نقل شيخ مفيد
در روايت شيخ مفيد آمده: عمر بن خطاب، قنفذ را فرستاد و به او گفت: آنان را از خانه بيرون كن. اگر خارج شدند كه شدند و الّا هيزمها را بر در خانهاش جمع كن و به آنان بگو: اگر بيرون نيايند، خانه را به رويشان آتش خواهى زد.
سپس خودش همراه جماعتى از جمله مغيرة بن شعبه ثقفى و سالم غلام ابوحذيفه راه افتاد تا به در خانهى على عليهالسلام رسيدند، ندا داد: فاطمه دختر رسول خدا! كسانى را كه به خانهات متوسل شدهاند، بيرون كن تا در آنچه مسلمانان در آن داخل شدهاند، داخل شوند و الّا- به خدا قسم- آنان را آتش مىزنم. اين حديث مشهور است. (1)
در يك متن ديگر آمده: وقتى با ابوبكر بيعت شد، على و زبير نزد فاطمه مىآمدند و با او مشورت مىكردند. سپس به دنبال كارشان مىرفتند. اين خبر به گوش عمر رسيد. نزد فاطمه آمد و گفت: «دختر رسول خدا! به خدا قسم، احدى از خلق از پدرت برايم دوست داشتنىتر نيست. به خدا قسم اين مانع من نمىشود كه اگر اين افراد نزد تو گرد آيند، دستور دهم كه در را به رويشان آتش زنند. چون عمر بيرون رفت، آنان نزد فاطمه آمدند. گفت: مىدانيد كه عمر نزد من آمد و به خدا ِسوگند خورد كه اگر بازگشتيد، در را به رويتان آتش خواهد زد. به خدا قسم كه او به آنچه سوگند ياد كرده، عمل خواهد كرد. پس با كاميابى پراكنده شويد و خوب بينديشيد... از نزدش پراكنده شدند و تا بيعت نكردند، نزدش بازنگشتند. (2)
ملاحظه: وى از آتش زدن در سخن مىگويد نه خانه و اين چيزى است كه بدان عمل شد. 6- عمر: «چون به در خانه رسيديم و فاطمه عليهاالسلام آنها را ديد، در را به رويشان بست. او شك نداشت كه بدون اجازهاش كسى وارد نخواهد شد. عمر لگدى به در زد و آن را كه از شاخه خرما بود، شكست. سپس وارد خانه شدند و على را ريسمان به گردن بيرون بردند». (3)
7- پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در وصيت خود به على عليهالسلام دربارهى فاطمه عليهاالسلام فرمود: «... واى بر كسى كه حرمت او را هتك كند، واى بر كسى كه خانهاش را آتش بزند، واى بر كسى كه خليل او را اذيت كند، و واى بر كسى كه او را به زحمت اندازد و با او بجنگد...». (4)
نقل عبدالجيل قزوينى رازى
عبدالجليل قزوينى رازى: «عمر بر شكم فاطمه زد و فاطمه را منع كردند كه بر پدر خود بگريد...».(5)
نقل فيض كاشانى
فيض كاشانى: «... سپس عمر جماعتى از طلقاء و منافقان را گرد آورد و با آنان به منزل اميرالمؤمنين عليهالسلام آمد. چون با در بسته مواجه شد، فرياد كشيدند: على! بيرون بيا كه خليفهى رسول خدا تو را مىخواند.
در را برايشان باز نكردند. هيزم آوردند و دم در گذاشتند و آتش آوردند كه آن را آتش زنند. عمر فرياد كشيد: به خدا قسم، اگر در را باز نكنيد، آن را آتش مىزنيم.
چون فاطمه دانست كه خانهاش را آتش مىزنند، برخاست و در را باز كرد. پيش از آنكه با آنان روبهرو شود، او را پرت كردند و فاطمه پشت در پنهان شد.
سپس به اميرالمؤمنين عليهالسلام كه روى فرشش نشسته بود، يورش بردند و دورش جمع شدند و گريبانش را گرفته به زور بيرون آوردند، و كشانكشان به مسجد بردند.
فاطمه بين آنان و شوهرش حائل شد و گفت: به خدا سوگند، نمىگذارم كه پسر عمويم را به ستم بكشيد. واى بر شما! چه زود در حق ما اهلبيت به خدا و رسول او خيانت كرديد. و حالى كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله شما را به پيروى، محبّت و تمسّك به ما سفارش كرد و خداوند متعال فرمود: (قل لا اسئلكم عليه اجراً الّا المودّة فى القربى). (6)
بيشتر مردم على عليهالسلام را به خاطر فاطمه عليهاالسلام رها كردند. عمر به قنفذ- لع- فرمان داد كه او را با تازيانه بزند. قنفذ با تازيانه به پشت و پهلوى فاطمه زد چنانكه او را سخت رنجور ساخت و اثر آن در جسم شريفش باقى ماند. همين ضربت قويترين سبب سقط او بود كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله او را محسن ناميده بود...». (7)
اميرالمؤمنين عليهالسلام را به مسجد بردند و در برابر ابوبكر نگه داشتند. فاطمه خود را به او رساند تا مگر او را از دستشان رها سازد ولى نتوانست. پس به سوى قبر پدرش رفت و به آن اشاره كرد...». (8)
>
نقل محقق كركى
محقق كركى:
«و طلبيدن اهانتآميز على براى بيعت، تهديد به آتش زدن خانه و جمع هيزم در كنار در و سقط جنين فاطمه به نام محسن و لذا همانگونه كه علماى ما روايت كردهاند، اين مسائل را به زبان آوردند تا ديگران را به ارتكاب ظلم و انتقامگيرى (از ساكنان خانه) تحريك نمايند». (9)
نقل ابن خيزرانه
ابنخيزرانه در غرر خود مىگويد: «زيد بن اسلم گفت: من از كسانى بودم كه هنگام امتناع على و يارانش از بيعت، همراه عمر هيزم به در خانه فاطمه آورديم.
عمر به فاطمه گفت: كسانى را كه در خانه هستند بيرون كن و الّا خانه را با ساكنانش آتش مىزنم. گفت: على، فاطمه، حسن، حسين و گروهى از اصحاب پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله در خانه بودند.
فاطمه گفت: فرزندانم را آتش مىزنى؟! گفت: آرى به خدا قسم، يا بيرون مىآيند و بيعت مىكنند». (10)
نقل ابن ابىشيبه
ابوبكر بن ابىشيبه (159- 235) مولف كتاب المصنف، به سند صحيح چنين نقل مىكند:
«انه حين بويع لابى بكر بعد رسولالله صلى الله عليه و آله و سلم كان على و الزبير يدخلان على فاطمه بنت رسولالله صلى الله عليه و آله و سلم فيشاورونها و يرتجعون فى امرهم.
فلما بلغ ذلك عمر بن الخطاب خرج حتى دخل على فاطمه، فقال: يا بنت رسولالله صلى الله عليه و آله و سلم و الله ما من احد احب الينا من ابيك و ما من احد احب الينا بعد ابيك منك، و ايم الله ما ذاك بما نعى ان اجتمع هولاء النفر عندك، ان امرتهم ان يحرق عليهم البيت.
قال: فما خرج عمر جاءوها، فقالت: تعلمون ان عمر قد جاءنى، و قد حلف بالله لئن عدتم ليحرقن عليكم البيت، و ايم الله ليمضين لما حلف عليه». (11)«هنگامى كه مردم با ابىبكر بيعت كردند، على و زبير در خانه فاطمه با او به گفتگو و رايزنى مىپرداختند.
زمانى كه اين مطلب به گوش عمر بن خطاب رسيد ، به خانه فاطمه آمد و گفت: اى دختر رسول خدا! به خدا قسم محبوبترين فرد نزد ما پدر تو است و بعد از پدر تو خود شما، ولى به خدا سوگند اين محبت، مانع از آن نيست كه اگر اين افراد در خانه تو جمع شدند دستور دهم خانه را بر سر آنها به آتش بكشند. اين جمله را گفت و بيرون رفت. وقتى على و زبير به خانه بازگشتند دخت گرامى عليهاالسلام به على عليهالسلام و زبير گفت: عمر نزد من آمد و سوگند ياد كرد كه اگر تجمع شما در اين خانه تكرار شود خانه را بر سر شماها خواهد سوزاند. به خدا سوگند! او آنچه را كه قسم خورده انجام مىدهد.
يادآور شديم كه گزارش فوق در كتاب «المصنف» با سندى صحيح نقل شده است، اينك به بررسى سند حديث از ديدگاه رجاليان اهل سنت مىپردازيم تا ميزان اعتبار تاريخى آن معلوم گردد
پی نوشت
1_الجمل، صص 77- 18.@.
2ـ منتخب كنزالعمال، ص 174; ج 5، ص 651; الاستيعاب، ج 2، صص 254- 255; الوافى بالوفيات، ج 17، ص 311، كنزالعمال، ج 5، ص 651; اقتحام الاعداء والخصوم، ص 72; المصنف، ج 14، ص 567; شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 45; الشافى فى الامامه، ج 4، ص 110; المغنى، ج 20، ق 1، ص 335; قرةالعين، ص 78; الشافى ابنحمزه، ج 4، ص 174; نهايةالارب، ج 19، ص 40.@.
3ـ بحارالانوار، ج 28، ص 227; تفسير عياشى، ج 2، ص 47; ر. ك: الاختصاص، صص 185- 186; تفسير البرهان، ج 2، ص 93.
4ـ بحارالانوار، ج 12، ص 458; خصائص الائمه، ص 72.
5_النقص، ص 302.
6_شورى، 23
7ـ التتمه فى تواريخ الائمه، ص 35.
8ـ علماليقين، صص 686- 688
9_نفحات اللاهوت، ص 130
10_نهجالحق، ص 271; نزديك به اين در: الامامة والسياسة، ص 12; تاريخ ابنشحنه، ص 164; تاريخ ابوالفدا، ج 1، ص 56; العقدالفريد، ج 2، ص 254; تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 105
11_مصنف ابن ابىشيبه 8/ 572.
.......................
نقل بلاذرى
احمد بن يحيى جابر بغدادى بلاذرى (متوفاى 270) نويسنده معروف و صاحب تاريخ بزرگ، رويداد تاريخى فوق را در كتاب «انسابالاشراف» به گونهى زير نقل مىكند:
«انّ أبابكر أرسل إلى عليّ يريد البيعة، فلم يبايع. فجاء عمر و معه فتيلة. فتلقته فاطمةُ على الباب، فقالت فاطمة: يا ابن الخطاب! أتراك محرّقاً عليّ بابي؟ قال: نعم، و ذلك أقوى فيما جاء به أبوك...». (1)
«ابوبكر به دنبال على (عليهالسلام) فرستاد تا بيعت كند، ولى على (عليهالسلام) از بيعت با او امتناع ورزيد. سپس عمر همراه با فتيله (آتشزا) حركت كرد و با فاطمه در مقابل در خانه رو به رو شد. فاطمه گفت: اى فرزند خطاب! آيا در صدد سوزاندن خانه من هستى؟ عمر گفت! بلى، اين كار كمك به چيزى است كه پدرت براى آن مبعوث شده است!».
با متن و ترجمهى حديث آشنا شديم، اكنون به بررسى سند آن مىپردازيم. بلاذرى اين رويدادد تاريخى را با چنين سندى نقل مىكند: مدائنى، از مسلمه بن محارب، از سليمان التيمى و از ابنعون.
پی نوشت
1_انساب الأشراف 1/ 586، ط دار معارف، قاهره
نقل ابنقتيبه
مورخ شهير عبدالله بن مسلم بن قتيبه دينورى (212- 276) از پيشوايان ادب و از نويسندگان پر كار حوزه تاريخ و ادب اسلامى است، مولف كتاب تاويل مختلف الحديث و ادب الكاتب و غيره. (2)وى در كتاب «الامامه والسياسه» چنين مىنويسد:
«انّ أبابكر رضياللَّهعنه تفقد قوماً تخلّفوا عن بيعته عند علي كرم اللَّه وجهه فبعث إليهم عمر فجاء فناداهم و هم في دار علي، فأبوا أن يخرجوا فدعا بالحطب و قال: و الّذي نفس عمر بيده لتخرجنّ أو لا حرقنّها على من فيها، فقيل له: يا أباحفص انّ فيها فاطمة فقال: و إن». (3)
«ابوبكر از كسانى كه از بيعت با او سر برتافته و در خانه على گرد آمده بودند، سراغ گرفت و عمر را به دنبال آنان فرستاد. او به در خانه على آمد وآنان را صدا زد كه بيرون بيايند ولى آنان از خروج از خانه امتناع ورزيدند. در اين موقع، عمر هيزم طلبيد و گفت: به خدايى كه جان عمر در دست اوست بيرون بياييد والا خانه را بر سرتان آتش مىزنم. مردى به عمر گفت: اى اباحفص (كنيهى عمر) در اين خانه فاطمه دخت پيامبر است، او گفت: باشد!».
ابنقتيبه دنبال داستان را سوزناكتر و دردناكتر نوشته است:
«ثمّ قال عمر، فمشى معه جماعه، حتى أتوا باب فاطمة، فذقّوا الباب، فلما سمعت أصواتهم نادت بأعلى صوتها: يا أبتِ يا رسولاللَّه! ماذا لقينا بعدك من ابن الخطاب و ابن أبيقحافة. فلما سمع القوم صوتها و بكائها انصرفوا باكين و كادت قلوبهم تتصدع و اكبادهم تنفطر و بقي عمر و معه قوم فأخرجوا علياً، فمضوا به إلى أبيبكر، فقالوا له: بايِع، فقال: إن أنا لم أفعل فمه؟ قالوا: إذاً و اللَّه الّذي لا إله إلّا هو نضرب نقك...». (4)
«عمر همراه گروهى به در خانه فاطمه آمدند در خانه را زدند، هنگامى كه فاطمه صداى آنها را شنيد، با صداى بلند گفت: اى رسول خدا! پس از تو چه مصيبتهايى به ما از فرزند خطاب و ابىقحافه رسيد؟! وقتى مردم كه همراه عمر بودند صداى زهرا را شنيدند گريهكنان برگشتند، ولى عمر با گروهى باقى ماند و على را از خانه بيرون كشيدند و نزد ابىبكر بردند و به او گفتند، بيعت كن. على گفت: اگر بيعت نكنم چه مىشود؟، گفتند: به خدايى كه جز او خدايى نيست گردنت را مىزنيم!!...». (5)
پی نوشت
2_الاعلام 4/ 137.
3ـ الامامه والسياسه، ص 12، چاپ المكتبه التجاريه الكبرى، مصر.
4ـ الامامه والسياسه، ص 13، چاپ المكتبه التجاريه الكبرى، مصر
5ـ مسلما اين بخش از تاريخ ، براى علاقمندان به شيخين بسيار سنگين و ناگوار بوده است، لذا برخى درصدد برآمدند كه در نسبت كتاب الإمامه والسياسه به ابنقتيبه ترديد كنند، حال آن كه ابن ابىالحديد، استاد فن تاريخ، اين كتاب به سرنوشت تحريف دچار شده و تحريفگران بخشى از مطالب آن را به هنگام چاپ، حذف كردهاند. غافل از آنكه مطالب مزبور در شرح نهج البلاغهى ابن ابىالحديد موجود است. زر كلى در اعلام، كتاب الامامه والسياسه را از آثار ابنقتيبه مىداند و سپس مىافزايد: «برخى از علما در انتساب اين كتاب به ابنقتيبه تأمل دارند». يعنى شك و ترديد را به ديگران نسبت مىدهد نه به خويش، همچنان كه الياس سركيس (معجم المطبوعات العربيه 1/ 212) اين كتاب را از آثار ابنقتيبه مىداند.
نقل طبرى
محمد بن جرير طبرى (متوفاى 310)، فقيه و تاريخنگار برجسته اهل سنت در تاريخ خود، رويداد فجيع هتك حرمت به خانهى وحى را چنين بيان مىكند:
«أتى عمر بن الخطاب منزل علىّ وفيه طلحة و الزبير و رجال من المهاجرين، فقال واللَّه لاُحرقنّ عليكم أو لتخرُجُنّ إلى البيعة، فخرج عليه الزبيرُ مُصلِتاً بالسيف فعثر فسقط السيف من يده فوثبوا عليه فأخذوه». (6)
«عمر بن خطاب به در خانهى على آمد، در حالى كه گروهى از مهاجران در آنجا گرد آمده بودند. وى رو به آنان كرد و گفت: به خدا سوگند! خانه را به آتش مىكشم مگر اين كه براى بيعت بيرون بياييد. زبير از خانه بيرون آمد در حالى كه شمشيرى بر دست داشت، ناگهان پاى او لغزيد و شمشير از دست او بر زمين افتاد. در اين موقع ديگران بر او هجوم آورده و شمشير را از دست او گرفتند».
اين صحنهى تاريخى، حاكى از آن است كه اخذ بيعت براى خليفهى اول، با تهديد و ارعاب صورت گرفته و آزادى و انتخابى در كار نبوده است حال، آيا اين نوع بيعت ارزشى دارد يا نه؟ خواننده بايد در آن داورى نمايد.
اكنون سند اين رويداد را بررسى مىكنيم تا براى افرادى كه در صحت اين رويدادها به علت پيشداورى شك و ترديد مىكنند، مجال هيچگونه شك و ترديدى باقى نماند.
پی نوشت
6_تاريخ طبرى 2/ 443، چاپ بيروت.
نقل ابن عبدربه
شهابالدين احمد معروف به «ابن عبدربه اندلسى» مؤلف كتاب «العقدالفريد» (متوفاى 463 ه) در كتاب مزبور بحثى مشروح دربارهى تاريخ سقيفه انجام داده و با اشاره به كسانى كه از بيعت ابىبكر تخلف جستهاند چنين مىنويسد:
«فأمّا علي و العباس و الزبير فقعدوا فى بيت فاطمة حتى بعث إليهم أبوبكر عمر بن الخطاب ليُخرجهم من بيت فاطمة و قال له:
إن أبوا فقاتلهم، فأقبل بقبس من نار على أن يُضرم عليهم الدار، فلقيته فاطمة فقالت: يا ابن الخطاب أجئت لتحرق دارنا؟! قال: نعم، أو تدخلوا فيما دخلت فيه الأُمّة». (7)
«على و عباس و زبير در خانهى فاطمه نشسته بودند تا اين كه ابوبكر، عمر بن خطاب را فرستاد تا آنان را از خانه فاطمه بيرون كند و به او گفت: اگر بيرون نيامدند با آنان نبرد كن. عمر بن خطاب با مقدارى آتش به سوى خانهى فاطمه رهسپار شد تا خانه را به آتش بكشد. در اين هنگام فاطمه با او روبهرو شد و گفت: اى فرزند خطاب!
آمدهاى خانهى ما را بسوزانى؟! او در پاسخ گفت: بلى، مگر اين كه شما نيز آن كنيد كه امت كردند (با ابوبكر بيعت كنيد»).
پی نوشت
7_عقدالفريد 4/ 260، چاپ مكتبه هلال
نقل ابوعبيد
ابوعبيد قاسم بن سلام (متوفاى 224) در كتاب نفيس خود به نام «الأموال» كه مورد اعتماد فقيهان بزرگ مسلمان قرار دارد، به طور مستند از عبدالرحمان بن عوف نقل مىكند كه مىگويد:
در بيمارى ابوبكر، براى عيادتش ، وارد خانهى او شدم. او پس از گفتگوى زياد، به من گفت:
آرزو مىكنم كاش سه چيز را كه انجام دادهام انجام نداده بودم همچنان كه آرزو مىكنم كاش سه چيز را كه انجام ندادهام انجام مىدادم. همچنين آرزو مىكنم سه چيز را از پيامبر سؤال مىكردم. اما آن سه چيزى كه انجام دادهام و آرزو مىكنم اى كاش انجام نمىدادم عبارتند از:
1. «وددت أنّي لم أكشف بيت فاطمة و تركته وان اُغلِقَ على الحرب». (8)
«كاش، پردهى حرمت خانهى فاطمه را پاره نمىكردم و آن را به حال خود وا مىگذاشتم، هرچند براى جنگ بسته شده بود».
ابوعبيد هنگامى كه به اينجا مىرسد به جاى جمله: «لم اكشف بيت فاطمه و تركته...» مىگويد:
كذا و كذا. و اضافه مىكند كه من مايل به ذكر آن نيستم.
ولى اگر «ابوعبيد» روى تعصب مذهبى يا علت ديگر از نقل حقيقت سر بر تافته، خوشبختانه محققان كتاب «الأموال» در پاورقى توضيح دادهاند كه: جملههاى حذف شدهى فوق، در كتاب «ميزان الاعتدال» (به نحوى كه بيان گرديد) وارد شده است و افزون بر آن، طبرانى در معجم خود، ابن عبدربه در عقدالفريد و افراد ديگر در جاهاى ديگر، عبارت حذف شده را آوردهاند.
پی نوشت
8_الأموال، ص 195، چاپ نشر كليات ازهريه، الأموال، ص 174، چاپ بيروت، نيز ابن عبدربه در عقدالفريد 4/ 268 جملههاى حذف شده را نقل كرده است چنانكه خواهد آمد
نقل طبرانى
ابوالقاسم سليمان بن احمد طبرانى (260- 360) شخصيتى است كه ذهبى در «ميزان الاعتدال» در حق او مىنويسد: حافظ و ثبت. (9)مولف كتاب «المعجم الكبير»- كه كرارا چاپ شده است- آنجا كه دربارهى ابىبكر و خطبهها و وفات او سخن مىگويد يادآور مىشود: ابىبكر به هنگام مرگ، آرزو كرد:
كاش سه چيز را انجام نمىدادم.
كاش سه چيز را از رسول خدا سؤال مىكردم.
سپس، دربارهى آن سه چيزى كه ابوبكر آرزو مىكرد كاش آن را انجام نمىدادم، چنين مىگويد:
«فأمّا الثلاث اللاتي وددت أني لم أفعلهنّ، فوددت انّي لم أكن كشفت بيت فاطمة و تركته».
«آن سه چيزى كه آرزو مىكنم كاش انجام نمىدادم چنين بود: آرزو مىكنم حرمت خانهى فاطمه را زير پا نمىنهادم و آن را به حال خود واگذار مىكردم».(10)
پی نوشت
9_ميزان الاعتدال 2/ 195.
10ـ المعجم الكبير طبرانى 1/ 62، شماره حديث 43، تحقيق حمدى عبدالمجيد سلفى
..............................
نقل نظام
ابراهيم بن سيار نظام معتزلى (160- 231) از ادبا و دانشمندان مشهور است كه به علت زيبايى كلامش در نظم و نثر، به «نظّام» معروف شده است.
در كتابهاى متعددى از نظّام، با اشاره به حضور خليفه ثانى نزد در خانهى فاطمه عليهاالسلام، چنين آمده است:
«انّ عمر ضرب بطن فاطمة يوم البيعة حتى ألقت المحسن من بطنها».(1)
«عمر در روز اخذ بيعت براى ابىبكر بر شكم فاطمه زد، در نتيجه، فرزندى كه وى در رحم داشت و نام آن را محسن نهاده بود سقط شد».
نقل مبرد
محمد بن يزيد بن عبدالأكبر بغدادى (210- 285) اديب و نويسنده معروف اهل سنت- كه آثار گرانسنگى از او به يادگار مانده است- در كتاب «الكامل» خود، داستان آرزوهاى خليفهى اول را به نقل از عبدالرحمان بن عوف آورده و يادآور مىشود:
«وددت أني لم أكن كشفت عن بيت فاطمة و تركته ولو أغلق على الحرب(2)
«آرزو مىكردم اى كاش بيت فاطمه را هتك حرمت نمىكردم و آن را رها مىنمودم هر چند براى جنگ بسته شده باشد».
نقل مسعودى
ابوالفرج مسعودى (متوفاى 345) در مروجالذهب مىنويسد: ابوبكر در حال احتضار چنين گفت:
من سه چيز انجام دادم و آرزو داشتم كه كاش آنها را انجام نمىدادم، يكى از آن سه چيز اين بود كه:
«فوددت انّي لم أكن فتشت بيت فاطمة و ذكر في ذلك كلاماً كثيراً». (3)«آرزو مىكردم كاش حرمت خانهى زهرا را زير پا نمىنهادم و در اين مورد سخن زيادى گفت».
مسعودى، با اينكه نسبت به اهلبيت پيامبر، گرايشهاى سالمى دارد، ولى باز به ملاحظاتى كه بر آگاهان به تاريخ پوشيده نيست، از بازگويى سخن خليفه خود دارى كرده و با كنايه رد شده است و تنها به اين اكتفا نموده كه خليفه سخن زيادى در اين مورد گفت. حالا اين سخن زياد چه بوده است خدا مىداند؟!
نقل ابن أبىدارم
احمد بن محمد معروف به ابن أبىدارم، محدّث كوفي (متوفاى 357)، كسى است كه محمد بن أحمد بن حماد كوفي دربارهى او مىگويد: «كان مستقيم الأمر عامة دهره; او در سراسر عمر خود، پويندهى راه راست بود».
ذهبى نيز مىنويسد:
«كان موصوفاً بالحفظ و المعرفة إلّا انّه يترفض». (4)
«او به حافظ و معرفت حديث شهرت دارد، نقطه ضعفش اين است كه به تشيع ميل داشته است».
اصولاً جاى تاسف است كه علاقه به اهلبيت، يكى از نقاط ضعف محدثان شمرده شود.
به هر روى، ابن أبىدارم نقل مىكند كه در محضر او اين خبر خوانده مىشود:
«انّ عمر رفس فاطمة حتى أسقطت بمحسن».
«عمر لگدى بر فاطمه زد، در نتيجه او فرزندى كه در رحم به نام محسن داشت سقط كرد». (5)
نقل عبدالفتاح عبدالمقصود
اين دانشمند خبير و شهير مصرى، داستان در دربار هجوم به خانهى وحى را در دو مورد از كتاب خود آورده است كه ما به نقل يكى از آنها بسنده مىكنيم:
«إنّ عمر قال: و الّذى نفسى بيده، ليَخرجنَّ أو لأحرقنّها على من فيها...! قالت له طائفة خافت اللَّه و رعت الرسول فى عقبه: يا أباحفص، إنّ فيها فاطمة...! فصاح لا يبالي: و إن...!» واقترب وقرع الباب، ثم ضربه و اقتحمه... و بدا له عليّ... ورنّ حينذاك صوت الزهراء عند مدخل الدار... فإن هي إلّا رنة استغاثة أطلقتها: يا أبت رسولاللَّه...
تستعدي بها الراقد بقربها في رضوان ربّه على عسف صاحبه، حتّى تبدّل العاتي المدل غير إهابه، فتبدّد على الأثر جبروته، و ذاب عنفه و عنفوانه، وودّ من خزى لو يخرَّ صعقاً تبتلعه مواطى قدميه ارتداد هدبه إليه....
و عند ما نكص الجمع، و راح يفرّ كنوافر الظباء المفزوعة أمام صيحة الزهراء، كان عليّ يقلّب عينيه من حسرة و قد غاض حلمه، وقل همّه، و تقبضت أصابع يمينه على مقبض سيفه كهمّ من غيظه أن تغوص فيه...». (6)
«قسم به كسى كه جان عمر در دست اوست، بيرون بياييد والا خانه را بر سر ساكنانش به آتش مىكشم! گروهى كه از خدا مىترسيدند و حرمت پيامبر را در نسل او نگه مىداشتند، گفتند: اى اباحفص! فاطمه در اين خانه است. و او بىپروا فرياد زد: باشد! عمر نزديك آمد و در زد، سپس با مشت و لگد به در كوبيد تا به زور وارد شود. على عليهالسلام پيدا شد.
صداى نالهى زهرا در آستانهى خانه بلند شد. آن صدا، طنين استغاثهاى بود كه دختر پيامبر سر داده و مىگفت: پدر! اى رسول خدا... مىخواست از دست ظلم يكى از اصحابش او را كه در نزديكى وى در رضوان پروردگارش خفته بود، برگرداند، تا سركش گردن فراز بىپروا را به جاى خود نشاند و جبروتش را زايل سازد و شدت عمل و سختگيرش را نابود كند و آرزو مىكرد قبل از اين كه چشمش به وى بيفتد، صاعقهاى نازل شده او را درمىيابد.
وقتى جمعيت برگشت و عمر مىخواست همچون آهوان رميده، از برابر صيحهى زهرا فرار كند، على از شدت تأثير و حسرت با گلويى بغض گرفته و اندوهى گران، چشمش را در ميان آنان مىگردانيد و انگشتان خود را بر قبضهى شمشير فشار مىداد و مىخواست از شدت خشم در آن فرورود...».
پی نوشت
1_الوافى بالوفيات 6/ 17، شماره 2444; ملل و نحل شهرستانى 1/ 57، چاپ دارالمعرفه، بيروت. درترجمه نظام به كتاب «بحوث فى الملل والنحل» 3/ 248- 255 مراجعه شود
2_شرح نهجالبلاغه 2/ 47، چاپ مصر
3_مروجالذهب 2/ 301، چاپ داراندلس، بيروت.
4_سير اعلام النبلاء 15/ 577، شماره ترجمه 349
5ـ ميزان الاعتدال 1/ 139.
6_عبدالفتاح عبدالمقصود، على بن ابىطالب 4/ 274- 277 و نيز 1/ 192- 193.