تشریح مقامات زهد و یقین و رضا و ارتباط آنها / بلای خاندان اهل بیت و مقام حضرت رقیه(س)
دریافت صوت
متن زیر سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین میرباقری است که در ایام شهادت حضرت رقیه(س) در مسجد صاحب الزمان(عج) قم در تاریخ 17 آذرماه سال 92 برگزار شده است. در این جلسه ایشان بیان می دارند که ما در سیر به طرف خداوند باید سه مقام زهد و یقین و رضا را طی کنیم. زهد یعنی دل در گرو دنیا نداشتن و فارغ بودن از این دنیا. یقین یعنی رسیدن به رب که بعد از فراغت از دنیا حاصل می شود. رضا یعنی راضی به فعل خدا و از آن لذت بردن. کسی که این مراحل را طی کند، هنوز به انتهای راه نرسیده است و خداوند او را با انواع بلاها آزمایش می کند و رشد او به این است جمال صنع الهی را ببیند و از این بلا ها لذت ببرد. در پایان نیز این بحث را در فضای اهل بیت و خاندان ایشان مخصوصا حضرت رقیه(س) تطبیق داده و بررسی می نمایند.
تحلیل مقام رضا
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین و صل الله علی محمد و اله الطاهرین. اللّهمّ كن لوليّك الحجة بن الحسن صلواتک علی و علی آبائه، في هذه السّاعة و في كلّ ساعة، وليّا و حافظا و قائدا و ناصرا و دليلا و عينا، حتّى تسكنه أرضك طوعا، و تمتّعه فيها طويلا. خدای متعال قلوب ما را به نور معرفت امام زمان (عج) منور بفرماید به برکت صلوات بر محمد و آل محمد. این حدیث نورانی در کتب معتبر شیعه مکرر از ائمه (علیهم السلام) نقل شده است. (این احادیثی که مکرر از ائمه نقل می شود علاوه بر اهمیت مطلب، علامت این است که ما باید به موضوعی که در این حدیث مطرح شده دقت کنیم)، فرمودند: «أَعْلَى دَرَجَةِ الزُّهْدِ أَدْنَى دَرَجَةِ الْوَرَعِ وَ أَعْلَى دَرَجَةِ الْوَرَعِ أَدْنَى دَرَجَةِ الْيَقِينِ وَ أَعْلَى دَرَجَةِ الْيَقِينِ أَدْنَى دَرَجَةِ الرِّضَا»(1)، ما در سیری که به طرف خدای متعال داریم باید مقاماتی را پشت سر بگذاریم، باید به مقام زهد و به مقام یقین برسیم، باید به مقام رضا برسیم و آخرین مرتبه سیر ما این است که ما از خدای متعال راضی باشیم. عبد راضی از خدای متعال عبدی است که هر تدبیری که خدای متعال برای او می کند، نه نتها از آن گله ای ندارد و شاکیِ از خدای متعال نیست؛ بلکه صبر جمیل می کند و حتی بالاتر از آن، شاکر خدای متعال است و خدا را به خاطر آن تقدیرش حمد می کند.
یک موقعی خدای متعال همه چیز را بر وفق مراد ما تنظیم می کند آنجا دیگر لازم نیست که ما راضی از خدا باشیم، اما یک موقعی کارها بر خلاف مراد ما پیش می رود، آنجایی که کار بر خلاف مراد ما پیش می رود دو مقام وجود دارد: یکی مقام جزع و فزع و یکی مقام صبر هست، صبر هم اقسامی دارد. گاهی صبر جمیل است. صبر جمیل، یعنی صبری که آدم هیچ شکوه ای و شکایتی از خدای متعال ندارد. یک موقعی هم انسان در مقام شکر است، یعنی خدای متعال هر گرفتاری ای برای او پیش می آورد در مقام شکر و حمد خداست، از آن بلا لذت می برد و جمال کار خدا را در متن آن سختی و بلا مشاهده می کند. اهل رضا آن کسانی هستند که هر تدبیری خدای متعال در عالم میکند از آن تدبیر لذت می برند، چون تدبیر خدای متعال است. حالا می خواهد این تدبیر نسبت به غیر باشد یا نسبت به خودشان، چون آن کار، کار خداست نسبت به کار و تدبیر حضرت حق، اهل لذت و اهل بهجت اند.
بیان واجدین مقام رضا
چه کسانی راضی به فعل خدا هستند و از فعل خدا لذت می برند، آنهایی که در مقام محبت نسبت به خدای متعال هستند؛ چون یکی از آثار محبت رضاست و یکی از صفاتی که انسان باید داشته باشد تا به مقام رضا برسد، صفت محبت است. اگر کسی در مقام محبت خدای متعال نباشد، نمی تواند راضی به تدبیر خدای متعال باشد. رضا اگر بخواهد به مرحله کمال خودش برسد و انسان با همه تدبیرهای خدای متعال لذت ببرد و اهل حمد و شکر باشد، باید در مقام محبت باشد. محبت هم درجاتی دارد؛ انسان اگر خالص در محبت خدای متعال شد و جز خدای متعال را دوست نمی داشت و بقیه محبت ها هم پرتویی از محبت خدا بود، می تواند به تدبیر خدای متعال راضی باشد. خود این وادی رضا هم مقاماتی دارد و آنهایی که اهل رضا هستند یک درجه ندارند. پس عنایت بکنید اهل رضا آن کسانی هستند که خدای متعال را دوست می دارند و خدای متعال را بیش از هر چیزی دوست می دارند و به محبت خدا قید نمی زنند.
برای مثال این گونه نیست که خدای متعال را دوست داشته باشند، به شرط این که زندگی شان هم بر وفق مراد بچرخد. فقط خدا را دوست دارند؛ لذا هر تدبیری خدای متعال برای آنها انجام می دهد، آنها از این تدبیر لذت می برند و علاوه بر این لذت، این تدبیر را حق و حکیمانه می دانند؛ یعنی هم اهل محبت اند و هم اهل معرفت اند. خدای متعال را خدای حکیم و خدای منزه از هر عیب و نقصی می دانند. آن کسانی که زیبایی کار خدا و حکمت کار او را می بینند و در کنار آن حکمت و زیبایی، اهل محبت به خدای متعال هم هستند، اینها اهل رضا هستند و این درجه ای است که شاید، آخرین میدان سیر انسان است.
معنا و درجات زهد در کلام امیرالمومنین
در این روایت نورانی فرمود که دو وادی قبل از رضا است که ما باید این دو وادی را طی کنیم تا به وادی رضا برسیم. اولیش وادی زهد است؛ اول باید زاهد بشویم و بعد از زاهد شدن، اهل یقین بشویم، انوار یقین در قلب ما وارد بشود و یقین به حضرت حق پیدا بکنیم. بعد از یقین، آن وقت وارد وادی رضا می شویم. زهد اولین قدم است؛ یعنی اگر ما بخواهیم به سمت خدای متعال حرکت بکنیم اول وادی ای که باید درش قدم بگذاریم، این است که باید زاهد بشویم. زاهد شدن درجاتی دارد، یک درجه زهد که شاید درجه متوسط زهد هم هست، همانی است که در روایات هم آمده که بالاتر از درجه صبر است. یک موقعی ما صابر بر طاعت هستیم؛ چون طاعت کردن زحمت دارد، انسان باید از خواب شبش بگذرد، از اموالش بگذرد، از جانش بگذرد، ترک معصیت هم صبر می خواهد، انسان باید از لذت هایش عبور بکند.
زهد بالاتر از مقام صبر است. در حدیثی نورانی، امیرالمومنین (ع) مردم را سه دسته کرده اند، راهب و صابر و زاهد، فرمودند: راهبین آنهایی هستند که دنبال دنیا هستند و کاری با حلال و حرام دنیا هم ندارند. فقط می خواهند به دنیا برسند ولو از راه حرام، اینها اهل صبر بر طاعت و صبر بر معصیت نیستند. می خواهد بخوابد دیگر حالا نمازش هم قضا شد، شد. می خواهد به مال دنیا برسد، ولو از طریق حرام. این ها می شوند راهبین در دنیا و اینها رفوزه های عالم هستند. درجه بعدی درجه صابرین است. کسانی که هنوز دل از دنیا نکنده اند و دل در گرو دنیا دارند؛ بنابراین خواب را دوست می دارد ولی صابر است و نمی خوابد، چون خدا فرموده بیدار شو، بیدار می شود. مال دنیا را دوست دارد ولی چون خدای متعال می فرماید به مال حرام دست نزن، دست نمی زند. این دسته دوم لذت حرام را می خواهد و آزاد از لذت حرام نیست؛ ولی به خاطر این که خدای متعال او را منع کرده و می داند پایان این لذت حرام عاقبت سوء است، از این لذت حرام دست بر می دارد. پس صابرین آنهایی هستند که تعلقشان هنوز به دنیا قطع نشده لذا انجام طاعت و ترک معصیت برایشان دشوار است؛ ولی تحمل می کنند. اینها خیلی آدم های شریف و محترمی هستند و به تعبیر امیرالمومنین، اگر انسان به قلب اینها مشرف بشود، می بیند که چقدر اهل عفت هستند.
بعد حضرت فرمودند: اما زاهد آن کسی است که دیگر غصه ها و خوشی های دنیا از دلش بیرون رفته، «فَأَمَّا الزَّاهِدُ فَقَدْ خَرَجَتِ الْأَحْزَانُ وَ الْأَفْرَاحُ مِنْ قَلْبِه»(2)، دیگر غصه ها و خوشی های دنیا از دلش بیرون رفته «فَلَا يَفْرَحُ بِشَيْءٍ مِنَ الدُّنْيَا وَ لَا يَأْسَى عَلَى شَيْءٍ مِنْهَا فاتَه»، دنیا از دست او برود غصه نمی خورد. دنیا به او رو بیاورد، خوشحال نمی شود. یعنی آمدن دنیا و رفتن دنیا دل او را مشغول نمی کند. پس زاهد آن کسی است که دل در گرو آمد و شد دنیا ندارد. چه دنیا رو به او بیاورد چه دنیا ادبار کند، در حال او هیچ تفاوتی ندارد، او فارغ از دنیاست. خب اگر کسی از دنیا فارغ شد و زاهد شد «فَهُوَ مُسْتَرِيح»، او دیگر در راحتی و فراغت از دنیا رسیده است. این اولین قدم در حرکت به سوی خدای متعال است و الا تا دل انسان مشغول به آمد و شد دنیاست، اصلا وارد وادی معامله با خدا نشده است.
چگونه می شود به مقام زهد رسید؟
حالا چطور می شود به این مقام رسید در قرآن توضیح داده شده است که یکی از مهمترینش چیزی است که در سوره مبارکه حدید آمده است، (البته در این سوره یک سیر است و یک آیه اش این است). یکی از تذکراتی که در سوره مبارکه حدید آمده این است «مَا أَصَابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الأرْضِ وَلا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلا فِي كِتَابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا»(حدید/22) برای شما چه در بیرون شما چه در درونتان پیش می آید که مریض می شوید، گرفتار می شوید، آبرویتان می رود، زلزله می آید، سیل می آید، اموال انسان از بین می رود؛ فرمود این گونه نیست که اینها تصادفی پیش آمده باشد، تصادفا انسان فقیر بشود، تصادفا آبروی انسان بریزد، تصادفا مالش ازش گرفته شود؛ اینها تصادف نیست. قبل از این که این حوادث به شما برسد، در یک کتابی مضبوط است و بر اساس آن نوشته و تدبیر و تعیین خدای متعال، به انسان می رسد. حالا اگر انسان این را فهمید و واقعا متوجه شد که در این عالم هیچ چیز تصادفی نیست؛ بلکه خدای متعال در یک برنامه شامل و جامعی این را ثبت کرده و متناسب با آن برنامه من را هدف گرفته و به من رسیده «مَا أَصَابَ مِنْ مُصِيبَةٍ» یک نشانه گیری ای بوده و بر اساس آن نشانه گیری این تیر به هدف خورده، این انسان آماده می شود برای این که فارغ بشود.
اما چطور فارغ می شود؟ یک موقع انسان احساس می کند که در این دستگاه عظیم، در این دنیای مادی گیر کرده، هیچ حکمت و هیچ تدبیری نیست و او مجبور به این دنیا است. یک پاره سنگی هستیم که در این کویر و این سراشیبی رها شدیم و می خوریم به در و دیوار و پیش می رویم. یک موقع آدم اینطوری نگاه می کند به عالم و احساس می کند این چرخ عالم می چرخد، ما هم در این چرخ عالم گیر کرده ایم؛ گاهی به ما ضربه می زند، مالمان را می گیرد، جانمان را می گیرد، پیرمان می کند. اگر آدم این گونه به عالم نگاه کرد، دائم رنج می برد و آمد و شد ها او را مشغول می کنند؛ ولی اگر نگاهش این بود که نخیر، این تدبیرهایی که پیش می آید تدبیر حضرت حق است و عالم ملائکه پشت صحنه هستند. خدایی دارد این را تدبیر می کند که هم مهربان است، هم حکیم است و هم علیم است و دنبال رنج دادن ما نیست. اگر انسان این توجه درش پیدا شد کم کم می فهمد آن روزی که من فقیر می شوم، خدای متعال است که من را فقیر می کند. حالا به هر دلیل ممکن است رشد و ترفیع درجه باشد، ممکن است کفاره خطاهای خود من باشد؛ ولی اوست که دارد تدبیر می کند. اگر خدای متعال نوشته است، حتما در این نوشتن می خواسته من را هدایت کند، من را رشد بدهد، من را از این مسیر عبور بدهد تا به خدای متعال نزدیک بشوم درست است. اگر انسان توجه به این معنا کرد کم کم دیگر کار با این ندارد که خدای متعال چه چیزی برای او تدبیر می کند «لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ»(حدید/23).
کسی که این گونه شد آن موقع که از او می گیرند غصه نمی خورد؛ چون می داند موضوعیت نداشت. آن موقع هم که به او می دهند سرخوش به نعمت نمی شود. سرخوشی به نعمت و غصه خوردن و تأسف بر از دست رفتن نعمت ها، فرصت های آدم را از او می گیرد. بالاخره این دنیا اینطوری است: یک روز نعمت ها می آید، یک روز نعمت ها از بین می رود. یک روز آدم جوان است، یک روز پیر می شود. یک روز بهار است، یک روز پاییز است. یک روز انسان حافظه و توان و جوانی دارد، یک موقع هم این حافظه و این علم از او گرفته می شود. فرصت یا فرصت اقبال امکانات است یا فرصت ادبار امکانات و فرصت دیگری انسان در دنیا ندارد. در این دنیایی که در حال آمد و شدِ امکانات است، اگر اقبال امکانات یک جوری انسان را مشغول کرد، ادبار امکانات هم یک جور دیگر آدم را مشغول کرد، دیگر فرصتی برای آدم برای استفاده نمی ماند.
آدمی که می فهمد این آمد و شدها را خدای متعال تدبیر می کند و خود اینها هیچ موضوعیتی ندارند و همه اینها برای یک هدف اند، دقیقا وقتی نعمت می آید دنبال آن هدف است، نعمت هم که از او بگیرند دنبال آن هدف است. اصلا کاری با آمد و شد ندارد. دنبال این است که این خدایی که دارد تدبیر می کند برای چه تدبیر می کند؟ چرا بیماری را فرستاد؟ چرا ثروت را می دهد بعد می گیرد؟ چرا آبرو می دهد بعد می گیرد؟ اصلا دیگر کاری با آبرو و رفتنش ندارد. کاری با ثروت و رفتن ثروت ندارد. می خواهد ببیند خدای متعال چه تدبیری با او می کند و از او چه توقعی دارد. اگر این گونه شد، او می شود زاهد، زاهد آن کسی است که در این دنیا پشت صحنه ی آمد و شد نعمت ها را می بیند و روی صحنه او را مشغول نمی کند.
وقتی انسان پشت صحنه را دید که دست محبت و حکمت و تدبیر خدای متعال احاطه دارد و هیچ ذره ای از محیط علم الهی بیرون نیست «لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاَّ في كِتابٍ مُبينٍ»(انعام/59)، همه ریز و درشت ها در کتاب مبین است، هیچ قطره ای از آسمان نمی بارد الا اینکه «وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاَّ هُوَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاَّ يَعْلَمُها»(انعام/59)، هیچ برگی از روی درختی در این دنیای بزرگ نمی افتد الا این که در محیط علم الهی است. اگر انسان به این توجه پیدا کرد و خودش را در محیط علم الهی دید که او به من محیط است، او دارد تدبیر می کند، او حکیم است، مهربان و علیم است، از هر عیب و نقصی منزه است، کم کم پشت صحنه را می بیند و کاری با روی صحنه ندارد. به او بدهند بهره مند می شود، ندهند هم بهره مند می شود. از او بگیرد رشد می کند، بدهند هم رشد می کند. این می شود زاهد.
انسان تا به مقام زهد و فراغت نرسد نمی تواند از این شرایط دنیا که دو چیز هم بیشتر نیست یا اقبال است یا ادبار، یا پیری است یا جوانی و ...و دیگر سوم ندارد، استفاده کند. زهد ربطی به داشتن و نداشتن ندارد که اگر کسی ثروت ندارد بگوییم زاهد است و اگر ثروتمند است بگوییم زاهد نیست. جناب سلیمان آن ملک عظیم را داشت، اما زاهد بود. بعضی ها هم فقط یک تسبیح دارند، اما زاهد نیستند؛ چون اگر این تسبیح گم بشود شب خوابش نمی برد! اما اگر همه ملک حضرت سلیمان را ازش یک جا بگیرند راحت سرش را می گذارد زمین و فرقی برای او نمی کند. پس زهد یعنی اگر همه دارایی که امشب داری، گرفتند سرت را بگذاری زمین و راحت بخوابی و بازهم بلند شوی و نماز شبت را بخوانی؛ لذا حضرت زینب (سلام الله علیها)، شب یازدهم هم نماز شبش را خواند، این می شود زهد. پس این قدم اول، اگر کسی زاهد نشد و مشغول به دنیا شد، دیگر بالاتر از دنیا سیری نخواهد داشت. او در دنیا می ماند و سیرش در همین مرتبه است.
نتیجه فراغت از دنیا؛ رسیدن به شهود و یقین
اگر به فراغت از دنیا رسید، کم کم درهای ملکوت برایش باز می شود. وارد عالم بالا می شود و ملکوت سماوات را به او نشان می دهند. اگر ملکوت سماوات را دید، اهل یقین می شود «وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ»(انعام/57). انسان اگر اهل دنیا شد، دیگر اهل عالم بالاتر نیست، «ان المومن اذا تخلی من الدنیا سمی»، مومن وقتی قلبش از دنیا خالی می شود، سبک بال می شود و رفعت پیدا می کند و سماواتی می شود. اگر اهل سماء و سماوات شد، کم کم درهای ملکوت سماوات به رویش باز می شود و او را نورانی و انوار، قلبش را روشن می کند. اگر به ملکوت سماوات رسید چه اتفاقی می افتد؟ «وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ» می شود اهل یقین، یکی از برکات این مشاهده اهل یقین شدن است.
تا وقتی که انسان اهل تعلق به دنیاست، نمی تواند به یقین برسد. تعلقات مزاحم یقین هستند، تعلقات در انسان شک ایجاد می کنند، ریب ایجاد می کنند، بدگمانی نسبت به خدای متعال ایجاد می کنند. انسان تعلقاتی دارد و وقتی سختی های صحنه دنیا را می بیند، العیاذ بالله العیاذبالله در عادل بودن خدا شک می کند؛ تا این تعلقات از انسان برداشته نشود، انسان به یقین نمی رسد. اگر یقین به علم حضرت حق، حکمت حضرت حق و تنزه حضرت حق داشت، با یقین بندگی می کند و شک و ریب ندارد. قدم بعد از شک، ریب است. انسان یک موقعی اهل شک است، بعد یک قدم می رود جلوتر و بدگمان می شود که العیاذ بالله، این خدا خیلی شبیه خدایی که انبیاء گفتند نیست. این بدگمانی ریشه اش آن تعلقات انسان است. انسانی که دنیا را می خواهد، سر دنیا با خدا درگیر می شود و ممکن است به بد گمانی برسد. اگر فارغ از دنیا شد کم کم انوار یقین در قلبش می آید، ملکوت عالم و باطن این عالم را می بیند، می بیند عجب همه چیز سرجای خودش است و این خدا، همان خدایی است که انبیاء گفتند. یقین هم مراتبی و عوالمی دارد، ولی بالاخره یقین است. فرمود: «اگر انسان دو رکعت نماز با یقین بخواند بهتر از این است که از سر شب تا صبح عبادت کند». آدم باید کاری کند که به وادی یقین برسد. راهش هم این است: تا از وادی دنیا بیرون نروید و زاهد نشوید، راهی به عالم یقین پیدا نمی کنید، « أَعْلَى دَرَجَةِ الزُّهْدِ، أَدْنَى دَرَجَةِ الْيَقِينِ».
چگونگی ورود یقین و معرفت به قلب انسان
انسان وقتی زاهد شد انوار ایمان، یقین و معرفت در قلبش می آید. در آیات قرآن چگونگی این مطلب توضیح داده شده است. حضرت ابراهیم خلیل توضیح می دهند که باید انسان به ربش برسد، تا به یقین برسد. حضرت ابراهیم وقتی شب تاریک شد، سیر را یاد می دهند، می گویند سیر این است: باید در ظلمت دنبال نور پروردگار بگردید. اگر دنبال نور رب گشتید و به این نورهای غروب کننده دل نبستید، کم کم انوار الهی در دلت پیدا می شود. من فکر میکنم شاید این آیات قرآن همین سیر را توضیح می دهد، «فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى كَوْكَباً»(انعام/76) ، وقتی آن ستاره غروب کرد و حضرت در ظلمات گیر کرد، «فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلينَ»، گفت این به درد نمی خورد. اگر انسان بتواند دل از این آفله ها بردارد می شود زاهد، می رسد به آن ماه و ستاره ای که غروب نمی کند که می شود وجود مقدس نبی اکرم، «وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُون، قَالَ النَّجْمُ رَسُولُ اللَّهِ وَ الْعَلَامَاتُ هُمُ الْأَئِمَّةُ»(3). انسان تا مشغول به دنیاست و سر و کار با همین آفله ها دارد نور نبی اکرم را در عالم مشاهده نمی کند. وقتی دل از این ها برداشت، کم کم انوار نبی اکرم تجلی می کند و با تجلی انوار نبی اکرم، انسان ملکوت سماوات را می بیند.
ملکوت سماوات را جز با نور امیرالمومنین نمی شود دید، همانطور که خدای متعال یک خورشیدی گذاشته که این عالم را برای ما نورانی می کند، یک خورشیدی هم در عالم گذاشته که ملکوت عالم را روشن می کند که آن وجود نبی اکرم و امیرالمومنین است. انوار یقین در قب کسی ظاهر می شود که زاهد و فارغ باشد؛ وقتی فارغ شدی، کم کم انوار یقین می آید، آن خورشید بر وجود انسان می تابد و در پرتو این خورشید می تواند حقایق عالم را ببیند و به مقام یقین برسید.
ممکن است کسی اهل یقین باشد ولی اهل رضا نباشد و بعد وارد وادی رضا شود. قدم بعد این است که انسان با انوار یقین، وارد وادی رضا شود. آنی که شما در گودی قتلگاه از سیدالشهداء می بیند «الهی رضا بقضائک و تسلیم لامرک لا معبود سواک»، این اوج رضاست. این درجات رضا، برای وجود مقدس معصومین است. مقام رضا، یعنی وقتی انسان از وادی یقین عبور می کند، کم کم می تواند جمال کار خدا و زیبایی های صنع خدا را مشاهده بکند؛ اگر به مقام مشاهده جمال صنع الهی رسید و این زیبایی ها را درک کرد راضی می شود. والا انسان تا به مقام درک جمال نرسیده به راحتی به مقام رضا نمی رسد. خب این مقام رضا درجاتی دارد. انسان یک موقعی در یک ابتلاء ساده راضی است؛ اما یک موقعی کسی را می برند در متن بلاء عظیم، در متن بلاء عظیم راضی است.
گستره بلای سیدالشهداء علیه السلام
سیدالشهداء (ع) خودشان محور بزرگترین بلاء عالم بودند و راضی بودند؛ ولی حضرت یک اهل بیتی تربیت کردند که آنها هم راضی بودند. اصل مصیبت اهل بیت سیدالشهداء، مصیبت سیدالشهداء است. کسی نباید بیاید گمان کند که اینها مصیبت حضرت زینب است، مصیبت حضرت رقیه است؛ نه اصل مصیبت حضرت زینب، مصیبت سیدالشهداست. یعنی سیدالشهدا امتحان به اهل بیت شدند و حاضر شدند این امتحان را قبول کنند، منتها وقتی سیدالشهداء امتحان به اهل بیت می شوند، باید یک اهل بیتی هم تربیت کنند که حاضر باشند و بتوانند آن بار را بکشند و الا آن بار را نمی شود روی دوششان بگذارید؛ کما این که حضرت ابراهیم امتحان می شوند که باید اسماعیل را ببرند سر ببرند. ولی بالاخره باید یک اسماعیلی هم تربیت شده باشد که حاضر باشد به منا برده شود، دست و پایش را ببندند و سرش را ببرند، اگر او نباشد حضرت ابراهیم نمی تواند این امتحان را پس بدهد؛ ولی امتحان، امتحان حضرت ابراهیم است، نه این که حضرت اسماعیل محور این امتحان هستند.
در اهل بیت سیدالشهداء و اصحابشان، محور امتحان خود سیدالشهداست. لذا در عالم میثاق از حضرت غیر از این که عهد شهادت را گرفتند، عهد اصحاب را هم گرفتند، عهد اهل بیت را هم گرفتند که باید یک همچنین اهل بیتی با خودتان بیاورید و این ابتلاء عظیم هم جزء امتحان شماست. لذا امتحان حضرت سیدالشهداء تا آخر خط، بلای خود حضرت سیدالشهداست و خود حضرت سیدالشهداء هم هستند که این کاروان را مدیریت می کنند. این که حضرت آیه «أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً»(کهف/9) را می خواندند، نکته اش همین است که خود این سر مطهر، کهف این کاروان است و این کاروان را می برد.
این بلاء عظیمی که سیدالشهداء محورش هستند، که یک قسمش ابتلاء خودشان است که این از همه بالاتر است؛ یعنی در کربلا، بلایی در باطن عظیم تر از شهادت خود سیدالشهداء و آن مسیر نیست و این اصل امتحان و ابتلاء است. یک قسم دیگر این ابتلاء، ابتلاء اصحاب حضرت است. مثل اینکه حضرت به حضرت علی اکبر امتحان شدند، به حضرت علی اصغر امتحان شدند، به حضرت ابالفضل (س) امتحان شدند. این صحنه دوم امتحان سیدالشهداست. صحنه سوم امتحان سیدالشهدا این است که حضرت به اهل بیت امتحان شدند. این خیلی امتحان عظیمی بر سیدالشهداء بود و نمی شود بگویید که چقدر عظیم بود. یعنی هر امتحانی که بر اهل بیت پیش آمده، امتحان خود سیدالشهداست. نمی شود بگوییم که سیدالشهدا که به شهادت رسیدند، امتحانات بعدی برای اهل بیت ایشان است؛ نه خیر، این بعدی ها امتحان خود سیدالشهداست. یعنی مصیبت اسارت، مصیبت خود سیدالشهداست و بلایی است که سیدالشهدا دارند تحمل می کنند.
البته وقتی حضرت می خواهند امتحان بدهند، باید حضرت زینب را هم تربیت کنند، حضرت رقیه را هم تربیت کنند. تا اینها را تربیت نکنند این امتحان برداشته نمی شود. این تربیت هم کار خود سیدالشهداست. از سیدالشهدا خواستند که اینها را تربیت کنید و در میدان بیاورید. نه این که خیال کنید اینها همینطوری تربیت می شوند، گل همینطوری بار نمی آید. یک عمر باید کار کنید که یک سلمان و یک حبیب درست بشود. بزرگان اخلاق می گویند مربی اخلاق آن کسی است که شاگرد را زیر بال و پر خودش بگیرد، اگر او یک قدم بردارد این باید ده قدم بردارد. همینطوری که شاگرد تربیت نمی شود. اینکه استثناء می کردند و شاگرد انتخاب می کردند، برای این بود که باید خودش سرمایه گذاری می کرد. تربیت اصحاب، سرمایه اصلیش برای سیدالشهدا است.
حالا این گلها را با این همه زحمت پرورش داده، اما باید در این سرزمین کربلا همه پرپر بشوند. یک کسی تربیت کرده مثل «اشبه الناس برسولک خُلقاً و خَلقاً و مَنطقاً» اما می گویند باید جلویت قطعه قطعه بشود. اصل این ابتلاء، ابتلاء سیدالشهداست. گرچه در این ابتلاء حضرت علی اکبر هم امتحان می شوند و ایشان هم اوج رشدشان است. اصلاً رشد حضرت علی اکبر به این است که در امتحان امام حسین قرار بگیرد. یک استادی داشتیم ایشان می فرمود: اصل رشد اهل بیت و اصحاب سیدالشهداء برای این است که امام حسین در امتحان اینها شریک بود. این شریک بودن گمان می کنم معنایش این است که اصل امتحان به حضرت حبیب، امتحان امام حسین بود.
یعنی امام حسین یک آدمی مثل حبیب درست بکند و بعد این حبیب را هم بیاورد و در عاشورا جلوی چشم خودش، قطعه قطعه بشود. یک حضرت علی اکبر در عالم درست می شود و آن هم باید جلوی چشم حضرت، قطعه قطعه شود. پس اصل امتحان، امتحان سیدالشهداست. حضرت موسی کلیم مأمور شد که برود و یک کوزه درست کند و بعد بشکند، بعد به خدا فرمود: «چقدر سخت است کوزه ای که خودت درست کردی بشکنی»، نمی شود بشکنی. حالا چطور می شود انسان، یک آدمی مثل حضرت علی اکبر تربیت کند، بعد این وجود مقدس جلوش قطعه قطعه بشود. پس درجه مهم اینها، این است که اینها شریک بلاء سیدالشهداء شدند؛ یعنی حاضر شدند در امتحان سیدالشهداء فدا بشوند. این فداکاری چون در متن بلای سیدالشهداست خیلی ارزش دارد.
مقام رضا در اهل بیت امام حسین علیه السلام
پس آدم باید وادی زهد و وادی یقین را پشت سر بگذارد و وارد وادی رضا بشود. آن وقت خدای متعال با بلا رشدش می دهد و او هم باید راضی به بلا باشد. باید جمال صنع خدا را ببیند و در متن بلا مبتهج و غرق در لذت باشد. در بعضی نقلها دارد که حضرت زکریا را به درخت بستند و می خواستند اره کنند. اره گیر کرد و حضرت یک آه گفتند (که نمی دانم معنایش خروج از مقام رضا بود یا نه). خدای متعال می فرماید: «یک بار دیگر آه بگویی از درجات ساقط می شوی». درخت را اره می کنند اما او باید لذت ببرد، آن کسی که دارد این درخت را اره می کند دست شیطان است او معذب و ملعون است، او مطرود است؛ ولی بالاخره در این بلا خدای متعال دارد رشد می دهد.
وقتی ماشین دارد با سرعت 200 کیلومتر حرکت می کند، بادش هم تنظیم نباشد از جاده بیرون می رود. همه چیزش باید منظم باشد، ولی وقتی پیاده می روی این گونه نیست. آنهایی که دارند در این راه با سرعت می روند یک ترک اولایشان هبوط می آورد، حالا ببینید آنها را وارد سنگین ترین بلاها می کنند و باید آنجا راضی باشد. این خیلی دشوار است. ما نمی فهمیم که قصه چه بود، ما یک روضه ای می خوانیم اما روضه سیدالشهداء را امام رضا می فهمد، صاحب زیارت ناحیه مقدسه می فهمد، ما که نمی فهمیم. ما راهی به کنه آن مصیبت نداریم. در کنه آن مصیبت اصل صحنه مصیبت خود سیدالشهداست. در درجه بعد صاحبان این مصیبت می شوند اصحاب و اهل بیت، اصحاب و اهل بیت هم دو تا مصیبت دارند. یک مصیبت، بلای خودشان است. حضرت علی اکبر باید بروند و قطعه قطعه بشوند، حضرت قاسم بن الحسن باید بروند قطعه قطعه بشوند و این همانی است که «احلی من العسل»، برای حضرت قاسم شهادت از عسل شیرین تر است.
ولی بلاء عظیم اهل بیت و اصحاب، شهادت و بلای خودشان نیست. آنها هم مبتلا به بلاء امام حسین اند. یعنی امتحان اصلی حضرت زینب، مصیبت سیدالشهداست. خود حضرت رقیه در اسارت اند، تازیانه می خورند، گرسنگی و تشنگی می کشند و ما خیال می کنیم این برایشان خیلی سخت است؛ اما این ابتلائشان است و در این ابتلاء هم راضی اند. حضرت زینب هرگز مجبور نبود من این را مکرر عرض کردم. وقتی سیدالشهدا شب عاشورا به اهل بیت و اصحابش؛ به حبیب، زهیر و حضرت ابالفضل می فرماید پاشید و بروید، اینطور نیست که اگر اهل بیت را با خودش آورد به زور آورده است. اهل بیت به هیچ وجه از امام حسین جدا نمی شدند، لذا به اینها هیچ وقت نفرمود که بروید. آنها آمدند و صد در صد هم آماده بودند. مصیبت همه برای سیدالشهداست و خود اهل بیت هم هر کدام مصیبتی دارند. اعظم مصیبت اهل بیت مصیبت خودشان نیست؛ یعنی برای حضرت زینب مصیبت اصلی مصیبت اسارت خودش نیست بلکه مصیبت سیدالشهداست. و اینها بار این مصیبت را به بهترین وجه برداشتند و از خدای متعال راضی بودند.
این را مکرر عرض کردیم که این رضایت به فعل دشمن نبود؛ اگر کسی راضی به فعل دشمن شد، ملعون است و باید لعنتش کرد، راضی از کار یزید و ابن زیاد و شمر باشی ملعونی و جزء آنها می شوی، «مَنْ رَضِيَ بِفِعْلِهِمْ لَعْناً كَثِيرا»(4). خصوصیت همه اهل بیت سیدالشهدا این است که راضی به فعل الله هستند و در اوج رضا هستند. آنها هستند که مصیبت سیدالشهدا را در ظرف وجود خودشان تحمل می کنند. چون اصل غصه و مصیبت، مصیبت سرشت انسان است. فرمود علت اینکه «یحزنون لحزننا» این است که سرشتشان با ماست. یعنی همان مصیبت امام است که در سرشت انسان، منعکس می شود. انسان به اندازه ارتباط سرشتش غصه دار می شود و اهل بیت سیدالشهداء بیش از همه مرتبط بودند. آنها بیش از همه در وادی ولایت رشد کرده بودند؛ لذا اصل مصیبت سیدالشهداء بر آنها وارد می شد؛ اما بعد وقتی صحبت از صنع خداست «کیف رأیت صنع الله بأخیک ما رأیت الا جمیلا»، و این فقط حرف حضرت زینب نیست، این حرف همه اهل بیت است. اینها همه شان در مقام رضا هستند.
کسی که انوار ملکوت به قلبش آمد و وارد وادی یقین شد، کم کم وارد وادی رضا می شود و جمال فعل خدا را در عالم می بیند. ما تا از منظر خودمان به عالم نگاه می کنیم هزار عیب در کار خدای متعال می بینیم و همه عیب هایی که گردن دیگران است گردن خدا می گذاریم؛ حتی همه زیبایی های حضرت حق را پای دیگران می نویسیم. ولی وقتی انسان اهل مشاهده ملکوت شد و از آن عالم ملکوت و یقین هم بالاتر رفت و به مقام رضا رسید، جمال صنع خدا را در عالم می بیند. ان وقت می شود راضی، آن وقت تابع درجات بلاست، خدا هم با راضیین شروع می کند کار کردن و این ها را با بلا سیر می دهد. آنهایی که در اعظم ابتلائات قرار می گیرند، اگر بتوانند در متن آن بلا راضی باشند به بالاترین درجات رضا می رسند. به نظر می آید بلایی اعظم از بلاء سیدالشهداء نیست و اهل بیت سیدالشهداء در متن این مصیبت بودند. آن وقت است که «ما رأیت الا جمیلا» از حضرت زینب معنی دار می شود؛ لذا شما هیچ کجا از این بزرگواران گلایه نمی بینید. یک جمله گلایه امیز در کل کاروان اسرا شما نمی بینید، هرچه هست راضی از خدای متعال هستند، هرچه هست راضی از سیدالشهداء (ع) هستند و غرق در بهجت اند، اگرچه غرق در مصیبت عظیم هم هستند. یک روی سکه شان این بلاء عظیم است، یک روی سکه شان مقام رضایشان هست. نه این که خیال کنید برای سیدالشهدا کار آسان بوده نه، بسیار دشوار بوده؛ اما آنچه این را آسان می کرد این بود که « أَنَّهُ بِعَيْنِ اللَّه»(5)، راضی بالله بود. این مقام همه اهل بیت است.
تجلی مقام رضا در حضرت رقیه سلام الله علیها
این بانوی بزرگواری که ما امشب به احترام او جمع شدیم که به حسب ظاهر از سن مبارکش سه الی چهار سال بیشتر نمی گذشته، بانویی است که واقعا در این سه سال راه هزار ساله را رفته است، اولا شخصیتی بوده که آوردنش در بلای عاشورا، و ثانیا یکی از صاحبان این مصیبت است. یعنی مصیبت سیدالشهداء در وجودش تجلی کرده، و ثالثا در این متن مصیبت، راضی به بلاء الهی و راضی به سیدالشهدا بوده است؛ یعنی در مقام محبت سیدالشهداست و این باعث شد که این بلا را با عافیت بگذراند. اگر در مقام رضا و محبت سیدالشهدا نبودند به هیچ وجه نمی توانستند این بلای عظیم را از سر بگذارنند. حضرت رقیه کسی است که انگشت شمار می توان در اولیاء خدا کسی را نام برد که به اندازه او، خدا او را در کوره بلا گذاشته و به اندازه او تحت تربیت سیدالشهدا رشد کرده است. این وجود مقدس شاگرد سلوکی سیدالشهداست و سیدالشهداء او را در متن تدبیر و تقدیری که برای خودشان بوده، بردند و او را رشد دادند. و آخر هم پروازش دادند؛ یعنی پروازش هم با خود سیدالشهداست. این دیگر خیلی عظیم است در این مسیر ایشان واصل شده است و دیگر مقامی از وصال بالاتر نیست.
بزرگواری می فرمود: «من در مصیبت حضرت رقیه (س) مشاهده کردم که با قلم نور این آیه نوشته شده است، «يَوْماً يَجْعَلُ الْوِلْدانَ شيبا»(مزمل/17)، روز قیامت یک روزی است که آنقدر صحنه سخت است که اطفال پیر می شوند. واقعا این صحنه کربلا و صحنه اسارت و شاید خود صحنه خرابه «يَجْعَلُ الْوِلْدانَ شيبا». مصیبت سیدالشهدا ایشان را پیر کرده بود، یعنی سیری که هفتاد سال باید با بلاء سیدالشهداء کند در یک لحظه رفته است، چون می دانید فرمود اگر اشک بریزید، همین که غصه در دلتان می آید، گناهتان پاک می شود و رحمت خدا برای شما نازل می شود. وقتی اشکتان جاری شد جهنم را خاموش می کند. مرحوم ملاآقای دربندی که مجتهد مسلم هستند یک کتابی دارند به نام اسرار الشهاده که کتاب خیلی خوبی است. ایشان، خیلی در بکاء بر سیدالشهداء فوق العاده بودند. نقل شده یکی از علماء بزرگ داستان ایشان را شنید و گفتند که یک شب دعوتش کنیم. ایشان را دعوت کردند و برای خواب ایشان را در منزل نگه داشتند. و چون از تهجد ایشان خیلی شنیده بودند تصمیم گرفتند که نخوابند تا ببینند ایشان چطوری نماز شب می خواند. نقل شده که دیدند ایشان سه ساعت مانده به اذان بیدار شد و در بسترش نشست و گفت: «السلام علیک یا ابا عبدالله حسین، تو را کشتند» و شروع کرد به گریه کردن. بعد از اینکه مفصل گریه کرد، بلند شد، رفت وضو بگیرد گریه کرد، وضو گرفت گریه کرد، آمد در سجاده نشست اما گریه امانش نداد و تا اذان صبح گریه کرد و بعد هم بلند شد نمازش را خواند. (نمی گویم حالا همیشه ادم این کار را بکند). اگر کسی اینگونه شد «فَلَأَنْدُبَنَّكَ صَبَاحاً وَ مَسَاء»(6)، اگر کسی هفتاد سال گریه کرد و اخرش هم «حَتَّى أَمُوتَ بِلَوْعَةِ الْمُصَابِ وَ غُصَّةِ الِاكْتِيَاب»، از غصه امام حسین دق کرد، شما مقامات این آدم را چگونه می دانید؟!
مقام فقاهت آیت الله العظمی شیخ مرتضی انصاری آن عالم بزرگ شیعه که دو قرن است همه فقهاء مهمانش هستند معلوم است. ایشان اهل تشرف محضر امام زمان و هم دوره مرحوم ملاآقا دربندی بودند. نقل شده در خواب وقتی جایگاه ملا آقا را دیدند، دیدند ایشان یک باغ عظیمی بالا دست مرحوم شیخ دارند و خیلی تعجب کردند. این بزرگواری که این خواب را دیدند گفتند این را سیدالشهداء به ملا آقای دربندی دادند. حالا عنایت بکنید اگر کسی در متن مصیبت سیدالشهداء باشد، بعد هم راه هفتاد ساله را در یک شب برود، «يَوْماً يَجْعَلُ الْوِلْدانَ شيبا»، در مصیبت سیدالشهداء پیر بشود و جان بده؛ چه مقامی دارد؟! این مقام حضرت رقیه است. حضرت رقیه واقعا در مصیبت سیدالشهداء در کانون بلا بود. بقیه نمی توانند این مقامات را به راحتی درک بکنند. ایشان در بلا جوری مبتلا شد که وقتی حضرت با سر آمد «يَوْماً يَجْعَلُ الْوِلْدانَ شيبا»، این راه را رفت و تمام شد. حضرت آماده اش کردند و بعد هم پروازش دادند... .
پی نوشت ها:
(1) الكافي، ج2، ص: 62
(2) الكافي، ج2، ص: 456
(3) الكافي، ج1، ص: 206
(4) بحار الأنوار، ج98، ص: 310
(5) اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، النص، ص: 117
(6) المزار الكبير، ص: 501