصت جهاد به من مىدهى؟ امام حسین علیهالسلام بعد از اینکه گریه شدیدى کرد، فرمود: «یا أَخِی أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِی وَ إِذَا مَضَیْتَ تَفَرَّقَ عَسْکَرِی.» یعنى اى برادر! تو پرچمدار من هستى، هنگامى که شهید شوى لشکر من متفرق خواهند شد. فَقَالَ الْعَبَّاسُ قَدْ ضَاقَ صَدْرِی گفت: سینهام تنگ شده وَ سَئِمْتُ مِنَ الْحَیَاةِ و از زندگى خسته شدهام. وَ أُرِیدُ أَنْ أَطْلُبَ ثَأْرِی مِنْ هَؤُلَاءِ الْمُنَافِقِین میخواهم از این گروه ستمکیش خونخواهى کنم.
امام حسین علیهالسلام فرمودند: «فَاطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِیلًا مِنَ الْمَاءِ.» مقدارى آب براى این کودکان طلب کن. فذهب العباس. ابا الفضل رفت.[۹]
حضرت عباس علیهالسلام امتحان ولایت مداری را با موفقیت سپری کرد، تنهایی و غربت و مظلومیت ابی عبدالله را دید، گویا صبرش لبریز شده، اذن جنگ خواست، اما وقتی امام امر به آوردن آب کردند، سمعا و طاعتا پذیرفت.
مرحوم آیت الله آقا نجفی قوچانی در کتاب سیاحت شرق جریان زیبایی نقل میکند:
من یکبار پیاده به سمت کربلا حرکت کردم، در راه آب تمام کردم و سراغ هر جایی که رفتم یا آب نداشتند یا اگر داشتند به اندازهای بود که به بنده نمیدادند. هر چه به کربلا نزدیک تر میشدم، بیشتر تشنه میشدم تا اینکه دو سه فرسخی کربلا، حالت عطش بر من غلبه کرد؛ حالتی که ضعف بر آدم چیره میشود و چشمان انسان سیاهی میرود. در آن حالت به یاد تشنگی بچههای ابی عبدالله افتادم، با خودم گفتم من که آدم بزرگی هستم و در این حالت امنیت مبتلا به تشنگی شدم، طاقتم طاق شده، بمیرم برای بچههایی که با لبان تشنه و گرسنه هر لحظه از ترس حمله دشمنان میلرزیدند و و سر به بیابان میگذاشتند. حالت حزنی به من دست داد که دیگر تشنگی خودم را فراموش کردم و شروع کردم بر مظلومیت یتیمان امام حسین علیهالسلام گریه کردن. یکباره پردهها از جلوی چشمم کنار رفت و یک بیابان دیدم پر از دود و آتش. گویا در آن حالت گوشهای از صحنه عصر عاشورا را به من نشان دادند، داشتم دیوانه میشدم. شروع کردم به سر و صورت خود زدن و گریه کردن. دیگر طاقت نداشتم. بلند بلند هم گریه میکردم و میخواستم کسی متوجه نشود. کم کم وارد کربلا شدیم و دوباره به حال عادی برگشتم. بعد از زیارت ابوالفضل العباس علیهالسلام به حرم امام حسین علیهالسلام وارد شدم. در صحن حرم ساعت شروع به زنگ زدن کرد. دوباره به حال قبلی برگشتم. ساعت ده شب بود و ساعت ده بار زنگ زد. هر بار ساعت زنگ می زد به جای صدای زنگ ساعت این صدا بلند میشد: هل من ناصر ینصرنی.... با خودم گفتم: «کیست الآن جواب حسین را بدهد؟» یک دفعه دیدم صدای زنگ حرم ابوالفضل العباس بلند شد و ده بار زنگ زد و هر بار ندا آمد: لبیک ... لبیک...
در عصر ما هم کسانی بودند که به حضرت عباس علیهالسلام اقتدا کردند. جوانان ولایتمداری مثل شهید بهشتی که بعد از پایان یافتن شورای انقلاب آرزوی دیرینهاش این بود که به کار مطالعات و تدریس خود بازگردد، چرا که انقلاب را از این ناحیه سخت دچار خلاء میدید، ولی بعد از بازگشت ایشان از بیمارستان قلب که امام در آن در آن بستری بودند، گفت: «وقتی به امام عرض کردم تا مرا معاف بدارد تا به مطالعه و تدریس خصوصا در میان جوانان بپردازم، امام دست مرا گرفته و با نگاه عمیقی که به چهره من کردند، گفتند: اگر شما بخواهید نباشید من چه کنم؟!» و در برابر این سوال جز سکوت چه میتوان گفت؟
شهید بهشتی میگفت: بیشتر این فحشهایی که به من داده میشود به خاطر حمایت من از امام است. وظیفه خودم میدانم جلوی امام بایستم تا هر چه تیر هست به سوی من بیاید تا مبادا یکی از آنها به امام اصابت کند.[۱۰]
رفتار سازی
برای ولایت مدار شدن باید تمرین کرد. عصر غیبت کبری فرصتی است برای تمرین ولایتمداری. مهمترین تمرین ولایت مداری اطاعت از ولی فقیه و نائب امام زمان است. شهدا این موضوع را خوب فهمیدند.
شهید احمد رضا احدی رتبه اول کنکور پزشکی در سال ۶۴ در وصیتنامهاش مینویسد: «فقط نگذارید حرف امام روی زمین بماند.»[۱۱]
شهید یوسف کلاهدوز رفته بود توی گارد جاویدان شاه. از بس زیرک و باهوش بود، توانسته بود در کنار شاه باشد؛ آن هم با اسلحه پر! یکی از بچهها به او گفت: «حالا که اینقدر به این سر کرده فساد نزدیک شدی چرا کار را تمام نمیکنی تا خیال همه راحت شود؟» یوسف میگوید: «من بنا به تکلیف، خودم را به اینجا رساندم. هنوز تکلیف نشده که این کار را انجام بدهم. من از آقا دستور میگیرم. تا دستور آقا نباشد کاری نمیکنم.»
شهدا دینشان را به ولایت ادا کردند. ما امروز چه کنیم تا به سرنوشت ابن ملجمها و ابن عباسها و زبیرهای تاریخ دچار نشویم؟
یکی از مصادیق ولایتمداری تلاش برای اجرای دغدغههای ولیفقیه است. مقام معظم رهبری حفظهالله در اول سال ۹۱ یکی از دغدغههای بسیار مهم و حیاتی را گوشزد نمودند و شعار سال را «تولید ملی، حمایت از کار و سرمایهی ایرانی» نام نهادند. و از همه مردم خواستندکه:
«ما باید عادت کنیم، برای خودمان فرهنگ کنیم، برای خودمان یک فریضه بدانیم که هر کالایی که مشابه داخلی آن وجود دارد و تولید داخلی متوجه به آن است، آن کالا را از تولید داخلی مصرف کنیم و از مصرف تولیدات خارجی به جد پرهیز کنیم؛ در همهی زمینهها؛ زمینههای مصارف روزمرّه و زمینههای عمدهتر و مهمتر. بنابراین ما امیدوار هستیم که با این گرایش، با این جهتگیری و رویکرد، ملت ایران در سال ۹۱ هم بتواند بر توطئهی دشمنان، بر کید و مکر بدخواهان در زمینهی اقتصادی فائق بیاید.»[۱۲]
چقدر به امر ولی فقیه و نائب خاص امام زمان لبیک گفتیم؟ چند نفر از ما به هنگام خرید مثلا گوشی موبایل، خرید جهیزیه برای دخترمان، حتی لباس فرزندانمان، حاضریم جنس ایرانی را برای حمایت از تولیدات داخلی ترجیح بدهیم؟ ممکن است کسی بگوید کیفیت گوشی خارجی بهتر است. اینجا عرض میکنیم: اگر ما گوشی ایرانی را که بالاترین کیفیت را دارد خریداری کنیم که دیگر مصداق اطاعت از ولی نیست، بلکه اگر به خاطر حمایت از تولیدکنندگان کشورمان حاضر شدیم از بعضی از خواستههایمان بگذریم، ولایتپذیر بودهایم. خانمی که خود را ولایتمدار میداند چگونه در هنگام خرید جهیزیه به دنبال کالای خارجیست؟!
متأسفانه امروز میبینیم در اثر بیتوجهی و کوتاهی ما، امام خامنهای دامظله باید یک حرف را بارها تکرار کنند، ولی هیچ اثری از کلام آقا در رفتار ما مشاهده نمیشود. "شهید حاج جعفر خواستان" بیان زیبایی دارد:
«ما خیلی بیانصافیم که میگذاریم امام یک دستور را دو مرتبه تکرار کنند. یک بار اشاره امام کافیست که ما تکلیف خودمان را بدانیم. حتما قصوری از ما سر زده که امام دستورشان را دوباره تکرار کردند.»[۱۳]
ذکر مصیبت
ولایتپذیری فرد زمانی مشخص میشود که مولایش چیزی از او بخواهد که باب میلش نباشد. در کربلا هم آقا قمر بنی هاشم صبر کردند، زیرا ابی عبدالله اجازه میدان رفتن به حضرت ابالفضل علیهالسلام نداده بود. برای یک مرد شجاع و اهل نبرد و جنگ سخت است، اما حضرت ابالفضلعلیهالسلام آمد خدمت برادر و عرض کرد: «یا اخی هل من رخصه؟» آیا به من اجازه میدهی؟ دیدند ابی عبدالله شروع کردند به گریه. عباس علیهالسلام را دوست داشت، فرمود: «یا اخی کنت العلامه من عسکری و مجمع عددنا.» برادر! شما علمدار لشکر منی. اینجا جملهای فرمود که خیلی دل را میسوزاند: «عمارتنا تنبعث الی الخراب.» برادر! تو بروی خانههای ما خراب میشود. حضرت عباس علیهالسلام در جواب فرمودند: «قد ضاق صدری من حیاه الدنیا.»[۱۴]
کار به جایی رسید که عباس علیهالسلام از اسب به زمین افتاد. امام حسینعلیهالسلام سراسیمه بالای سر عباس آمدند، فرمودند: «الان انکسر ظهری و انقطع رجایی و قلت حیلتی.» برادر پشتم شکست و بیچاره شدم.[۱۵]
جمع کردم از زمین اصل تورا
هم علم هم مشک هم دست تورا
کاش میبردم تنت را تاحرم
جای دست گل برای دخترم
برادر جان بچه ها منتظر آب هستند. بلند شو برادر...برادر....
بی تو ساقی حرم من چه کنم
پیش زینب کمر خم چه کنم
مشک خالی رو به دست کی بدم
جواب سکینه رو من چی بدم
حاجتمندان صدا بزنند یا اباالفضل...
[۱] . بحارالانوار، ج۴۲، ص۲۶۱.
[۲]. فَلَمَّا عَزَمُوا عَلَى الْخُرُوجِ مَرِضَ ابْنُ مُلْجَمٍ مَرَضاً شَدِیداً فَذَهَبُوا وَ تَرَکُوهُ فَلَمَّا بَرَأَ أَتَى أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ کَانَ لَا یُفَارِقُهُ لَیْلًا وَ لَا نَهَاراً وَ یُسَارِعُ فِی قَضَاءِ حَوَائِجِهِ وَ کَانَ ع یُکْرِمُهُ وَ یَدْعُوهُ إِلَى مَنْزِلِهِ وَ یُقَرِّبُهُ؛ بحارالانوار، ج۴۲، ص۲۶۲.
[۳] . أَ بِئْسَ الْإِمَامُ کُنْتُ لَکَ حَتَّى جَازَیْتَنِی بِهَذَا الْجَزَاءِ أَ لَمْ أَکُنْ شَفِیقاً عَلَیْکَ وَ آثَرْتُکَ عَلَى غَیْرِکَ وَ أَحْسَنْتُ إِلَیْکَ وَ زِدْتُ فِی إِعْطَائِکَ أَ لَمْ یَکُنْ یُقَالُ لِی فِیکَ کَذَا وَ کَذَا فَخَلَّیْتُ لَکَ السَّبِیلَ وَ مَنَحْتُکَ عَطَائِی؛ بحارالانوارج۴۲ص۲۸۷
[۴] . نساء/۶۵.
[۵] . ترجمه المیزان، ج۴، ص۶۴۷.
[۶] . منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج۷، ص۱۳۴.
[۷] . بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج۶۰، ص۲۷۵.
[۸]. ابن قولویه، جعفر بن محمد، کامل الزیارات - نجف اشرف، چاپ: اول، ۱۳۵۶ش. ص۲۵۷.
[۹]. بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج۴۵، ص۴۱.
[۱۰]. حبیب و محبوب، ص۴۱۵.
[۱۱]. شمیم جماران، مطالعات راهبردی سیره شهدا، ص۱۰.
[۱۲]. سخنان رهبری در تاریخ ۱/۱/۱۳۹۱.
[۱۳]. شمیم جماران، خاطرات عشق شهدا به امام خمینی(رحمه الله علیه)،کاجی حسین، معاونت پژوهش. مطالعات راهبردی مؤسسه سیره شهدا، قم، دارالهدی، چاپ اول، ص۲۶.
[۱۴]. امواج الحسین فاضل بسطامی و بکا الحسین، مجتبی خورشیدی، ص۲۲۷و۲۲۸.
[۱۵]. بحارالانوار، ۴۵/۴۱ و مخزن البکا، ص۲۱۳.