مدت قيام امام حسين(ع) از روز امتناع از بيعت با يزيد تا روز عاشورا 175 روز طول كشيد: 12 روز در مدينه، 4 ماه و 10 روز در مكه، 23 روز بين راه مكه تا كربلا و 8 روز در كربلا (2 تا 10 محرم).
- نامه هايي كه از كوفه به امام حسين(ع) در مكه رسيده و او را دعوت به آمدن كرده بودند 12000 نامه بود (طبق نقل شيخ مفيد).
- بيعت كنندگان با مسلم بن عقيل در كوفه 18000 نفر يا 25000 نفر و يا 40000 نفر گفته شده است.
(طبق بیان معجم البلدان). منزلهايي كه بين مكه تا كوفه بود و امام حسين(ع) آنها را پيمود تا به كربلا رسيد 18 منزل بود
- فاصله منزلها با هم سه فرسخ و گاهي پنج فرسخ بود.
از بني هاشم 33 نفر شهيد شدند،
اولاد علي(ع)9 نفر، اولاد امام حسن(ع) 4 نفر، اولاد امام حسين(ع) 3 نفر، اولاد عقيل 12 نفر، اولاد جعفر 4 نفر.
- جمع شهداي كوفه از ياران امام 138 نفر هستند.
- در ركاب سيدالشهداء تعداد 15 غلام شهيد شدند: نصر و سعد (از غلامان علي(ع))،
منحج (غلام امام مجتبي(ع))،
اسلم و قارب (غلامان امام حسين(ع))
حرث غلام حمزه، جون غلام ابوذر،
رافع غلام مسلم ازدي،
سعد غلام عمر صيداوي،
سالم غلام بني المدينه، سالم غلام عبدي،
شوذب غلام شاكر، شيب غلام
حرث جابري، واضح غلام حرث سلماني. اين 14 نفر در كربلا شهيد شدند. سلمان غلام امام حسين(ع) را نيز آن حضرت به بصره فرستاد و آنجا شهيد شد.
- شهدايي كه سرهايشان بين قبايل تقسيم شده و از كربلا به كوفه برده شدند 78 نفر بودند. تقسيم سرها به اين صورت بود: قيس بن اشعث، رئيس بني
كنده 13 سر، شمر رئيس هوازن 12 سر، قبيله بني تميم 17 سر، قبيله بني اسد 16سر، قبيله مذحج 6 سر، افراد متفرقه از قبايل ديگر 13 سر.
- شركت كنندگان در اسب تاختن بر بدن امام حسين 10 نفر بودند.
- سپاهيان كوفه 33 هزار نفر بودند كه به جنگ امام حسين(ع) آمدند
- سيدالشهداء روز عاشورا براي 10 نفر مرثيه خواند و در شهادتشان سخناني فرمود و آنان را دعا، يا دشمنان آنان را نفرين كرد. اينان عبارتند از: علي اكبر،
عباس، قاسم، عبدالله بن حسن، عبدالله طفل شيرخوار، مسلم بن عوسجه، حبيب بن مظاهر، حربن يزيد رياحي، زهير بن قين و جون. و در شهادت دو نفر بر آنان
درود و رحمت فرستاد: مسلم و هاني.
- امام حسين(ع) بر بالين 7 نفر از شهدا پياده رفت: مسلم بن عوسجه، حر، واضح رومي، جون، عباس، علي اكبر، قاسم.
- سر سه شهيد را روز عاشورا به جانب امام حسين(ع) انداختند: عبدالله بن عمير كلبي، عمرو بن جناده، ابن ابي شبيب شاكري.
- سه نفر را روز عاشورا قطعه قطعه كردند: علي اكبر، عباس، عبدالرحمن بن عمير.
- مادر 9 نفر از شهداي كربلا در روز عاشورا حضور داشتند و شاهد شهادت پسرشان بودند: رباب مادر عبدالله بن حسين، زينب مادر عون بن عبدالله جعفر،
رمله مادر قاسم بن حسن، بنت شليل جبليه مادر عبدالله بن حسن، رقيه مادر عبدالله بن مسلم، مادر محمد بن ابي سعيد بن عقيل، مادر عمرو بن جناده، ام
وهب مادر عبدالله بن وهب كلبي، شهيد مطهري(ره) اين مطلب را جز تحريفات عاشورا مي?دانند.
- 5 كودك نابالغ در كربلا شهيد شدند: عبدالله طفل شيرخوار امام حسين، عبدالله بن حسن، محمد بن ابي سعيد بن عقيل، قاسم بن حسن، عمرو بن جناده
انصاري.
- 5 نفر از شهداي كربلا از اصحاب رسول خدا(ص) بودند: انس بن حرث كاهلي، مسلم بن عوسجه، هاني بن عروه، حبيب بن مظاهر، عبدالله بن بقطر عميري.
- 2 نفر از ياران امام حسين(ع) روز عاشورا اسير و شهيد شدند: سوار بن منعم و موقع بن ثمامه صيداوي.
- 4 نفر از ياران امام در كربلا پس از شهادت آن حضرت به شهادت رسيدند: سعد بن حرث و برادرش ابوالحتوف، سويد بن ابي مطاع كه مجروح بوده و محمد بن
ابي سعيد بن عقيل.
- 7 نفر در حضور پدرشان شهيد شدند: علي اكبر، عبدالله بن حسين، عمرو بن جناده، عبدالله بن يزيد، مجمع بن عائذ، عبدالرحمن بن مسعود.
- 5 نفر زن از خيام حسيني به طرف دشمن بيرون آمده و حمله يا اعتراض كردند: كنيز مسلم بن عوسجه، ام وهب زن عبدالله كلبي، مادر عبدالله كلبي، زينب
كبري، مادر عمرو بن جناده.
زني كه در كربلا شهيد شد مادر وهب (همسر عبدالله بن عمير كلبي) بود.
زناني كه در كربلا بودند: زينب، ام كلثوم، فاطمه، صفيه، رقيه، ام هاني
- منزلهاي ميان كوفه تا شام 14 منزل بود كه اهل بيت را در حال اسارت از آنها عبور دادند.
ابی مخنف گفته است سال 61 هـ ق عصر روز دهم محرم لشکر یزید بعد از اینکه امام حسین ـ علیهالسلام ـ را به شهادت رساند به دستور فرماندهان خود دست به غارت و آتش زدن خیمهها و آزار و اذیت خاندان نبوت زدند، آن نامردمان به سوی خیمههای حرم امام حسین ـ علیهالسلام ـ روی آوردند و اثاث و البسه و شتران را به یغما بردند و گاه بانویی از آن اهلبیت پاک با آن بیشرمان بر سر جامهای در کشمکش بود و عاقبت آن لئیمان جامه را از او میربودند.
دختران رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ و حریم او از خیمهها بیرون آمده و میگریستند و در فراق حامیان و عزیزان خود شیون و زاری مینمودند
سید بن طاووس دراللهوف نوشته بعد از این اهلبیت را با سر و پای برهنه و لباس به یغما رفته به اسیری گرفتند و آن بزرگواران به سپاه دشمن میگفتند که ما را بر کشته حسین ـ علیهالسلام ـ بگذرانید. چون اهلبیت ـ علیهمالسلام ـ نگاهشان به کشتهها افتاد فریاد کشیدند و بر صورت خود زدند. شیخ عباس، قمی، درنفس المهوم آورده بعد از این قضایا عمر سعد ملعون در میان یارانش جار کشید: چه کسی است که اسب بر پشت و سینه حسین ـ علیهالسلام ـ بتازد! ده کس داوطلب شدند و تن حسین ـ علیهالسلام ـ را با سمّ اسبان لگدکوب کردند
و همان عصر عاشورا بود که عمر سعد سر مبارک امام حسین را با خولی بن یزید اصبحی و حمید بن مسلم ازدی نزد عبیداله بن زیاد به کوفه فرستاد و سرهای یاران و خاندان او را جمع کرده و هفتاد دو سر بود و به همراهی شمر بن ذیالجوشن و قیس بن اشعث به کوفه فرستاد. سپس کشتههای خودشان را پیدا کرده دفن نمودند ولی جنازه بی سر و زیر پای اسبان لگدکوب شده امام حسین ـ علیهالسلام ـ و یارانش تا روز دوازدهم محرم عریان در بیابان کربلا بود تا اینکه توسط قبیله بنیاسد و به راهنمائی امام سجاد ـ علیهالسلام ـ دفن شدند.
شب یازدهم محرم را گویا اسرای اهلبیت در یک خیمه نیمسوخته سپری نمودند در این رابطه در مقاتل چیزی از احوال اهلبیت ـ علیهمالسلام ـ نقل نشده ولی میتوان تصور کرد که چه شب سختی را بعد از یک روز پر سوز و از دست دادن عزیزان و غارت اموال و اسارت و سوختن خیمهها و اهانتها و... داشتهاند.در آنشب زینب از خیمه ها پاسداری میکرد.
عمر سعد ملعون در روز 11 محرم دستور کوچ از کربلا به سوی کوفه را میدهد و زنان و حرم امام حسین ـ علیهالسلام ـ را بر شتران بیجهاز سوار کرده و این ودایع نبوت را چون اسیران کفّار در سختترین مصائب و هُموم کوچ میدهند. در هنگام حرکت از کربلا عمر سعد دستور داد که اسرا را از قتلگاه عبور دهند. قیس بن قرّه گوید: هرگز فراموش نمیکنم لحظهای را که زینب دختر فاطمه ـ سلامالله علیها ـ را بر کشته بر خاک افتاده برادرش حسین عبور دادند که از سوز دل مینالید... و امام سجاد ـ علیهالسلام ـ می فرماید: ... من به شهدا نگریستم که روی خاک افتاده و کسی آنها را دفن نکرده، سینهام تنگ شد و به اندازهای بر من سخت گذشت که نزدیک بود جانم بر آید و عمهام زینب وقتی از حالم با خبر شد مرا دلداری داد که بیتابی نکنم. (گویا اسرای کربلا را دوبار به قتلگاه میآورند، یک دفعه همان عصر روز عاشورا بعد از غارت خیام و به درخواست خود اسرا و یک بار هم در روز یازدهم محرم هنگام کوچ از کربلا و به دستور عمر سعد و این کار عمر سعد شاید به خاطر این بود که میخواست اهلبیت ـ علیهمالسلام ـ با دیدن جنازههای عریان و زیر آفتاب مانده شکنجه روحی به اسرا داده باشد.)
بعد از اینکه روز یازدهم محرم اسرا را از کربلا حرکت دادند به سوی کوفه به خاطر نزدیکی این دو به هم روز 12 محرم اسرا را وارد شهر کوفه نمودند گویا شب دوازدهم را اسرا در پشت دروازههای کوفه و بیرون شهر سپری کرده باشند در اثر تبلیغات عبیدالله بن زیاد لعنت الله علیه امام حسین ـ علیهالسلام ـ و خارجی معرفی کردن آن حضرت مردم کوفه از این پیروزی خوشحال میشوند و جهت دیدن اسرا به کوچهها و محلهها روانه میشوند و با دیدن اسرا شادی میکنند.
ولی با خطابههایی که امام سجاد ـ علیهالسلام ـ و خانم زینب ـ سلامالله علیها ـ و سایرین از اسرا ایراد میکند و خودشان را به کوفیان و مردم میشناسانند و به حق بودن قیام امام حسین ـ علیهالسلام ـ اذعان میکنند شادی کوفیان را به عزا تبدیل میکنند. در طول مدتی که در کوفه و در میان مردم به عنوان اسیر جنگی حرکت میکردند سرها بالای نیزه بود و اسرا در کجاوههای جا داده شده بودند و آنان که خیال میکردند اسرا از خارجیان هستند و بر خلیفه یزید عاصی شدهاند، جسارت و اهانت میکردند، عدهای هم از نسب اسرا سؤال میکردند با این وضع وارد دارالاماره میشوند و در مجلس عبیدالله بن زیاد که حاکم کوفه و باعث اصلی شهادت امام حسین، این ملعون جلوی چشم اسرا و مردم با چوبدستی به سر مبارک میزد و خود را پیروز میدان قلمداد میکرد و کشته شدن امام حسین ـ علیهالسلام ـ را خواست خدا قلمداد مینمود.ولی با جوابهای که از جانب خانم زینب و امام سجاد ـ علیهالسلام ـ میشنید بیشتر رسوا میشد.
در خبرها آمده که ابن زیاد بعد از آنکه یک روز (یا چند روز بنا به روایتی) سرها را در کوچهها و محلههای کوفه گردانید، آنها را به شام نزد یزید بن معاویه فرستاد و بعد از آن اسرا را به سرپرستی مخضّر بن تعلبه عائذی و شمر بن ذیالجوشن به شام روانه کرد. دستور داد که امام سجاد را با غل جامعه دستها را بر گردن بستند و سوار بر شتر بیجهاز به سوی شام حرکت دادند. مدتی که اسرا از کوفه و شام در حرکت بودند را منابع ذکر نکردند چه وقایعی اتفاق افتاده و تنها به برخی بیادبیهای حاملین سرهای مبارک اشاره دارند.
نقل شده که اهلبیت ـ علیهمالسلام ـ را سه روز پشت دروازههای دمشق نگه داشتند تا شهر را آذینبندی کنند و آماده برای جشن و شادی نمایند. در بیشتر منابع نقل شده که روز اول صفر سر امام حسین ـ علیهالسلام ـ را همراه کاروان اسرا وارد دشمق کردند.
واقعه دلخراشی که برای اسرا اتفاق افتاد این بود که علیرغم خواست آن بزرگواران مبنی بر ورود به شهر از جای خلوت و بطور جداگانه از سرهای مبارک ولی شمر ملعون دستور داد سرها جلوی کاروان اسرا و از دروازه ساعات که جمعیت انبوهی تجمع کرده بودند وارد کنند، و مردم غافل شام که از حقیقت ماجرا بیخبر بودند با مشاهده کاروان شادی و هلهله میکردند و بر سرها اهانت مینمودند. سفر شام برای اهلبیت امام حسین ـ علیهالسلام ـ بسیار تلخ و مصیبتهای دوران اسارت در این دیار، برایشان از سختترین مصیبتها بوده است.
وقتی از امام سجاد ـ علیهالسلام ـ پرسیدند در سفر کربلا، سختترین مصیبتهای شما کجا بود، سه بار فرمودند: «الشام، الشام، الشام» . در شام نیز اسرای آل محمّد ـ صلی الله علیه و آله ـ را در حالی که به ریسمان بسته شده بودند، به مجلس یزید وارد کردند، وقتی بدان حال در پیش روی یزید ایستادند، سر امام را در برابر یزید میگذارند و این صحنه از سوزناکترین صحنههایی است که برای امام سجاد و خانم زینب اتفاق میافتد. چرا که یزید ملعون بر سر امام توهین کرده و شماتت میکند و با قرائت اشعاری خود را پیروز میدان میداند و به مردم اجازه حضور میدهد و در آن مجلس به لبهای مقدس امام جلوی چشم اسرا خیزران میزند. گویا در این مجلس است که یک مرد شامی به خود اجازه میدهد و این جسارت بزرگ را میکند. دختر امام حسین به نام فاطمه را از یزید به کنیزی میخواهد و با پاسخ تند دختر امام و خانم زینب سلام الله علیهما روبرو میشود و بعد از گفتگوئی میان حضرت زینب و یزید خانم زینب خطبهای در مجلس یزید ایراد میکنند و شجاعانه به اعمال پلید یزید اشاره میکند و یزید را در مجلس خود رسوا و خار میکند.
دیلم بن عمر می گوید:
«آن روز که کاروان اسیران آل رسول الله صلی الله علیه وآله وارد شام شدند، من در شام بودم و حرکت آنان را در شهر با چشمانم دیدم.
اهل بیت علیهم السلام را به طرف مسجد جامع شهر آوردند، لختی آنان را متوقف ساختند. در این میان پیرمردی از شامیان در برابر علی ابن الحسین علیهما السلام که سالار آن قافله شناخته می شد، ایستاد و گفت:
خدا را سپاس که شما را کشت و مردمان را از شر شما آسوده ساخت و پیشوای مؤمنان - یزید بن معاویه - را بر شما پیروز گردانید!
علی بن الحسین علیهم السلام لب فرو بسته بود تا آن چه پیرمرد در دل دارد بگوید.
وقتی سخنان پیرمرد به پایان رسید، امام علیه السلام فرمود:
همه سخنانت را گوش دادم و تحمل کردم تا حرف هایت تمام شود، اکنون شایسته است تو نیز سخنان مرا بشنوی.
پیرمرد گفت: برای شنیدن آماده ام.
علی بن الحسین علیهما السلام فرمود: آیا قرآن تلاوت کرده ای؟
پیرمرد گفت: آری.
علی بن الحسین علیهما السلام فرمود: آیا این آیه را خوانده ای که خداوند می فرماید:
«قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی »; «ای پیامبر! به مردمان بگو من در برابر تلاش هایی که برای هدایت شما انجام داده ام، پاداشی نمی خواهم جز این که خویشان مرا دوست بدارید.»
پیرمرد جواب داد: آری خوانده ام (ولی چه ارتباطی با شما دارد؟)
حضرت پاسخ داد: مقصود این آیه از خویشان پیامبرصلی الله علیه وآله ماییم.
سپس امام علیه السلام پرسید: ای پیرمرد آیا این آیه را خوانده ای
«و آت ذی القربی حقه »; «حق خویشاوندان و نزدیکانت را پرداخت کن.»
مرد شامی: آیا شمایید «ذی القربی » و خویشاوند پیامبر؟
امام علیه السلام فرمود: بلی، ما هستیم. آیا سخن خدا را در قرآن خوانده ای که فرموده است:
«واعلموا انما غنمتم من شی ء فان لله خمسه و للرسول و لذی القربی »; «آن چه غنیمت به چنگ می آورید یک پنجم آن از خدا و رسول و نزدیکان اوست.»
مرد شامی گفت: آری خوانده ام.
امام فرمود: مقصود از ذی القربی در این آیه نیز ما هستیم.
امام سجاد علیه السلام فرمود: آیا این آیه را تلاوت کرده ای:
«انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا»; (25) «همانا خداوند اراده کرده است که پلیدی و گناه از شما اهل بیت زدوده شود و شما را به گونه ای بی مانند پاک گرداند.»
ای مرد شامی! آیا در میان مسلمانان کسی جز ما، «اهل بیت رسول خداصلی الله علیه وآله » شناخته می شود؟
مرد شامی دانست آن چه درباره این اسیران شنیده درست نیست. آنان خارجی نیستند. اینان فرزندان رسول الله صلی الله علیه وآله هستند و از آن چه گفته بود پشیمان شده، با شرمساری دست هایش را به سوی آسمان بالا برد و به حالت توبه و استغفار گفت:
«اللهم انی اتوب الیک، اللهم انی اتوب الیک، اللهم انی اتوب الیک، من عداوة آل محمدصلی الله علیه وآله و ابرا الیک ممن قتل اهل بیت محمدصلی الله علیه وآله و لقد قرات القرآن منذ دهر فما شعرت بها قبل الیوم;
خدایا به سوی تو باز می گردم، خدایا به سوی تو باز می گردم، خدایا به سوی تو باز می گردم از دشمنی خاندان پیامبر و بی زاری می جویم و به سوی تو رو می آورم از کشندگان خاندان پیامبرصلی الله علیه وآله. من روزگاران دراز قرآن تلاوت کرده ام ولی تا امروز مفاهیم و معارف آن را درک نکرده بودم.»
سخنانی که بین امام سجاد علیه السلام و پیرمرد شامی گذشت، ندای بیدارباشی بود بر پندار خفته شامیان.
مورخین نوشته اند: ابراهیم پسر طلحه (از بلواگران جنگ جمل) در آن هنگام در شام بود. خود را به کاروان اسرای اهل بیت رساند. چون علی بن الحسین علیهما السلام را دید، از حضرت پرسید:
علی بن الحسین علیهما السلام! حالا چه کسی پیروز است؟ (گویا فرزند طلحه شکست پدرش در جنگ با علی ابن ابی طالب علیهما السلام را در برابر چشمانش مجسم کرد و از روی انتقام جویی چنین گفت.)
امام سجاد علیه السلام فرمود:
«اگر می خواهی بدانی ظفرمند کیست؟ هنگام نماز، اذان و اقامه بگو.»
اسرا در مدتی که در شام بودند بنابر روایتی در یک خرابه صورت زندانی نگهداری میشدندو در این مدت یزید ملعون چندین مرتبه خواست که امام سجاد ـ علیهالسلام ـ را شهید کند که خانم زینب مانع میشدند.
واقعه دلخراشی که برای اسرا اتفاق افتاد این بود که علیرغم خواست آن بزرگواران مبنی بر ورود به شهر از جای خلوت و بطور جداگانه از سرهای مبارک ولی شمر ملعون دستور داد سرها جلوی کاروان اسرا و از دروازه ساعات که جمعیت انبوهی تجمع کرده بودند وارد کنند، و مردم غافل شام که از حقیقت ماجرا بیخبر بودند با مشاهده کاروان شادی و هلهله میکردند و بر سرها اهانت مینمودند
امام سـجاد(علیه الســلام) به نعـمان بن مـنذر مدائـنی فرمــود : در شـام هفـت مصیبــت بر مـا وارد آوردنـد که از آغـاز اسیـری تا آخـر، چنیـن مصیـبتی بر ما وارد نشـده بـود :
۱- ستمگـران در شام اطــراف ما را با شمشیـرهای برهـنه و استوار کردن نیزه ها احاطـه کردند و بر ما حملـه می کردند و کعب نیزه به ما می زدند و در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و ساز و طـبل می زدند.
۲- سرهای شـهدا را در مـیان هــودج های زن هـای ما قرار دادنـد، سر پدرم و سر عمویــم عباس را در برابر چشـم عمّه هایم زینب و ام کلثوم(علیهـماالسلام) نگه داشتند، و سر برادرم علی اکـبر و پسرعمویم قاسم را در برابر چشم سکینه و فاطمـه (خواهرانم) می آوردند و با سرها بازی می کردند، و گاهی سرها به زمین می افتاد و زیر سم ستــوران قرار می گـرفت.
۳- زن های شـامی از بالای بام ها، آب و آتـش بر سر ما می ریختــند، آتش به عمامه ام افتاد، چون دست هایم را به گـردنم بسته بودند، نتوانستم آن را خاموش کنم، عمامه ام سوخت، و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزانید.
۴- از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز، ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و می گفتند: ای مردم بکـشید این ها را که در اسـلام هیچ گونه احترامی ندارند.
۵- ما را به یک ریسمان بستنــد و با این حال ما را از در خانـه ی یهود و نصـاری عبــور دادند و به آن ها می گفتند: این ها همان افرادی هستند که پدرانشــان، پدران شما را در خیبـر و خنـدق و … کشتند و خانـه های آن ها را ویـران ساختند، امروز شما انتــقام آن ها را از این ها بگیرید…
۶- ما را به بازار برده فروشان برده و خواستنـد بجای غـلام و کنیـز بفروشـند ولی خداوند این موضوع را برای آن ها مقــدور نساخت.
۷- ما را در مکانی جای دادند که سقـف نداشت، روزها را از گرما و شـب ها از سرما آرامـش نداشتیم…
یزید بن معاویه - لعنة الله علیه - که از پیروزی سرمست و خود را فاتح نهضت کربلا می دانست، دستور برپایی مجلسی را داد تا با تشریفات خاصی اسیران اهل بیت علیهم السلام را وارد کنند و او اهل بیت را تحقیر کند. ماموران دربار موظف شدند که قافله اسرا را با ریسمان به یکدیگر ببندند و علی بن الحسین علیهما السلام را که بزرگ ایشان بود، با زنجیر ببندند و وارد مجلس یزید کنند. مراسم اجرا شد. کاروان اسیران، وارد مجلس یزید شدند. غبار غم و اندوه و درد بر چهره اسرا نشسته، لبخند غرور و شادی بر چهره یزید و اطرافیانش نمایان بود. امام زین العابدین علیه السلام سکوت را جایز ندانست. همین که چشم مبارکش به چهره خبیث یزید افتاد فرمود:
«انشدک الله یا یزید ما ظنک برسول الله لو رانا علی هذه الحالة; ای یزید تو را به خدا سوگند، اگر رسول خدا ما را بر این حال مشاهده کند با تو چه خواهد کرد؟»
امام علیه السلام با کوتاه ترین جمله، بلندترین پیام را به حاضرین در مجلس یزید منتقل می کند.
مردم شام که یزید را خلیفه رسول الله صلی الله علیه وآله می دانستند و برای پیامبرصلی الله علیه وآله احترام قائل بودند، با این فرمایش امام علیه السلام از خود می پرسند: مگر میان اسیران با پیامبر نسبتی هست؟
سخنان امام سجاد علیه السلام چنان ضربه ای بر ارکان حکومت یزید وارد کرد که سبب رسوایی او شد و او دستور داد غل و زنجیر از دست و پا و گردن امام زین العابدین علیه السلام باز کنند.
یزید برای اعلان پیروزی خودش مردم را در مسجد اموی جمع کرده بود مسجدی که بیش از پانزده هزار متر مربع گنجایش دارد جای سوزن انداز نبود
يزيد ملعون به خطيبي دستور داد تا بر بالاي منبر رود و مردم را ....
أَنَّ يَزِيدَ لَعَنَهُ اللَّهُ أَمَرَ بِمِنْبَرٍ وَ خَطِيبٍ- لِيُخْبِرَ النَّاسَ بِمَسَاوِي الْحُسَيْنِ وَ عَلِيٍّ ع وَ مَا فَعَلَا-
يزيد ملعون به خطيبي دستور داد تا بر بالاي منبر رود و مردم را به قبايح سيدالشهداء عليهالسلام و پدر بزرگوارش و افعال آنان (!!) مطلع نمايد.
فَصَعِدَ الْخَطِيبُ الْمِنْبَرَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ- ثُمَّ أَكْثَرَ الْوَقِيعَةَ فِي عَلِيٍّ وَ الْحُسَيْنِ- وَ أَطْنَبَ فِي تَقْرِيظِ مُعَاوِيَةَ وَ يَزِيدَ لَعَنَهُمَا اللَّهُ- فَذَكَرَهُمَا بِكُلِّ جَمِيلٍ قَالَ
آن خطيب ملعون بر بالاي منبر رفت و ناسزاي بسياري به اميرالمؤمنين عليهالسلام و سيدالشهداء عليهالسلام گفت و معاويه و يزيد را بسيار مدح کرد، خدا دهنش را بشکند.
فَصَاحَ بِهِ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ- وَيْلَكَ أَيُّهَا الْخَاطِبُ اشْتَرَيْتَ مَرْضَاةَ الْمَخْلُوقِ- بِسَخَطِ الْخَالِقِ فَتَبَّوأْ مَقْعَدَكَ مِنَ النَّارِ-
چون جناب امام زينالعابدين عليهالسلام اين صحنه را مشاهده نمود، فرياد زد:
«و يلک أيها الخطيب! اشتريت مرضات المخلوق بسخط الخالق؟»؛
واي بر تو! [اي خطيب!] خشم خدا را به رضاي مخلوق اختيار کردي، و خدا را به خشم درآوردي، جاي خود را در جهنم مهيا دار.
ثُمَّ قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع- يَا يَزِيدُ ائْذَنْ لِي حَتَّى أَصْعَدَ هَذِهِ الْأَعْوَادَ- فَأَتَكَلَّمَ بِكَلِمَاتٍ لِلَّهِ فِيهِنَّ رِضاً- وَ لِهَؤُلَاءِ الْجُلَسَاءِ فِيهِنَّ أَجْرٌ وَ ثَوَابٌ-
پس فرمود: اي يزيد! رخصت ده تا بر اين چوبها بالا روم و کلمهاي چند بگويم که موجب خشنودي خداوند عالميان و اجر و ثواب حاضران باشد.
و به روايت سيد بن طاووس رحمهالله: اين شعر را که يکي از دوستان، در مدح اميرالمؤمنين عليهالسلام گفته، خواندند:
أعلي المنابر تعلنون بسبه
و بسيفه نصبت لکم أعوادها
شما بر بالاي منبرها اميرالمؤمنين عليهالسلام را لعن ميکنيد و حال آن که اين منابر به شمشير او برپا شده واگر شمشير او نبود، منبر و محرابي برپا نميشد.
فَأَبَى يَزِيدعَلَيْهِ ذَلِكَ فَقَالَ النَّاسُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ-
آن ملعون قبول نکرد
و قالوا الناس ائْذَنْ لَهُ فَلْيَصْعَدِ الْمِنْبَرَ فَلَعَلَّنَا نَسْمَعُ مِنْهُ شَيْئاً- فَقَالَ إِنَّهُ إِنْ صَعِدَ لَمْ يَنْزِلْ- إِلَّا بِفَضِيحَتِي وَ بِفَضِيحَةِ آلِ أَبِي سُفْيَانَ-
اهل مجلس التماس کردند که او را رخصت ده، ميخواهيم سخن او را بشنويم.
فَقِيلَ لَهُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَا قَدْرُ مَا يُحْسِنُ هَذَا-
گفتند: به اين کودکي چه ميتواند کرد؟ و چه ميداند؟
فَقَالَ إِنَّهُ مِنْ أَهْلِ بَيْتٍ قَدْ زُقُّوا الْعِلْمَ زَقّاً-
يزيد گفت: او از اهل بيتي است که در شيرخوارگي به علم و کمال آراسته شدهاند. اگر بر منبر رود، فرود نميآيد تا آن که من و آلسفيان را رسوا نمايد. آن ملعون قبول نکرد.
قَالَ فَلَمْ يَزَالُوا بِهِ حَتَّى أَذِنَ لَهُ-
اهل مجلس التماس کردند که او را رخصت ده،و سپس یزید اجازه داد
فَصَعِدَ الْمِنْبَرَ
فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ- ثُمَّ خَطَبَ خُطْبَةً أَبْكَى مِنْهَا الْعُيُونَ وَ أَوْجَلَ مِنْهَا الْقُلُوبَ- ثُمَّ قَالَ
اهل مجلس اصرار کردند تا رخصت داد، چون آن حضرت بر بالاي منبر رفت، حمد و ثناي الهي کرد، چنان خطبهاي خواند که دلها را ترسانيد و ديدهها را گريانيد. پس فرمود:
أَيُّهَا النَّاسُ أُعْطِينَا سِتّاً وَ فُضِّلْنَا بِسَبْعٍ- أُعْطِينَا الْعِلْمَ وَ الْحِلْمَ وَ السَّمَاحَةَ- وَ الْفَصَاحَةَ وَ الشَّجَاعَةَ وَ الْمَحَبَّةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ-
ايها الناس! خدا شش خصلت به ما داده و به هفت فضيلت ما را بر ساير خلق زيادتي داده: به ما علم، حلم، جوانمردي، فصاحت، شجاعت و محبت در دلهاي مؤمنان را عطا کرده؛
پس از ثنای خداوند و نعت پیغمبر
به خلق داد ندا آن امام جنّ و بشر
که ای تمام خلایق بزرگ و کوچک شام
خدای داده به ما شش جلال و هفت مقام
هر آنچه داده به ما ذات قادر متعال
کمال و علم و فصاحت، شجاعت است و جمال
هماره سینه ی پاکان به نور ما رخشید
خدا محبّت ما را به مؤمنین بخشید
وَ فُضِّلْنَا بِأَنَّ مِنَّا النَّبِيَّ الْمُخْتَارَ مُحَمَّداً- وَ مِنَّا الصِّدِّيقُ وَ مِنَّا الطَّيَّارُ وَ مِنَّا أَسَدُ اللَّهِ وَ أَسَدُ رَسُولِهِ- وَ مِنَّا سِبْطَا هَذِهِ الْأُمَّةِ
و ما را فضيلت داده که: از ماست نبي مختار محمد مصطفي صلي الله عليه وآله وسلم و صديق اکبر علي مرتضي عليهالسلام و از ماست جعفر طيار که با ملائکه پرواز ميکند و از ماست اسدالله الرسول و از ماست اين دو سبط اين امت. [و از ماست مهدي عليهالسلام اين امت].
محمّد (ص) عربی ختم الانبیا از ماست
علی ولیّ خدا شاه اولیا از ماست
زماست جعفر طیّار و حمزه شیر خدا
که گشته بود ملقّب به سیّد الشّهدا
حسن، حسین دو سبط پیامبر از ماست
امید عترت مهدیِّ منتظَر از ماست
مرا اگر نشناسید با شما گویم
که کیست جدّ و پدر، چیست نام نیکویم
مَنْ عَرَفَنِي فَقَدْ عَرَفَنِي- وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْنِي أَنْبَأْتُهُ بِحَسَبِي وَ نَسَبِي-
هر که مرا ميشناسد که ميشناسد و هر که مرا نميشناسد، خود را به او معرفي ميکنم، تا بشناسد.
أَيُّهَا النَّاسُ أَنَا ابْنُ مَكَّةَ وَ مِنَى- أَنَا ابْنُ زَمْزَمَ وَ الصَّفَا- أَنَا ابْنُ مَنْ حَمَلَ الرُّكْنَ بِأَطْرَافِ الرِّدَا- أَنَا ابْنُ خَيْرِ مَنِ ائْتَزَرَ وَ ارْتَدَى- أَنَا ابْنُ خَيْرِ مَنِ انْتَعَلَ وَ احْتَفَى- أَنَا ابْنُ خَيْرِ مَنْ طَافَ وَ سَعَى- أَنَا ابْنُ خَيْرِ مَنْ حَجَّ وَ لَبَّى-
منم فرزند مکه و مني، منم فرزند زمزم و صفا، منم فرزند آن که زکات را به رداي خود برداشت و به فقرا بذل کرد، منم فرزند بهترين ازار و رداپوشيدگان. منم فرزند بهترين طواف و سعيکنندگان، منم فرزند بهترين حجکنندگان،
عزیز مکّه و دُردانه ی منایم من
سلاله ی حرم و زمزم و صفایم من
منم سلاله ی آن سروری کز امر خدا
بلند کرد حجر را زجا به دست و ردا
منم عزیز گرامی ترین طواف کنان
که گفت تلبیه حجّ کرد بهتر از همگان
أَنَا ابْنُ مَنْ حُمِلَ عَلَى الْبُرَاقِ فِي الْهَوَاءِ- أَنَا ابْنُ مَنْ أُسْرِيَ بِهِ مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى- أَنَا ابْنُ مَنْ بَلَغَ بِهِ جَبْرَئِيلُ إِلَى سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى- أَنَا ابْنُ مَنْ دَنا فَتَدَلَّى فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى- أَنَا ابْنُ مَنْ صَلَّى بِمَلَائِكَةِ السَّمَاءِ- أَنَا ابْنُ مَنْ أَوْحَى إِلَيْهِ الْجَلِيلُ مَا أَوْحَى- أَنَا ابْنُ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَىأَنَا ابْنُ عَلِيٍّ الْمُرْتَضَى-
منم فرزند کسي که بر براق سوار شد و به هوا پرواز کرد، منم فرزند آن که در يک شب از مسجدالحرام تا مسجد اقصي سير کرد، منم فرزند آن که جبرئيل او را به سدرة المنتهي رسانيد، منم فرزند آن که در مقام قرب الهي؛ به مقام «قاب قوسين أو أدني» رسيد.منم فرزند آن کسی که خدای جلیل به او وحی کرد آنچه را وحی کرد – منم فرزند خاتم الانبیا محمدمصطفی
منم سلاله ی آن رهبر بلند وقار
که شد زامر خداوند بر براق سوار
به سوی اقصی زمکّه یافت خروج
وزآن مقام به اوج فلک گرفت عروج
منم سلاله ی آنکس که برد جبراییل
به اوج سدره اش از امر ذات ربّ جلیل
منم سلاله ی آن پیشوای اهل نیاز
که با ملائکه ی آسمان گذارد نماز
منم سلاله ی آن شهریار کشور دل
که وحی گشته زسوی خدا بر او نازل
مرا سلاله ی پاک محمّدی خوانند
مرا عزیز دل مرتضی علی خوانند
أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ خَرَاطِيمَ الْخَلْقِ- حَتَّى قَالُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ- أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ بِسَيْفَيْنِ- وَ طَعَنَ بِرُمْحَيْنِ وَ هَاجَرَ الْهِجْرَتَيْنِ- وَ بَايَعَ الْبَيْعَتَيْنِ وَ قَاتَلَ بِبَدْرٍ وَ حُنَيْنٍ- وَ لَمْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ طَرْفَةَ عَيْنٍ
من پسر آن کسیم که گردن گردنکشان را زد تا کلمه توحید استوار بماند
پسر آقائی هستم که با دو شمشیر جنگید، با دو نیزه نبرد کرد، در جنگ احد شمشیرش شکست جبرئیل از بهشت براش شمشیر آورد ( لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار ) دو مرتبه هجرت کرد یکی به شعب ابی طالب یکی به شهر یثرب ، دو مرتبه بیعت کرد یکبار در مکه در هنگام کفره یکبار در مدینه در تحت شجره در جنگ بدر و حنین مشرکان را به خاک و خون کشید و یک آن هم از یاد خدا غافل نشد
منم سلاله ی آنکس که بین هر دو سپاه
رساند بینی اشرار را به خاک سیاه
همان کسی که به اثبات خالق دادار
گرفت با دم تیغش زکافران اقرار
منم سلاله ی آن شیر قادر متعال
که با دو نیزه دو شمشیر کرده است قتال
منم سلاله ی آنکو دوبار هجرت کرد
دوبار هجرت وهم او دوبار بیعت کرد
منم عزیز کسی کو به تیغ شعله فروز
به جنگ بدر و به جنگ حُنین شد پیروز
همان ولیِّ خداوند قادر دادار
نگشت یک مژه بر هم زدن به شرک دچار
أَنَا ابْنُ صَالِحِ الْمُؤْمِنِينَ- وَ وَارِثِ النَّبِيِّينَ وَ قَامِعِ الْمُلْحِدِينَ وَ يَعْسُوبِ الْمُسْلِمِينَ- وَ نُورِ الْمُجَاهِدِينَ وَ زَيْنِ الْعَابِدِينَ وَ تَاجِ الْبَكَّائِينَ- وَ أَصْبَرِ الصَّابِرِينَ وَ أَفْضَلِ الْقَائِمِينَ مِنْ آلِ يَاسِينَ- رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِينَ
من پسر صالح مومنانم . من پسر وارث پیغمبرانم . من پسر قلع و قمع کننده ملحدانم . من پسر نور مجاهدانم . من پسر زینت عبادت کنندگانم . من پسر تاج سر گریه کنندگانم . من پسر اون کسیم که صبرش از همه بیشتره میخواد بگه ریسمان به گردنش انداختند صبر کرد . خونه ش و آتیش زدند صبر کرد سیلی به صورت همسرش زدند صبر کرد محسنش و کشتند صبر کرد وااااای.نه تنها فاطمه فرباد میزد که زینب از غریبی داد میزد میان کوچه دیدم علی را میکشیدند علی را میکشیدند علی مظلوم علی مظلوم علی مظلوم من پسر بهترین شخص از خاندان آل یاسینم که عالی ترین نماز را اقامه کرد.
منم که وارث پیغمبران بود جدّم
منم که راهبر مؤمنان بود جدّم
به تیغ، ریشه کن خیل مشرکین گردید
امیر کشور اسلام و مسلمین گردید
چراغ دیده ی اهل جهاد بود علی
هماره زینت کلِّ عباد بود علی
منم عزیز دل افتخار بَکّایین
زصابرین جهان بود بردبار ترین
به پیشگاه خداوندگار عزّوجل
زاهل بیت نبی بود در نماز افضل
أَنَا ابْنُ الْمُؤَيَّدِ بِجَبْرَئِيلَ- الْمَنْصُورِ بِمِيكَائِيلَ أَنَا ابْنُ الْمُحَامِي عَنْ حَرَمِ الْمُسْلِمِينَ- وَ قَاتِلِ الْمَارِقِينَ وَ النَّاكِثِينَ وَ الْقَاسِطِينَ- وَ الْمُجَاهِدِ أَعْدَاءَهُ النَّاصِبِينَ- وَ أَفْخَرِ مَنْ مَشَى مِنْ قُرَيْشٍ أَجْمَعِينَ-
من پسر آن کسیم که جبرئیل تاییدش کرد و میکائیل کمکش کرد . بربالهای جبرئیل نام پدرم نقش بسته است . در غزوه احزاب در کندن خندق اون کسی که که به جدم کمک میکرد میکائیل بود پسر آقائی هستم که از حریم مسلمین حمایت کرد در جنگهای جمل و صفین و نهروان با دشمنان مقاتله کرد من پسر آن آقای مجاهدی هستم که دشمنان او ناصبی هستند من پسر سرافراز ترین فرد قریشم که تا کنون بر زمین راه رفته است
منم سلاله ی پاک مؤّید جبریل
که بود یاور او در نبرد میکاییل
منم عزیز دل حامی مسلمانان
که بود در همه احوال یاور آنان
به تیغ عدلش با خیل مارقین جنگید
به ناکثین زد و با خیل قاسطین جنگید
منم سلاله ی نیکوترین امام قریش
که بود برتر و بالاتر از تمام قریش
وَ أَوَّلِ مَنْ أَجَابَ وَ اسْتَجَابَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ مِن الْمُؤْمِنِينَ- وَ أَوَّلِ السَّابِقِينَ وَ قَاصِمِ الْمُعْتَدِينَ- وَ مُبِيدِ الْمُشْرِكِينَ وَ سَهْمٍ مِنْ مَرَامِي اللَّهِ عَلَى الْمُنَافِقِينَ- وَ لِسَانِ حِكْمَةِ الْعَابِدِينَ وَ نَاصِرِ دِينِ اللَّهِ- وَ وَلِيِّ أَمْرِ اللَّهِ وَ بُسْتَانِ حِكْمَةِ اللَّهِ وَ عَيْبَةِ عِلْمِهِ- سَمِحٌ سَخِيٌّ بَهِيٌّ بُهْلُولٌ زَكِيٌّ- أَبْطَحِيٌّ رَضِيٌّ مِقْدَامٌ هُمَامٌ- صَابِرٌ صَوَّامٌ مُهَذَّبٌ قَوَّامٌ- قَاطِعُ الْأَصْلَابِ وَ مُفَرِّقُ الْأَحْزَابِ-
من پسر اول کسی هستم که دعوت خدا و رسولخدا را اجابت فرمود من فرزند اولین کسی هستم که به پیامبر ایمان آورد، ده ساله بود وقتی پیامبر از کوه حرا به زیر آمد فرمود به من ایمان بیاور پدرم فرمود حالا ایمان بیاورم در حالیکه ده سال پیش وقتی مقابل کعبه قنداقه ام را به شما سپردند به شما ایمان آوردم ،. بازم اسمش و نمیبره من پسر شکننده کمر متجاوزان و از میان برنده مشرکانم، من فرزند آنم که به مثابه تیرى از تیرهاى خدا براى منافقان است .
زبان حکمت عابدان است ناصر دین خداست ولی امر خداست بستان حکمت خداست پرچمدار علم خداست. اوجوانمرد، سخاوتمند، نیکوچهره، جامع خیرها، سید، بزرگوار، ابطحى، راضى به خواست خدا، پیشگام در مشکلات، شکیبا، دائما روزهدار، پاکیزه از هر آلودگى و بسیار نمازگزار بود . او رشته اصلاب دشمنان خود را از هم گسیخت و شیرازه احزاب کفر را از هم پاشید. او داراى قلبى ثابت و قوى و ارادهاى محکم و استوار و عزمى راسخ بود منم سلاله ی اوّل کسی که مؤمن بود
ره خدا به کنار پیامبر پیمود
زمسلمین همه سبقت گرفت در ایمان
ستم گران را برداشت تیغ او زمیان
منم سلاله ی مردی که تیر داور بود
همیشه حامل علم خدای اکبر بود
أَرْبَطُهُمْ عِنَاناً وَ أَثْبَتُهُمْ جَنَاناً- وَ أَمْضَاهُمْ عَزِيمَةً وَ أَشَدُّهُمْ شَكِيمَةً-
أَسَدٌ بَاسِلٌ يَطْحَنُهُمْ فِي الْحُرُوبِ إِذَا ازْدَلَفَتِ الْأَسِنَّةُ- وَ قَرُبَتِ الْأَعِنَّةُ طَحْنَ الرَّحَى- وَ يَذْرُوهُمْ فِيهَا ذَرْوَ الرِّيحِ الْهَشِيمَ- لَيْثُ الْحِجَازِ وَ كَبْشُ الْعِرَاقِ- مَكِّيٌّ مَدَنِيٌّ خَيْفِيٌّ عَقَبِيٌّ بَدْرِيٌّ- أُحُدِيٌّ شَجَرِيٌّ مُهَاجِرِيٌّ مِنَ الْعَرَبِ سَيِّدُهَا- وَ مِنَ الْوَغَى لَيْثُهَا وَارِثُ الْمَشْعَرَيْنِ- وَ أَبُو السِّبْطَيْنِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ- ذَاكَ جَدِّي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ-
از همگان شجاعتر و پرجرئت تر، قوی تر وشجاعتر و دلیرتر. محکم تر و خلل نپذیر تر
شیر دلاوری که درجنگها در هنگام نزدیک شدن پیشتازان جنگ و بهم خوردن نیزه ها همانند خورد کردن سنگ آسیا کافران را خورد میکرد و مثل طوفان تفنده که خارو خاشاک را در هم میکوبد کافران را در هم میکوبید وآنها را متفرق میکرد شیر حجاز است یکه سوار عراق است مکى و مدنى و خیفى و عقبى و بدرى و احدى و شجرى و مهاجرى است، یعنی در همه این صحنهها حضور داشته است هم اهل مکه است هم اهل مدینه هم در مسجد خیف با پیامبر بیعت کرده هم در عقبه پیمان نامه یاری پیامبر را امضا فرموده هم در جنگ احد حاضر شده هم در بیعت شجره بوده است هم از مهاجرین است هم آقای عرب است ،پهلوان میدان جنگ است وارث مشعرین است بابای حسنین است اینهایی که گفتم جد من است اسمش هم علی بن ابی طالب است .
منم سلاله ی مردی که تیر داور بود
همیشه حامل علم خدای اکبر بود
سخی، بزرگ، جوانمرد، ابطحی، زیبا
صبور و سیّد و صّوام بود و پاک و رضا
درید ریشه ی اصلاب کفر را از هم
گسیخت یک سره شیرازه های ظلم و ستم
به سان شیر ژیان با اراده ای محکم
در آن میانه که می خورد نیزه ها بر هم
به دشمنان خداوند حمله ور گردید
چو دانه در وسط آسیابشان کوبید
به رزمگاه عراق و حجاز شیر نبی
که مکّی و مدنی بود خیفی و عقبی
نمود ماه جمالش هماره جلوه گری
مهاجری احدی بود و بدری و شجری
به دودمان عرب مقتدا و رهبر بود
که از جلال و شرف وارث دو مشعر بود
یگانه شیر الهی به فتح بدر و حنین
ابوالائمّه ولیِّ خدا ابوالحسنین
کسی که این همه دارد جلال و فضل، علی است
امام خلق و ولیِّ خدای لم یزلی است
فضَجَّ النَّاسُ ضَجَّا صدای ناله مردم بلند شد همه میگفتند وای بر ما نکنه اینها بچه های فاطمه باشند ایکاش مادرش رو هم معرفی میکرد.
ثُمَ قَالَ أَنَا ابْنُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ-
أَنَا ابْنُ سَيِّدَةِ النِّسَاءِ
من فرزند فاطمهي زهرایم، من فرزند سيدهي بانوان عالمم، من فرزند خديجه کبري یم
منم سلاله ی زهرا شفیعه ی دو سرا
امینه فاطمه امّ الائمّة النّجبا
زگریه کرب و بلای دوباره بر پا شد
دوباره مشت یزید و یزیدیان واشد
مجلس آماده شده حالا امام سجا د میخواد روضه بخوانه اول کسی که رو منبر روضه خوند امام سجاد بود
أنا ابن المقتول ظلماً
من پسر کسیم که مظلومانه شهیدش کردند
أنا ابن محزوز الرأس من القفا
گوسفند و میخوان بکشند از مقابل صورتش سر میبرند و لی بابای من و وقتی خواستند بکشند ، سرش و از قفا بریدند با 12 ضربه شمشیر سرش و جدا کردند.
أنا ابن العطشان حتى قضى
یه پرنده رو میخوان بکشن آبش میدن بابام و بین دونهر آب با لب تشنه شهیدش کردند
أنا ابن طریح کربلاء
پیامبر فرمودند وقتی کسی میمیره زودی جنازش رو جمع کنید جنازه بابام و سه شبانه روز روی خاک کربلا رها کردند
أنا ابن مسلوب العمامة والرداء
وقتی کسی میمیره مردم روی اونو میپوشونند ولی نه تنها کسی روی بابام ونپوشوند بلکه اونو برهنه کردند و لباسش و غارت کردند
أنا ابن من بکت علیه ملائکة السماء
پسر کسی م که ملائکه آسمان براش گریه کردند
أنا ابن من ناحت علیه الجن فی الأرض والطیر فی الهواء
پسر کسی م که اجنه درسرتاسر زمین براش نوحه سرای کردند و مرغان هوا
براش گریه کردند
أنا ابن من رأسه على السنان یهدى
پسر آقائی ام که سرش بالای نیزه شهر به شهر دیار به دیار به مردم نمایش داده شد
أنا ابن من حرمه من العراق إلى الشام تسبى
پسر آقایی هستم که خانواده اش از عراق تا شام مورد توهین و اهانت قرار گرفت
زگریه کرب و بلای دوباره بر پا شد
دوباره مشت یزید و یزیدیان واشد
که ناگه از دل پُر درد ناله زد مولا
منم سلاله ی پاک شهید کرب و بلا
منم سلاله ی آنکس که شد به نی سر او
گلوی تشنه بریدند سر زپیکر او
منم سلاله ی آنکس که با دلی پر درد
وداع با زن و فرزند و خاندانش کرد
منم سلاله ی آنکس که شد برهنه تنش
زدند زخم، بسی روی زخم، بر بدنش
منم سلاله ی آنکو به خونش آغشتند
به قتل صبر نه یکبار بارها کشتند
منم سلاله ی آنکس که قلبش آزردند
سر بریده ی او را به شهرها بردند
منم سلاله ی آنکو اسیر شد حرمش
ستم شد از همه بر اهل بیت محترمش
فَلَمْ يَزَلْ يَقُولُ- أَنَا أَنَا حَتَّى ضَجَّ النَّاسُ بِالْبُكَاءِ وَ النَّحِيبِ- وَ خَشِيَ يَزِيدُ لَعَنَهُ اللَّهُ أَنْ يَكُونَ فِتْنَةٌ- فَأَمَرَ الْمُؤَذِّنَ فَقَطَعَ عَلَيْهِ الْكَلَامَ-
یزید ترسید مردم شورش کنن بلافاصلهن به موذنش گفت اذان بگه چون نزدیک ظهر بود تا موذن اذان بگه امام سجاد طبیعتا اعتراض میکنه میگه اذان نگو نمیبینی دارم با مردم حرف میزنم ؟ اونوقت من از ازاین اذان بهره میگیرم میگم مردم اگه من اینهارو کشتم بخاطر این بود که اینها با الله اکبر مخالف بودند با اشهد ان لا اله الا الله مخالف بودند
ولی امام سجاد هم باید از این اذان استفاده کنه و چی خوب استفاده کرد لذا یزید از روی خیال خام خودش به موذنش دستور داد موذن اذان بگو
فَلَمَّا قَالَ الْمُؤَذِّنُ اللَّهُ أَكْبَرُ اللَّهُ أَكْبَرُ- قَالَ عَلِيٌّ لَا شَيْءَ أَكْبَرُ مِنَ اللَّهِ-
اللَّهُ أَكْبَرُ اللَّهُ أَكْبَرُ هیچ چیز از خدای با عظمت تر نباشد
فَلَمَّا قَالَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ-
قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ شَهِدَ بِهَا- شَعْرِي وَ بَشَرِي وَ لَحْمِي وَ دَمِي-
أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ- گوشت و خون و پوست و استخوان من به وحدانیت خدا شهادت میدهد
فَلَمَّا قَالَ الْمُؤَذِّنُ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ-
الْتَفَتَ مِنْ فَوْقِ الْمِنْبَرِ إِلَى يَزِيدَ- فَقَالَ مُحَمَّدٌ هَذَا جَدِّي أَمْ جَدُّكَ يَا يَزِيدُ- فَإِنْ زَعَمْتَ أَنَّهُ جَدُّكَ فَقَدْ كَذَبْتَ وَ كَفَرْتَ- وَ إِنْ زَعَمْتَ- أَنَّهُ جَدِّي فَلِمَ قَتَلْتَ عِتْرَتَهُ-
تا موذن گفت أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ- حضرت فرمود موذن اذان نگو اذان نگو حضرت یقه خودش و پاره کرد عمامه خودش و پرتاب به میان مجلس کرد حضرت در واقعه کربلا مصیبت زیاد دیده غصه زیاد دیده شهادت برادراش و دیده شهادت عموهاش و دیده شهادت عموزاده هاش و دیده شهادت عمه زاده هاش و دیدی کشته شدن باباش و دیده هیچ جا یقه خودش و پاره نکرده ولی اینجا حضرت یقه خودش و پاره کرد عمامه خودش و پرتاب به میان مجلس کرد فرمود آی یزید این محمدی که نامش و بردند جد تویه یا جد منه اگه بگی جد تویه دروغ گفتی اگه بگی جد منه چرا بچه هاش و کشتی چرا خاندانش و اسیر کردی ؟ صدای ناله از مردم بلند شد وقتی دیدند یزید داره با چوب به لب و دندان حسین بازی میکنه یا حسین...
قَالَ وَ رُوِيَ أَنَّهُ كَانَ فِي مَجْلِسِ يَزِيدَ- هَذَا حَبْرٌ مِنْ أَحْبَارِ الْيَهُودِ- فَقَالَ مَنْ هَذَا الْغُلَامُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ- قَالَ هُوَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ قَالَ فَمَنِ الْحُسَيْنُ- قَالَ ابْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ- قَالَ فَمَنْ أُمُّهُ قَالَ أُمُّهُ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ- فَقَالَ الْحَبْرُ يَا سُبْحَانَ اللَّهِ فَهَذَا- ابْنُ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ- قَتَلْتُمُوهُ فِي هَذِهِ السُّرْعَةِ- بِئْسَمَا خَلَفْتُمُوهُ فِي ذُرِّيَّتِهِ- وَ اللَّهِ لَوْ تَرَكَ فِينَا مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ سِبْطاً مِنْ صُلْبِهِ- لَظَنَنَّا أَنَّا كُنَّا نَعْبُدُهُ مِنْ دُونِ رَبِّنَا- وَ أَنْتُمْ إِنَّمَا فَارَقَكُمْ نَبِيُّكُمْ بِالْأَمْسِ- فَوَثَبْتُمْ عَلَى ابْنِهِ فَقَتَلْتُمُوهُ- سَوْءَةً لَكُمْ مِنْ أُمَّةٍ-
قَالَ فَأَمَرَ بِهِ يَزِيدُ لَعَنَهُ اللَّهُ فَوُجِئَ فِي حَلْقِهِ ثَلَاثاً- فَقَامَ الْحَبْرُ وَ هُوَ يَقُولُ إِنْ شِئْتُمْ فَاضْرِبُونِي- وَ إِنْ شِئْتُمْ فَاقْتُلُونِي أَوْ فَذَرُونِي- فَإِنِّي أَجِدُ فِي التَّوْرَاةِ أَنَّ مَنْ قَتَلَ ذُرِّيَّةَ نَبِيٍّ- لَا يَزَالُ مَلْعُوناً أَبَداً مَا بَقِيَ- فَإِذَا مَاتَ يُصْلِيهِ اللَّهُ نَارَ جَهَنَّم
هنگامى که امام سجاد علیه السلام آن خطبه رسا را ایراد فرمود، مردم حاضر در مسجد را سخت تحت تأثیر قرار داد و انگیزه بیدارى را در آنان برانگیخت و به آنان جرأت و جسارت بخشید.یکى از علماى بزرگ یهود که در مجلس یزید حضور داشت، از یزید پرسید: این نوجوان کیست؟ !
یزید گفت: على بن الحسین است.سؤال کرد: حسین کیست؟
یزید گفت: فرزند على بن ابى طالب است.
باز پرسید: مادر او کیست؟
یزید گفت: دختر محمد.
یهودى گفت: سبحان الله! ! این فرزند دختر پیامبر شماست که او را کشتهاید؟ ! شما چه جانشین بدى براى فرزندان رسول خدا بودید؟ ! بخدا سوگند که اگر پیامبر ما موسى بن عمران در میان ما فرزندى مىگذاشت، ما گمان مىکردیم که او را تا سر حد پرستش باید احترام کنیم، و شما دیروز پیامبرتان از دنیا رفت و امروز بر فرزند او شوریده و او را از دم شمشیر خود گذراندید؟ ! واى بر شما امت! !
یزید در خشم شد و فرمان داد تا او را بزنند، آن عالم بزرگ یهودى بپاى خاست در حالى که مىگفت: اگر مىخواهید مرا بکشید، باکى ندارم! من در تورات یافتهام کسى که فرزند پیامبر را مىکشد او همیشه ملعون خواهد بود و جایگاه او در آتش جهنم است.
سپس یزید دستور داد تا سر مقدس امام حسین علیه السلام را بر سر درب کاخ خود بیاویزند .
هند ـ دختر عبد الله بن عامر ـ همسر یزید، چون شنید که یزید سر امام حسین علیه السلام را بر سر در خانهاش آویخته است، پردهاى که یزید را از حرمسراى او جدا مىکرد، پاره کرد و بدون روسرى بسوى یزید دوید، در آن هنگام یزید در مجلس عمومى نشسته بود، هند به یزید گفت: اى یزید! سر فرزند فاطمه دختر رسول خدا باید بر سر در خانه من آویخته شود؟ ! یزید از جاى خود برخاست و او را پوشاند و گفت: آرى براى حسین ناله کن! و بر فرزند دختر پیامبر اشک بریز! که همه قبیله قریش بر اوگریه مىکنند! عبید الله بن زیاد در کشتن او شتاب کرد که خدا او را بکشد!
بعد از خطبه امام سجاد ـ علیهالسلام ـ مردم شناخت کامل از اسرای اهلبیت ـ علیهمالسلام ـ یافتند یزید تحت فشار افکار عمومی و جهت جلوگیری از رسوائی بیشتر سه پیشنهاد از امام سجاد ـ علیهالسلام ـ را خواست اینکه سر امام حسین را پس دهد، چیزهائی که غارت شده برگردانند، اسرا را در صورت کشتن امام سجاد با یک فرد امین به مدینه روانه کند ولی یزید سر امام را پس نداد و از کشتن امام منصرف شد و پیراهن کهنه امام حسین ـ علیهالسلام ـ را با مقداری پول پس داد. و اجازه داد که اسرای اهلبیت در شام برای شهدای کربلا عزاداری کنند. بعد از اینکه مدتی اسرا در شام مقیم بودند یزید از فتنه مردم بیمناک شده و از نعمان بن بشیر، که قبلاً امیر کوفه بود، خواست فردی پارسا و امین همراه اسرا آنها را بنا به خواست خودشان روانه مدینه نماید. راوی میگوید: هنگامی که اهل و عیال امام حسین ـ علیهالسلام ـ از شام برگشتند و به عراق رسیدند از راهنمای کاروان خواستند که آنها را از راه کربلا عبور دهد و ایشان قبر امام حسین ـ علیهالسلام ـ را زیارت کنند و چند روزی بعد از رسیدن به کربلا مشغول عزاداری و سوگواری برای امام و شهدای کربلا بودند. گویا خروج اسرا از شام به طرف مدینه در بیستم صفر 61 بوده یعنی مدت 20 روز از ورود به شام تا خروج از آن طول کشیده، بعد از زیارت قبور شهدای کربلا راهی مدینه شدند و بالاخره زینبی که با برادران و اقوام خویش از مدینه خارج شده بود بدون برادر و خویشان و با رنج سفر و داغ شهداء و مصیبتهایی که در طول این مدت دیده بود وارد مدینه شد.
منبع : بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج45، ص: 138