پنج صفت در زندگی
عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام قَالَ أُتِيَ النَّبِيُّ صلي الله عليه وآله بِأُسَارَى فَأَمَرَ بِقَتْلِهِمْ وَ خَلَّى رَجُلًا مِنْ بَيْنِهِمْ فَقَالَ الرَّجُلُ يَا نَبِيَّ اللَّهِ كَيْفَ أَطْلَقْتَ عَنِّي مِنْ بَيْنِهِمْ فَقَالَ أَخْبَرَنِي جَبْرَئِيلُ عَنِ اللَّهِ جَلَّ جَلَالُهُ أَنَّ فِيكَ خَمْسَ خِصَالٍ يُحِبُّهَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ ؛
فَلَمَّا سَمِعَهَا الرَّجُلُ أَسْلَمَ وَ حَسُنَ إِسْلَامُهُ وَ قَاتَلَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص قِتَالًا شَدِيداً حَتَّى اسْتُشْهِد
امام باقر عليه السّلام فرمود: [چند كافر حربي] را نزد پيغمبر آوردند پيغمبر دستور فرموده آنان را بكشند ، اما شخصي از آنان را آزاد كرد
آن مرد عرض كرد اى پيغمبر خداى براى چه مرا از ميان اينان رها فرمودى فرمود: جبرئيل مرا از جانب خداوند خبر داد كه تو را پنج خصلت است كه خدا و رسولش آنها را دوست ميدارد
1. وَ الشَّجَاعَةَ (شجاعت )
اولین صفتي كه آن كافر دارا بود و باعث نجاتش شد شجاعت است
به جرئت مي توان گفت كه مصداق بارز انسان شجاع در عصر ما امام خميني بود
به عنوان نمونه در سال 43 امام بعد از آزاديشان كه در مسجد اعظم سخنراني كردند فرمودند: والله من به عمرم نترسيدم، آن شبي هم كه آنها مرا مي بردند آنها مي ترسيدند و من آنها را دلداري مي دادم.
و در جايي ديگر به يكي از نزديكان خود مي فرمايند:
«وقتي من را براي تبعيد ميبردند، در بياباني در مسير، ماشين به سمت جادهاي خاكي منحرف شد و من يقين حاصل كردم كه قصدشان كشتن من است. وقتي به دلم رجوع كردم، ديدم هيچ تكان نخورده است و هيچ دلهرهاي ندارم»!
داستان1:
دكتر عارفي، پزشك مخصوص امام، ميگويد: «يك وقتي اطراف جماران مورد اصابت موشك قرار گرفت، به نحوي كه شيشهها فرو ريخت و ما از ترس به زير ميز رفتيم وقتي به مانيتور نگاه كرديم، ديديم وضعيت قلب امام كمترين تغييري نكرده است»! [چندين خاطره از اين دست؛ در كتاب طبيب دلها، نوشته ي دكتر عارفي ، موجود است]
داستان2:
روز 12 بهمن ،از يك طرف هواپيماي امام در آسمان و از طرف ديگر تانكهاي بختيار در فرودگاه و ميليونها انسان با اضطرابي عجيب چشم به راه ؛اما هنگامي كه خبرنگاري در هواپيما كنار امام نشست و از ايشان پرسيد: «حضرت آيتالله، اكنون كه بعد از پانزده سال تبعيد به ايران برميگرديد، چه احساسي داريد؟!» و امام بي هيچ درنگي و با تقديم لبخندي نمكين فرمودند: هيچ
بعد از 15 سال تبعيدي تلخ و در شرايطي كه هنوز كشور در دست دشمن بود و همه قواي نظامي و انتظامي تحت فرمان بختيار بود و هر احتمالي در مورد جان امام وجود داشت اين پيرمرد در پاسخ اين سؤال كه چه احساسي داري؟ ميگويد هيچ! اهل معني بايد سالها در تحليل اين «هيچ» بگويند و بنويسند تا اندكي از «همه» عمق اين «هيچ» برملا شود.
2. وَ صِدْقَ اللِّسَانِ (راستگويي)
راستگويي ، دومین صفت مورد رضاي خدا و رسول است
داستان :
در احوالات مرحوم شیخ عباس قمی (رحمه ا... علیه) صاحب كتابهاي مهمي از جمله مفاتيح الجنان و منتهي الآمال و ... آمده است:
در ایام بیماری که موجب رحلت ایشان گردید یکی از علمای تهران برای عیادت به حضورش رسید ؛ حاج شیخ عباس آن روز بسیار ناراحت و متفکر بود ؛ آن عالم بزرگ می پرسد ؛ چرا ناراحتید ؟
شیخ پاسخ می دهد: در سفری که به حج رفتم در مکه معظمه خواستم به روش محدثین که از یکدیگر اجازه می گیرند از یکی از محدثین عامه اهل سنت اجازه حدیث بگیرم ، وقتی این منظور را با وی در میان نهادم عالم سنّی مطلبی گفت و من روی مصالحی آن را انکار کردم ، اکنون در این فکرم که فردای قیامت چگونه این دروغ را در محضر عدل الهی توجیه کنم .
[حاج شيخ عباس قمي ، مرد تقوا و فضيلت صفحه 65]
3. وَ حُسْنَ الْخُلُقِ (خوش اخلاقي)
اما سومين صفت ، كه مورد علاقه خداوند و پيامبر است؛ خوش اخلاقي است
يكي از مهمترين مظاهر خوش اخلاقي ، اخلاق خوب در منزل است . و خدا نكند شخصي در خانه اش بد اخلاق باشد . خدا نكند...
داستان:
آیت الله مظاهری،در كتاب ارزشمند «تربيت فرزند ، از ديدگاه اسلام» به نقل از یکی از بزرگان، مي آورند:
فردی را می شناختم که آدم خیلی خوبی بود. در خواب دیدم روز قیامت شده و او به شکل سگ درآمده است. به او گفتم تو که آدمی خوب، با ایمان و با تقوا بودی، چرا سگ شده ای؟
گفت: وای از بداخلاقی در خانه! وای از بداخلاقی در خانه! وای از بداخلاقی در خانه!
بعد به من گفت : بيا برويم قبرم را نگاه كن
جلو رفتم و ديدن ته قبرش سوراخ است
گفت:وقتي مرا داخل قبر گذاشتند ، قبر چنان مرا فشار داد كه تمام روغن من گرفته شد و رفت در اين سوراخ. اگر سوراخ تنگ نبود ، روغنها را نشانت مي دادم
[ كتاب تربيت فرزند از نظر اسلام صفحه 101 [با اندكي تلخيص]]
4. وَ السَّخَاءَ (سخاوت)
چهارمین صفتي كه خدا و رسولش دوست دارند سخاوت است
داستان1:
يحيى بن زكريّا (عليه السلام) ابليس را به صورت اصلى وى ديد
به او گفت: اى ابليس به من خبر بده محبوبترين و مبغوضترين مردم در نظرت كيست؟
گفت: محبوبترين مردم در نزد من مؤمن بخيل است و مبغوضترين مردم در نزد من فاسق بخشنده است.
يحيى از شيطان پرسيد چرا؟
گفت: براى اين كه بخل بخيل براى من كافى است ولى مىترسم كه خدا به فاسق بخشنده بر اثر بخشندگىاش توجّه كند و او را ببخشايد،
آنگاه روى برگرداند در حالى كه مىگفت: اگر تو يحيى نبودى به تو خبر نمىدادم.
[راه روشن: ترجمه کتاب المحجه البيضاء في تهذيب الاحياء جلد 6 صفحه 104 ]
داستان2:
امام صادق عليه السّلام فرمود:
وقتي بنيامين فرزند حضرت يعقوب (ع) از او دور شد، يعقوب عرض كرد: خدايا آيا به من رحم نمي كني؟ بينائي چشمم را گرفتي و دو پسرم را هم از من دور كردي!
خداوند وحي فرستاد كه: اگر دو فرزندت را قبض روح هم كرده باشم آنها را زنده مي كنم تا آنها را به تو برسانم ولكن آيا به ياد داري كه گوسفندي سر بريدي و غذائي پختي و خوردي و فلان همسايه ات روزه بود و چيزي از آن غذا به او ندادي؟!
[اصول كافى-ترجمه كمرهاى، جلد 6، صفحه : 577]
5. الْغَيْرَةَ الشَّدِيدَةَ عَلَى حَرَمِكَ ...
1. نسبت به خانواده ات سخت غيرتمندى ...
چون آن مرد اين سخن شنيد اسلام آورد و نيكو مسلمانى شد و در ركاب رسول خدا جنگ سختى نمود تا به درجه شهادت رسيد. [الخصال، جلد 1 ، صفحه 282]
اولين صفت ؛ غيرت نسبت به خانواده است
كنار هر زن بي عفتي ؛ مرد بي غيرتي قرار دارد
داستان:
« يحيي مازني» كه از علماي بزرگ و راويان حديث است ميگويد:
مدتها در مدينه در همسايگي علي عليه السّلام در يك محله زندگي مي كردم. منزل من در كنار منزلي بود كه زينب دختر علي عيلها السّلام در آنجا سكونت داشت. حتي يك دفعه هم، كسي حضرت زينب را نديد و صداي او را نشنيد. او هرگاه ميخواست به زيارت جدّ بزرگوارش برود، در دل شب ميرفت؛ در حالي كه پدرش علي عليه السّلام در پيش و برادرانش حسن و حسين عليهما السلام در اطراف او بودند. وقتي هم به نزديك قبر شريف رسول الله صلّي الله عليه و اله و سلّم مي رسيدند، اميرالمؤمنين عليه السّلام شمعهاي روشن اطراف قبر را خاموش ميكرد. يك روز امام حسن عليه السّلام علت اين كار را سؤال كرد،
حضرت فرمود: اخشي ان ينظر أحد الي شخص اختك زينب؛ از آن مي ترسم كه كسي در روشني خواهرت را ببيند
[فاطمة الزهراء بهجة قلب المصطفى(ص)، الرحماني الهمداني ،صفحه :642]