شيخ بو على سينا مى نويسد: من بخواندن دروس مشغول بودم و اقسام فلسفه را مجدداً مطالعه مى كردم در تمام اين اوقات شبى را تا صبح نخوابيدم در روز هم جز به تحصيل علم به چيزى توجه نداشتم . و به همين طريق پيش مى رفتم تا حقيقت هر مسئله براى من مسلم مى شد و هرگاه من در مسئله اى حيران بودم و يا نمى توانستم قضيه را بفهمم به مسجد پناه مى بردم و نماز مى گذاردم و خالق كل را ستايش مى كردم و معمّاى من حل و مشكل برطرف مى شد. با اين شكوه باز در سروده اى گويد:[1]
دل گر چه در اين باديه بسيار شتافت
يك موى ندانست ولى موى شكافت
اندر دل من هزار خورشيد بتافت
آخر به كمال ذره اى راه نيافت
[1] . زندگى ابوعلى سينا، ص 29 و 28.