«و من ينقلب على عقبيه فلن يضر الله شيئا» (1) .
در آن اجتماع كه نيمى مجذوب و نيمى مرغوب بودند،اين سخنان آتشين كه از دلى داغدار بر خاسته چه اثرى نهاده است؟خدا مىداند.تاريخ و سندهاى دست اول جز اشارتهاى مبهم چيزى ثبت نكرده است.اگر هم در ضبط داشته،در اثر دستكارىهاى فراوان بما نرسيده است. مسلما گفتههاى دختر پيغمبر،و همسر پسر عموى او در چنان مجمع بدون عكس العمل نبوده است.دخترى كه هر چه آن مردم در آنروز داشتند از بركت پدر او مادر او بود،پدرى كه ديروز مرده و امروز حق فرزندش را از وى گرفتهاند.اگر در چنان جمع مهاجران صلحتخويش را در آن ديدهاند كه خاموش باشند،انصار چنان نبودهاند.آنان ناخرسندى خود را در سقيفه نشان دادند،و اين خردهگيرى محرك خوبى بوده است.
اما آنان چه گفتهاند،و چه شنيدهاند،همزبان شدهاند؟باعتراض برخاستهاند؟نمىدانيم.آيا تنها به افسوس و دريغ بسنده كردهاند،خدا مىداند.شايد گفتهاند كارى است گذشته. حكومتى روى كارست و بايد او را تقويت كرد،و مصلحت مسلمانان در اين است كه اگر يكدل نيستند بارى يكزبان باشند،چه جز شهر مدينه از همه جا بوى سركشى به دماغ مىرسد.
اما چنانكه نوشتهاند (2) ابو بكر در آن جمع پاسخ دختر پيغمبر را چنين داد (3) :
-دختر پيغمبر!پدرت غمخوار مؤمنان و بر آنان مهربان،و دشمن كافران و مظهر قهر يزدان بر ايشان بود.اگر نسب او را بجوئيم،او پدر تو است نه پدر ديگر زنان.برادر پسر عموى تو است نه ديگر مردان.در ديده او از همه خويشاوندان برتر،و در كارهاى بزرگ او را ياور بود.جز سعادتمند شما را دوست ندارد و جز پست نژاد تخم دشمنيتانرا در دل نكارد.
شما در آن جهان ما را پيشوا و به سوى بهشت رهگشاييد.من چه حق دارم كه پسر عمت را از خلافتباز دارم!اما فدك و آنچه پدرت به تو داده اگر حق تو است و من از تو گرفتهام ستمكارم.
اما ميراث،ميدانى پدرت گفته است:«ما پيمبران ميراث نمىگذاريم.آنچه از ما بماند صدقه است».
-اما خدا درباره دو تن از پيمبران گويد:«از من و از آل يعقوب ميراث مىبرد» (4) و نيز گويد: «سليمان از داود ارث برد» (5) اين دو پيمبرند و ارث نهادند و ارث بردند.آنچه بارث نمىرسد پيمبرى است نه مال و منال.چرا ارث پدرم را از من مىگيرند.آيا در كتاب خدا فاطمه دختر محمد (ص) از اين حكم بيرون شده است؟اگر چنين آيهاى استبگو تا به پذيرم.
-دختر پيغمبر گفتار تو بينت است و منطق تو زبان نبوت.كسى را چه رسد كه سخن تو را نپذيرد؟و چون منى چگونه تواند بر تو خرده گيرد؟شوهرت ميان من و تو داورى خواهد كرد (6) .
اما ابن ابى الحديد عكس العمل خطبه را به صورتى ديگر نوشته است.وى نويسد ابو بكر در پاسخ سخنان زهرا (ع) گفت:
دختر پيغمبر!بخدا هيچيك از آفريدگان خدا را بيشتر از پدرت دوست نمىدارم!روزى كه پدرت مرد دوست داشتم آسمان بر زمين فرود آيد.بخدا دوست دارم عايشه بينوا شود و تو مستمند نباشى.چگونه ممكن است من حق همه را بدهم و درباره تو ستم كنم.تو دختر پيغمبرى!اين مال از آن پيغمبر نبود مال همه مسلمانان بود.پدرت آنرا در راه خدا مىداد!و نياز مردمان را بآن برطرف مىساخت.پس از مرگ او من نيز مانند او رفتار خواهم كرد.
-بخدا سوگند هيچگاه با تو سخن نخواهم گفت.
-بخدا سوگند از تو دستبر نخواهم داشت.
-بخدا سوگند ترا نفرين مىكنم.
-بخدا سوگند در حق تو دعا نمىكنم (7) .
و نيز ابن ابى الحديد از محمد بن زكريا حديث كند كه چون ابو بكر خطبه دختر پيغمبر را شنيد بر او گران آمد.پس به منبر رفت و گفت:
مردم چرا بهر سخنى گوش مىدهيد؟!چرا در روزگار پيغمبر چنين خواستهائى نبود؟!هر كس از اين مقوله چيزى شنيده بگويد.هر كس ديده گواهى دهد.روباهى را ماند كه گواه او دم اوست مىخواهد فتنه خفته را بيدار كند.از درماندگان يارى مىخواهند.از زنان كمك مىگيرند.ام طحال (8) را مانند كه بدكارى را از همه چيز بيشتر دوست داشت.من اگر بخواهم مىگويم و اگر بگويم آشكار مىگويم!ليكن چندانكه مرا واگذارند خاموش خواهم بود.
شما گروه انصار!سخن نابخردان شما را شنيدم!شما بيشتر از ديگران بايد رعايت فرموده پيغمبر را بكنيد!چه شما بوديد كه او را پناه داديد و يارى كرديد.من دست و زبانم را از كسى كه سزاوار مجازات نباشد كوتاه خواهم داشت.
پس از اين سخنان بود كه دختر پيغمبر بخانه بازگشت.ابن ابى الحديد گويد:
اين سخنان را بر نقيب ابو يحيى،بن ابو زيد بصرى خواندم و گفتم:
-ابو بكر به چه كسى كنايه مىزند؟
-كنايه نمىزند بصراحت مىگويد.
-اگر سخن او صريح بود از تو نمىپرسيدم.خنديد و گفت:
-مقصودش على است.
-روى همه اين سخنان تند به على است؟
-بله!پسركم!حكومت است!
-انصار چه گفتند؟
-از على طرفدارى كردند.اما او ترسيد فتنه برخيزد و آنانرا نهى كرد. (9)
براستى در آنروز خليفه وقت چنين سخنانى گفته است؟آيا فاطمه (ع) در مسجد حاضر بوده و شنيده است كه به شوهر وى،پسر عموى پيغمبر و نخستين مسلمان،چنين بى حرمتى روا داشتهاند؟آيا درايت،كاردانى و مصلحت انديشى رخصت مىداده است كه خليفه در مجمع مسلمانان چنان سخنانى بگويد؟و اگر اين سخنان گفته شده عكس العمل آن در حاضران چه بوده است؟پذيرفتهاند؟باعتراض برخاستهاند؟خاموش نشستهاند؟آيا مىتوان گفت اين كلمات بر ساخته است.ابن ابى الحديد و نقيب بصرى شيعه نبودند،پس از اين گفتگوها تنها از طريق شيعه ضبط نشده.آيا نمىتوان گفت معتزليان چنين داستانى را ساخته و به خليفه نسبت دادهاند؟البته نه.آنان در اين كار چه سودى داشتهاند؟اما اگر آنروز سخنانى باعتراض در ميان آمده،و هيچ بعيد نيست كه گفته شده باشد،بايد گفت ممانعت از پيدا شدن مخالفتهاى بعدى موجب بوده است كه قدرت مركزى مقابل هر كس باشد شدت عمل نشان دهد؟
اگر نتوان براى هر يك از اين پرسشها پاسخى قطعى يافتيك نكته روشن است و آن اينكه مرگ پيغمبر براى مسلمانان آزمايشى بزرگ بود.قرآن از پيش،مسلمانان را بدين آزمايش متوجه ساخت كه:اگر محمد بميرد يا كشته شود مبادا شما بگذشته ديرين خود برگرديد.
دستدركاران سياست و همفكران آنان براى آنچه در آنروزها گفته و كردهاند دليلها نوشته و مىنويسند.مىخواهند آنها را با مصلحت مسلمانان هماهنگ سازند:وحدت كلمه بايد حفظ شود.اگر گروههائى به مخالفتبا حكومت تازه برخيزند،قدرت مركزى را ناتوان خواهند كرد. بهر صورت كه ممكن استبايد آنانرا به جمع مسلمانان برگرداند.ابو سفيان دشمن ديرين اسلام در كمين است و توطئه را آغاز كرده.گاهى بخانه عباس و گاهى بخانه على مىرود. مىخواهد اين دو خويشاوند پيغمبر را به مخالفتبا خليفه بر انگيزد.اگر ابو سفيان موفق گردد و در داخل مدينه نيز دو دستگى پيش آيد و انصار مقابل مهاجران بايستند،آشوبى بزرگ برخواهد خاست.سعد بن عباده رئيس طائفه خزرج چشم بخلافت دوخته است.هنوز با خليفه بيعت نكرده.انصار خود را براى رهبرى مسلمانان سزاوارتر از مهاجران مىدانند.اگر در آغاز كار، حكومتسخت نگيرد هر روز از گوشهاى بانگى خواهد برخاست (10) .
اين توجيهها و مانند آن از همان روزهاى نخستين تا امروز صدها بار مكرر شده است. عبارتها گوناگون،و معنى يكى است.آنچه مسلم است اينكه كمتر انسانى مىتواند با تغيير شرايط سياسى و اقتصادى منطق خود را تغيير ندهد،و آنرا با وضع حاضر منطبق نسازد. چنانكه در جاى ديگر نوشتهام (11) مىتوان گفت آنروز كه آن گروه چنين كارها را روا شمردند، بزعم خود صلاح مسلمانان را در آن ديدند.اما اين صلاح انديشى بصلاح مسلمانان بود يا نه؟ خود بحثى است.
بگمان خود مىخواستند،اختلاف پديد نشود و فتنه بر نخيزد و يا لا اقل كردار خود را چنين توجيه مىكردند.اما چنانكه نوشتيم،اگر در اجتماعى اصلى مسلم (بهر غرض و نيت كه باشد) دگرگون شد،دستاويزى براى آيندگان مىشود.و آن آيندگان متاسفانه از خود گذشتگى گذشتگان را ندارند.و اگر داشتند مسلما امروز تاريخ مسلمانى رنگ ديگرى داشت.
نوشتهاند چون دختر پيغمبر آن گفتار را در پاسخ خود شنيد دل آزرده و خشمناك بخانه رفت و به شوهر خود چنين گفت:
پسر ابو طالب تا كى دستها را بزانو بستهاى و چون تهمت زدگان در گوشه خانه نشستهاى؟ مگر تو نه همان سالار سر پنجهاى؟چرا امروز در چنگ اينان رنجهاى؟پسر ابو قحافه پرده حرمتم را دريد و نان خورش بچههايم را بريد!آشكارا بدشمنى من برخاست و از لجاجت چيزى نكاست!چندانكه ديگر مهاجر و انصار در يارى من نكوشيدند،و ديده حمايت از من پوشيدند.نه يارى دارم نه مدد كارى!خشم خوار رفتم و خوار برگشتم. آنروز زبون شدى كه از مرتبه بالا به دون شدى!ديروز شيران را در هم شكستى چرا امروز در بروى خود بستى؟من گفتم آنچه دانستم.ليكن چيره شدن بر آنان نتوانستم (12) .
كاش لختى پيش از اين خوارى مىمردم،و بر خطائى كه رفت دريغ نمىخوردم.اگر سخن به تندى گفتم،يا از اينكه مرا يارى نمىكنى بر آشفتم خدا عذر خواه من باشد!واى بر من كه پشتم شكست و ياورم رفت از دست،بخدا شكايت مىبرم،و از پدرم حمايت مىخواهم،خدايا دست تو بالاى دستهاست!
على (ع) در پاسخ او گفت:
-دختر صفوت عالميان!و يادگار مهتر پيمبران!غم مخور كه واى نه براى تو است،براى دشمن ژاژخاى تو است!من از روى سستى در خانه ننشستم،و آنچه توانستم بدرستى بكار بستم.اگر نانخورش مىخواهى روزى تو مضمون است و آنكس كه آنرا تعهد كرده مامون!
-بخدا واگذار!
-بخدا واگذاشتم! (13)
اين گفتگو را ابن شهر آشوب بدون ذكر سند در مناقب آورده (14) و با اختلافى مختصر در بحار (15) ديده مىشود.آيا چنين گفتگوئى بين دختر پيغمبر و امير المؤمنين رخ داده است؟چگونه چنين چيزى ممكن است؟شيعه براى اين دو بزرگوار مقام عصمت قائل است.مىتوان پذيرفت دختر پيغمبر اين چنين شوهرش را سرزنش كند؟آنهم براى نانخورش بچگانش؟ بديهى است كه مىتوان براى اين پرسش پاسخى نوشت،و گفتهها را توجيه كرد.اما اگر كار توجيه و پاسخ پرسش به بحثهاى منطقى و استدلالهاى دور و دراز بكشد،نتيجه آن بدينجا منتهى مىشود كه قدرت منطق كدام يك از دو طرف بيشتر باشد.يا چگونه بتواند روايات را به سود منطق خويش معنى و يا تاويل نمايد.چنين روش از حدود وظيفه پژوهندگان تاريخ بيرونست.
آنچه مىبينم اينست كه گفتار منسوب به دختر پيغمبر پر از آرايش معنوى و لفظى است،از استعاره،تشبيه،كنايه،طباق،سجع.اگر خطبه از چنين آرايشها برخوردار باشد زيور آنست، سخنى است كه براى جمع گفته مىشود.بايد در دل شنونده جا كند.در چنين گفتار خطيب در عين حال كه بمعنى توجه دارد به زيبائى آن،و نيز بآرايش لفظ بايد توجه داشته باشد.اما گفتگوى گله آميز زن و شوى چرا بايد چنين باشد؟مگر دختر پيغمبر مىخواست قدرت خود را در سخنورى به شوى خويش نشان دهد؟بهر حال بقول معروف در اين اگر مگرى مىرود و حقيقت را خدا مىداند.
--------------------------------------------------------------------------------
پىنوشتها:
1.و كسى كه بگذشته خود باز گردد زيانى بخدا نمىرساند (آل عمران:144)
2.بلاغات النساء.
3.قسمتى از اين پاسخ مسجع استبدين جهت در ترجمه هم سجع رعايتشده است.
4.يرثنى و يرث من آل يعقوب-مريم:7.
5.و ورث سليمان داود-النحل:17.
6.بلاغات النساء.چاپ بيروت ص 31-32.
7.شرح نهج البلاغة ص 214.
8.زن روسپى كه در عصر جاهليتبوده است.
9.شرح نهج البلاغه ج 16 ص 214-215.
10.و نگاه كنيد به فاطمة الزهرا-عباس عقاد ص 57.
11.پس از پنجاه سال ص 31 چاپ دوم.
12.يا بن ابى طالب اشتملتشملة الجنين.و قعدت حجرة الظنين.نقضت قادمة الاجدل. فخاتك ريش الاعزل.هذا ابن ابى قحافة يبتزنى نحلة ابى.و بليغة ابنى.لقد اجهر فى خصامى.و الفيته الدفى كلامى.حتى حبسنى قتيلة نصرها.و المهاجرة وصلها.و غضت الجماعة دونى طرفها فلا دافع و لا مانع-خرجت كاظمة.وعدت راغمة.اضرعتحدك يوم اضعتخدك. افترست الذئاب و استرشت التراب.ما كففت قائلا و لا اغنيتباطلا و لا خيار لى.
13.ليتنى مت قبل هنيتى و دون ذلتى.عذيرى الله منك عاديا و منك حاميا.و يلاى فى كل شارق.ويلاى مات العمد.و وهنت العضد.و شكواى الى ابى و عدواى الى ربى.اللهم انت اشد قوة. فاجابها امير المؤمنين:لا ويل لك.بل الويل لشانئك.نهنهى عن وجدك يابنة الصفوة.و بقية النبوة.فما ونيت عن دينى و لا اخطات مقدورى فان كنت تريدين البلغة فرزقك مضمون.و كفيلك مامول و ما اعد لك خير مما قطع عنك.فاحتسبى الله!فقالتحسبى الله و نعم الوكيل.
14.ج 2 ص 208.15.ج 43 ص 148.
--------------------------------------------------------------------------------