«السَّلامُ عَلَيكَ يا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَى الْحُسَينِ وَ عَلَى عَلِي بْنِ الْحُسَينِ [وَ عَلَى أَوْلادِ الْحُسَينِ] وَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَينِ»[1]، «قال مولانا علي ابن موسي الرضا عليه السلام: يا ابْنَ شَبِيبٍ إِنْ سَرَّكَ أَنْ تَكُونَ مَعَنَا- فِي الدَّرَجَاتِ الْعُلَى مِنَ الْجِنَانِ- فَاحْزَنْ لِحُزْنِنَا وَ افْرَحْ لِفَرَحِنَا وَ عَلَيكَ بِوَلَايتِنَا»[2].
تا صورت پيوند جهان بود علي بود
تا نقش زمين بود و زمان بود علي بود
شاهي که ولي بود و وصي بود علي بود
سلطان سخا و کرم و جود علي بود
آن قلعه گشائي که در قلعه خيبر برکنـد
بـه يک حمله و بگشود علي بود
آن شير دلاور کـه ز بهر طمع نفس
در خوان جهـان پنچه نيالـود علي بود
آن کاشف قرآن که خدا در همه قرآن
کردش صفت عصمت و بستود علي بود
چنان که در افاق نظر کردم و ديدم
از روي يـقين در همه موجود علي بود
اين کفر نباشد، سخن کفر نه اين است
تا هست علي باشد و تا بود علي بود
برکات ذکر صلوات
يكي از بركات و آثار ذكر صلوات از بين بردن نفاق است. چند روايت داريم كه صلوات تفرقه ها، اختلاف ها، دورويي ها، نفاق را از بين مي برد. «ارْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ بِالصَّلَاةِ عَلَيّ فَإِنَّهَا تَذْهَبُ بِالنِّفَاق»[3]. و باز در اصول كافي حديث داريم پيامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «ارْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ بِالصَّلَاةِ عَلَيّ فَإِنَّهَا تَذْهَبُ بِالنِّفَاق». پيامبر خدا فرمود وقتي مي خواهيد اين ذكر صلوات را بفرستيد، بلند صلوات بر محمد و آل محمد بفرستيد. كه اين صلوات بلند هم نفاق و تفرقه ها را از بين خواهد برد.
ارتباط با اهل بيت عليهم السلام
پيوند را با اهل بيت علیهم السلام محكم كنيم. در غم و شادي اهل بيت علیهم السلام بايد سهيم باشيم. اگر كسي مثلاً ادعاي دوستي با ما را مي كند ولي وقتي ما مصيبت زده مي شويم بي تفاوت است. امر خيري، عروسي داريم بي تفاوت است. در غم و شادي ما شريك نيست. اين معلوم است که لاف مي زند. ايام محرم و صفر ايام حزن و اندوه اهل بيت علیهم السلام است، ايام اسارت اهل بيت علیهم السلام است. مي دانيد در دهه آخر صفر شهادت چندين شخصيت مهم است. شهادت پيامبر عظيم الشأن صلّی الله علیه و آله و سلّم ، شهادت فرزند بزرگوارش، سبط اكبرش امام حسن مجتبي عليه السلام است. شهادت سرور و سالار ما كه مملكت ما زير ساية اين امام بزرگوار است، آقا علي ابن موسي الرضا عليه السلام است. تا در ماه صفر قرار گرفته ايم نبايد شادي و خوشحالي بكنيم. يك علامت شيعة اهل بيت اين است كه در غم آنها غمگين و در شادي آنها شاد است. فرمود اگر مي خواهي در اعلا درجة بهشت با ما امامان محشور شوي در غم ما غمگين باش و در شادي ما شاد باش و بر تو باد به ولايت و دوستي و محبت ما. كه هر كس هر چه را كه دوست داشته باشد با آن محشور مي شود.
آماده کردن دل براي نور الهي
بياييد كمي آيينه دلمان را جلا بدهيم كه اهل بيت علیهم السلام قدم در دل ما بگذارند. خانه را بايد آماده بكنيم، تميز بكنيم براي آمدن اهل بيت. اهل بيت در هر دلي وارد نمي شوند. يکي از شاگردان آيت الله اشرفي خدمت آقا عرض مي دارد كه من مي خواهم مشهد خدمت آقا علي ابن موسي الرضا عليه السلام بروم. مرحوم آيت الله اشرفي ايشان را بدرقه مي كنند. نامه اي درمي آورند و به ايشان مي دهند. مي گويند اين نامه را داخل ضريح امام هشتم مي اندازي و جوابش را هم مي گيري برايم مي آوري. ايشان هم حواسش نبوده كه بگويد من جواب نامه را چطوري بگيرم؟! يادش مي رود. نامه را مي گيرد و پياده حركت مي كند به طرف مشهد و مي رود كنار ضريح و نامه را داخل ضريح مي اندازد. چند روز زيارت آنجا بوده و روز آخر كه مي خواهد برگردد يادش مي افتد كه استاد ما نامه نوشته بود و جوابش را هم از ما خواسته اند. عرض مي كند: يا علي ابن موسي الرضا نامه اي كه استاد من نوشته است جواب مي خواهد من به ایشان چه بگويم؟ جوابش چيست؟ شما مرحمت بفرماييد جواب نامه را به من بدهيد. همان طور كه درد دل مي كرده و دعا و توسل داشته يك دفعه مي بيند كه حرم خلوت شد، فضا عوض شد. خودش است و ضريح امام رضا علیه السلام و كس ديگري نيست. مي بيند كه در ديوار ضريح يك شعر زيبايي ترسيم شد. كه به قلبش الهام شد كه اين جواب نامه آيت الله اشرفي است. اين شعر را به ديوار حرم مي بيند كه ترسيم شده و بزرگ نقش بسته :
آئينه شو جمال پري طلعتان طلب جارو كن به خانه سپس ميهمان طلب
يعني اگر ما را مي خواهي، اگر امام زمان عليه السلام را مي خواهي، امام رضا عليه السلام را مي خواهي، امام حسين عليه السلام را مي خواهي بايد مثل آئينه شوي، حالا راجع به آئينه چند كلمه اي صحبت خواهم كرد.
اگر كسي مي خواهد مهمان وارد خانه اش شود، خانه اي كه زباله و آشغال دارد، لباس ها آلوده، بدن ها آلوده، يك جا گربه افتاده مرده است، يك جا موش مرده افتاده، پشه و كثيفي هست، مهمان يك لحظه هم بند نمي شود، خود صاحبخانه هم نمي تواند آنجا زندگي كند. خانه بايد تميز باشد. خانه دل بايد تميز باشد، جارو كنيد، آب پاشي بكنيد، نظافت بكنيد بعد بگوييد مهمان عزيز وارد شود. ما خانة دلمان را تميز كرده ايم؟ ما آئينه شده ايم كه مي گوييم يابن الحسن كجايي؟ زودتر بيا به دل ما قدم بگذار. روي سر ما، روي چشم ما قدم بگذار. بايد خودمان را تميز بكنيم.
اين شعر را ايشان حفظ مي كند، به عنوان جواب امام هشتم علیه السلام. برمي گردد به طرف مازندران، نزديك شهر كه مي رسد خبر مي دهد كه آقا و كاروان دارند برمي گردند. آيت الله اشرفي مي آيد به استقبالش. هنوز همديگر را نديده اند. مثلاً 20 متر، 50 متر فاصله داشتند، مي بيند كه آيت الله اشرفي دارد اين شعر را بلند بلند مي خواند. مي خواسته به شاگردش بگويد كه من به امام رضا علیه السلام مرتبطم، وصلم، جواب نامه را زودتر گرفته ام. مي خواهم تو هم ارتباط برقرار كني و وصل شوي. متوجهي؟ آئينه چيز خوبي است. از آئينه عبرت بگيريد. آئينه صاف است، زلال است. صافي را ما از آئينه ياد بگيريم. آئينه چيز قشنگي است. تمام موجودات كه نگاه مي كنيم خودشان را نشان مي دهند. ولي آئينه خودش را نشان نمي دهد. چون صاف شده، چون زلال شده، چون بيرنگ شده. ما همه رنگ گرفته ايم. رنگ داريم. رنگ خودمان را داريم. به قول مولانا مي گويد:
آئينه اي عكس تو رنگ كيست تو ز همه رنگ جدا بوده اي
ما همه اسير رنگ هايي هستيم كه به خودمان زده ايم. رنگ تعين، تشخص، حاج آقا، ديپلم، ليسانس، من چنين و چنانم، اگر اين منيت را كنار بگذاري، اين رنگ غير الهي را پاك بكني، صاف و زلال مي شوي. اگر مثل آئينه شدي يعني بي غل و غش شده اي. اگر شما آئينه شدي، عكس امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشریف در قلبت مي افتد. حديث داريم: مؤمن آئينه مؤمن است. كه از اين حديث بزرگان خيلي استفاده ها كرده اند. ما بايد آئينه همديگر باشيم. يعني هميشه سعي کنيم که عيب هاي هم ديگر را به هم گوشزد کنيم.
نياكان ما زرتشت بودند از روي آتش رد مي شدند. خوب غلط كرده اند. آتش پرست بودند. قرآن هم مي گويند: به بت پرست ها مي گفتند چرا بت پرستيد؟ گفتند: چون پدران ما بت پرست بودند، ما هم بت پرستيم. اين كه دليل نمي شود. البته من دارم كتك ديگران را به شما مي زنم. به خاطر اين است كه ما هم بايد مواظب بچه هايمان باشيم، يك وقت آلوده نشويم. تمام بي ادب هاي دنيا مي گويند: بي ادبي بد است. تمام با ادب هاي عالم هم با ادبشان مي گويند: اين ادب چيز خوبي است. يك كسي كه خوش اخلاق است، مؤدب است، با وقار است، قشنگ حرف مي زند، اين آئينه است. به اين عملش نگاه كن و در وجودت ثبت كن.
آئينه؛ نماد از خودگذشتگي
حضرت يوسف علیه السلام خيلي زيبا بوده. قرآن مي گويد: زن هاي مصري وقتي جمال حضرت يوسف علیه السلام را ديدند، به جاي ميوه دستشان را بريدند. «فَلَمَّا رَأَينَهُ أَكْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَيدِيهُنَّ»[4]. به جاي ترنج و آن ميوه اي كه برايشان آورده بودند دستشان را بريدند. حضرت يوسف علیه السلام يک دوست قديمي داشت. مدتي بود دوستش را نديده بود. دوستش خواست حركت كند خدمت حضرت يوسف علیه السلام بيايد. فكر كرد كه حالا يوسف شده عزيز مصر، آقاي مصر، بزرگ مصر. من چه چيزي به عنوان هديه براي حضرت يوسف ببرم؟ هرچه فكر كرد ذهنش جواب نداد. كه من هر چه ببرم. يك جرقه اي به ذهنش زد، گفت چيزي بهتر و زيباتر از جمال حضرت يوسف علیه السلام نيست. يك چيزي ببرم كه جمال حضرت يوسف علیه السلام را نشان بدهد. چه چيزي ببرم؟ گفت يك آئينه قشنگ پيدا مي كنم. و با اين هديه ام هم به حضرت يوسف علیه السلام احترام گذاشته ام و هم به او فهمانده ام كه چيزي بهتر از تو نيست. چيزي قشنگ تر از تو نيست. من مي خواهم چيزي هديه برايت بياورم كه جمال خودت را در آن ببيني. در واقع خودت را به خودت دارم هديه مي دهم. من هيچم. آئينه هر چه هست خودت هستي. زيبايي توست. آئينه تهيه كرد. كه چيزي بهتر از آئينه نيست و از جمال يوسف علیه السلام بهتر نيست. حضرت يوسف علیه السلام خودش را در آن مي بيند.
مثنوي مي گويد: آئينة واقعي اين شيشه اي نيست كه شما روبرويش مي ايستي. آئينة دلت را صاف كن و جلا بده. يعني اگر شما شاگرد خوبي شدي، شيعه خيلي خوبي شدي، پيرو خيلي خوبي شدي، خدمت امام مي روي و امام خودش را در شما مي بيند. چطور امام و پيامبر سلمان را مي ديدند و لذت مي بردند. سلمان وقتي با پيامبر مي نشست، آن قدر طول مي كشيد كه زنهاي پيامبر دادشان درمي آمد. نه پيامبر از سلمان دل مي كند و نه سلمان دل مي كند كه از پيامبر جدا شود.
زلال بودن اولياء الله
خدا رحمت كند، مرحوم آيت الله بهاء الديني فرمودند: طلبه هاي ايلام گفته بودند ما در قم يك استادي به نام آيت الله بهاء الديني داريم. بنده خدايي که کارش چوپاني و كشاورز بود. اسم آقاي بهاء الديني را شنيده بود. از راه دور حركت كرد. به زيارت حضرت معصومه عليها السلام مشرف شد. بعدش آدرس خانه آيت الله بهاء الديني را آن قدر از اين و آن پرسيد تا پيدايش كرد. ديدن آيت الله بهاء الديني آمد. مرحوم آيت الله بهاء الديني فرمودند: اين آدم به قدري زلال و صاف بود که من هر چه به باطن اين آقا نگاه كردم غير از صفا، غير از پاكي، غير از صداقت و زلالي هيچ چيز ديگري نديدم. فرمود: شايد نيم ساعت پيش ما نشست و تمام خستگي ها را از تن من در كرد.
بچه اي كه خدا خلق كرده آئينه است، صاف است، زلال است، بي غل و غش است. بياييد اين زنگارهايي كه با گناه، با معصيت، با كلك زدن روي دلمان نشسته اينها را پاك كنيم، تميز كنيم. اين چند رنگي ها و حقه ها اعصاب آدم را خرد مي كند. راحتي و آسايش و خواب و سلامت روح و جسم آدم را مي گيرد. و الّا اگر كسي صاف و زلال باشد همه چيزش درست است. راستي و پاكي شمشير خداست. هر كجا كه برود مي برد و مي رود. به قول مرحوم آقاي بهاء الديني فرمودند: چيزي بالاتر از صدق و راستي نيست. آدم صادق و راست بر همه دنيا غالب است. همه شكست مي خورند و اين پيروز است. آدم صادق حيله نمي خواهد بكند، كلك نمي زند. اما کسي که بخواهد كلك و دروغ بگويد مي دانيد چقدر به ذهنش به خودش بايد فشار مي آورد؟ دروغ دومي، سومي، كه دروغ اولي را خراب نكند. لو نرود.
ظلم هاي ظل السلطان
مي گويند: ظل السلطان، پسر ناصر الدين شاه بوده. از طرف ناصر الدين شاه در اصفهان حكمراني مي كرده. خيلي هم آدم خشني بوده. بعضي از حاكم ها آدمهاي خيلي خشني بوده اند. خاطرات بدي از آنها مانده. در تبريز مي گويند يك حاكمي بوده آن قدر خشن بوده كه يك بار از بازار رد مي شده، ديده كه يك مغازه چند نوع جنس مي فروشد، مثلاً اين مغازه لبنياتي است، گوشت هم مي فروشد، خواربار هم مي فروشد، تخم مرغ هم مي فروشد. گفت تو اگر لبنياتي هستي چرا گوشت گوسفند مي فروشي؟ چرا خواربار مي فروشي؟ مثلاً اين مغازه بزازي است، ميوه هم مي فروشد، خيلي قاطي شده است. آن وقتها هم شهر خيلي بزرگ نبوده، اصناف شهر را جمع مي كند. حاكم هم خيلي قلدر بوده و واقعاً يا مي كشته، يا اعدام مي كرده، يا زندان مي كرده، يا شلاق ، خيلي از او مي ترسيدند، خيلي خشن بوده. مي گويند اصناف شهر را جمع كرد گفت: من يك هفته به شما مهلت مي دهم. از شنبه آينده هر كس يك شغل. اگر بيايم بازار ببينم چند نوع جنس در مغازه داريد به فلكتان مي كشم. يا تعطيل مي كنم. مردم تبريز مي ترسند و مي روند مغازه هايشان را رديف مي كنند. هر كس يك جنس بيشتر نفروشد. همان چيزي كه در رابطه با كار خودش باشد. روز شنبه مي شود مي آيد مي بيند؛ نه! همه ترسيده اند و مي ترسند، مثلاً اين آقا فقط لبنيات مي فروشد. اين آقا فقط قصابي است. اين آقا فقط حبوبات مي فروشد، اين آقا فقط آهن مي فروشد.
حاکم مي رسد به يك مغازه اي كه توتون و تنباكو و چيزهايي كه براي دود كردن بوده مي فروخته، سيگار و تنباكو و قليان و ني قليان و چوب قليان و هرچه كه مي گردد در اين مغازه مي بيند كه فقط در رابطه با توتون و قليان و كشيدن سيگار و اينهاست. خوب نگاه مي كند مي بيند چند تا بند تنبان هم آنجا آويزان كرده است. بند تنبان صاف است به جاي كمربند و كش، بند شلوار، بند بوده. اين آقاي حاكم تبريز مي آيد مي بيند كه كنار تنباكو و قليان و سيگار و اينها اين بند تنبان هم آويزان كرده. مي آيد جلو و محكم مي زند در گوش اين بنده خدا. اين یکدفعه از جا مي پرد. مي گويد آقا چرا مي زني؟ مي گويد: مگر حكم نكردم هر كسي يك جنس بفروشد؟ بند تنبان را بايد كسي كه شلوار و لباس مي فروشد بفروشد. بند تنبان چه ربطي به سيگار و تنباكو دارد؟ مي گويد جناب حاكم شما اول سؤال كن بعد سيلي بزن. چرا آن قدر عجله مي كني؟ مي گويد: اين بند تنبان هم در رابطه با همين توتون و تنباكو است. مي گويد: چه ربطي دارد؟ مي گويد: بعضي از اين توتون هايي كه ما آورده ايم آن قدر توتون بدي است و آن قدر ناجور است كه همين كه آن آدمي كه قلياني يا سيگاري است، از اين توتون ها يك پك كه بزند به قدري سرفه مي كند كه بند تنبانش پاره مي شود!! ما به هر كسي كه اين توتون را مي دهيم به او بند تنبان هم مي دهيم. چون مي دانيم كه يك ساعت ديگر مي آيد و بند تنبان مي خواهد. گفت: اين در رابطه با همين توتون است. اين به هم ربط دارد. شما متوجه نشديد.
بعضي از حاكم ها خيلي خشن بوده اند. ظل السلطان هم از آن حاكمان خشن بوده. مي گويند: ظل السلطان يك چشمش كور بوده. آدم هايي كه يك چشمشان كور است معمولاً يك چشمشان بسته است و با يك چشم نگاه مي كنند. بعد به نقاش هاي اصفهان گفته عكس مرا بكشيد. خوب نقاش ها هم نگاه مي كرده اند به چهره اش. آن موقع دوربين و عكسبرداري و اينها نبوده، با دست عكس مي كشيدند. مي آمدند نگاه مي كردند كه يك چشمش كور است و همان طور مي كشيدند. بعد آنها را فلك مي كرده، بيچاره ها را. مي گفته چرا عكس را زشت كشيده ايد؟ مي گفتند: بابا خوب چشمت كور است خوب چكار كنيم؟ بايد همان طور بكشيم ديگر. بيچاره ها را اذيت مي كرده، كتك مي زد. به قول آن شاعر مي گويد:
آئينه گر شكل تو ننمود راست
خود شكن آئينه شكستن خطاست
اگر در آئينه ديدي كه مثلاً چشمت كج است، صورتت چاله برداشته، برو خودت را درست كن، نقاش تقصير ندارد، عكاس تقصير ندارد. خوب شكلت همين طور است. شكلت زشت است، عكست هم زشت مي شود. نقاش و عكاس كه مقصر نيستند. هر نقاشي مي آوردند عكس آقا را مي كشيد. آقا دوباره مي داد چوب فلكش بزنند. يك نقاش اصفهاني بود، او را آوردند عكس را بكشد. گفت: من بايد يك حيله بزنم از فلك و كتك جان سالم بدر ببرم. چكار مي كند؟ مي رود يك عكسي از ظل السلطان مي كشد در حال تيراندازي!! چون در حال تيراندازي آدم يك چشمش را مي بندد و با يك چشم نگاه مي كند كه دقيقاً به هدف بزند. در حال تيراندازي، يك چشمش بسته بوده. مي آورند براي ظل السلطان. هر چه بالا پايين مي كند مي بيند اين را نمي شود كاري كرد. آدم در اين حال دو تا چشم ها را يكي اش را مي بندد. به اين يك جايزة كلاني مي دهد.
اگر در آئينه ديدي در صورتت خالي هست، يا آشغالي هست، زغالي هست، بايد صورتت را پاك كني. هزار بار اگر روي آئينه دستمال بكشي صورت شما پاك نمي شود. صورتت را اگر پاك كردي عكست در آئينه هم تميز مي افتد. اگر كسي را ديدي كه بي ادب است و بداخلاقي مي كند، اگر تو با او رفتار درست را بکني او هم درست مي شود. ما همه اش دستمال گرفته ايم به ديگران دستمال مي كشيم.
ارزش عمل
آقاي راشد يزدي يك مثال قشنگي مي زد. مي گفت يك كاسبي به يك روحاني رسيد. به روحاني گفت آقا مي شود بيايي منزل ما؟ گفت چكار داري؟ گفت يك كار و اجبي دارم. گفت خوب بگو چكار داري من خاطرم جمع شود. گفت راستش پسر جوانم نماز نمي خواند. شما بيا در خانه نصيحتش كن كه نماز بخواند. اين آقاي روحاني به اين بابا مي گويد: خوب تو كه پدرش هستي، خوب خودت بگو. مي گويد حاج آقا اگر من بگويم مي گويد خودت چرا نمي خواني؟!! خيلي جالب است. پدر نماز نمي خوانده، رويش نمي شده به پسرش بگويد نماز بخوان! خيلي از ما کارهاي زشتي را انجام مي دهيم ولي بچه هايمان را از آن کار نهي مي کنيم و کارهايي که خير است خودمان انجام نمي دهيم ولي بچه هايمان امر مي کنيم که آن کار را انجام بدهد. ذكريا بن آدم قمي، يك شيعه مخلص بود. به ديدن امام هشتم عليه السلام رفت. حضرت از اول شب تا اذان صبح، همه كارهايش را تعطيل كرد و تا صبح نشست با او صحبت كرد.
ذکر کرامت و مصيبت امام رضا عليه السلام
دل ها را از همين جا به حرم آقا علي بن موسي الرضا علیه السلام ببريم. ما همه زير سايه اين آقا هستيم. زيارت آقا ثواب هفتاد هزار حج قبول شده را دارد. خود حضرت فرمودند: در سه جاي خطرناک قيامت من مي آيم دست زائرم را مي گيرم. «أَخَذْتُهُ بِيَدِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ أَدْخَلْتُهُ الْجَنَّةَ»[5] مي فرمايد: دست زائرم را مي گيرم و به بهشت مي بروم. رضا يعني کسي که همه را راضي مي کند. در صلوات حضرت هم داريم: خدايا تو از او راضي بودي و او از تو راضي بود. و هم به وسيله او مردم را هم راضي مي کني.
يک تاجر بلژيکي بود. اين تاجر مسيحي بود. با ايران داد و ستد داشت. دوست داشت شهرهاي ايران را هم ديدن کند. او را به مشهد مي برند. اين آقا را به صحن و حرم مي برند. خيلي برايش تعجب آور بود. مترجم هم برايش توضيح مي داد. وقتي به پنجره فولاد مي رسند، مي بيند يک عده طناب بستند و پارچه بستند. مي پرسد اين ها چه کار مي کنند؟ مي گويد: اين ها مرض لاعلاج دارند. در مانده اند. مي آيند پناهنده مي شوند.
شب به مترجمش مي گويد: من امشب کار واجبي دارم، نمي آيم. شما برو استراحت بکن. مي آيد يک طنابي به پنجره فولاد و به گردنش مي بندد، تا صبح با آقا درد دل مي کند. صبح هوا روشن مي شود به هتل مي آيد. وارد هتل مي شود، دفتردار مي پرسد آقا کجايي چندين بار خانمت زنگ زده، شما نيستي. گفته فوري با من تماس بگيريد، کار واجب دارم. زنگ مي زند خانمش گوشي را بر مي دارد، گريه مي کند. خانم چرا گريه مي کني؟ مي گويد: ديشب شما کجا بودي؟ مي گويد: چطور شده؟ مي گويد: بچه فلج ما از سحر بلند شده دارد با پاي خودش راه مي رود. يک کلمه اي هم مي گويد. مي گويد: رضا رضا. مي گويم پسرم چي شده؟ گفت: من ديشب خواب ديدم، يک آقايي وارد اتاق شد، دست من را گرفت، گفت: بلند شو پدرت به من متوسل شده، شفاي تو را خواسته است. گفتم: آقا شما کي هستي؟ گفت: من رضا هستم. هماني که پدرت متوسل شده است. گفتم: درست است من همين جا متوسل شدم. شما فوري بليت بگيريد، به ايران بياييد. خانواده اش هم آمدند و مسلمان شدند.
دوستان را کجا کني محروم
تو که به دشمنان نظر داری
سلام بر آن آقايي که خانواده اش را جمع کرد، گفت: دوست دارم براي من گريه کنيد. آقا گريه پشت سر مسافر ميمنت ندارد. فرمودند: بله آن مسافري که اميد برگشت داشته باشد ولي براي من برگشتي در کار نيست.
امام جواد علیه السلام 5 ساله بودند به فراق پدر مبتلا شدند. معمولاً سمي كه به امامان مي دادند، سه روز، یک هفته، ده روز طول مي كشيد، گاهي يك ماه، خدا لعنت كند مأمون خليفة عباسي را، خدا عذابش را زياد كند. من نمي دانم چه سمي به آقا علي ابن موسي الرضا عليه السلام داد كه چند ساعت بيشتر آقا زنده نماند. اول صبح كه آقا اين سم را ميل كردند، پيش از ظهر به شهادت رسيدند. اباصلت مي گويد: آقا از کاخ مأمون بيرون آمد، اما هي به زمين مي نشستند هي بلند مي شدند. عبا به سر كشيده، 50 بار آقا نشست و بلند شد. لحظات آخر ديدم آقا مثل مارگزيده به خودش مي پيچد.
دم رفتن به هر جانب نظر داشت
اميد ديدن روي پسر داشت
كجايي اي تقي آرام جانم
تو نور قلب و نور ديدگانم
مرا زهر جفا خونين جگر كرد
تو را اندر مدينه بي پدر كرد
اما يك وقت آقا چشمانش را باز كرد، ديد يوسفش به بالينش آمده، امام جواد علیه السلام را در آغوش گرفت بين ديدگان امام جواد علیه السلام را بوسيد. وصيت و امانت ها را به فرزند دلبندش سپرد. آرزوي همه پدران همين است، لحظة آخر فرزندش و پاره جگرش به بالينش باشد. اما دل ها بسوزد براي غريب كربلا. خود آقا به ریان ابن شبيب فرمود: اگر خواستي بر چيزي گريه كني، بر جد غريبم حسين عليه السلام گريه کن. در كربلا چرا پسر نتوانست به بالين پدر بيايد. مگر بين قتلگاه و خيمه گاه چقدر فاصله بود؟ هر چه آقا صدا مي زد، يك وقت آقا مي بيند سينه مباركشان سنگين است. «والشّمر جالس على صدرك»[6]. لاحول و لا قوة الا بالله العلي العظيم.
________________________________________
[1]. مفاتيح الجنان/ شيخ عباس قمي/ 1/458 أول زيارت عاشوراء معروفه است ص : 458
[2]. بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار/ مجلسي/ ج 44/ 286 باب 34 ثواب البكاء على مصيبته و مصائب سائر الأئمة ع و فيه أدب المأتم يوم عاشوراء ص : 278
[3]. ثواب الأعمال و عقاب الأعمال/ شيخ صدوق/159 ثواب من رفع صوته بالصلاة على النبي ص : 159
[4]. يوسف/ 31
[5]. من لايحضره الفقيه/شيخ صدوق/2/584/باب ثواب زيارة النبي و الأئمة صلوات عليهم اجمعين ص:577
[6]. زيارت ناحيه مقدسه ص : 809