همراهى كمال با سختىها
اقتضاى خلقت انسان بر اين است كه وقتى از مادر متولد مىشود، در يك بىخبرى كامل به دنيا مىآيد ؛ يعنى هنگام قدم گذاشتن به دنيا، وجود او از دانش و علم و بصيرت خالى است. انسان به صورت نهالى كه در باطن خود، مايههاى معرفتى و علمى و بصيرتى ندارد، به دنيا مىآيد ؛ اما قرآن مجيد مىفرمايد : انسان ابزارى در اختيار دارد كه اين ابزار، براى تأمين بينايى و بصيرت او ضرورى است.
انسان با وجود معرفت، زندگى را در يك فضاى نورانى و روشن و توجه به همه منفعتها و زيانهاى واقعى آغاز مىكند و درمىيابد كه چه برنامههايى در اين زندگى به طور حقيقى به نفع او است، گرچه در ظاهر، تلخ باشد :
«وَعَسَىآ أَن تَكْرَهُوا شَيْئاً وَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ»1.
و بسا چيزى را خوش نداريد و آن براى شما خير است .
ممكن است ظاهر بعضى از منافع، تلخ باشد ؛ مانند برخاستن از بستر گرم و نرم، براى عبادت ؛ اما اگر انسان اين سختى را تحمل كند، منفعت مىيابد. كنترل شهوات و غرايز نيز، گرچه ظاهر سخت و تلخى دارد، اما براى انسان خير و منفعت در پى دارد. كار كردن، ايثار، تحصيل و تحمل سختىها و رنجها، از امورى هستند كه با وجود سختى، فرد را به كمال مىرسانند.
خداوند مىخواهد كه انسان به همه منافع واقعى زندگىاش آگاه شود و به همه زيانها، معرفت پيدا كند. ممكن است خيلى از گناهان، ظاهرى شيرين داشته باشد و كسى كه مىخواهد مرتكب آنها شود، لذت بسيار هم ببرد، اما بينايى براى اين است كه انسان عمق اين شيرينى ظاهرى را، كه ضربههاى سنگين دنيايى و آخرتى را براى او به همراه دارد، درك كند. اين مطلب، در عالم طبيعت نيز جريان دارد.
شيرينترين غذاى عالم
معمولاً شيره بسيارى از گلها تلخ است ؛ اما زنبور عسل، آن را به عسل شيرين تبديل مىكند :
«وَ أَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ»2.
و پروردگار تو به زنبور عسل الهام كرد.
خداوند مىگويد : باطن زنبور، به وحى من وصل است. چون در بهار، با زنبور سخن مىگويم و او را هدايت مىكنم:
«أَنِ اتَّخِذِى مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ * ثُمَّ كُلِى مِن كُلِّ الَّثمَرَ تِ»3.
از كوهها و درختان و آن چه [ از دار بستهايى ] كه [ مردم ] بر مىافرازند ، براى خود، خانههايى برگير . آن گاه از همه محصولات و ميوهها بخور .
خداوند مىگويد : من چهار مطلب را به زنبور مىگويم : نخست در دل كوهها و روى درختهاى بلند لانه درست كن. كار لانهسازى را كه به پايان بردى، بر روى گياهان بنشين و از شيره آنها بخور. اين شيره، گاهى تلخ است ؛ ولى زنبور به دنبال وحى پروردگار، اين شيره تلخ را مىخورد ؛ چون از دستور پروردگارش اطاعت مىكند. آن گاه خداوند مىفرمايد :
«يَخْرُجُ مِن بُطُونِهَا شَرَابٌ مُّخْتَلِفٌ أَلْوَ نُهُ فِيهِ شِفَاءٌ لِّلنَّاسِ»4.
از شكم آنها [ شهدى ] نوشيدنى با رنگهاى گوناگون بيرون مىآيد كه در آن، درمانى براى مردم است .
اين آشاميدنى، به گونهاى است كه ميكروب به آن راه ندارد. عسل خالص و سالمى كه زنبورش غذاى مصنوعى نخورده باشد و از طبيعت غذا گرفته باشد، اگر هزار سال هم بماند، فاسد نمىشود.
زنبور اين تلخى را تحمل مىكند ؛ ولى نتيجه اين تلخى، شيرينترين و زيباترين ماده غذايى عالم است. اميرالمؤمنين عليه السلام مىفرمايد : در دنيا هيچ ماده غذايىاى، شيرينتر از عسل وجود ندارد.
خطر نابودى فكر و جسم بر اثر گناه
انسان بايد تلخىِ تكاليف، تلخى صبر و استقامت را مانند زنبور تحمل كند تا به شيرينى و لذت رستگارى برسد. شايد كمك به ديگران، از دسترنج خود، در ظاهر سخت باشد، ولى اين سختى خشنودى خدا را براى انسان به همراه دارد. رضايت خدا، بالاترين نعمت الهى است. بسيارى از كارها هم ظاهر شيرينى دارند ؛ ولى باطنشان زهر است. تنفر پروردگار، عذاب حق و به هم ريختن نظام فيزيكى بدن را در پى دارد. وقتى كه انسان به سراغ گناه و آلودگى مىرود، آخرت خود را به آتش مىكشد. در دنيا هم سلامتى فكرى و جسمى خود را به خطر مىاندازد ؛ مانند انسانى كه شراب مىخورد و از نوشيدن شراب لذت مىبرد ؛ ولى جسمش را نابود مىسازد.
ابليس شبى رفت به بالين جوانى
آراسته با شكل مهيبى سر و بر را
گفتا كه منم مرگ اگر خواهى زنهار
بايد بگزينى تو يكى زين سه خطر را
يا آن كه بكشى پدر پير زار خود را
يا بشكنى از مادر خود، سينه و سر را
يا آن كه بنوشى دو سه جامى تو از اين مى
تا آن كه بپوشم ز هلاك تو نظر را
ترسيد از اين بيم، جوان بر خود و جا داشت
كز مرگ فتد لرزه به تن ضيغم نر را
گفتا پدر و مادر من هر دو عزيزند
هرگز نكنم ترك ادب اين دو نفر را
ليكن چو به مى دفع شر از خويش توان كرد
نوشم دو سه جامى و كنم دفع خطر را
نوشيد دو جامى و چو شد خيره ز مستى
هم مادر خود را زد و هم كشت پدر را
ربا، مال غصبى، مال بيت المال، چشمچرانى و ... انسان را به نابودى مىرساند. دانشمندان ثابت كردهاند كسانى كه عادت به چشمچرانى دارند، وقتى به زنان زيبا
چهره نمىرسند، به تدريج به بيمارىهاى متعددى دچار مىشوند ؛ مانند بيمارى ضعف اعصاب و بيمارى خودارضايى.
«وَ مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِى الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ »5.
و بر شما در دين، هيچ مشقت و سختى قرار نداد .
عبادت خدا شايد در آغاز سخت باشد ؛ مانند روزه گرفتن، زكات دادن و يارى رساندن به مردم ؛ ولى اين سختى، بعدها به رابطه عاشقانه با معبود تبديل مىشود. آن وقت است كه ملائكه به نماز انسان حسرت مىبرند، نمازى كه وقتى انسان سر بر سجده خداوند مىگذارد، چنان با معشوق خود رابطه برقرار مىكند كه هيچ چيز ديگرى را حس نمىكند.
روزى رُخش ببينم و جان را فدا كنم
اين جان عاريت كه به حافظ سپرده دوست
بگارگيرى نعمتهاى الهى در راه كمال
خداوند مىفرمايد : من به شما نعمت چشم، گوش و قوه درك دادم كه با استفاده از آنها ظرف درك خود را پر كنيد تا منافع واقعى حيات و خسارتها را بشناسيد و با شناختى كه پيدا مىكنيد، به دنبال منفعتها باشيد و خسارتها و زيانها را از خود دور كنيد. در اين صورت، به زندگى الهى، يعنى همان زندگى آرمانى خواهيد رسيد :
«وَ جَعَلَنِى مُبَارَكاً أَيْنَ مَا كُنتُ»6
.
آن گاه، خود چشمه منفعت مىشويد. وقتى كه به منافع واقعى بپيونديد و از خسارتهاى جدى دور باشيد، به زندگى واقعى مىرسيد. اگر اكنون در كشورمان، شراب، ربا، زنا، بىنمازى، روزهخورى، رابطه با نامحرم، مواد مخدر، مجلات و نوشتههاى مخرب و فيلمهاى مبتذل نبود، ديگر ضررى متوجه جامعه نمىشد و به جاى آن، منافع بر زندگى انسانها حاكم مىشد.
پيغمبر صلي الله عليه و آله در آخرين لحظات عمرش، به اميرالمؤمنين عليه السلام و فضل بن عباس فرمود كه زير بغل مرا بگيريد و مرا به مسجد ببريد. امام على عليه السلام ايشان را به مسجد برد. پيامبر روى منبر رفت و بر پله اول كه قدم گذاشت، گريست و گفت : من يك ساعت ديگر از دنيا خواهم رفت و براى شما دو چيز گرانبها مىگذارم :
« إنّى تارِكٌ فيكُمُ الثِّقْلَيْن كِتابَ اللّهِ و عِتْرَتى أهلُ بَيْتى ما إنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلُّوا مِنْ بَعْدى أبدا » .
اگر با اين دو گوهر گرانبها زندگى كنيد، هرگز روى گمراهى، ترس و اضطراب را نخواهيد ديد. جاى اين دو گوهر گرانبها بايد در قلوب مؤمنان باشد. معرفت به اين دو گوهر ارزشمند، انسان را از زيانهاى ناگوار محفوظ مىدارد، جهل و تاريكى را از بين مىبرد و انسان با كسب معرفت به آن دو، از خسارتهاى واقعى و عوارض بد و ناگوار حفظ مىشود. پيغمبر صلي الله عليه و آله به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود :
« يا على! لا فَقْرَ أشَدُّ مِنَ الجَهْلِ » .
على جان! هيچ تهىدستىاى سختتر و بدتر از جهل نيست.
قدرت يوسف عليه السلام بر اثر معرفت و كمال
وقتى برادران يوسف، پس از سالها به يوسف رسيدند (بدون اين كه او را بشناسند) يوسف به آنان گفت :
«هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَ أَخِيهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ »7.
آيا دانستيد كه با يوسف و برادرش چه كرديد زمانى كه در جهل بوديد ؟
برادران يوسف با تعجب به او نگاه كردند و با خود گفتند : يا او يوسف است و يا از ماجراى يوسف آگاه است.
«قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هذا أَخِى قَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَيْنَا».
گفت من يوسفم و اين برادر من است كه خدا بر من منت نهاده است .
خدا بر ما منت گذاشت و به ما معرفت داد. ما در سايه اين معرفت، خوبىهاى واقعى و بدىها را شناختيم، از همه بدىها كنارهگيرى كرديم و به همه خوبىها چنگ زديم و اين خوبىها را نگه داشتيم.
معرفت و كمال، انسان را از ته چاه به عريكه قدرت مىكشاند، لطف خدا شامل حال او مىگردد و سرانجام بهشت از آنِ او خواهد بود :
«ياأَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَآءُ إِلَى اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَمِيدُ »8.
اى مردم ! شماييد نيازمندان به خدا و فقط خدا بىنياز و ستوده است .
خداى بىنياز، دست هيچ نيازمندى را، كه به درگاه او دراز شود، خالى برنمىگرداند. خداوندى كه كريم، رحيم، غفار، ودود، مصور و داراى صفات عالى است، انسان را از منبع خير و بركت، سرشار مىكند.
1 . بقره (2) : 216.
2 . نحل (16) : 68.
3 . نحل (16) : 68 ـ 69.
4 . نحل (16) : 69.
5 . حج (22) : 78.
6 . مريم ( 19 ) : 31.
7 . يوسف (12) : 89 .
8 . فاطر (35) : 15.