گذران عمر، همراه با هدايت
در آيات سوره مبارك يوسف، از دو عمر بحث به ميان آمده است : عمرى كه صاحب آن، به علت بصيرت، عاقبتانديشى و اتصال به فرهنگ پاك حق، آن را به عبادت خالصانه و خدمت مخلصانه تبديل كرد. او در تبديل آن، به اندازهاى استوار بود كه هيچ چيز نتوانست مانع حركت او شود. روزى هم كه ناجوانمردانه او را محكوم كردند و در كمال بىگناهى به زندان افتاد، از آيات قرآن استفاده مىشود كه زندان را براى همزندانىهاى خود، به كلاس معرفت تبديل كرد. ظاهر محل، براى او مهم نبود كه اين جا زندان و جايى است كه بايد حوصلهاش سر برود، دلش تنگ شود و التماس كند. اين ملاحظات براى او نبود؛ از اين رو، آن را به كلاس معرفت تبديل كرد.
پاداش عابدان
قرآن بخشى از درسهاى الهى و ملكوتى او را نقل مىكند. اين يك عمر بود كه به عبادت و خدمت ماندگار تبديل شد. قرآن كريم پاداش عابدان را با كلمه «ابد» يا «خالد» بيان كرده است. پاداش بندگان پاك را كه بيان مىكند، آن را خالد و ابدى توصيف مىكند. خداوند چه لطفى به انسان دارد كه زمان كوتاهى را در اختيار او قرار مىدهد و او آن را سرمايه قرار مىدهد تا نتيجه ابدى و دائمى بدهد.
آرزوى گنهكار در قيامت
يكى از آرزوهاى گناهكاران حرفهاى در قيامت، بازگشت به دنيا است كه اين عمر كم را به سرمايه جاودانى تبديل كنند ، اما پاسخ ايشان اين است كه بازگشتى براى شما نيست. يك عمر هم عمر خانمى بود كه به فرهنگ مادى آلوده بود كه با اختيار خود، زمان محدود را به موج شهوات حرام و مجالس لغو و بازىگرى و بطالت تبديل كرد. خداوند از اين مجالس، كه قاتل عمر است، اسم مىبرد :
«فِى جَنَّاتٍ يَتَسَاءَلُونَ »1.در بهشتها از يكديگر مىپرسند.
اشراف بهشتيان بر جهنّميان
وقتى بهشتىها در بهشت قرار مىگيرند، خداوند به ايشان اشرافى بر جهنمىها مىدهد كه بدانند و لمس كنند از چه تنگنايى رها شدهاند و با بيدارى از چه چاه عميقى رد شدهاند! خداوند به آنان اجازه مىدهد كه با جهنمىها سخن بگويند :
«مَا سَلَكَكُمْ فِى سَقَرَ »2 .
[ به آنان رو كرده ]مىگويند : چه چيز شما را به دوزخ وارد كرد؟
چه چيزى شما را به اينجا كشيد؟ آنان چهار جوابمىدهند : يكى اينكه «وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَائِضِينَ »3 ؛ ما در مجالس گناه و باطل و لغو و بيهوده شركت داشتيم.
اولين سوءال در روز محشر
روايتى را شيعه و سنى نقل كرده اند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله مىفرمايد : اولين بار كه مردم وارد محشر مىشوند، چهار سؤال از ايشان مىشود. اولين سؤالى كه از انسان دارند، اين است : «من العمر فيما أفنيت» ؛ زمانى را كه در اختيار تو گذاشتيم، به عشق چه كسى تمام كردى؟ در كدام مجلس و در چه راه و هدفى مصرف كردى؟ عمر سرمايه كمى نيست.
گردش فلك موجب تداوم عمر
آن گونه كه در ذهن دارم، نزديك بيست كتاب هست كه بايد بخوانيد و محاسبه كنيد كه براى يك دقيقه عمر، خداوند بايد چند ميليارد چرخ را با نظم خاص، در هستى بچرخاند، اگر در يكى از آنها اختلالى صورت گيرد، رشته عمر پاره مىشود؛ براى مثال همين لحظه كه خورشيد در نيمكره غربى در حال تابش است، اگر براى خورشيد اختلالى پيش بيايد، مثلاً فاصلهاش از زمين بيشتر يا كمتر شود، همه موجودات زنده منظومه شمسى مىميرند. فعل و انفعالات زمين و گردش آن به دور خورشيد يا هوايى كه دور كره زمين است، اگر پنج متر بالاتر برود، به دقيقه نمىرسد كه همه موجودات مىميرند.
در قيامت از تو مىپرسند گوهرى كه به تو داديم، كه از گرداندن ميلياردها چرخ به وجود آمده بود، در كجا معامله كردى؟ انبيا با بيش از قيمت خودش آن را معامله كردند :
«قُلْ إِنَّ صَلاَتِى وَنُسُكِى وَمَحْيَاىَ وَمَمَاتِى للّهِِ رَبِّ الْعَالَمِينَ »4.بگو : مسلّماً نماز و عبادتم و زندگى كردن و مرگم براى خدا، پروردگار جهانيان است .
همه سلطنت در مقابل عمر
من از تصور اين دادو ستد عاجزم. ظاهرا اين داستان از مرحوم حاج شيخ جعفر شوشترى نقل شده است كه پادشاهى در شكارگاه، چشمش به آهويى افتاد و آن را دنبال كرد. اسب پادشاه توان اين را كه به آهو برسد، نداشت. آهو شاه را در بيابان بسيار دواند تا اين كه راه را گم كرد. از دور ديوارهاى گلى به نظرش آمد. در خانهاى را زد. پيرزنى بيرون آمد. پادشاه گفت: تشنهام. پيرزن آب خنك آورد و شكارچى از مرگ نجات يافت. نشانى خود را به او داد و گفت: اگر روزى گذر تو به اين منطقه افتاد، نزد من بيا.
روزى پيرزن به اميدى اين راه را پيمود و به كاخ، نزد شاه آمد. شاه رو به درباريان كرد و گفت اين زن، مرا از مرگ حتمى نجات داده است. درباريان گفتند : اگر همه سلطنت خود را به او بدهى، مساوى مىشود.
آن گاه مرحوم آقا شيخ مىگويد : امام حسين عليه السلام هر چه داشت، به سلطان اصلى پرداخت. چه چيزى به او بدهد كه از مساوى بيشتر شود؟ عاقلتر از انبيا و ائمه، كسى در اين دنيا زندگى نكرده است كه اين عمر را كه محصول چرخش ميلياردها چرخ بوده است، تقديم بندگان خدا كردند.
كسانى كه عمر را به گناه و خواب اضافه و همراهى بازىگران گذراندند، اگر فردا نتوانند اولين سؤال را جواب بدهند، نوبت به سؤال دوم نمىرسد. يك روايت بسيار جالبى از پيامبر و اهل بيت رسيده است كه براى انسان، در شبانه روز، شش ساعت خواب، كافى است.
تقسيم بندى ساعات عمر
رسول خدا صلي الله عليه و آله مى فرمايد :
«عَلى العاقلِ أَن يَكونَ لَهُ ساعاتٌ» ؛
بر عهده انسان انديشمند است كه خالى از ساعاتى نباشد.
«سَاعَةٌ يُناجى فِيهِ رَبَّه» ؛
يك بخش را با خدا سر و سرّ داشته باشد، سود و منفعتى دارد كه خدا مىداند.
«وَسَاعَةٌ يُحاسِبُ فِيهِ نَفْسَهُ» ؛
در يك بخش، حسابگر خود باشد كه عمرم در چه راهى گذشت.
«وَسَاعَةٌ يتُفَكَر فِيما صَنَع اللّهُ عَزَّوَجَلَّ»5 ؛
ساعتى هم حساب كند كه خداوند عالم تاكنون چگونه با او معامله كرده است.
«كَمْ مِنْ قَبِيحٍ سَتَرتَهُ». من پردهدرى كردم ، اما تو پوشاندى. پنجاه سال است كه پردهپوشى مىكنى. چه زمانى پرده از كار من برمىدارى؟ حوصله من از بندهام سر نمىرود. «وَكَمِ من فادِحٍ مِنَ البلاءِ أَقلتَهُ» ؛ خودت سفارش كردى كه اگر با كسى معامله كرديد، اقاله كنيد و پس بگيريد. چه بلاها و گناهانى كه تو اقاله كردى. «وَكَمِ مِن اِثارٍ وَقَيتَهُ» ؛ در طول عمرم چه قدر مىخواستم در گناهان زشت بيفتم ، ولى تو مرا حفظ كردى. «وَكَم مِن مَكْروهٍ دفَعَتَهُ» ؛ صد ها بار بنا بود حادثه براى تو پيش بيايد و من دفع كردم. «وَكَم مِن ثَناءٍ جَلِيلٍ لَستُ أَهلاً لَهُ نَشَرتَهُ» ؛ هر جا مىروى تعريف تو را مى كنند. چه قدر انسان، عالى است. نمىدانند كه باطن من با تو، چگونه است. يك ساعت هم بنشينيد خوبىهاى خدا را در حق خودتان مرور كنيد. تو عجب خداى خوبى هستى! يك مقدار هم تو به ما بگو كه تو چه بنده بدى هستى :
مجلس تمام شد و به آخر رسيد عمر
ما هنوز اندر اول وصل تو ماندهايم
1 . مدثر (74) : 40.
2 . مدثر (74) : 42.
3 . مدثر (74) : 45.
4 . انعام (6) : 162.
5 . بحار الأنوار: 70/64 ، حديث2