شنبه 3 آذر 1403

                                                                                                                        


                                   

                                                                                                                                                                                                                                 

 

 

منو سخنرانی مکتوب

نقل شيخ مفيد

در روايت شيخ مفيد آمده: عمر بن خطاب، قنفذ را فرستاد و به او گفت: آنان را از خانه بيرون كن. اگر خارج شدند كه شدند و الّا هيزمها را بر در خانه‏اش جمع كن و به آنان بگو: اگر بيرون نيايند، خانه را به رويشان آتش خواهى زد.

سپس خودش همراه جماعتى از جمله مغيرة بن شعبه ثقفى و سالم غلام ابوحذيفه راه افتاد تا به در خانه‏ى على عليه‏السلام رسيدند، ندا داد: فاطمه دختر رسول خدا! كسانى را كه به خانه‏ات متوسل شده‏اند، بيرون كن تا در آنچه مسلمانان در آن داخل شده‏اند، داخل شوند و الّا- به خدا قسم- آنان را آتش مى‏زنم. اين حديث مشهور است. (1)

در يك متن ديگر آمده: وقتى با ابوبكر بيعت شد، على و زبير نزد فاطمه مى‏آمدند و با او مشورت مى‏كردند. سپس به دنبال كارشان مى‏رفتند. اين خبر به گوش عمر رسيد. نزد فاطمه آمد و گفت: «دختر رسول خدا! به خدا قسم، احدى از خلق از پدرت برايم دوست داشتنى‏تر نيست. به خدا قسم اين مانع من نمى‏شود كه اگر اين افراد نزد تو گرد آيند، دستور دهم كه در را به رويشان آتش زنند. چون عمر بيرون رفت، آنان نزد فاطمه آمدند. گفت: مى‏دانيد كه عمر نزد من آمد و به خدا ِسوگند خورد كه اگر بازگشتيد، در را به رويتان آتش خواهد زد. به خدا قسم كه او به آنچه سوگند ياد كرده، عمل خواهد كرد. پس با كاميابى پراكنده شويد و خوب بينديشيد... از نزدش پراكنده شدند و تا بيعت نكردند، نزدش بازنگشتند. (2)

ملاحظه: وى از آتش زدن در سخن مى‏گويد نه خانه و اين چيزى است كه بدان عمل شد. 6- عمر: «چون به در خانه رسيديم و فاطمه عليهاالسلام آنها را ديد، در را به رويشان بست. او شك نداشت كه بدون اجازه‏اش كسى وارد نخواهد شد. عمر لگدى به در زد و آن را كه از شاخه خرما بود، شكست. سپس وارد خانه شدند و على را ريسمان به گردن بيرون بردند». (3)
7- پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در وصيت خود به على عليه‏السلام درباره‏ى فاطمه عليهاالسلام فرمود: «... واى بر كسى كه حرمت او را هتك كند، واى بر كسى كه خانه‏اش را آتش بزند، واى بر كسى كه خليل او را اذيت كند، و واى بر كسى كه او را به زحمت اندازد و با او بجنگد...». (4)

 

نقل عبدالجيل قزوينى رازى
عبدالجليل قزوينى رازى: «عمر بر شكم فاطمه زد و فاطمه را منع كردند كه بر پدر خود بگريد...».(5)

 

نقل فيض كاشانى
فيض كاشانى: «... سپس عمر جماعتى از طلقاء و منافقان را گرد آورد و با آنان به منزل اميرالمؤمنين عليه‏السلام آمد. چون با در بسته مواجه شد، فرياد كشيدند: على! بيرون بيا كه خليفه‏ى رسول خدا تو را مى‏خواند.
در را برايشان باز نكردند. هيزم آوردند و دم در گذاشتند و آتش آوردند كه آن را آتش زنند. عمر فرياد كشيد: به خدا قسم، اگر در را باز نكنيد، آن را آتش مى‏زنيم.

چون فاطمه دانست كه خانه‏اش را آتش مى‏زنند، برخاست و در را باز كرد. پيش از آنكه با آنان روبه‏رو شود، او را پرت كردند و فاطمه پشت در پنهان شد.

سپس به اميرالمؤمنين عليه‏السلام كه روى فرشش نشسته بود، يورش بردند و دورش جمع شدند و گريبانش را گرفته به زور بيرون آوردند، و كشان‏كشان به مسجد بردند.
فاطمه بين آنان و شوهرش حائل شد و گفت: به خدا سوگند، نمى‏گذارم كه پسر عمويم را به ستم بكشيد. واى بر شما! چه زود در حق ما اهل‏بيت به خدا و رسول او خيانت كرديد. و حالى كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله شما را به پيروى، محبّت و تمسّك به ما سفارش كرد و خداوند متعال فرمود: (قل لا اسئلكم عليه اجراً الّا المودّة فى القربى). (6)

بيشتر مردم على عليه‏السلام را به خاطر فاطمه عليهاالسلام رها كردند. عمر به قنفذ- لع- فرمان داد كه او را با تازيانه بزند. قنفذ با تازيانه به پشت و پهلوى فاطمه زد چنانكه او را سخت رنجور ساخت و اثر آن در جسم شريفش باقى ماند. همين ضربت قويترين سبب سقط او بود كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله او را محسن ناميده بود...». (7)

اميرالمؤمنين عليه‏السلام را به مسجد بردند و در برابر ابوبكر نگه داشتند. فاطمه خود را به او رساند تا مگر او را از دستشان رها سازد ولى نتوانست. پس به سوى قبر پدرش رفت و به آن اشاره كرد...». (8)
>


نقل محقق كركى
محقق كركى:

«و طلبيدن اهانت‏آميز على براى بيعت، تهديد به آتش زدن خانه و جمع هيزم در كنار در و سقط جنين فاطمه به نام محسن و لذا همانگونه كه علماى ما روايت كرده‏اند، اين مسائل را به زبان آوردند تا ديگران را به ارتكاب ظلم و انتقامگيرى (از ساكنان خانه) تحريك نمايند». (9)


نقل ابن‏ خيزرانه

ابن‏خيزرانه در غرر خود مى‏گويد: «زيد بن اسلم گفت: من از كسانى بودم كه هنگام امتناع على و يارانش از بيعت، همراه عمر هيزم به در خانه فاطمه آورديم.

عمر به فاطمه گفت: كسانى را كه در خانه هستند بيرون كن و الّا خانه را با ساكنانش آتش مى‏زنم. گفت: على، فاطمه، حسن، حسين و گروهى از اصحاب پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله در خانه بودند.

فاطمه گفت: فرزندانم را آتش مى‏زنى؟! گفت: آرى به خدا قسم، يا بيرون مى‏آيند و بيعت مى‏كنند». (10)

 

نقل ابن ابى‏شيبه
ابوبكر بن ابى‏شيبه (159- 235) مولف كتاب المصنف، به سند صحيح چنين نقل مى‏كند:

«انه حين بويع لابى بكر بعد رسول‏الله صلى الله عليه و آله و سلم كان على و الزبير يدخلان على فاطمه بنت رسول‏الله صلى الله عليه و آله و سلم فيشاورونها و يرتجعون فى امرهم.
فلما بلغ ذلك عمر بن الخطاب خرج حتى دخل على فاطمه، فقال: يا بنت رسول‏الله صلى الله عليه و آله و سلم و الله ما من احد احب الينا من ابيك و ما من احد احب الينا بعد ابيك منك، و ايم الله ما ذاك بما نعى ان اجتمع هولاء النفر عندك، ان امرتهم ان يحرق عليهم البيت.

قال: فما خرج عمر جاءوها، فقالت: تعلمون ان عمر قد جاءنى، و قد حلف بالله لئن عدتم ليحرقن عليكم البيت، و ايم الله ليمضين لما حلف عليه». (11)«هنگامى كه مردم با ابى‏بكر بيعت كردند، على و زبير در خانه فاطمه با او به گفتگو و رايزنى مى‏پرداختند.

زمانى كه اين مطلب به گوش عمر بن خطاب رسيد ، به خانه فاطمه آمد و گفت: اى دختر رسول خدا! به خدا قسم محبوبترين فرد نزد ما پدر تو است و بعد از پدر تو خود شما، ولى به خدا سوگند اين محبت، مانع از آن نيست كه اگر اين افراد در خانه تو جمع شدند دستور دهم خانه را بر سر آنها به آتش بكشند. اين جمله را گفت و بيرون رفت. وقتى على و زبير به خانه بازگشتند دخت گرامى عليهاالسلام به على عليه‏السلام و زبير گفت: عمر نزد من آمد و سوگند ياد كرد كه اگر تجمع شما در اين خانه تكرار شود خانه را بر سر شماها خواهد سوزاند. به خدا سوگند! او آنچه را كه قسم خورده انجام مى‏دهد.

يادآور شديم كه گزارش فوق در كتاب «المصنف» با سندى صحيح نقل شده است، اينك به بررسى سند حديث از ديدگاه رجاليان اهل سنت مى‏پردازيم تا ميزان اعتبار تاريخى آن معلوم گردد

 

پی نوشت
1_الجمل، صص 77- 18.@.
2ـ منتخب كنزالعمال، ص 174; ج 5، ص 651; الاستيعاب، ج 2، صص 254- 255; الوافى بالوفيات، ج 17، ص 311، كنزالعمال، ج 5، ص 651; اقتحام الاعداء والخصوم، ص 72; المصنف، ج 14، ص 567; شرح نهج‏البلاغه، ج 2، ص 45; الشافى فى الامامه، ج 4، ص 110; المغنى، ج 20، ق 1، ص 335; قرةالعين، ص 78; الشافى ابن‏حمزه، ج 4، ص 174; نهايةالارب، ج 19، ص 40.@.
3ـ بحارالانوار، ج 28، ص 227; تفسير عياشى، ج 2، ص 47; ر. ك: الاختصاص، صص 185- 186; تفسير البرهان، ج 2، ص 93.
4ـ بحارالانوار، ج 12، ص 458; خصائص الائمه، ص 72.  
5_النقص، ص 302.
6_شورى، 23
7ـ التتمه فى تواريخ الائمه، ص 35.
8ـ علم‏اليقين، صص 686- 688
9_نفحات اللاهوت، ص 130
10_نهج‏الحق، ص 271; نزديك به اين در: الامامة والسياسة، ص 12; تاريخ ابن‏شحنه، ص 164; تاريخ ابوالفدا، ج 1، ص 56; العقدالفريد، ج 2، ص 254; تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 105
11_مصنف ابن ابى‏شيبه 8/ 572.

.......................

نقل بلاذرى


احمد بن يحيى جابر بغدادى بلاذرى (متوفاى 270) نويسنده معروف و صاحب تاريخ بزرگ، رويداد تاريخى فوق را در كتاب «انساب‏الاشراف» به گونه‏ى زير نقل مى‏كند:

«انّ أبابكر أرسل إلى عليّ يريد البيعة، فلم يبايع. فجاء عمر و معه فتيلة. فتلقته فاطمةُ على الباب، فقالت فاطمة: يا ابن الخطاب! أتراك محرّقاً عليّ بابي؟ قال: نعم، و ذلك أقوى فيما جاء به أبوك...». (1)

«ابوبكر به دنبال على (عليه‏السلام) فرستاد تا بيعت كند، ولى على (عليه‏السلام) از بيعت با او امتناع ورزيد. سپس عمر همراه با فتيله (آتشزا) حركت كرد و با فاطمه در مقابل در خانه رو به رو شد. فاطمه گفت: اى فرزند خطاب! آيا در صدد سوزاندن خانه من هستى؟ عمر گفت! بلى، اين كار كمك به چيزى است كه پدرت براى آن مبعوث شده است!».

با متن و ترجمه‏ى حديث آشنا شديم، اكنون به بررسى سند آن مى‏پردازيم. بلاذرى اين رويدادد تاريخى را با چنين سندى نقل مى‏كند: مدائنى، از مسلمه بن محارب، از سليمان التيمى و از ابن‏عون.

 

پی نوشت
1_انساب الأشراف 1/ 586، ط دار معارف، قاهره
نقل ابن‏قتيبه


مورخ شهير عبدالله بن مسلم بن قتيبه دينورى (212- 276) از پيشوايان ادب و از نويسندگان پر كار حوزه تاريخ و ادب اسلامى است، مولف كتاب تاويل مختلف الحديث و ادب الكاتب و غيره. (2)وى در كتاب «الامامه والسياسه» چنين مى‏نويسد:
«انّ أبابكر رضي‏اللَّه‏عنه تفقد قوماً تخلّفوا عن بيعته عند علي كرم اللَّه وجهه فبعث إليهم عمر فجاء فناداهم و هم في دار علي، فأبوا أن يخرجوا فدعا بالحطب و قال: و الّذي نفس عمر بيده لتخرجنّ أو لا حرقنّها على من فيها، فقيل له: يا أباحفص انّ فيها فاطمة فقال: و إن». (3)

«ابوبكر از كسانى كه از بيعت با او سر برتافته و در خانه على گرد آمده بودند، سراغ گرفت و عمر را به دنبال آنان فرستاد. او به در خانه على آمد وآنان را صدا زد كه بيرون بيايند ولى آنان از خروج از خانه امتناع ورزيدند. در اين موقع، عمر هيزم طلبيد و گفت: به خدايى كه جان عمر در دست اوست بيرون بياييد والا خانه را بر سرتان آتش مى‏زنم. مردى به عمر گفت: اى اباحفص (كنيه‏ى عمر) در اين خانه فاطمه دخت پيامبر است، او گفت: باشد!».

ابن‏قتيبه دنبال داستان را سوزناكتر و دردناكتر نوشته است:
«ثمّ قال عمر، فمشى معه جماعه، حتى أتوا باب فاطمة، فذقّوا الباب، فلما سمعت أصواتهم نادت بأعلى صوتها: يا أبتِ يا رسول‏اللَّه! ماذا لقينا بعدك من ابن الخطاب و ابن أبي‏قحافة. فلما سمع القوم صوتها و بكائها انصرفوا باكين و كادت قلوبهم تتصدع و اكبادهم تنفطر و بقي عمر و معه قوم فأخرجوا علياً، فمضوا به إلى أبي‏بكر، فقالوا له: بايِع، فقال: إن أنا لم أفعل فمه؟ قالوا: إذاً و اللَّه الّذي لا إله إلّا هو نضرب نقك...». (4)

«عمر همراه گروهى به در خانه فاطمه آمدند در خانه را زدند، هنگامى كه فاطمه صداى آنها را شنيد، با صداى بلند گفت: اى رسول خدا! پس از تو چه مصيبت‏هايى به ما از فرزند خطاب و ابى‏قحافه رسيد؟! وقتى مردم كه همراه عمر بودند صداى زهرا را شنيدند گريه‏كنان برگشتند، ولى عمر با گروهى باقى ماند و على را از خانه بيرون كشيدند و نزد ابى‏بكر بردند و به او گفتند، بيعت كن. على گفت: اگر بيعت نكنم چه مى‏شود؟، گفتند: به خدايى كه جز او خدايى نيست گردنت را مى‏زنيم!!...». (5)

 

پی نوشت
2_الاعلام 4/ 137.
3ـ الامامه والسياسه، ص 12، چاپ المكتبه التجاريه الكبرى، مصر.
4ـ الامامه والسياسه، ص 13، چاپ المكتبه التجاريه الكبرى، مصر
5ـ مسلما اين بخش از تاريخ ، براى علاقمندان به شيخين بسيار سنگين و ناگوار بوده است، لذا برخى درصدد برآمدند كه در نسبت كتاب الإمامه والسياسه به ابن‏قتيبه ترديد كنند، حال آن كه ابن ابى‏الحديد، استاد فن تاريخ، اين كتاب به سرنوشت تحريف دچار شده و تحريفگران بخشى از مطالب آن را به هنگام چاپ، حذف كرده‏اند. غافل از آنكه مطالب مزبور در شرح نهج البلاغه‏ى ابن ابى‏الحديد موجود است. زر كلى در اعلام، كتاب الامامه والسياسه را از آثار ابن‏قتيبه مى‏داند و سپس مى‏افزايد: «برخى از علما در انتساب اين كتاب به ابن‏قتيبه تأمل دارند». يعنى شك و ترديد را به ديگران نسبت مى‏دهد نه به خويش، همچنان كه الياس سركيس (معجم المطبوعات العربيه 1/ 212) اين كتاب را از آثار ابن‏قتيبه مى‏داند.
نقل طبرى

محمد بن جرير طبرى (متوفاى 310)، فقيه و تاريخ‏نگار برجسته اهل سنت در تاريخ خود، رويداد فجيع هتك حرمت به خانه‏ى وحى را چنين بيان مى‏كند:

«أتى عمر بن الخطاب منزل علىّ وفيه طلحة و الزبير و رجال من المهاجرين، فقال واللَّه لاُحرقنّ عليكم أو لتخرُجُنّ إلى البيعة، فخرج عليه الزبيرُ مُصلِتاً بالسيف فعثر فسقط السيف من يده فوثبوا عليه فأخذوه». (6)

«عمر بن خطاب به در خانه‏ى على آمد، در حالى كه گروهى از مهاجران در آنجا گرد آمده بودند. وى رو به آنان كرد و گفت: به خدا سوگند! خانه را به آتش مى‏كشم مگر اين كه براى بيعت بيرون بياييد. زبير از خانه بيرون آمد در حالى كه شمشيرى بر دست داشت، ناگهان پاى او لغزيد و شمشير از دست او بر زمين افتاد. در اين موقع ديگران بر او هجوم آورده و شمشير را از دست او گرفتند».

اين صحنه‏ى تاريخى، حاكى از آن است كه اخذ بيعت براى خليفه‏ى اول، با تهديد و ارعاب صورت گرفته و آزادى و انتخابى در كار نبوده است حال، آيا اين نوع بيعت ارزشى دارد يا نه؟ خواننده بايد در آن داورى نمايد.
اكنون سند اين رويداد را بررسى مى‏كنيم تا براى افرادى كه در صحت اين رويدادها به علت پيشداورى شك و ترديد مى‏كنند، مجال هيچگونه شك و ترديدى باقى نماند.

 

پی نوشت
6_تاريخ طبرى 2/ 443، چاپ بيروت.
نقل ابن عبدربه

شهاب‏الدين احمد معروف به «ابن عبدربه اندلسى» مؤلف كتاب «العقدالفريد» (متوفاى 463 ه) در كتاب مزبور بحثى مشروح درباره‏ى تاريخ سقيفه انجام داده و با اشاره به كسانى كه از بيعت ابى‏بكر تخلف جسته‏اند چنين مى‏نويسد:

«فأمّا علي و العباس و الزبير فقعدوا فى بيت فاطمة حتى بعث إليهم أبوبكر عمر بن الخطاب ليُخرجهم من بيت فاطمة و قال له:

 إن أبوا فقاتلهم، فأقبل بقبس من نار على أن يُضرم عليهم الدار، فلقيته فاطمة فقالت: يا ابن الخطاب أجئت لتحرق دارنا؟! قال: نعم، أو تدخلوا فيما دخلت فيه الأُمّة». (7)

«على و عباس و زبير در خانه‏ى فاطمه نشسته بودند تا اين كه ابوبكر، عمر بن خطاب را فرستاد تا آنان را از خانه فاطمه بيرون كند و به او گفت: اگر بيرون نيامدند با آنان نبرد كن. عمر بن خطاب با مقدارى آتش به سوى خانه‏ى فاطمه رهسپار شد تا خانه را به آتش بكشد. در اين هنگام فاطمه با او روبه‏رو شد و گفت: اى فرزند خطاب!

آمده‏اى خانه‏ى ما را بسوزانى؟! او در پاسخ گفت: بلى، مگر اين كه شما نيز آن كنيد كه امت كردند (با ابوبكر بيعت كنيد»).

 

پی نوشت
7_عقدالفريد 4/ 260، چاپ مكتبه هلال
نقل ابوعبيد
ابوعبيد قاسم بن سلام (متوفاى 224) در كتاب نفيس خود به نام «الأموال» كه مورد اعتماد فقيهان بزرگ مسلمان قرار دارد، به طور مستند از عبدالرحمان بن عوف نقل مى‏كند كه مى‏گويد:
در بيمارى ابوبكر، براى عيادتش ، وارد خانه‏ى او شدم. او پس از گفتگوى زياد، به من گفت:

آرزو مى‏كنم كاش سه چيز را كه انجام داده‏ام انجام نداده بودم همچنان كه آرزو مى‏كنم كاش سه چيز را كه انجام نداده‏ام انجام مى‏دادم. همچنين آرزو مى‏كنم سه چيز را از پيامبر سؤال مى‏كردم. اما آن سه چيزى كه انجام داده‏ام و آرزو مى‏كنم اى كاش انجام نمى‏دادم عبارتند از:
1. «وددت أنّي لم أكشف بيت فاطمة و تركته وان اُغلِقَ على الحرب». (8)

«كاش، پرده‏ى حرمت خانه‏ى فاطمه را پاره نمى‏كردم و آن را به حال خود وا مى‏گذاشتم، هرچند براى جنگ بسته شده بود».
ابوعبيد هنگامى كه به اينجا مى‏رسد به جاى جمله: «لم اكشف بيت فاطمه و تركته...» مى‏گويد:

كذا و كذا. و اضافه مى‏كند كه من مايل به ذكر آن نيستم.

ولى اگر «ابوعبيد» روى تعصب مذهبى يا علت ديگر از نقل حقيقت سر بر تافته، خوشبختانه محققان كتاب «الأموال» در پاورقى توضيح داده‏اند كه: جمله‏هاى حذف شده‏ى فوق، در كتاب «ميزان الاعتدال» (به نحوى كه بيان گرديد) وارد شده است و افزون بر آن، طبرانى در معجم خود، ابن عبدربه در عقدالفريد و افراد ديگر در جاهاى ديگر، عبارت حذف شده را آورده‏اند.


پی نوشت
8_الأموال، ص 195، چاپ نشر كليات ازهريه، الأموال، ص 174، چاپ بيروت، نيز ابن عبدربه در عقدالفريد 4/ 268 جمله‏هاى حذف شده را نقل كرده است چنانكه خواهد آمد
نقل طبرانى

ابوالقاسم سليمان بن احمد طبرانى (260- 360) شخصيتى است كه ذهبى در «ميزان الاعتدال» در حق او مى‏نويسد: حافظ و ثبت. (9)مولف كتاب «المعجم الكبير»- كه كرارا چاپ شده است- آنجا كه درباره‏ى ابى‏بكر و خطبه‏ها و وفات او سخن مى‏گويد يادآور مى‏شود: ابى‏بكر به هنگام مرگ، آرزو كرد:

كاش سه چيز را انجام نمى‏دادم.

كاش سه چيز را از رسول خدا سؤال مى‏كردم.

سپس، درباره‏ى آن سه چيزى كه ابوبكر آرزو مى‏كرد كاش آن را انجام نمى‏دادم، چنين مى‏گويد:

«فأمّا الثلاث اللاتي وددت أني لم أفعلهنّ، فوددت انّي لم أكن كشفت بيت فاطمة و تركته».

«آن سه چيزى كه آرزو مى‏كنم كاش انجام نمى‏دادم چنين بود: آرزو مى‏كنم حرمت خانه‏ى فاطمه را زير پا نمى‏نهادم و آن را به حال خود واگذار مى‏كردم».(10)

 

پی نوشت
9_ميزان الاعتدال 2/ 195.
10ـ المعجم الكبير طبرانى 1/ 62، شماره حديث 43، تحقيق حمدى عبدالمجيد سلفى

..............................

نقل نظام

ابراهيم بن سيار نظام معتزلى (160- 231) از ادبا و دانشمندان مشهور است كه به علت زيبايى كلامش در نظم و نثر، به «نظّام» معروف شده است.

در كتابهاى متعددى از نظّام، با اشاره به حضور خليفه ثانى نزد در خانه‏ى فاطمه عليهاالسلام، چنين آمده است:

«انّ عمر ضرب بطن فاطمة يوم البيعة حتى ألقت المحسن من بطنها».(1)

«عمر در روز اخذ بيعت براى ابى‏بكر بر شكم فاطمه زد، در نتيجه، فرزندى كه وى در رحم داشت و نام آن را محسن نهاده بود سقط شد».

 

نقل مبرد


محمد بن يزيد بن عبدالأكبر بغدادى (210- 285) اديب و نويسنده معروف اهل سنت- كه آثار گران‏سنگى از او به يادگار مانده است- در كتاب «الكامل» خود، داستان آرزوهاى خليفه‏ى اول را به نقل از عبدالرحمان بن عوف آورده و يادآور مى‏شود:

«وددت أني لم أكن كشفت عن بيت فاطمة و تركته ولو أغلق على الحرب(2)

«آرزو مى‏كردم اى كاش بيت فاطمه را هتك حرمت نمى‏كردم و آن را رها مى‏نمودم هر چند براى جنگ بسته شده باشد».

 

نقل مسعودى

ابوالفرج مسعودى (متوفاى 345) در مروج‏الذهب مى‏نويسد: ابوبكر در حال احتضار چنين گفت:

من سه چيز انجام دادم و آرزو داشتم كه كاش آنها را انجام نمى‏دادم، يكى از آن سه چيز اين بود كه:

«فوددت انّي لم أكن فتشت بيت فاطمة و ذكر في ذلك كلاماً كثيراً». (3)«آرزو مى‏كردم كاش حرمت خانه‏ى زهرا را زير پا نمى‏نهادم و در اين مورد سخن زيادى گفت».

مسعودى، با اينكه نسبت به اهل‏بيت پيامبر، گرايش‏هاى سالمى دارد، ولى باز به ملاحظاتى كه بر آگاهان به تاريخ پوشيده نيست، از بازگويى سخن خليفه خود دارى كرده و با كنايه رد شده است و تنها به اين اكتفا نموده كه خليفه سخن زيادى در اين مورد گفت. حالا اين سخن زياد چه بوده است خدا مى‏داند؟!

 

نقل ابن أبى‏دارم


احمد بن محمد معروف به ابن أبى‏دارم، محدّث كوفي (متوفاى 357)، كسى است كه محمد بن أحمد بن حماد كوفي درباره‏ى او مى‏گويد: «كان مستقيم الأمر عامة دهره; او در سراسر عمر خود، پوينده‏ى راه راست بود».
ذهبى نيز مى‏نويسد:
«كان موصوفاً بالحفظ و المعرفة إلّا انّه يترفض». (4)
«او به حافظ و معرفت حديث شهرت دارد، نقطه ضعفش اين است كه به تشيع ميل داشته است».
اصولاً جاى تاسف است كه علاقه به اهل‏بيت، يكى از نقاط ضعف محدثان شمرده شود.
به هر روى، ابن أبى‏دارم نقل مى‏كند كه در محضر او اين خبر خوانده مى‏شود:
«انّ عمر رفس فاطمة حتى أسقطت بمحسن».
«عمر لگدى بر فاطمه زد، در نتيجه او فرزندى كه در رحم به نام محسن داشت سقط كرد». (5)

 

نقل عبدالفتاح عبدالمقصود
اين دانشمند خبير و شهير مصرى، داستان در دربار هجوم به خانه‏ى وحى را در دو مورد از كتاب خود آورده است كه ما به نقل يكى از آنها بسنده مى‏كنيم:
«إنّ عمر قال: و الّذى نفسى بيده، ليَخرجنَّ أو لأحرقنّها على من فيها...! قالت له طائفة خافت اللَّه و رعت الرسول فى عقبه: يا أباحفص، إنّ فيها فاطمة...! فصاح لا يبالي: و إن...!» واقترب وقرع الباب، ثم ضربه و اقتحمه... و بدا له عليّ... ورنّ حينذاك صوت الزهراء عند مدخل الدار... فإن هي إلّا رنة استغاثة أطلقتها: يا أبت رسول‏اللَّه...
تستعدي بها الراقد بقربها في رضوان ربّه على عسف صاحبه، حتّى تبدّل العاتي المدل غير إهابه، فتبدّد على الأثر جبروته، و ذاب عنفه و عنفوانه، وودّ من خزى لو يخرَّ صعقاً تبتلعه مواطى قدميه ارتداد هدبه إليه....
و عند ما نكص الجمع، و راح يفرّ كنوافر الظباء المفزوعة أمام صيحة الزهراء، كان عليّ يقلّب عينيه من حسرة و قد غاض حلمه، وقل همّه، و تقبضت أصابع يمينه على مقبض سيفه كهمّ من غيظه أن تغوص فيه...». (6)
«قسم به كسى كه جان عمر در دست اوست، بيرون بياييد والا خانه را بر سر ساكنانش به آتش مى‏كشم! گروهى كه از خدا مى‏ترسيدند و حرمت پيامبر را در نسل او نگه مى‏داشتند، گفتند: اى اباحفص! فاطمه در اين خانه است. و او بى‏پروا فرياد زد: باشد! عمر نزديك آمد و در زد، سپس با مشت و لگد به در كوبيد تا به زور وارد شود. على عليه‏السلام پيدا شد.
صداى ناله‏ى زهرا در آستانه‏ى خانه بلند شد. آن صدا، طنين استغاثه‏اى بود كه دختر پيامبر سر داده و مى‏گفت: پدر! اى رسول خدا... مى‏خواست از دست ظلم يكى از اصحابش او را كه در نزديكى وى در رضوان پروردگارش خفته بود، برگرداند، تا سركش گردن فراز بى‏پروا را به جاى خود نشاند و جبروتش را زايل سازد و شدت عمل و سختگيرش را نابود كند و آرزو مى‏كرد قبل از اين كه چشمش به وى بيفتد، صاعقه‏اى نازل شده او را درمى‏يابد.
وقتى جمعيت برگشت و عمر مى‏خواست همچون آهوان رميده، از برابر صيحه‏ى زهرا فرار كند، على از شدت تأثير و حسرت با گلويى بغض گرفته و اندوهى گران، چشمش را در ميان آنان مى‏گردانيد و انگشتان خود را بر قبضه‏ى شمشير فشار مى‏داد و مى‏خواست از شدت خشم در آن فرورود...».

 

پی نوشت
1_الوافى بالوفيات 6/ 17، شماره 2444; ملل و نحل شهرستانى 1/ 57، چاپ دارالمعرفه، بيروت. درترجمه نظام به كتاب «بحوث فى الملل والنحل» 3/ 248- 255 مراجعه شود
2_شرح نهج‏البلاغه 2/ 47، چاپ مصر
3_مروج‏الذهب 2/ 301، چاپ داراندلس، بيروت.
4_سير اعلام النبلاء 15/ 577، شماره ترجمه 349

5ـ ميزان الاعتدال 1/ 139.

6_عبدالفتاح عبدالمقصود، على بن ابى‏طالب 4/ 274- 277 و نيز 1/ 192- 193.

اطلاعات تماس

 

روابط عمومی گروه :  09174009011

 

آیدی همه پیام رسانها :     @shiaquest

 

آدرس : استان قم شهر قم گروه پژوهشی تبارک

 

پست الکترونیک :    [email protected]

 

 

 

درباره گروه تبارک

گروه تحقیقی تبارک با درک اهميت اطلاع رسـاني در فضاي وب در سال 88 اقدام به راه اندازي www.shiaquest.net نموده است. اين پايگاه با داشتن بخشهای مختلف هزاران مطلب و مقاله ی علمي را در خود جاي داده که به لحاظ کمي و کيفي يکي از برترين پايگاه ها و دارا بودن بهترین مطالب محسوب مي گردد.ارائه محتوای کاربردی تبلیغ برای طلاب و مبلغان،ارائه مقالات متنوع کاربردی پاسخگویی به سئوالات و شبهات کاربران,دین شناسی،جهان شناسی،معاد شناسی، مهدویت و امام شناسی و دیگر مباحث اعتقادی،آشنایی با فرق و ادیان و فرقه های نو ظهور، آشنایی با احکام در موضوعات مختلف و خانواده و... از بخشهای مختلف این سایت است.اطلاعات موجود در این سایت بر اساس نياز جامعه و مخاطبين توسط محققين از منابع موثق تهيه و در اختيار كاربران قرار مى گيرد.

Template Design:Dima Group