هر کسی برای حسین گریه کند ما دوستش داریم؛ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ أَحَبَ اللَّهُ مَنْ أَحَبَّ حُسَیْناً حُسَیْنٌ سِبْطٌ مِنَ الْأَسْبَاط.[1]
شیطان در کمند ماست. حریف ما حریف قوی است؛ شیطان شش هزار سال نقشه کشیده، تمام حقه باز های عالم شاگردش هستند.
شیطان ساکت و بی صدا می آید و دو کار می کند:
1) بی صدا در دلت می آید.
2) حاکم بر دلت می شود.
شیطان حریفی است که نه خواب دارد، نه چرت می زند، نه کسالت، با همه اعوان و انصارش دارد برای ما نقشه می کشد.
شیطان سرعت ما را کم می کند، پشت پا می زند تا به زمین بیفتیم.
اولین کسی که بعد از کربلا دغ کرد ام کلثوم، خواهر سید الشهداء بود پنج ماه و هفده روز بعد ا زکربلا دغ کرد. دومین نفر، رباب، علی اصغر بهانه است برای رباب، زنی که شوهرش مرده حیا می کند شوهرش را نام ببرد می گوید علی اصغر اما جان آن حرف حسین(ع) است. یک سال زیر آفتاب گریه کرد؛ گفتند بیا در سایه، گفت مگر حسین(ع) را در سایه کشتند؟ طوری پای ناموستان بایستید که بعد از مرگتان پای شما بایستند.
شیطان کارش رنگ کردن است، هر چه بزرگتر می شویم تعداد شیطونکهای ما بیشتر می شود، من یکبار جلو شیطان می خورم زمین، بعد همه هیئتی ها آبروی مرا می برند، چرا به حریفم نگاه نکردید، ولی خدا نگاه می کند که به ما رحم می کند. اینکه ما در مراسم امام حسین(ع) شرکت می کنیم یک علت بیشتر ندارد، و آن نگاه معصوم به ماست، یادمان باشد شیطان حریف بزرگی است بیایید از گناه یکدیگرو از خطاهای هم بگذریم، از زمین خوردن هم بگذریم، شمشیر نکشیم، و آبروی یکدیگر را بریزیم.
آن حسینی که ما می شناسیم، آن امام صادق(ع) که رحم می کند به یک عرق خور، ما چرا رحم نمی کنیم. به هر اندازه که بزرگ می شوید شیطان سپاه می چیند، تا انسان برای کار خیری حرکت می کند شیطان هم به راه می افتد.
یک ذاکر امام حسین(ع) که این قدر شیطان برای او تله چیده، از صد تا تله عبور می کند در یک تله گیر می افتد ما حق داریم، آبروی او را ببریم؟!
سیدالشهداء(ع) در سه جبهه با شیطان جنگید:
شیطان لشکرکشی کرد کربلا؛ هر چه نیرو داشت آورد کربلا. اگر کربلا شناس شویم؛ می بینیم سیدالشهداء(ع) هر چه زیبایی بود رو کرد و شیطان هر چه زشتی بود. تمام ارزش ها و زیبایی ها و تمام نامردی ها و زشتی ها.
شیطان اول آمد خود سیدالشهداء(ع) را بزند، برای خود حضرت تله چید. شیطان این همه زشتی آفرید برای چی؟ برای هفتاد و دو نفر؟ نه برای اینکه یک کار کند. شیطان می دانست سیدالشهداء(ع) معصیت نخواهد کرد؛ رفت که یک ترک اولی از سیدالشهداء(ع) بگیرد. یک شکوه، یک اعتراض، فقط با نگاهش به آسمان نگاه کند بگوید خدایا بس است، همین کافی بود.
هر چه نامردی بود، ریخت، ببینید آنجایی که از آسمان ندا آمد حسین بس است! چه کسی بود؟ جایی که خدا فرمود من راضی شدم، بس است. آن وقتی بود که شش ماه را بغل کرد. فکر می کنید چرا شیطان شش ماه را زد؟ برای یک چیز برای اینکه سیدالشهداء(ع) ببرّد، یک ترک اولی! یک نگاه به آسمان. اما رفت به قتلگاه. در قتلگاه، تشنه، گرسنه، زخمی، صدای ضجه ناموس! آنگاه می گوید: إلهى رضى بقضائک لا معبود سواک[2]
، دیدند آقا خون گلو و قلب را می مالد به صورتش، فرمود می خواهم با خون وضو بگیرم و به زیارت خدا بروم.
شیطان دید در برابر سیدالشهداء(ع) هیچ غلطی نمی تواند بکند، رفت سراغ اصحاب، ده هزار نفر را در صبح عاشورا کرد هفتاد و دو نفر. گفت این هفتاد و دو نفر را می زنم. سخت ترین وقت امتحان، وقت مرگ است. تا شیطان می آمد بالای سر هر شهید می دید سیدالشهداء(ع) نشسته، سر شهید را گذاشته روی پاهایش، و خود روح شهید را پرواز می داد. این جا هم نتوانست کاری کند.
گفت می روم جای سوم، کجا؟ از فردا شب می روم سراغ ناموس سیدالشهداء(ع). رفت سراغ این هشتاد و چهار نفر، این هشتاد و چهار نفر که همه زینب(س) نیستند، از کربلا تا شام بلا، صد و هفتاد فرسخ است. می روم پای دل یکی از این زنها می نشینم کاری می کنم ، که بگوید زینب (س)، حسین (ع) که در کربلا راحت شد، بیچارگی ماند برای ما. برای این که شیطان نتواند این کار را بکند آقا رفت بالای نیزه ها. اینها آفتاب می خوردند می گفتند بمیریم برای حسین (ع)، ما آستین ها را جلوی صورت می گیریم آفتاب نخوریم، اما حسین (ع) بالای نیزه ها!
روزی ده بار سر از بالا می افتاد و حرام زاده ها با سر، بازی می کردند، سر را برای هم پرت می کردند، و بچه ها می دیدند و می گفتند حسین جان به شرفت ما اعتراض نمی کنیم برگرد آقا. بعد زین العابدین(ع) می گوید می دانید پدرم تا کجا آمد ؟ راوی می گوید، تا آنجا آمد که ما آبرو پیدا کردیم، امنیت پیدا کردیم، پدرم برگشت. والا غلط می کرد کسی سر بریده حسین را بالای نیزه ببرد حسین خودش بالای نیزه ها رفت برای ناموس داری.
[1] ابن قولویه، جعفر بن محمد، کامل الزیارات، ناشر: دار المرتضویة، چاپ: اول، چاپ: 1356 ش، ص52.
[2] صدر الدین شیرازى، محمد بن ابراهیم،شرح أصول الکافی( صدرا)، ج1، ناشر: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، چاپ: اول، 1383 ش، ص96.