1) بهترین مال
لَا مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ هيچ مال از خرد سودمندتر نيست
2) ترسناکترین تنهایی
وَ لَا وَحْدَةَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ و هيچ تنهايى ترسناكتر از خود پسنديدن
3) بهترین عقل
وَ لَا عَقْلَ كَالتَّدْبِيرِ و هيچ خرد چون تدبير انديشيدن
4) بهترین کرامت
وَ لَا كَرَمَ كَالتَّقْوَى و هيچ بزرگوارى چون تقوا و خود نگهداری نیست
5) بهترین همنشین
وَ لَا قَرِينَ كَحُسْنِ الْخُلُقِ و هيچ همنشين چون خوى نيكو
6) بهترین میراث
وَ لَا مِيرَاثَ كَالْأَدَبِ و هيچ ميراث چون ادب و فرهيخته شدن
7) بهترین رهبر
وَ لَا قَائِدَ كَالتَّوْفِيقِ و هيچ راهبر چون توفیق و با عنايت خدا همراه بودن
8) بهترین تجارت
وَ لَا تِجَارَةَ كَالْعَمَلِ الصَّالِحِ و هيچ تجارت چون كردار نيك ورزيدن
9) بهترین سود
وَ لَا [زَرْعَ] رِبْحَ كَالثَّوَابِ و هيچ سود چون ثواب اندوختن
10) بهترین ورع
وَ لَا وَرَعَ كَالْوُقُوفِ عِنْدَ الشُّبْهَةِ و هيچ پارسايى چون باز ايستادن هنگام ندانستن احكام
11) بهترین زهد
وَ لَا زُهْدَ كَالزُّهْدِ فِي الْحَرَامِ و هيچ زهد چون نخواستن حرام
12) بهترین دانش
وَ لَا عِلْمَ كَالتَّفَكُّرِ و هيچ دانش چون به تفكر پرداختن
13) بهترین عبادت
وَ لَا عِبَادَةَ كَأَدَاءِ الْفَرَائِضِ، و هيچ عبادت چون واجبها را ادا ساختن
14) بهترین ایمان
وَ لَا إِيمَانَ كَالْحَيَاءِ وَ الصَّبْرِ، و هيچ ايمان چون آزرم و شكيبايى
15) بهترین حسب
وَ لَا حَسَبَ كَالتَّوَاضُعِ ، و هيچ حسب چون فروتنى
16) بهترین شرف
وَ لَا شَرَفَ كَالْعِلْمِ ، و هيچ شرف چون دانايى
17) بهترین عزت
وَ لَا عِزَّ كَالْحِلْمِ ، و هيچ عزت چون بردبار بودن
18) بهترین پشتیبان
وَ لَا مُظَاهَرَةَ أَوْثَقُ مِنَ الْمُشَاوَرَةِ، و هيچ پشتيبان استوارتر از رأى زدن.[1]
توضیح و تفسیر:
1) لا مال اعود من العقل) هيچ مالى پر فايدهتر از خرد نيست. زيرا كه او سرمايه هر دو سرا است.
برای نفع بخشی و اهمیت تعقل و اندیشه می توانیم به آیه زیر تمسک کنیم که عقل و تعقل می تواند سرمایه بزرگی باشد که ما را از عذاب دوزخ نجات دهد.
الملك : 10 وَ قالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا في أَصْحابِ السَّعيرِ كفار در جواب مىگويند اگر ما سخنان انبياء را شنيده و درك مىكرديم ميان اهل جهنم نمىبوديم از عدم درك سخنان آنها و عمل نكردن گرفتار چنين عذاب شديم.
خداوند در قرآن کریم با ماده " عقل" در حدود 49 مورد اشاره به تعقل و اندیشه کرده است.
2) (و لا وحدة اوحش من العجب) و نيست هيچ تنهايى ترسناكتر از عجب و خودپسندى زيرا كه معجب به جهت تفوّق خود و مردم را فروتر از خود ديدن، متنفّر مىشوند مردمان از او و اين مستلزم وحدت و تنهايى است .
[خودستايى ناشى از عجب است كه از اصول رذائل مىباشد و ستايش و تزكيه مختص به خدا است]
یکی از آثار عجب خودستایی است که علامه در این زمینه می فرماید:
در سوره نساء آیه 49 " بَلِ اللَّهُ يُزَكِّي مَنْ يَشاءُ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتِيلًا" كلمه (بل) اعراض از مطلب قبل را مىفهماند، و در اين جمله اعراض از تزكيه نفس و خودستايى يهود را مىرساند، و مىخواهد خودستائيشان را رد كند، و بفرمايد ستودن از شؤون ربوبيت و يا بگو تربيت مربى عالم است، و مختص به خداى تعالى است، و اما آدمىزاده هر چند كه ممكن است واقعا متصف به كمالى باشد، و فضايلى را دارا بشود، و انواعى از شرافت و پيشرفتهاى معنوى را كسب بكند، اما به محضى كه روى آن فضايل و شرافتها تكيه كند، نوعى استقلال و بىنيازى از خدا را براى خود اثبات كرده، و اين خود در معناى ادعاى الوهيت و شركت با رب العالمين است، و انسان سراپا حاجت كه نه نفع و ضررى براى خود مالك است و نه مرگ و حياتى، كجا؟[2]
3) (و لا عقل كالتّدبير) و نيست هيچ عقلى همچو تدبير كه آن تصرّف عقل عملى است در مصالح بر وجهى كه سزاوار باشد و دلپذير .تفکر از دو چیز مرکب شده است یکی تفکر که اندیشه در علتها است و تدبیر اندیشه در معلولهاست . و به تعبیر دیگر اندیشه در عاقبت کار است.
4) (و لا كرم كالتّقوى) و هيچ كرمى نيست همچو پرهيزكارى زيرا كه آن مستلزم زهد دنيا است و بذل اشرف متاع به سهولت و طيب نفس، پس هيچ كرمى مثل آن نباشد
بهترین آیه ای که می توان برای کلام آقا امیر المومنین بیان کنیم آیه زیر است:
الحجرات : 13 يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ خَبيرٌ
اى مردم، بىترديد ما همه (افراد نوع) شما را از يك مرد و زن (آدم و حوّا) آفريديم، و يا هر فرد شما را از يك پدر و مادر خلق كرديم، و شما را قبيلههاى بزرگ و كوچك قرار داديم تا همديگر را بشناسيد (پس در ميان شما برترى نژادى نيست بلكه) مسلّما گرامىترين شما در نزد خدا پرهيزكارترين شماست همانا خداوند بسيار دانا و آگاه است.
5) (و لا قرين كحسن الخلق) و هيچ همنشينى نيست همچو نيكويى خويى و خوش خلقى با خلق خدا زيرا كه آن سبب صيد دلها است و موجب مخالطت و مصاحبت ياران باصفا
على علیه السلام فرمود:
عنوان صحيفة المؤمن حسن خلقه[3]
سر لوحه كتاب سعادت بشر ملكات پاك و سجاياى اخلاقى او است.
اين همه آياتى كه در قرآن در باره زمين و آسمان، در باره اشجار و حيوان، در باره نطفه و جنين و خلاصه در باره قسمتهاى مختلف جهان آمده است براى جلب توجه بخداوند بزرگ و ايجاد روح ايمان است.
آياتى كه در باره ملكات پسنديده و سجاياى اخلاقى آمده يا آياتى كه در باره سيئات اخلاقى و ملكات زشت نازل شده است همه بمنظور دعوت بشر بفضائل روحانى و بر كنارى از صفات ناپسنديده است. رسول اكرم در بيان مأموريت آسمانى خود فرمود:
بعثت لأتمّم مكارم الاخلاق
من بمنظور تتميم و تكميل مكارم اخلاق بشر از طرف خداوند برگزيده شدهام.[4]
6) (و لا ميراث كالادب) و هيچ ميراثى نيست همچو ادب كه مىرهاند او را از رنج و تعب
على عليه السّلام ميفرمود:
ما نحل والد ولدا نحلا افضل من ادب حسن.
بخشش و تفضل هيچ پدرى بفرزندش بهتر از عطيه ادب و تربيت پسنديده نيست.
قال علىّ عليه السّلام: الْعُقُولُ مَوَاهِبُ وَ الْآدَابُ مَكَاسِب[5]على عليه السّلام فرموده: عقلهاى مردم بخششهاى الهى است و با سعى و كوشش بدست نميآيد، ادب و اخلاق است كه مردم ميتوانند از راه سعى و مجاهده بدست آورند.
قال علىّ عليه السّلام: مَنْ كُلِّفَ بِالْأَدَبِ قَلَّتْ مَسَاوِيهِ [6]
على عليه السّلام فرموده: آن كس كه بر خلاف ميلش، بادب آموزى و تربيت وادار شود و بمشقّتهاى آن تن در دهد بگفتار و رفتار زشت كمتر آلوده ميگردد.
على (ع) فرمود:...فَإِنَّ الْعَاقِلَ يَتَّعِظُ بِالْأَدَبِ وَ الْبَهَائِمَ لَا تَتَّعِظُ إِلَّا بِالضَّرْب[7] پند پذيرى انسان عاقل بوسيله ادب و ربيت است، چهار پايان و حيواناتند كه تنها با ضرب و زدن، تربيت ميشوند.
مَنْ قَلَّ أَدَبُهُ كَثُرَتْ مَسَاوِيه
[8] بر عكس، آن كس كه ادب و تربيت را كمتر بپذيرد گناهانش بسيار خواهد بود.[9]
7) (و لا قائد كالتّوفيق) و هيچ كشندهاى نيست به خير همچو توفيق الهى و مراد به توفيق، توافق اسباب شىء است و وجود شرايط فايده به حصول آن
[روايتى در باره توفيق الهى و توضيح مراد از آن]
مؤلف: كتاب معانى الاخبار به سند خود از عبد اللَّه بن فضل هاشمى از امام صادق (ع) روايت كرده كه گفت: به آن حضرت عرضه داشتم: (با در نظر داشتن اينكه علل و اسباب در كار ما مؤثرند) معناى اينكه خداى تعالى در يك جا (از قول شعيب حكايت كرده كه گفت:)،" وَ ما تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ" سوره هود 88 و در جايى ديگر خودش فرموده:
" إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ فَلا غالِبَ لَكُمْ وَ إِنْ يَخْذُلْكُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِي يَنْصُرُكُمْ مِنْ بَعْدِهِ" « سوره آل عمران، آيه 160» چيست؟ امام (ع) در جواب فرمود: وقتى بنده خدا آنچه كه خدا به وى امر كرده اطاعت كند عملش موافق امر خداى عز و جل است و بدين جهت آن عبد را موفق مىنامد (چون گفتيم كارش موافق امر خداى عز و جل است) و هر گاه بنده خدا بخواهد داخل پارهاى از گناهان شود و خداى تعالى بين او و آن گناه حايل گردد و در نتيجه بنده آن گناه را مرتكب نشود ترك گناهش به توفيق خداى تعالى صورت گرفته و هر زمان كه او را به حال خود بگذارد و بين او و معصيت حايل نشود و در نتيجه مرتكب گناه گردد در آن صورت خدا او را يارى نكرده و موفق ننموده است، (چون كارش موافق دستور خدا انجام نشده).
مؤلف: حاصل بيان امام (ع) اين شد كه توفيق خداى تعالى و خذلان (توفيق ندادن و يارى نكردن) او از صفات فعلى خداى تعالى است نه از صفات ذاتش، پس توفيق، عبارت از اين است كه خداى تعالى اسباب را طورى رديف كند كه قهرا بنده را بسوى عمل صالح بكشاند و يا بعضى از مقدماتى كه در ارتكاب گناه لازم است براى او فراهم نكند در نتيجه بنده آن كار واجب را انجام دهد و اين كار حرام را ترك كند، و خذلان بر خلاف اين است.
پس بنا بر اين، متعلق توفيق، عبارت از آن اسباب است چون گفتيم توفيق عبارت است.
از ايجاد توافق بين آن اسباب، پس اسبابند كه متصف به توفيق مىشوند و اگر انسان موفق را موفق مىناميم در حقيقت توصيف به حال متعلق كردهايم.[10]
8) (و لا تجارة كالعمل الصّالح) و هيچ تجارتى نيست مانند كردار پسنديده زيرا كه به سبب آن به دست مىآيد درجات عاليه در آخرت
عمل صالح و برنامه مستمر آن
" و مؤمنان راستين را كه پيوسته عمل صالح انجام مىدهند بشارت دهد كه پاداش بزرگ و نيكويى در انتظار آنها است" (وَ يُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً). سوره كهف آيه 2
در آیه فوق هنگامى كه سخن از مؤمنان مىگويد" عمل صالح" را به عنوان يك برنامه مستمر آنها بيان مىكند، زيرا جمله" يعملون الصالحات" فعل مضارع است و مىدانيم فعل مضارع دليل بر استمرار است.
در حقيقت بايد چنين باشد، زيرا انجام يك يا چند كار خير ممكن است تصادفا يا به علل خاصى از هر كس صورت گيرد، و هرگز دليل بر ايمان راستين نيست، آنچه دليل ايمان راستين است استمرار در عمل صالح است.[11]
سليمان و عمل صالح
" مرا موفق دار تا عمل صالحى بجاى آورم كه تو از آن خشنود مىشوى" (وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ)
جالب اينكه سليمان با داشتن آن قدرت و حكومت بى نظير، تقاضايش از خدا اين است كه عمل صالح را به طور مداوم انجام دهد، و از آن بالاتر در زمره بندگان صالح خدا باشد.
از اين تعبير روشن مىشود كه اولا هدف نهايى بدست آوردن قدرت، انجام عمل صالح است، عملى شايسته و ارزشمند، و بقيه هر چه هست مقدمهاى براى آن محسوب مىشود.
عمل صالح نيز مقدمهاى است براى جلب خشنودى و رضاى خدا كه هدف نهايى و غاية الغايات همين است.
ثانيا داخل بودن در زمره صالحان مرحلهاى است فراتر از انجام عمل صالح كه اولى صلاح ذاتى است و دومى صلاح عمل .
به تعبير ديگر گاه انسان عمل صالحى را انجام مىدهد، اما اين معنى جزء ذات و روح او و بافت وجودش نشده است، سليمان از خدا اين مىخواهد كه آن قدر مشمول عنايت پروردگار قرار گيرد كه صالح بودن از عملش فراتر رود و در درون جان و اعماق وجودش نفوذ كند و اين جز به رحمت الهى امكان پذير نيست.
راستى بنده صالح خدا بودن چه گرانبها و گرانقدر است كه سليمان با آن حشمت و جاه و جلالش كه براى احدى جاى شك نبوده باز تقاضايش اين است كه خدا به رحمتش او را در خط بندگان صالح قرار دهد، و از لغزشهايى كه هر زمان براى انسان مخصوصا انسانى كه در رأس يك تشكيلات عظيم باشد امكان پذير است او را حفظ كند.[12]
9) (و لا ربح كالثّواب) و هيچ سودى نيست مثل ثواب زيرا كه با آن حاصل مىشود مزيّت و تقرّب نزد ربّ الارباب و اين اجلّ ارباح و اجمّ منافع است
ثواب مضاعف
چون مخاطب ما در این مکان مقدس خواهران طلاب هستند خوب است در این قسمت به این سوال پاسخ دهیم که چرا گناه و ثواب افراد با شخصيت، مضاعف است؟
گر چه آيات28 تا 31 سوره الأحزاب (33) پيرامون همسران پيامبر ص سخن مىگويد كه اگر اطاعت خدا كنند پاداشى مضاعف دارند، و اگر گناه آشكارى مرتكب شوند كيفر مضاعف خواهند داشت، ولى از آنجا كه ملاك و معيار اصلى همان داشتن مقام و شخصيت و موقعيت اجتماعى است، اين حكم در باره افراد ديگر كه موقعيتى در جامعه دارند نيز صادق است.
اين گونه افراد تنها متعلق به خويشتن نيستند، بلكه وجود آنها داراى دو بعد است، بعدى تعلق به خودشان دارد، و بعدى تعلق به جامعه، و برنامه زندگى آنها مىتواند جمعى را هدايت يا عدهاى را گمراه كند، بنا بر اين اعمالآنها دو اثر دارد، يك اثر فردى و ديگر اثر اجتماعى، و از اين لحاظ هر يك داراى پاداش و كيفرى است.
لذا در حديثى از امام صادق ع مىخوانيم كه فرمود:
يغفر للجاهل سبعون ذنبا قبل ان يغفر للعالم ذنب واحد!
" هفتاد گناه جاهل بخشوده مىشود پيش از آنكه يك گناه از عالم بخشوده شود"!
از اين گذشته همواره رابطه نزديكى ميان سطح علم و معرفت با پاداش و كيفر است، همانگونه كه در بعضى از احاديث اسلامى مىخوانيم:
ان الثواب على قدر العقل:
" پاداش به اندازه عقل و آگاهى انسان است" [13]
نكته: عوامل نابودى ثواب عمل
لازم است در این قسمت بعضی از عوامل نابودى ثواب عمل را ذکر کنیم تا بهتر بتوانیم از پاداش الهی حراست کنیم:
عواملى كه اعمال آدمى را به خطر مىافكند يا نابود مىسازد بسيار است از جمله:
1-" منت گذاردن و آزار دادن" است، چنان كه قرآن مىگويد:
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى كَالَّذِي يُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ
:" اى كسانى كه ايمان آوردهايد انفاقها و بخششهاى خود را با منت و آزار باطل نسازيد، همانند كسى كه مال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مىكند و ايمان به خدا و روز قيامت ندارد" (بقره- 264).
در اينجا دو عامل بطلان عمل يكى" منت و آزار" و ديگرى" ريا و كفر" مطرح شده است كه اولى بعد از عمل مىآيد، و دومى مقارن آن، و اعمال نيك را به آتش مىكشند.
2-" عجب" عامل ديگرى است براى نابودى آثار عمل، چنان كه در حديث آمده است
العجب ياكل الحسنات كما تاكل النار الحطب
:" عجب حسنات انسان را مىخورد همانگونه كه آتش هيزم را"!
3-" حسد" نيز يكى از اين گونه اعمال است كه در باره آن نيز تعبيرى شبيه به" عجب" آمده كه همچون آتش، حسنات را نابود مىكند، پيغمبر گرامى اسلام ص فرمود:
اياكم و الحسد فان الحسد ياكل الحسنات كما تاكل النار الحطب
اصولا همانگونه كه حسنات، سيئات را از بين مىبرد (إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ) (سوره هود- 114) همچنين گاهى سيئات، حسنات را به كلى از اثر مىاندازد.
4- مساله حفظ ايمان تا پايان عمر مهمترين شرط بقاى آثار عمل است چرا كه قرآن به صراحت مىگويد:" كسانى كه بىايمان از دنيا بروند تمام اعمالشان حبط و نابود مىشود" (3) زمر 65.
در حديثى از امام باقر ع آمده كه فرمود:
الا بقاء على العمل اشد من العمل، قال و ما الإبقاء على العمل؟ قال يصل الرجل بصلة و ينفق نفقة للَّه وحده و لا شريك له، فكتب له سرا ثم يذكرها فتمحى فتكتب له علانية، ثم يذكرها فتمحى و تكتب له رياء!:
" نگهدارى عمل از خود عمل سختتر است".
راوى سؤال مىكند منظور از نگهدارى عمل چيست.
پاسخ فرمود انسان بخششى مىكند و يا انفاقى در راه خداوند يكتا و به عنوان يك انفاق پنهانى براى او ثبت مىشود، سپس در جايى آن را مطرح مىكند اين انفاق پنهانى حذف مىشود و بجاى آن انفاق آشكار نوشته مىشود، دگر بار در جايى ديگر آن را مطرح مىكند باز حذف مىشود و به عنوان رياء نوشته مىشود"!
در سوره محمد آیه 33 خداوند می فرماید: يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَكُمْ
اى كسانى كه ايمان آوردهايد، خدا را (در احكام شريعت) اطاعت نماييد و از فرستاده او نيز (در اوامر مولويش) اطاعت كنيد و عملهاى (خير) خود را (به واسطه ارتداد، منّت نهادن بر خدا و مردم، و با گناهان حبطكننده) باطل مسازيد.[14]
10) (و لا ورع كالوقوف عند الشّبهة) و هيچ ورعى نيست همچو باز ايستادن نزد شبهه تا منجر نشود به حرام و مناهى و معاقب نگردد به عقوبت الهى. و ورع عبارت است از باز ايستادن از مناهى
عَنْ عَلِيٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ قَالَ الْوُقُوفُ عِنْدَ الشُّبْهَةِ خَيْرٌ مِنَ الِاقْتِحَامِ فِي الْهَلَكَة[15]
از ابى سعيد زهرىّ از ابى جعفر (امام محمّد باقر) يا از ابى عبد اللَّه (امام جعفر صادق، عليهما السّلام) رسيده كه آن حضرت (: امام محمّد باقر، يا امام جعفر صادق، بر ايشان تحيّت و درود باد) فرموده: وقوف و درنگ نزد شبهه و چيزى كه حقّ از باطل تمييز داده نميشود بهتر است از افتادن بسختى و رنج در هلاك و تباهى شدن
11) (و لا زهد كالزّهد فى الحرام) و هيچ زهدى نيست همچو زهد در حرام و عدم رغبت در آن
[زهد در منطق اديان الهى]
قابل توجه اينكه زهد در منطق اديان الهى اين نيست كه انسان از مال و ثروت و امكانات دنيا، بى بهره باشد، بلكه حقيقت زهد آن است كه" اسير" اينها نگردد، بلكه" امير" بر آن باشد، و سليمان اين پيامبر بزرگ الهى با رد كردن هداياى گرانبهاى ملكه سبا نشان داد كه" امير" است نه" اسير"! در حديثى از امام صادق ع مىخوانيم
الدنيا اصغر قدرا عند اللَّه و عند انبيائه و اوليائه من ان يفرحوا بشىء منها، او يحزنوا عليه فلا ينبغى لعالم و لا لعاقل ان يفرح بعرض الدنيا
":" دنيا در پيشگاه خدا و نزد انبياء و اولياى الهى كوچكتر از آن است كه آنها را خوشحال و ذوق زده كند، يا با از دست رفتن آن غمگين شوند، بنا بر اين براى هيچ عالم و عاقلى سزاوار نيست كه از متاع ناپايدار دنيا خوشحال گردد[16]
12) (و لا علم كالتّفكّر) و هيچ علمى نيست همچو تفكّر كردن در آلاى الهى زيرا كه به سبب آن مىرسند به عرفان الهى كما هى. و مصداق اين است اينكه در حديث وارد شده كه: «تفكّر ساعة خير من عبادة ستّين سنة» يا آنكه مراد، تفكّر باشد در منقولات همچو احاديث و تفاسير و ساير فقهيّات
تفكر، تعقل، تذكر
در آيات 9 تا 13 سوره النحل ، بعد از بيان سه بخش از نعمتهاى الهى مردم را دعوت به انديشه كرده منتها در يك مورد مىگويد: در اينها نشانههايى است براى قومى كه تفكر مىكنند، در مورد ديگر مىگويد براى قومى كه تعقل دارند، و در مورد سوم براى قومى كه متذكر مىشوند.
اين اختلاف تعبير مسلما جنبه تفنن در عبارت ندارد، بلكه آنچه از روش قرآن مىدانيم هر كدام اشاره به نكتهاى است، و شايد نكته اين تفاوت آن باشد كه:
در مورد الوان نعمتهاى موجود در زمين آن قدر مساله روشن است كه تنها تذكر و يادآورى كافى است،
ولى در مورد زراعت و زيتون و نخل و انگور و به طور كلى ميوهها كمى بيشتر انديشه لازم است، تا به خواص غذايى و درمانى آنها آشنا شويم، به همين جهت تعبير به" تفكر" مىكند.
اما در مورد تسخير خورشيد و ماه و ستارگان و اسرار شب و روز باز هم انديشه بيشترى لازم است، لذا تعبير به" تعقل" كه گوياى سطح بالاترى از انديشه است فرموده.
در هر حال روى سخن قرآن همه جا با انديشمندان و متفكران و صاحبان مغز و عقل است، و با توجه به اينكه قرآن از محيطى بر خاسته كه در آنجا جز جهل حكومت نمىكرد، عظمت اين تعبيرات آشكارتر مىشود و هم پاسخى است دندانشكن به آنها كه به خاطر بعضى از مذاهب خرافى خط سرخ روى همه مذاهب راستين كشيدهاند و مىگويند مذهب، وسيله تخدير و از كار انداختن انديشهها است و ايمان به خدا مولود جهل آدمى است!.
اينگونه آيات قرآن تقريبا در همه سورهها گسترده است، به وضوح مىگويد مذهب راستين زائيده انديشه و تفكر و تعقل است و اسلام در همه جا سر و كار با متفكران و انديشمندان و اولوا الالباب دارد، نه با جاهلان و خرافاتيان، يا روشنفكر نمايان بى منطق.
13) (و لا عبادة كاداء الفرائض) و نيست هيچ عبادتى همچو ادا كردن فريضهها از اصناف واجبات زيرا كه صواب آن بيشتر است از مندوبات
ادای واجبات و ادای امانت الهی
وَ الَّذينَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُون
و آنان كه امانتهاى خود (خلقى يا خالقى) و پيمانهاى خود را (پيمانهايى كه خدا با آنان بسته يا خود با خود يا خود با مردم بستهاند) رعايتكنندهاند.
حفظ و اداى امانت- به معنى وسيع كلمه- و همچنين پايبند بودن به عهد و پيمان در برابر خالق و خلق از صفات بارز مؤمنان است.
در مفهوم وسيع امانت، امانتهاى خدا و پيامبران الهى و همچنين امانتهاى مردم جمع است، نعمتهاى مختلف خدا هر يك امانتى از امانات او هستند، آئين حق، كتب آسمانى، دستور العملهاى پيشوايان راه حق و همچنين اموال و فرزندان و پستها و مقامها، همه امانتهاى اويند كه مؤمنان در حفظ و اداى حق آنها مىكوشند تا در حياتند از آن پاسدارى مىكنند و به هنگام ترك دنيا آنها را به نسلهاى برومند آينده خود مىسپارند، و چنين نسلى را براى پاسدارى آن تربيت مىكنند.
ادای واجبات و رعایت عهد الهی
همچنين دليل عموميت عهد و پيمان، تعبيراتى است كه در ساير آيات قرآن آمده از جمله و أَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذا عاهَدْتُمْ:" به عهد خداوند وفا كنيد هنگامى كه عهد و پيمان بستيد" (نحل- 91).
قابل توجه اينكه در بعضى از آيات قرآن تعبير به" اداى امانت" و يا" عدم خيانت در امانت" شده، در حالى كه در آيه مورد بحث تعبير به" رعايت امانت" شده كه هم شامل ادا مىشود هم محافظت و مراقبت كامل از آن[17]
14)
15) (و لا إيمان كالحياء و الصّبر) و هيچ ايمانى نيست مانند ايمانى كه كمال پيدا كرده باشد به حيا و شكيبايى زيرا كه اين هر دو از اشرف شعب ايمانند و با اينها تمام مىگردد ايمان . چون خدا كسى را دوست دارد هشت صفت به او الهام كند، (يعنى: او را به هشت كار بگمارد) عرض كردند: آن صفات چيست؟ فرمود:
چشمپوشى از نامحرم، ترس از خدا، حيا، اخلاق صالحان، صبر، امانتدارى، راستى، و سخاوت.[18]
حكيمى: شعار حكماى اسلامى چهار چيز است: پرهيزگارى، حيا، شكر، و صبر.[19]
16) (و لا حسب كالتّواضع) و هيچ مكرمتى و نژادى نيست مثل فروتنى نمودن با بندگان خدا زيرا كه آن موجب محبّت است در دلهاى ايشان و سبب استعظام ايشان به او
شرح تواضع
در آيه 18 سوره لقمان حضرت لقمان به فرزندش مىگويد: در زمين متكبرانه راه نرو «لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً» و در سورهى فرقان، اوّلين نشانهى بندگان خوب خدا، حركت متواضعانهى آنهاست. «وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً» « فرقان، 63.» يكى از اسرار نماز كه در سجدهى آن بلندترين نقطه بدن را (حد اقل در هر شبانه روز 34 مرتبه در هفده ركعت نماز واجب) روى خاك مىگزاريم، دورى از تكبّر، غرور و تواضع در برابر خداوند است.
گرچه تواضع در برابر تمام انسانها لازم است، امّا در برابر والدين، استاد و مؤمنان لازمتر است. تواضع در برابر مؤمنان، از نشانههاى برجستهى اهل ايمان است. «أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ» « مائده، 54.» بر خلاف تقاضاى متكبّران كه پيشنهاد دور كردن فقرا را از انبيا داشتند، آن بزرگواران مىفرمودند: ما هرگز آنان را طرد نمىكنيم. «وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذِينَ آمَنُوا» « هود، 29.» انسانِ ضعيف و ناتوانى كه از خاك و نطفه آفريده شده، و در آينده نيز مردارى بيش نخواهد بود، چرا تكبّر مىكند؟!
مگر علم محدود او با فراموشى آسيبپذير نيست؟! مگر زيبايى، قدرت، شهرت و ثروت او، زوالپذير نيست؟! مگر بيمارى، فقر و مرگ را در جامعه نديده است؟! مگر توانايىهاى او نابود شدنى نيست؟! پس براى چه تكبّر مىكند؟! قرآن مىفرمايد: متكبّرانه راه نرويد كه زمين سوراخ نمىشود، گردنكشى نكنيد كه از كوهها بلندتر نمىشويد. «وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولًا» اسراء، 3 « [20]
17) (و لا شرف كالعلم) و هيچ شرفى نيست همچو دانش زيرا كه آن موجب رفعت و مزيّت عالم است در دنيا و آخرت
اهميت علم و عالم:
اهميت علم را همين بس كه در آيه 114 خوانديم خداى عليم پيامبر خود را مأمور مىكند (وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً) يعنى يا محمّد (ص) بر تو لازم است كه دعاء كنى و بگوئى: پروردگارا بر علم من بيفزا. جائى كه پيامبر خدا يك چنين مأموريتى داشته باشد .
پس بشر بايد بطريق اولى جويا و خواهان علم- باشد. و منظور از علم هر نوع علمى است كه خدا و رسول و اسلام، آنرا تحريم نكرده باشند.
گر چه اخبار و آثار در باره اهميت علم و عالم بيش از آن است كه در اينجا نوشته شوند. ولى در عين حال، ما به نقل دو حديث قناعت مىكنيم. صدوق در كتاب: فقيه از صادق آل محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت مىكند كه فرمود:
1- اذا كان يوم القيامة جمع اللّه عز و جل الناس في صعيد واحد، و وضعت الموازين فتوزن دماء الشهداء مع مداد العلماء، فيرجح مداد العلماء على دماء الشهداء.
يعنى هنگامى كه روز قيامت فرا رسد خداوند توانا عموم مردم را در يك زمين جمع خواهد كرد. در آنروز است كه خون شهيدان با مداد علماء توزين و سنجش مىشود، و مداد و مركب علماء بر خون شهيدان ترجيح- خواهد يافت.
و ديگر اينكه ابو درداء مىگويد:
سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يقول: ان اللّه عز و جل يجمع العلماء يوم القيامة، و يقول لهم: لم اضع نورى و حكمتى في صدوركم الا و انا اريد بكم خير الدنيا و الاخرة، اذهبوا فقد غفرت لكم على- ما كان منكم.
يعنى از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شنيدم مىفرمود: خداى عز و جل علماء را در روز قيامت جمعآورى مىكند، و به آنان مىفرمايد: من نور و حكمت خود را در سينه و قلبهاى شما قرار ندادم مگر اينكه خير دنيا و آخرت را براى شما خواستهام. اكنون برويد، من گناهان گذشته شما را- آمرزيدم- علل.[21]
18) (وَ لَا عِزَّ كَالْحِلْمِ)
معنای حلم
حلم يعنى خود دارى نفس و طبيعت از هيجان و برآشفتگى و خشم، جمعش- أحلام- است.
خداى تعالى در وصف حضرت ابراهیم علیه السلام گويد: (إِنَّ إِبْراهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ- 75/ هود) يعنى: براستى كه ابراهيم شكيبا و بسيار دعا كننده و پيوسته متوجّه به خدا است.[22]
19) (و لا مظاهرة اوثق من المشاورة) و هيچ پشتيبانى نيست استوارتر از مشورت كردن با اهل بينشزيرا كه آن مورث صواب است و ثواب (و لا عزّ كالحلم) و نيست هيچ عزّت و ارجمندى همچو صفت بردبارى.
اهميت مشورت در اسلام:
اهميت مشورت را همين بس كه قرآن مجيد به شخصيتى مثل پيامبر عاليقدر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلم ميفرمايد: با ياران خود مشورت و تبادل افكار كن. چنانكه در آيه مورد بحث نگاشته شد. و نيز در سوره: شورى، آيه 37 ميفرمايد:
وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ.
يعنى كار آنان (يعنى مسلمانان واقعى) با شورا و مشورت انجام ميشود. و حضرت على بن أبى طالب عليه السّلام در كلمات قصار خود، شماره- 160- ميفرمايد:
من استبد برأيه هلك. و من شاور الرجال شاركها فى عقولها.
يعنى كسيكه مستبد به رأى خود باشد هلاك خواهد شد. ولى شخصى كه با مردان (خدا و خردمندان) مشورت نمايد در عقلهاى آنان شركت نموده (و از فكر آنان بهرهمند شده است) نيز در شماره- 210- ميفرمايد:
و الاستشارة عين الهداية و قد خاطر من استغنى برأيه.
يعنى استشاره و نبادل افكار عين هدايت است. و حتما كسيكه خويشتن را بوسيله رأى خود بىنياز بداند دچار خطر خواهد شد-
[1] - نهج البلاغه حکمت 113
2-ترجمه الميزان، ج4، ص: 592
[3] - جامع الأخبار 107 الفصل الرابع و الستون في الأخلا
[4] - الحديت-روايات تربيتى، ج3، ص: 40
[5] - بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار ج1 160 باب 4 علامات العقل و جنوده .
[6] - تصنيف غرر الحكم و درر الكلم 247
[7] - بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار ج68 328 باب 80
[8] - تصنيف غرر الحكم و درر الكلم 248
[9] - الحديت-روايات تربيتى ج1 49
[10] - ترجمه الميزان، ج10، ص: 563
[11] - تفسير نمونه، ج12، ص: 345
[12] - تفسير نمونه، ج15، ص: 436
[13] - تفسير نمونه، ج17، ص: 28
[14] - تفسير نمونه، ج21، ص: 48
[15] - بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار ج2 165 باب 21
[16] - تفسير نمونه، ج15، ص: 464
[17] - تفسير نمونه، ج14، ص: 199
[18] - نصايح 279 فصل اول
[19] - نصايح 202 فصل ششم
[20] - تفسير نور، ج9، ص: 268
[21] - تفسير آسان، ج12، ص: 109
[22] - ترجمه مفردات، ج1، ص: 536
:: دسته : سخنرانی مکتوب