شنبه 3 آذر 1403

                                                                                                                        


                                   

                                                                                                                                                                                                                                 

 

 

منو سخنرانی مکتوب

 

 

اعوذ بالله السمیع العلیم مِنَ الشیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمدلله رب العالمین و العاقبة لأهل التقوی و الیقین و الصلاة و السلام علی أشرف الانیباء و المرسلین حبیب إله العالمین أبی القاسم مصطفی محمّد و آله الطیبین الطاهرین و لعن الله اعدائهم من الآن الی یوم القیامة اما بعد فقد قال الحمید فی قرآنه المجید و قولُه الحق و هُو أصدق الصادقین و نِعمَ ما قالَ رب العالمین: «قُلْ إِنّ الْمَوْتَ الّذی تَفِرّونَ مِنْهُ فَإِنّهُ مُلاقیکمْ ثُمّ تُرَدّونَ إِلى‏ عالِمِ الْغَیبِ وَ الشّهادَةِ فَینَبِّئُکمْ بِما کنْتُمْ تَعْمَلُونَ».[1]
 
برای سلامتی و تعجیل در ظهور ولی عصر عجّل الله تعالی فرجه الشریف و شادی روح اموات و گذشتگان و گذشتگان این جمع و نیز برای شادی ارواح تابناک سالار شهیدان اباعبدالله الحسین علیه السلام و شهدای کربلا علیهم السلام، صلواتی بلند عنایت فرمایید.
 
مقدمه
 
اما دقایقی را که وقت شریف شما برادران عزیز و خواهران گرامی را می ‌گیرم، عرایضی کوتاه پیرامون چرایی ترس از مرگ بیان می کنم که چرا انسانها از مرگ می ‌گریزند و از مرگ وحشت دارند، هیچ کس به استقبال مرگ نمی‌ رود  بلکه همه آرزو دارند که مرگ آنها دیرتر فرا رسد و اگر می‌ توانستند مرگ را برای همیشه از خود دفع می‌ کردند و بخش زیادی از عمر و دارایی های خود را در راه مبارزه با مرگ به مصرف می ‌رسانند اما از آنجایی که می ‌دانند تلاش در این راه کاری بیهوده و عبث است لذا در این قسمت تلاش نمی ‌کنند، چون توان این کار را در خود نمی ‌بینند، بلکه حتی از زمان و مکان و نحوه مرگ خود خبر هم ندارند.
 
اما در اصل وقوع مرگ برای هیچ کس جای برای شک و شبهه ای نیست زیرا انسان در زند‌گی روزمره خود هر از چند گاه جلوی چشمش مرگ را که برای اطرافیان خود و دوستان و آشنایانش اتفاق می‌ افتد می‌ بیند بنابراین اصل وقوع مرگ را همه قبول دارند. چه آنان که معتقد به دین آسمانی هستند و یا معتقد به ادیان غیرآسمانی هستند و یا اصلاً معتقد به هیچ دین نیستند، همه و همه مرگ را باور دارند و قبول کرده‌ اند اما برادران و خواهران گرامی چرا آن چیزی را که همه ما قبول داریم که روزی به سراغ ما خواهد آمد و در آمدنش هیچ شک و شبهه ای نداریم، چرا از آن وحشت  داریم، چرا از آن گریزانیم آیا راه نجات از مرگ فرار کردن است از کجا به کجا فرار کنیم و به چه کس و به کجا پناه ببریم خداوند متعال در قرآن کریم مگر نمی‌ فرماید: «أَینَما تَکونُوا یدْرِککمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کنْتُمْ فی بُرُوجٍ مُشَیدَةٍ».[2]
 
خداوند در این آیه می ‌فرماید: در هر کجایی از این عالم باشید چه در شرق باشید و یا در غرب باشید چه شمال باشید و یا در جنوب باشید عالم باشید و یا جاهل، پولدار باشید یا فقیر، رئیس باشید یا رعیت، زن باشید یا مرد، پیر باشید یا جوان، در خواب باشید یا در بیداری، در حال سفر باشید یا در خانه، مؤمن و اهل تقوی باشید یا غیر مؤمن، مسلمان باشید یا غیر مسلمان، هر سمت و مقامی داشته باشد مرگ سراغ شما می ‌آید جان شیرین شما را می‌ ستاند و لو اینکه برای خود قلعه ‌ها و کاخ‌ های بسیار مستحکم از جنس فولاد ساخته باشد باز مع ذلک مرگ در همان کاخها و قلعه ‌های مستحکم سراغ شما می ‌آید جان شیرین شما را می ‌ستاند.
 
داستان
 
مثل آن سرمایه‌ دار معروف که همه اموال و دارایی ‌های خود را تبدیل به شمش طلا نموده بود و در طبقه پایین خانه خود یک اطاق بزرگ از فولاد ساخته بود که در و دیوار و سقف آن همه از جنس فولاد بود مثل یک گاوصندوق بزرگ.
 
روزی برای دیدن شمش‌ های طلای خود وارد این اطاق می ‌شود اما وقتی در این اطاق فولادی را باز می‌کند و داخل این اطاق می‌ شود کلید روی در به سمت بیرون در می‌ماند و در را بسته می‌ شود و این در جوری ساخته شده بوده بدون کلید که حتی از داخل هم باز نمی ‌شده این مرد سرمایه ‌دار چندین روز در داخل این اطاق باقی می ‌ماند و سرانجام این مرد در داخل خانه آهنی و در کنار میلیاردها پول سرمایه و با شکم گرسنه و با لب تشنه و با یک عالم تنهایی و بی کسی مرگ به سراغش می‌ آید و همانجا جانش را می ‌گیرد.
 
داستانی دیگر
 
استاد قرائتی در کتاب خاطراتش می ‌نویسد که من یک شب چهل تا نان داشتم اما آن شب گرسنه خوابیدم. می ‌فرمود روز که از قم می‌ خواستم که فردایش به سمت نجف اشرف برای ادامه تحصیل بروم بعد از ظهر آن روز رفتم به نانوایی چهل تا نان سنگک خوب سفارش نمودم که تا غروب برایم آماده نماید نزدیک غروب رفتم نان‌ها را تحویل گرفتم آمدم مدرسه حجره خودم کوچک بود جا نمی ‌شد که نان ‌ها را پهن کنم تا خشک شود اما اطاق بغل دستی من بزرگ بود رفتم اجازه گرفتم نانها را بردم آنجا پهن کردم.
 
اما آن شب هم شب جمعه بود رفتم حرم حضرت فاطمه معصومه علیها السلام نماز خواندم بعد از نماز مراسم دعای کمیل برگزار شد در مراسم دعا هم شرکت کردم در وقت برگشت صاحب حجره بغلی‌ ام در مسیر راه به رفیقش برمی ‌خورد و همراه او به خانه وی می‌ رود وقتی من برگشتم اطاق دیدم که در اطاقی که در آن نانها را گذاشتم بسته است منتظر رفیقم ماندم که برگردد اما نیامد و نصف شب شد تمام مغازه‌ ها بستند رفیق‌ های مدرسه هم همه خوابیده بودند آن شب تا صبح گرسنه ماندم چون توکل و امیدم را به چهل تا نان نموده بودم.
 
همان آیه که در ابتدای عرایضم تلاوت نمودم که خداوند متعال به پیامبرش می ‌فرماید: «قُلْ إِنّ الْمَوْتَ الّذی تَفِرّونَ مِنْهُ فَإِنّهُ مُلاقیکمْ ثُمّ تُرَدّونَ إِلى‏ عالِمِ الْغَیبِ وَ الشّهادَةِ فَینَبِّئُکمْ بِما کنْتُمْ تَعْمَلُونَ».[3]
 
ای پیامبر بگو: همانا مرگ را که از آن فرار می ‌کنید قطعاً ملاقات کننده شما است و سرانجام به نزد آن که به غیب و شهود آگاه است برگردانده می‌ شوید سپس او شما را به آنچه انجام داده‌ اید خبر خواهد داد.
 
خداوند در آیه هم مثل آیات قبل تأکید دارد که شما هر چند که با خیال باطل خود می ‌پندارید که ما از مرگ فرار می‌ کنیم ولی خداوند می‌ فرماید: «فَإِنّهُ مُلاقیکمْ» مرگ شما را قطعاً ملاقات خواهد کرد و شما را به جایی برمی‌ گردانند که او عالم به عالم غیب و عالم شهود هست و از آنچه که در عالم شهود و باطن انجام دادید شما را آگاه خواهد کرد. «فَینَبِّئُکمْ بِما کنْتُمْ تَعْمَلُونَ»
 
بنابراین با توجه به آیات دیگری که در این زمینه کم هم نیست به این نتیجه می ‌رسیم که مرگ و انتقال از این دنیا یک قانون حتمی و فراگیر برای همۀ موجودات و همه انسانها است و راه گریز و فرار از آن وجود ندارد و باید در برابر این قانون حتمی و بدون استثنای الهی باید تسلیم شد و آن را با دل جان پذیرفت. قانون مرگ هم مثل بعضی قوانین است که در اصل وجود وقوع آن هیچ استثنا تغییر وجود ندارد و بسیاری از قوانین الهی در موارد اضطراری و موارد خاص است و تغییر ایجاد می ‌شود اما مرگ از قوانینی است که اصلاً در آن استناد تغییر وجود ندارد که خداوند در قرآن می فرماید : «کلّ مَنْ عَلَیها فانٍ * وَ یبْقى‏ وَجْهُ رَبِّک ذُوالْجَلالِ وَ اْلإِکرامِ»[4] همه آنچه که در این دنیا هست روزی از این دار فانی خواهد رفت فقط خداوند متعال است که باقی می ‌ماند.
 
و یا به فرموده عارف بزرگ میرزا حسن اصفهانی که در ترجمه آیه 8 سوره جمعه را با زبان شعر بیان نموده است:
 
ای محمد گو کزان مونس کز او                      می‌گریزید او کند ناچار رو
 
بر شما پس می ‌رسد آن بی‌ خلاف                  در وقوعش نیست تعطیل و گزاف
 
پس خبر بِدهد بدانچه می ‌کنید                       مر شما را آن خدای بی ‌ندید
 
می ‌دهد یعنی به نیک و بد جزا                      هر عمل را هست پاداش سزا[5]
 
اما برای رهایی از ترس از مرگ باید علل و دلایل آن را پیدا کنیم که چرا ما از مرگ و از این قاعده و قانون الهی می ‌ترسیم باید علت ‌های درونی و بیرونی آن را پیدا کنیم و آنها را برطرف نماییم و تا علت آن را پیدا نکنیم این ترس و وحشت تا لحظه فرا رسیدن مرگ همراه ما است.
 
مگر مرگ یکی از مخلوقات الهی نیست؟ که خداوند می‌ فرماید: «الذی خلق الموت و الحیاة لیبلوکم أحسن عملاً».[6]
 
در این آیه شریفه صریحاً حیات و مرگ از مخلوقات الهی دانسته بلکه موت مقدم بر حیات دانسته است «الذی خلق الموت و الحیاة»
 
از معلومات بسیار واضح و روشن است خداوند چیز  بدی خلق نمی‌ کند همه مخلوقات خداوند زیبا و احسن است.
 
مرگ که یک از مخلوقات الهی است چیزی زیبا مخلوق بسیار لطیف محبوب خواهد بود و هست. پس ما باید خود به استقبال مرگ برویم و خود را برای آن آماده نماییم. خلاصه اینکه ما باید نگاهمان را به مرگ عوض کنیم و درکمان را به مرگ عوض کنیم و باید نظرمان نسبت به معنای فعلی مرگ که در ذهن اکثر مردم است تغییر دهیم و یک بار دیگر معنای مرگ را مرور کنیم.
 
ریشه ‌های ترس از مرگ
 
1- بسیاری از مردم مرگ را به معنای فنا و نیستی و نابودی تفسیر می ‌کنند و بدیهی است که انسان از فنا و نیستی وحشت دارد و اگر انسان مرگ را به این معنا تفسیر کند حتماً از آن گریزان خواهد بود لذا حتی در بهترین حالات زندگی و در اوج پیروزی فکر این مطلب که روزی این زندگی پایان می ‌یابد، شهد شیرین زندگی را در کام آنان زهر می ‌کنند و همیشه از این نظر نگرانند.
 
2- افرادی که مرگ را پایان زندگی نمی ‌دانند و مرگ مقدمه‌ ای برای زندگی در سرای وسیع تر می ‌بینند   به خاطر اعمال خود و به خاطر کارهایی که انجام داده از مرگ می‌ ترسد و وحشت دارند زیرا مرگ را آغاز رسیدن به نتایج  شوم اعمال خود می ‌دانند، بنابراین برای فرار از محاسبه الهی و کیفر اعمال میل دارند هر چه بیشتر مرگ را به عقب بیندازند.[7]
 
3- آبادی دنیا و خرابی آخرت: کسانی که در طول عمر خود فقط برای آبادی دنیایش تلاش نموده اند اما هیچ کاری برای آبادی آخرت خود نکرده و آخرت خود را آباد نکرده که هیچ بلکه آن را خراب نموده اند.
 
لذا دل کندن از آبادی و رفتن به خرابی کار بسیار سخت و دشواری هست. حضرت اباذر علیه الرحمه در جواب سؤالی که از ایشان  نمودند که چرا مردم از مرگ می‌ ترسند فرمود: «لأنَّکُم عَمرَتُم الدنیا و خربتُم الآخرة».[8] به خاطر اینکه شما دنیای خود را آباد نمودید و آخرت خود را خراب و دل کندن از آبادی و رفتن به خرابی کار سخت است انسان دوست ندارد از آبادی که خودش به دست خود درست نموده یکباره دل بکند، برود خرابه نشین شود.
 
بنابراین ما باید نگاهمان را به مرگ عوض کنیم و بدانیم که مرگ سرآغاز زندگی  جدید و تازه ای هست نه اینکه نیستی و فنا و نابودی باشد زیرا وقتی انسان به وجود آمد دیگر هیچ وقت فانی و نابود نمی ‌شود ممکن است جایش و شکلش را و یا نحوه زندگی خود را عوض کند اما هیچ وقت نابود و فانی نمی ‌شود نحوه زندگی انسان رو به تعالی و تکامل است چطور در عالم قبل از خلقت و قبل از تولد مراحل سخت و مختلف را پشت سر گذراندند که حالت نطفه تبدیل به علقه خون و از آن حالت مضعه و حالات دیگری تا روح در آن دمیده می ‌شود و موجودی زنده می ‌شود.
 
همان طوری که طفل به زندگی در رحم مادر عادت کرده و از عالم دنیا اطلاع کافی ندارد و از آمدن به این دنیا احساس ترس وحشت دارد و در هنگام تولد جیغ و داد می ‌زند و ناراحت است از اینکه جایش عوض می ‌شود اما وقت به این  دنیا آمد طعم این دنیا را چشید و این دنیا را درک کرد چقدر خوشحال می ‌شود و با خود می ‌گوید ای کاش زودتر به این دنیا می ‌آمدم و دنیای رحم چه جای بدی بود و اینجا چقدر انسان راحت است. دقیقاً انسان مثل همان طفل است که در عالم رحم مادر است ما چون به این دنیا زندگی کردیم و عادت نمودیم و با این عالم خو گرفته ‌ایم و از دنیا و عالم آخرت اطلاعات بسیار کمی داریم لذا از رفتن   به عالم آخرت که دروازه آن مرگ است می ترسیم. ما اگر اطلاعاتمان را از عالم آخرت بالا ببریم و درک درستی از عالم آخرت برای خود به وجود بیاوریم نه تنها که ترس وحشت نداریم بلکه عاشق آن دنیا می ‌شویم و با آغوش باز به سراغ مرگ می ‌رویم مثل انبیاء الهی و ائمه معصومین علیهم السلام و اولیاء و بسیاری از علماء و عرفاء و بزرگان دین که مرگ را با آغوش گرم پذیرفتند.
 
ذکر مصیبت
 
نمونه بارز این افراد را می ‌توان در سرزمین کربلا به خوبی مشاهده نمود که هر کدام بر دیگری سبقت می‌ گرفتند و همه کفن پوش به استقبال شهادت می رفتند و همه به شکل مسابقه یکی از دیگری زودتر تلاش می ‌کردند که اجازه شهادت از مولایشان را بگیرند.
 
بلکه بالاتر از همه مرگ نزد اصحاب امام حسین علیه السلام از عسل هم شیرین ‌تر بود شب عاشورا که امام حسین علیه السلام با یارانش صحبت نمود و اتمام حجت نمود هیچ کس حاضر نشد از لشکر امام حسین علیه السلام جدا شود امام فرمود فردا همه شما شهید خواهید شد.
 
در این میان حضرت قاسم بن الحسن علیهما السلام که سن کمی داشت  در دلش گفت شاید من جزء شهدا نباشم ناراحت شد. از عمویش امام حسین علیه السلام سؤال کرد عمو جان من هم فردا جزء شهدا هستم یا خیر. امام فرمود فرزندم مرگ در نزد تو چگونه است؟ عرض کرد «أحلی من العسل» مرگ برایم از عسل شیرین تر است. امام فرمود عمویت به فدایت باد تو نیز جزء شهدا خواهی بود حضرت قاسم علیه السلام خیلی خوشحال بود.[9]
 
السلام علیک یا اباعبدالله السلام علیک یابن رسول الله السلام علیک یا خیرة الله و ابن خیرة السلام علیک یابن أمیرالمؤمنین و بن سیّد الوصیین السلام علیک یابن فاطمة سیّدة نساء العالمین
 
اما طبق آن بشارت و قولی که امام حسین علیه السلام به حضرت قاسم علیه السلام داده بود روز عاشورا فرا رسید وقتی که نوبت جان بازی و فداکاری به حضرت قاسم علیه السلام رسید خدمت عموی بزرگوارش آمد عرض نمود، عمو جان اجازه فرمایید تا در راه خدا جانفشانی کنم حضرت ابتدا به او اجازه نداد «فجَلَسَ مهموماً مغموماً باِکِی العینین و حزین القلب» قاسم علیه السلام با غم و اندوه و با چشمان پر اشک در گوشه ای نشست «فَوَضَعَ راسهُ علی رجلیه» حضرت قاسم علیه السلام سر مبارک خود را بر روی زانوانش گذاشت با خود داشت فکری کرد که چرا امام به من اجازه میدان نمی‌ دهد یکدفعه وصیّت پدرش امام حسن علیه السلام یادش آمد که فرموده بود فرزندم روز عاشورا در پیش هست مبادا عمویت را تنها بگذاری و نامه‌ ای هم نوشته بود در داخل بازوبند قاسم علیه السلام گذاشته بود که روز عاشورا به امام حسین علیه السلام بدهد. حضرت قاسم علیه السلام وقتی وصیت نامه پدرش یادش آمد خوشحال شد آن را باز کرد بر چشمان مبارکش مالید و بعد خدمت عمویش امام حسین علیه السلام رفت امام وقتی وصیت نامه را باز نمود و چشمان مبارکش به خط برادرش بعد از یازده سال افتاد امام حسین علیه السلام منقلب شد اشک فراوان ریخت، امام حسین علیه السلام حضرت قاسم علیه السلام را در بغل گرفت آن قدر هر دو گریه کردند برایش حالت غشی دست داد اما وقتی به هوش آمد امام حسین علیه السلام خودش حضرت قاسم علیه السلام را برای رفتن میدان آماده نمود. شمشیرش در کمر قاسم بست عمامه‌ خود را به شکل کفن بر تن قاسم علیه السلام پوشاند و به طرف میدان روانه نمود.
 
زبان حال حضرت قاسم علیه السلام وقت از عمویش امام حسین علیه السلام خداحافظی کرد چنین هست که دل هر عاشق اهل بیت علیهم السلام را آتش می ‌زند.
 
عمو جان آرزوی دیدن روی پدر دارم
 
به شوق دیدن بابا هوای ترک سر دارم
 
نگیرم تا ز دستت ساغر سرخ شهادت را
 
محال است ای عمو از دامن تو دست بردارم
 
علی اکبرت رفت شد از دست علی سیراب
 
منم از تشنگی لب ‌های خشک و چشم تر دارم
 
اگر حرف مرا در محضرت اعتباری نیست
 
من از بابا اجازه ‌نامه بهرت معتبر دارم
 
به نزد مادرت زهرا بیا و روسفیدم کن
 
که من هم خاطر آزرده از دیوار و در دارم
 
قاسم علیه السلام وقت رفتن به سمت میدان به طرف عمّه ‌اش زینب علیها السلام رو نمود و عرض کرد: عمّه جان زینب من مادر و برادرم را به شما سپردم. قاسم علیه السلام به طرف میدان رفت، مادر قاسم بر زمین نشست خاک از زمین گرفت بر سر و صورت پاشید. حضرت قاسم علیه السلام رفت به جنگ دشمنان جنگ نمایانی نمود تعدادی از لشکر دشمن را به هلاکت رساند و قاسم علیه السلام جراحات زیادی برداشت ناگاه یک ملعون از کمینگاه بیرون آمد ضربتی بر سر قاسم علیه السلام زد قاسم علیه السلام بر روی زمین افتاد، یک نفر شامی نیزه ‌ای به پشت  او زد از سینه ‌اش خارج شد قاسم علیه السلام از روی زین بر زمین افتاد و فریاد زد «یا عمّا أدرکنی»، امام حسین علیه السلام تا صدای قاسم علیه السلام را شنید خود را همانند باز شکاری به بالین قاسم علیه السلام رساند، دید ملعونی می ‌خواهد سر قاسم علیه السلام را از بدن جدا کند قاسم علیه السلام می ‌گوید ای ظالم این قدر مهلت بده تا بار دیگر صورت عمویم را ببینم.
 
امام حسین علیه السلام به بالین حضرت قاسم علیه السلام رسید شمشیر را حواله آن ملعون نمود دست خود را دم شمشیر گرفت دستش قطع شد جنگ شدیدی در میان رخ داد یک وقت صدای ضعیفی را شنید که می ‌گوید: عمو جان استخوان‌ های سینه ‌ام زیر سمّ نرم شد.
 
عمو جان از وفا بنگر به حالم               به زیر سمّ مرکب پایمالم
 
ز جسمم دور کن سمّ ستوران              که جان بسپارم اندر راهت آسان
 
الا لعنۀ الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون.
 
حنیف رضایی
 
 
 
 
 
[1] جمعه/8
 

[2] نساء/78
 

[3] جمعه/8
 

[4] الرحمن/26-27
 

[5] اصفهانی میرزا حسن، تفسیر صفی ص 1204 در ذیل آیه 8 سوره جمعه.
 

[6] ملک/2
 

[7] مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 1، ص 358 چاپ 44.
 

[8] محجة البیضاء، ج 8، ص 258.
 

[9] نظری منفرد، علی، قصۀ کربلاء ص 247 چاپ 17 انتشارات سُرود.
 

 
 
 

 

اطلاعات تماس

 

روابط عمومی گروه :  09174009011

 

آیدی همه پیام رسانها :     @shiaquest

 

آدرس : استان قم شهر قم گروه پژوهشی تبارک

 

پست الکترونیک :    [email protected]

 

 

 

درباره گروه تبارک

گروه تحقیقی تبارک با درک اهميت اطلاع رسـاني در فضاي وب در سال 88 اقدام به راه اندازي www.shiaquest.net نموده است. اين پايگاه با داشتن بخشهای مختلف هزاران مطلب و مقاله ی علمي را در خود جاي داده که به لحاظ کمي و کيفي يکي از برترين پايگاه ها و دارا بودن بهترین مطالب محسوب مي گردد.ارائه محتوای کاربردی تبلیغ برای طلاب و مبلغان،ارائه مقالات متنوع کاربردی پاسخگویی به سئوالات و شبهات کاربران,دین شناسی،جهان شناسی،معاد شناسی، مهدویت و امام شناسی و دیگر مباحث اعتقادی،آشنایی با فرق و ادیان و فرقه های نو ظهور، آشنایی با احکام در موضوعات مختلف و خانواده و... از بخشهای مختلف این سایت است.اطلاعات موجود در این سایت بر اساس نياز جامعه و مخاطبين توسط محققين از منابع موثق تهيه و در اختيار كاربران قرار مى گيرد.

Template Design:Dima Group