محبت خدا
آیت الله مكارم شيرازى
آنچه گفتيم در اين زمينه بود كه شناخت عظمت الهى حالت «اخبات» را در دل بوجود مىآورد. اكنون مىگوئيم: ممكن است معرفت به موضوع ديگرى باشد و به تناسب خود نيز حالت ديگرى در دل پديد آورد. مثل اينكه توجه انسان به اين جهت باشد كه خدا داراى همه صفات كماليه و منشا همه جمالها و خوبيها است و هر چيز دوست داشتنى در او هست.
اگر شخص به اين معنى توجه پيدا كند در دل وى محبت پيدا مىشود. محبت، در حقيقت، حالتى است كه در يك دل موجود ذى شعور، نسبت به چيزى كه با وجود او ملايمتى و با تمايلات و خواستههاى او تناسبى داشته باشد، پديد مىآيد. مىتوان گفت: يك جاذبه ادراكى است همانند جاذبههاى غير ادراكى؛ يعنى، همانطور كه در موجودات مادى فاقد شعور مثل آهن و آهنربا نيروى جذب و انجذاب ميان آن دو، طبيعى و بىشعور است، در بين موجودات ذى شعور هم يك جذب و انجذاب آگاهانه و يك نيروى كشش شعورى و روشن وجود دارد، دل به يك طرف كشيده مىشود موجودى دل را به سوى خود جذب مىكند كه اين اسمش «محبت» است.
ملاك اين جذب و انجذاب، ملايمتى است كه آن موجود با محب دارد و محبت انسان به چيزى تعلق مىگيرد كه ملايمت كمال آنرا با وجود خودش دريافته است:
محبت مراتبى دارد: محبت ظاهرى و مراتب معمولى در اثر اين پيدا مىشود كه آن جهت محسوس و مرئى و صورت ظاهرى محبوب بنحوى است كه شخص محب وقتى آن را درك مىكند همان ظاهر محصوص را متناسب با خواسته و ملائم با تمايلات و مطبوع طبع خويش مييابد و مورد توجه و پسند و موضع تمركز حواس وى قرار مىگيرد. و بلحاظ اين ملايمت است كه مىگويند: آن شىء داراى جمال است و بواسطه جمالش جاذبهاى دارد كه دل را متوجه خودش مىكند و كششى دارد كه حواس و عواطف انسان را بسوى خود جلب مىكند.
اما محبت، مراتب ديگرى فوق مراتب معمولى نامبرده دارد؛ چرا، كه نوع ديگرى از كمالهاى نامحسوس و غير قابل رؤيت وجود دارند كه وقتى انسان آنها را از طرق ادراكى متناسب با خودش درك مىكند آنها نيز مورد توجه و پسند وى قرار مىگيرند و توجهات انسان روى آنها تمركز مييابد و در دل خود نسبت به آنها احساس محبت مىكند. فىالمثل، كسانى كه داراى بعضى از صفات بلند روحى هستند نظير :شجاعت، سخاوت، گذشت، ايثار، درجات بالاى علمى و ديگر صفاتى كه انسان آنها را مىپسندد و فطرتا نوعى كشش و علاقه يا آشنائى و يگانگى با آنها را در دل خويش مييابد، انجذاب قلبى نسبت به كسى كه داراى اين صفات است پيدا مىكند و دلش به طرف او كشيده مىشود، با اينكه اين صفات، محسوس و مرئى نيستند. بنابراين، اين هم يك نوع محبت است نسبتبه يك جمال معنوى نامحسوس؛ ولى مورد درك انسان.
پس منظور از جمال در اينجا همان صفت دل پسندى است كه انسان با درك آن انبساط خاطر پيدا مىكند، خوشحال و خرسند مىشود طبيعى است هر جمال و زيبائى بايد با آن كسى كه آن را درك مىكند با خواستهها و تمايلاتش، ملايمت داشته باشد و موجبات خرسندى، خوشوقتى و خوشحالى وى را فراهم آورد و روشن است كه اين يك امر نسبى خواهد بود؛ زيرا، اين حقيقت، كاملا، امكان پذير است كه چيزى را شخصى بپسندد و زيبا ببيند و همان را شخص ديگرى نپسندد و در نظرش نا زيبا و نامطبوع جلوه كند. فىالمثل،
در جهان طبيعت، رنگهائى وجود دارد كه در نظر بعضى افراد، زيبا و خوش منظر و در نظر بعضى ديگر نازيبا و ناخوشايند است و حتى بعضى حيوانات به آن جذب مىشوند و بعضى از آن مىرمند. از شنيدن يك نغمه يا آهنگ، منهاى جنبههاى معنوى و ارزشى آن، يك نفر لذت مىبرد و كاملا جذب آن مىشود و ديگرى ناراحت مىشود و بيزارى مىجويد.
آنچه كه در بالا درباره ديدنيها و شنيدنيهاى موجود در طبيعت گفتيم؛ دقيقا، نسبتبه امور معنوى و نامحسوس نيز صادق است. در جهات معنوى هم چيزهائى است كه انساها مىپسندند و ممكن است موجود ديگرى اصلا آن را درك نكند و يا آن را نپسندد. و نهايتا به اين نتيجه مىرسيم كه در هر حال موجود مجذوب و محبوب بايد نسبت به آن كسى كه دلش را متوجه و جذب خويش كرده است تناسب داشته و مورد پسند او باشد خواه ديگران هم آن را بپسندند يا نپسندند.
البته، در اين زمينه در «علم الجمال» يا «زيباشناسى» بحثهائى مطرح شده كه آيا جمال و زيبائى نسبى و مشروط است يا حقيقى و مطلق كه در اين نوشتار، ما از اين بحث مىگذريم و اجمالا، مىتوان گفت: توجه و تمايل افراد نسبت به اين امور اعم از مادى يا معنوى متفاوت است گرچه اين سخن بدين معنى نيست كه ارزش واقعى امور معنوى، نسبى و غير مطلق باشد. زيبائيها و جمالهاى معنوى نسبى نيستند؛ بلكه، كمالاتى واقعى و حقيقى هستند و چه ما بفهميم يا نفهميم، بخواهيم يا نخواهيم ارزش واقعى خود را در دستگاه آفرينش دارند كه احيانا ممكن است ما هم ارزش آن را كم يا زياد درك كنيم و به آن متمايل باشيم و ممكن هم هست كه در برههاى آن را درك نكنيم و توجهى به آن نداشته باشيم؛ ولى پس از شناخت آن پى به اشتباه خويش ببريم كمال بودنشان را درك كنيم و به آنها علاقهمند شويم، از كمالات رائج گرفته تا برسد به اصل هستى كه كاملترين و سرچشمه كمالات همه موجودات است.
البته، روشن است كه با قواى حسى و ذهنى نمىتوان حقيقت وجود را درك كرد و صرفا، از طريق ادراك حضورى است كه، هر كس به تناسب ظرفيت وجودى خود، مىتواند به شناختحقيقت هستى نائل گردد كمالش را دريابد و از اين رهگذر به قدر معرفتبه درك جمال و زيبائى مطلق هستى نزديك شود.
از نظر فلسفى اصولا، همه كمالات از آن وجود است و مراتب كمال با اختلاف مراتب وجود، ارتباط دارد؛ ولى، تاثير مراتب وجود در حصول محبت، منوط به معرفت آنهاست.
اگر كسى حقيقت وجود را بيابد، هر موجودى را بلحاظ وجود و درجه وجودش دوست ميدارد. شايد بتوان گفت آيه شريفه «الذى احسن كل شىء خلقة» به اين حقيقت اشاره دارد كه خلقت بإ؛هه حسن توام است. هر موجودى به اندازهاى كه از خلقت الهى و از وجود بهرهمند باشد از آن جهت و بهمان اندازه زيبا خواهد بود و هر موجودى كاملتر باشد و بهره بيشترى از وجود داشته باشد، در بينش عرفانى و شهودى شخص عارف، زيباتر جلوه مىكند و طبعا، دوست داشتنىتر خواهد بود.
اكنون، اگر اين مراتب را در نظر بگيريم، خواهيم ديد كه ادنى مرتبه وجود؛ يعنى، اعراض محسوس و خطوط و رنگها و وضع و حالت ظاهرى چهره انسان تا چه اندازه مىتواند كشش ايجاد كند و دلهائى را متوجه خويش بلكه كسانى را واله و شيدا كند و وقتى ادنى مرتبه اينگونه است، مىتوان حدس زد كه مراتب بسيار عالىتر، تا چه اندازه مىتواند جاذبه داشته باشد، البته براى موجودى كه درست آنها را درك كند، تا برسد به عاليترين موجود كه وجودش بىنهايت است و موجودات ديگر بهر اندازه بتوانند او رادرك كنند و به معرفت وى نائل آيند مجذوب وى خواهند شد. اينكه ما احساس چندانى نسبتبه اين معانى نداريم، علتش ضعف درك ما است؛ ولى، انبياء و اولياء خدا كه نسبتبه ذات اقدس الهى معرفتشان بالا و كامل و متعالى بود، به همان نسبت، محبتشان هم بيشتر و انجذابشان نسبتبه ذات اقدس حق تعالى شديدتر مىبود. بنابراين، هر قدر معرفت انسان به اسماء و صفات و جلال و جمال و كمال الهى بيشتر و توجه وى شديدتر باشد، محبت خداى متعال در دل انسان افزونتر خواهد شد.
قرآن در بسيارى از آيات، محبت انسان بخدا را مورد توجه قرار داده و با لسان ستايش از آن ياد مىكند كه براى نمونه اشاره مىكنيم به چند آيه:
«يا ايها الذين امنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف ياتى الله مقوم يحبهم و يحبونه اذلة على المؤمنين اعزة الكافرين يجاهدون فى سبيل الله ولا يخافون لومة لائم ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء والله واسع عليم». 1
اى آنانكه ايمان آوردهاى هر كس كه از دين خود برگردد پس خداوند بزودى قومى را مىآورد كه آنان را دوست مىدارد و او را دوست مىدارند در برابر مؤمنان فرو افتاده و در برابر كفار، عزيز و سرافرازند در راه خدا جهاد مىكنند از سرزنش هيچ ملامتگر نمىهراسند اين فضل خدا است بهر كه خواهد مىدهد و خداوند (داراى رحمت) وسيع و (نسبت به حالات افراد) دانا است.
خداوند كه از هر چيزى كاملتر و دوست داشتنىتر است، و هستى و كمال خود را به بهترين وجه مىشناسد، نسبتبه خويش كاملترين محبت را دارد و موجوداتى هم كه بلحاظ انتساب و ارتباط با خداوند واجد درجاتى از كمال هستند در حد كمالشان محبوب خدا خواهند بود و افراد مورد نظر در آيه فوق كسانى هستند كه خدا را دوست دارند و خدا هم آنها را دوست ميدارد. پس اين يك حب طرفينى است و ابتدا از خدا آغاز مىشود.
ممكن است گفته مىشود: اگر هر موجودى، چنانكه گفتيم: به تناسب وجودش، داراى حسن باشد، پس هر موجودى محبوب خداست و لازمه اين سخن آنست كه حتى اشخاص شرير و شقى هم محبوب خدا باشند. در صورتى كه مىدانيم اشرار و اشقيا مورد غضب و عذاب خدا خواهند بود.
بايد توجه داشته باشيم كه مطلب فوق مطلبى دقيق و پاسخگوئى به آن، مشكل و نيازمند بحثى فلسفى است كه از حوصله اين نوشته خارج خواهد بود و ما در اينجا در پاسخ به آن به اجمال و اشاره مىگوئيم: اشخاصى كه شقى هستند، اسباب شقاوت را به سوء اختيار خودشان براى خود كسب و نعمتها و كمالاتى كه خدا به آنها داده در واقع، خودشان آنها را به نقمت تبديل كردهاند؛ يعنى، در راهى آنها استفاده كردهاند كه موجب نقص وجودشان گرديده است و استعداد درك رحمتهاى بىنهايت الهى را در خودشان از بين بردهاند و به عبارت فلسفى اعدام نقائصى را براى خودشان كسب كردهاند و چنين شخصى با اين نقائص مكتسب و بواسطه اين جهات عدمى خود ساخته متعلق محبت الهى قرار نمىگيرد. در واقع، اين افراد از جهت نقائصشان كه اكتسابى و اختيارى و ساخته دست خودشان بوده است، مبغوضند نه در اصل وجود خدادادى كه مبدا آفرينش به آنان افاضه كرده است.
بنابراين، مىتوان گفت: افراد شقى نيز با قطع نظر از شقاوتهاى خود ساخته و بلحاظ آنكه آفريده دستگاه آفرينش هستند و بإ؛هه توجه به مرتبه و جهات وجودى كه دارند مورد محبت خدا خواهند بود و همان محبت باعث شده كه خداوند پيامبران را بسويشان بفرستد تا با هدايت و راهنمائى آنان اسباب تكاملشان را فراهم آورند كه اينها آثار محبت خدا نسبتبه ايشان خواهد بود؛ ولى، آنان وقتى با سوء اختيار خود را در مسيرى قرار دادند كه منتهى به اعدام و نقائص شد به اين لحاظ مبغوض خدا مىشوند. در اين زمينه مىتوان به لحن محبت آميز خداوند متعال توجه كرد كه به موسى مىگويد:
«اذهب الى فرعون انه طغى * فقل هل لك الى ان تزكى * و اهديك الى ربك فتخشى * فاريه الاية الكبرى». 2
(اى موسى) برو بطرف فرعون كه او طغيان كرده است پس (به او) بگو آيا براى تو (تمايلى) استبه اينكه پاك و پاكيزه شوى و (مىخواهى كه) ترا هدايت كنم به سوى پروردگارت پس خشيت (خدا) كنى و فروتن شوى سپس معجزه بزرگ (خدا را) به او نمود.
گرچه فرعون شخصى تبهكار و طغيانگر است اما مع الوصف، خداوند به او توجه و محبت دارد و وسيله كمال وى را فراهم مىآورد و موسى پيامبر بزرگ خود را براى هدايت و تزكيهاش را بسوى او مىفرستد. گرچه فرعون با سوء اختيار خود از اين نعم بزرگ الهى بهرهاى نمىگيرد.
«فكذب و عصى * ثم ادبر يسعى * فحشر فنادى * فقال انا ربكم الاعلى. 3
پس تكذيب و عصيان كرد سپس (به حق) پشت كرد و به كوشش و تلاش (بر ضد حق) پرداخت (با اطرافيان خود) انجمن كرد و پس فرياد برآورد و گفت: من پروردگار و صاحب اختيار برتر شما هستم.
و اين كارهاى نابجا و عصيان و برترى طلبى او و متاثر نشدن از هدايت الهى و بهره نگرفتن از محبت پروردگار وى را مغضوب خدا قرار داد.
«فاخذه الله نكال الاخرة و الاولى * ان فى ذالك لعبرة لمن يخشى». 4
پس خدا (هم) او را به عذاب دنيا و آخرت گرفتار ساخت (و) حقا در اين داستان عبرتى است براى آنانكه خشيت كنند.
اين آيات و بسيارى از آيات ديگر بخوبى حقيقت فوق را نشان مىدهد كه خداوند نسبتبه مؤمن و كافر رحمان است، نسبتبه مؤمنين رحيم هم هست؛ ولى، كفار مورد غضب و عذاب او قرار خواهند گرفتبه سبب سوء اختيار خودشان. پس مىتوان گفت: هر چيزى از آن جهت كه مخلوق خدا است و ارتباط با او دارد و فيضى از وجود الهى كه منشا وجود او است و از كانال آفرينش به او رسيده، به همان اندازه داراى كمالى است و محبوبيتى متناسب با آن دارد. منتهى موجود مختار در بقاء خود گاهى با انتخاب روش نادرست در زندگى و انجام رفتار ناشايسته، استعدادهاى سرشارى را كه براى كسب فيوضات بيشتر و والاتر داشت ضايع مىكند و به موجودى ناقص تبديل ميشود كه بلحاظ اين نقصهاى خود ساخته مبغوض ميشود.
در آيه ديگرى مىفرمايد:
«و من الناس من يتخذ من دون الله اندادا يحبونهم كحب الله و الذين امنوا اشد حبا الله». 5
و از مردم كسانى هستند كه بجز خدا شركائى را اتخاذ مىكنند و آنان را دوست مىدارند همانند دوست داشتن خداوند و كسانى كه ايمان آوردهاند محبتشان به خدا شديدتر است.
مشركين كسان ديگرى را شريك خدا قرار دادند و آن محبتى كه مىبايست بخدا داشته باشند، نسبت به آنها هم ابراز داشتند كه اين علامت شرك است امام مومنين بالاترين محبت را نسبت به خدا دارند و هيچ چيز را باندازه او دوست نميدارند.