بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين و الصلوة و السلام علی سيد الانبياء و المرسلين حبيب الهنا وطبيب نفوسنا ابیالقاسم محمد صلی الله عليه و علی اهل بيته الطيبين الطاهرين المعصومين المکرمين.
وابستگي در دنيا و آخرت
سخن در آیات نوزدهم تا بیست و چهارم سوره مبارک رعد بود.
خدای متعال در آیه نوزدهم این سوره می فرماید: «یا کسانی که می دانند و یقین دارند قرآنی که بر تو نازل شده و حق است، با کسانی که کور دل هستند و دنبال این نبودند که حق بودن قرآن کریم را بفهمند، مانند یکدیگرند؟»
آنهایی که حق بودن قرآن را درک کردند، پیرو قرآنند و بخاطر پیرویشان از قرآن، دنیای پاکی دارند و دارای آخرت آبادی هستند؛ اما کوردلانی که پیرو هوای نفس خودشان هستند یا پیرو هوای نفس دیگران، نه دنیای پاکی دارند و نه آخرت آبادی.
البته شما که با مسجد و عبادت و علم و دین خدا آشنا هستید می دانید که آخرت آباد، صد در صد محصول دنیای پاک است، چون بین دنیا و بین آخرت ماهیتاً و ذاتاً جدایی نیست؛ یعنی این طور نیست که دنیا جایی باشد و آخرت هم جایی دیگر.
زیباترین حرفی که در زمینه ارتباط دنیا و آخرت داریم، کلام نورانی پیغمبر عظیم الشأن اسلام(ص) است که فرمودند: «الدنيا مزرعة الآخرة»
هیچ وقت محصول، زراعت و کشت از زمینش جدایی ندارد.
تمام درختان در باغها، صیفی جات و حبوبات در زمینها نتیجه همان خاک هستند، هر قدر خاک مستعدتر و پاکتر باشد محصول پاکتری خواهد داد.
سرزمین وجود انسان در قرآن
قرآن مجید آیهای دارد که در این قسمت از گفتار، ذکر آن خیلی بجاست، می فرمايد: «وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَالَّذِي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلا نَكِدًا كَذَلِكَ نُصَرِّفُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ»
سرزمینی که پاک است، سالم است و محصولی را که بیرون می دهد، یک محصول الهی و درست و سالم است.
سرزمین پاک و مستعد زمینی است که یک عدد گندم به او می دهند، پروردگار می فرماید: تا هفتصد عدد مثل خودش را بیرون می دهد.
در اواخر سوره مبارکه«بقره» میفرماید: «كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ»
یا یک دانه سیب را در یک سرزمین پاک میکارند، تبدیل به یک درخت میشود، سالی چند صد سیب می دهد، در حالی که این درخت با سالی چند صد سیب، یک روز همان دانه سیاه و کم وزن بوده؛ یعنی بخاطر استعداد زمین و سلامت زمین و پاکی زمین، به سک درخت پر محصولی تبدیل شده است که همه مردم با رغبت پول برای آن محصول می دهند، وقتی هم که می خورند هم لذت می برند و هم کسب انرژی میکنند.
«وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ» خیلی این آیه زیباست، می فرماید: زمین پاک و مستعد و آماده آنچه را که میرویاند به اذن پروردگار است؛ یعنی این گیاه محصول اراده الهی است، یک درخت خدایی است و یک محصول با منفعت است.
«وَالَّذِي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلا نَكِدًا» اما زمینی که استعداد و آمادگی ندارد، شوره زار است، به فرموده قرآن مجید، خبیث و آلود و ناپاک است، آنچه که از این زمین بیرون می آید هم خیلی کم است و هم یک محصول بی فایده؛ یک محصول پوکی است که هم صاحبش از کاشتن آن ضرر کرده و هم مردم رغبتی به خریدن ندارند.
آنچه مهم است این است که قرآن هم می فرماید: «نکداً»؛ یعنی این قدر هم این محصول پوک، پر نیست که بتوان چند تا گاو و گوسفند را در آن بچرانند، به درد گوسفند و گاو هم نمی خورد، در هر دو سه وجب آن، چیز بیخودی سر از خاک در آورده که نه سبز است، نه زیباست و نه فایده ای دارد.
نقش دنیا در آبادی آخرت
قرآن مجید در سوره «شوری» و پیغمبر گرامی اسلام(ص) در این روایت می فرمایند: دنیا مزرعه است. حالا اگر شما این دنیایتان را پاک بالا بیاورید، پاک برقرار کنید، این دنیای شما دنیای درستی باشد و به عبارت روشن تر، اگر اهل ایمان باشید، اهل عمل صالح باشید، این میشود سرزمین پاک و در روز قیامت، شما از این کشتتان که همان ایمان و اخلاق و عمل صالح است نتایج ارزشمندی مانند رضوان الهی و بهشت را به دست خواهید آورد؛ اما اگر دنیای خود را آلوده کنید، نجس کنید و زمین زندگی را خبیث کنید، وارد قیامت می شوید می بینید دست خیلی ها پر است، دست شما خالی است. خیلی ها سزاوار شفاعت هستند، می بینید که شما نیستید! خیلی ها مورد نظر رحمت حق هستند و شما نیستید.
بعد هم می بینید که این زمین نجس که نکد از آن بیرون آمده، گیاه دارد؛ ولی به قول قرآن مجید گیاه آن «ضریع» است.
حال گنهکاران جهنمی
خدای متعال در سوره «غاشیه» میفرماید: خوراک اهل جهنم همان است که خودشان در دنیا کاشتهاند: «لَيْسَ لَهُمْ طَعَامٌ إِلا مِنْ ضَرِيعٍ» ، در اصطلاع قرآن کریم «ضریع» به گیاهی گفته میشود که شتر با آن قدرت دندان و دو فکش نمی تواند بخورد؛ ولی قرآن میفرماید: اهل جهنم باید از علفی که خودشان در دنیا کاشتهاند را در آخرت بخورند، که البته باید بخورند، یعنی این طور نیست که دهانشان را ببندند و به کارگران جهنم بگویند ما میل نداریم! همین گیاه را در دهانشان فشار می دهند و میگویند: باید بخوری! قرآن میگوید: «لا يُسْمِنُ وَلا يُغْنِي مِنْ جُوعٍ».
این گیاه را شب و روز در جهنم به خورد آنها میدهند؛ اما نه چاقشان می کند و نه نیرومند، و نه گرسنگی آنها را برطرف میکنند.
آبی را هم که برای رفع تشنگی به خوردشان میدهند، پروردگار میفرماید:
« تُسْقَى مِنْ عَيْنٍ آنِيَةٍ »
یک چشمه بغل دستشان است که از شدت حرارت میجوشد، این را نمیخواهند بخورند؛ ولی کارگران جهنم در حلقشان می ریزند. این آب محصول همان اشکی است که به ظلم از چشم مردم درآوردند، و دلهایی است که سوزاندند، و موانعی است که بین حق و بین مردم ایجاد کردند. این سخن پروردگار است. ببینید همه آیات قرآن، همدیگر را معنی میکنند و به همدیگر ارتباط دارند. ما اگر دنیایمان دنیای پاکی باشد که پروردگار میفرماید: «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً»
حیات پاک، یا به قول آیه مورد بحث، سرزمین پاک، خوب، هر چه در این سرزمین پاک کاشته شود محصول زیبا و با منفعتی به دست می دهد.
عنایت داشته باشید برادرانم! دنیا از آخرت ماهیتاً جدایی ندارد، هر دو یک حقیقت است، یک پردهاش به این قیافه است که ما میبینیم و همین دنیا پرده ملکوتیاش به آن قیافهای است که در قرآن کریم بیان شده است؛ بنابراین مردم در دنیا بهشت و جهنم را میسازند و آنجا که رفتند پای محصول خودشان هستند.
وارثان الهی
قبلاً به تناسب بحث های گذشته گفتم که: در آیه دهم و یازدهم سوره مؤمنون پروردگار میفرماید: «أُولَئِكَ هُمُ الْوَارِثُونَ * الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ». اهل ایمان ارث میبرند، چه چیزی را ارث میبرند؟ بهشت را، از چه کسی این بهشت را ارث می برند؟ از دین، چون با دین نسبت دارند بهشت را از دین ارث میبرند.
هزینه پاک ماندن
مشکل هم نیست که آدم دنیایش را پاک نگه دارد، آدم باید برای پاک نگاه داشتن دنیایش یک مقدار«نه» در دهانش باشد، «نه» جدی؛ یعنی انسان وقتی در مقابل دعوت ضد خدا قرار گرفت بگوید«نه».
اگر به شخص کاسبی بگویند: اگر این کار را انجام دهی، ده برابر سود میبری، کاسب هم می داند که آن ده برابر سود حرام است بگوید«نه!»، یا اینکه در این جنس تقلب کند. او بگوید«نه!»، چرا که پیغمبراسلام(ص) فرمود:«لَیسَ مِنّا مَن غَشَّ مُسلِماً»
کسی که در جنس مردم مسلمان تقلب میکند از ما نیست و خائن است.
وقتی به انسان میگویند: که صد كيلو برنج صد در صد ایرانی ده هزار تومان سود دارد؛ اما اگر هفتاد کیلو خارجی با آن مخلوط کنی، هفتاد هزار تومان در صد کیلو میتوانی سود ببری! بگوید «نه!».
پاک نگه داشتن زندگی فقط به «نه» گفتن در برابر دعوت های شیطان است.
آسيه نمونه اي از انسان هاي پاک
در تاریخ هم بودند کسانی که در مقابل دعوت هوای نفس خودشان و دعوت هوای نفس دیگران گفتند «نه» ! و به كمالات و مقام هاي والائي رسيدند؛ البته ممکن است سختي هائي هم كشيده باشند، ولي ما آن سختي ها را هم نداريم!
«آسیه» که (در برابر خواسته های فرعون) گفت «نه»، او را به چهار میخ کشیدند و بعد هم یک سنگ هشتاد، نود کیلویی را رها کردند روی بدنش که کل سر و استخوان های بدنش را خورد کرد.
يوسف اسوه پاكي
حضرت يوسف(ع) در برابر دعوتهاي زن بيشخصيتي گفت : «نه!» ، و9 سال او را به زندان انداختند! ولي در مورد ما اينگونه نيست، اگر ما در برابر دعوتهاي شيطان بگوئيم نه به زندان نميرويم و ما را به چهار ميخ نميكشند!
جوانی که نامحرمی راه او را سد کرده باشد و تقاضای حرام کند این جوان بگوید «نه»، یقیناً نه افسر شهرباني با او کار دارد و نه دادگستری، مردم هم که بفهمند این جوان خوش قیافه به چند نفر نامحرم گفته نه، همه از طریق فطرت میگویند: آفرین! در این دوره پر از لجن گناه، عجب گوهرهایی در دریای خدا پیدا میشود! تازه تعریفش را هم میکنند، التماس دعا هم به او میگویند.
بله! یک روزگاری «نه» گفتن زندان و يا به چهار میخ کشیده شدن داشت و با شکنجه همراه بود؛ اما در این روزگار چنین نیست.
خاطره ای از دوران ستم
زمان شاه، عده کمی در کشور می گفتند «نه»، که آنها را به زندان میانداختند.
یک وقت من یادم است، ساواک شاه به من گفت: درآمد تو مثلاً از محرم و صفر چقدر است؟ من مثلاً گفتم: یک محرم و صفر که منبر بروم، حدود هشت هزار تومان، گفتند: ما یک شغل در دادگستری یا در جایی دیگر به تو می دهیم و ماهیانه چهار هزار تومان می دهیم، منبرت را هم برو ولی حرف ما را نزن، نگو مملکت فاسد است، نگو دین دارد از بین میرود، نگو بیحجابی بد است، منبر هم برو، پول محرم و صفر را هم بگیر، ما هم ماهیانه چهار هزار تومان به تو می دهیم! گفتم: «نه»، گفتند: خوب برو زندان، گفتم: خوب باشد میرویم زندان!.
اتفاقاً زندان خوبی هم بود؛ چون من تک و تنها بودم و هیچ کس هم کنارم نبود، مخفیانه یک مهر(نماز) برده بودم، دیدم بیرون که نمی توانستم این کار را بکنم چون کار داشتم، از صبح تا شب یا نماز میخواندم یا راه میرفتم در آن اتاق و قرآن میخواندم، یا به تعداد مردههایی که میشناختم یک حمد و دوازده سوره توحيد برای آنها میخواندم تا بیست و چهار ساعت تمام شود.
این قدر جوانها به خودشان سخت می گیرند که نمیشود گفت «نه»، بالاخره جاذبه گناه زیاد است، امکان خلاف وجود دارد، پولی هم که نمی خواهد، خیلی سخت است بگویم «نه»، اینطور نیست سختی ندارد، فقط باید بخواهی، خواستن خیلی مهم است.
هزینه بهشتی شدن
به خدا قسم بهشت رفتن هیچ خرجی ندارد، جهنم رفتن خرجش خیلی سنگین است. فقط با نه گفتن آدم جهنم نمیرود، اما با بله گفتن، چقدر ترس و لرز دارد، من با نامحرمی راه می روم پدرم نبیند، بستگانم نبینند؛ حالا برنج را مخلوط می کنم کسی نفهمد، نیروی انتظامی نفهمد، پرده جلوی مغازهام نزنند که این مکان به علت تخلّف یک ماه تعطیل است!....
جهنم رفتن ترس و لرز دارد، وحشت دارد؛ اما بهشت رفتن نه ترس و نه لرز و نه مشکلی دارد .
توصيه
اگر يادتان بماند بعد از منبر و نماز جماعت قبل از اينكه به خانه برويد يك قرآن برداريد، جزء آخر چند آيه اول سوره مباركه بروج را بخوانيد:
وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْبُرُوجِ * وَالْيَوْمِ الْمَوْعُود ِ* وَشَاهِدٍ وَمَشْهُودٍ * قُتِلَ أَصْحَابُ الأخْدُودِ * النَّارِ ذَاتِ الْوَقُودِ * إِذْ هُمْ عَلَيْهَا قُعُودٌ * وَهُمْ عَلَى مَا يَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِينَ شُهُودٌ * وَمَا نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلا أَنْ يُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ *
گذشت از جان برای حفظ دین
پادشاهی بود به نام «ذونواس» که یهودی متعصبی بود.
عیسی بن مریم (ع) مبعوث شده، دین درست آورده، چون دین یهود را خراب کرده بودند.
در شهر نجران، عده ای زن و مرد به عیسی بن مریم ایمان آورده بودند، ذونواس دستور داد که اینها را بگیرید، مردها، زنها، جوانان و بچه ها را گرفتند.
قرآن نمی گوید چند نفر بودند، همه را آوردند، ذونواس دستور داد: در یک گودالی مواد آتش زا ریختند که قرآن میگوید: آتش به آسمان شعله میکشید، به این مردان و زنان مؤمن گفت: یا از دین عیسی بن مریم برگردید و یهودی شوید، و یا زنده زنده شما را در آتش می اندازم تا خاکستر شوید!! همه آنها گفتند: «نه» گفت: آنها را در آتش بریزید!.
این را قرآن می گوید، داستان و روایت و قصه نیست! این را خدا تعریف میکند، همه را در آتش ریختند.
قرآن میفرماید: ظالمان هم نشسته بودند دور آتش و شاهد بلایی که بر سر بندگان مؤمن میآوردند بودند!، جرم بندگان مؤمن هم همین بود که به خدا ایمان داشتند. این اراده قوي يك انسان مؤمن است!.
ما که میگوییم «نه» ارزش و اعتبارمان بالا میرود، نه زندانمان میکنند، نه ما را زنده زنده در آتش می سوزانند!
«نه» گفتن به قیمت اینکه زنده زنده آنها را بسوزانند تمام شد؛ اما امروز ما «نه» که می گوییم آبرویمان بیشتر میشود. میگویند: این جوان چقدر پاک است، من می دانم نامحرم سر راهش قرار گرفته! یا این کاسب از اولیاء خداست، صد جور تقلب می تواند بکند؛ اما زیر بار تقلب نمیرود.
امام صادق7 بعد از نقل آتش سوزی اصحاب «اخدود» در یک روایتی میفرمایند: عدهای از مؤمنین را در یک روزگاری گرفتند و گفتند از دین برگردید! گفتند: «نه» زنده زنده با اره دو سر،آنها را اره کردند!. شما ببینید آدم را زنده بیاورند، دست و پایش را ببندند، اره دو سر را بگذارند روی سرش، یک طرف آن را این مأمور و یک طرف دیگر را آن مأمور، بکشند این سو گردن و سینه را اره کنند، ولی باز گفتند «نه».
قیامت ما جواب اینها را چگونه میتوانیم بدهیم، اگر در برابر خواسته های نفسانی نگوییم «نه» مثلاً به خدا بگوییم نمیشد بگوییم «نه» خدا متعال در پاسخ این بهانه تراشی ما اصحاب اخدود را میآورد، این اره شده ها را هم میآورند، می فرماید: چطور اینها توانستند بگویند «نه»؟ تو برای دو روز زندگی کثيف و برای شهوت حیوانی، برای چند ریال پول که از تقلب در جنس گیر میآوری، نتوانستی بگویی «نه»؟ عذرت قابل قبول نیست.!!
نمونه ای ديگراز انسان پاك
علمای بزرگواری که در مجلس حضور دارند حتماً نام «ابن بطوطه» را شنیدهاند. او اصالتاً اهل «آندلس» بوده که الآن معروف به «اسپانیا» شده است. شغل این دانشمند، چهانگردی بوده، همیشه یک قلم و دفتر حاضر داشت و در هر شهری که وارد می شد همه چیز آن شهر را می نوشت مثل: آب و هوای اینجا خشک بود، اینجا مرطوب بود، اینجا خوب بود و بعد شرح حال و دین مردم را و ... مینوشته که چاپ هم شده و اسم آن «سفرنامه ابن بطوطه» است.
ابن بطوطه سفری به ایران میآید، شهرهای ایران را یکی پس از دیگری میدیده و جغرافیا، آب و هوا، تعداد دروازهها و اوضاع مردم و ... را مینوشته، تا به شهر «ساوه» میرسد.
مینویسد: من در منطقه ساوه، بعضی از جوانها را با یک قیافه خاصی دیدم که قیافه آنها، شکل سر و صورت، ادب و لباس پوشیدنشان جلب نظر میکرد، انگار اینها یک جمعیت و دار و دسته خاصی بودند که در ساوه زندگی میکردند.
از شخصی پرسیدم: اینها که قیافه خاص و لباسهای مخصوصی دارند ، اهل همین شهر هستند؟ گفت: بله. گفتم: اینها دینشان چه دینی است؟ گفت: مسلمانند. گفتم : اینها چه کسانی هستند؟ گفت : اینها اسمشان طایفه «جمالیه» است. گفتم: طایفه جمالیه یعنی چه؟
گفت: اینها همه مرید و تربیت شده «شیخ جمال ساوهای» هستند که به آنها میگویند جمالیه! گفتم: شیخ جمال کیست؟
آن وقت ابن بطوطه شرح حال شیخ جمال را که از زبان مردم شنیده این چنین نوشته است.
شیخ جمال آخوندی بود جوان، درس خوانده و با سواد، هر روز صبح برای درس دادن به طلبه ها، به طرف محل درس حرکت ميکرد، کاری هم به کار کسی نداشته، از آن مسیری که نزدیک به مدرسه بوده رد ميشده تا به مدرسه برسد و درس را شروع کند.
خانهای در مسیر راهش بود که خانه زن جوانی بود. زن شوهر داشت، شوهر زن به سفر رفته بود، چند ماه میکشید تا برگردد. این زن گاهی که جلوی در بوده، یا کنار پنجره نشسته بوده، این شیخ جمال را میدیده و از آنجا که این شیخ خوش قیافه بوده، عاشق او میشود؛ ولی هر چه فکر می کند که ما این شیخ را چگونه به دام بیندازیم، چيزي به نظرش نمیآمد، فکر هم میکرد که اگر یک روز در خانه را باز کند و جلوی شیخ را بگیرد و بگوید بفرمایید داخل، شیخ با این تدینی که دارد میگوید: برو گمشو! بنابراین باید نقشه کشید.
نقشه شیطانی
وای به روزی که مرد و زن فکرشان فکر شیطانی شود، و بخواهند علیه یک انسان طرح بریزند. آن زن هوسباز یک پیرزنی را در محل صدا کرد، گفت: من یک کاغذ به دستت می دهم و مثلاً ده تومان هم به تو میدهم که این کار را بکنی! تو این کاغذ در دستت باشد، برو جلوی در بنشین، شیخ جمال که رسید، با صدای محزون به او بگو: مادر! جوان من دو سه سال است که به سفر رفته، خبر از او نداشتهام، دیشب نامهاش آمده، سواد خواندن ندارم، شما بیا در دالان این خانه و این نامه را بخوان تا خواهرش هم بفهمند برادرش چه نوشته است!. با گردن کج و صدای محزون، به شیخ گفت: از پسرم نامه آمده، برای خاطر خدا بیا داخل دالان برای من بخوان تا خواهرش نیز بشنود.
شیخ جمال که وارد دالان شد، زن پشت در را قفل زد، به شیخ جمال گفت: اگر صدایت در بیاید میروم روی پشت بام و فریاد میزنم و مردم را جمع میکنم به آنها میگویم شیخ جمال آمده با من شوهردار زنای محصنه کند! صدایت در نیاید! گفت: چشم خانم! بیا برویم داخل اتاق! بفرمایید! گفت: من مدتی است که عاشق تو هستم باید آنچه که میگویم انجام بگیرد.
شیخ گفت: چشم، من هم شما را بیک نظر دیدم و عاشقت شدم، من هم هیچ حرفی ندارم، اما من که میروم مدرسه به طلبه ها درس بدهم اول یک دستشویی می روم و بعد وضو می گیرم و بعد درس میدهم! حالا اینجا فقط یک دستشویی می خواهم بروم، وضو که نمی توانم بگیرم، برای زنا که آدم وضو نمیگیرد. گفت: برو دستشویی، اما دستشویی بالای پلههاست. گفت عیبی ندارد. رفت توی دستشویی، گفت: خدایا من که نیازی به دستشویی نداشتم، من می خواهم از دام این شیطان فرار کنم، من با این قیافه خوشگلم، خودم را زشت می کنم برای تو!.
تیغی که به همراه داشت و برای تراشیدن قلم از آن استفاده می کرد را در آورد، اول با آفتابه آب ریخت روی سر خود، و کل این موهای زیبایش را تیغ زد، ابروهایش را با تیغ زد، محاسنش را با تیغ زد، قیافه بسیار زشتی پیدا کرد، با آن قیافه زشت و بد و سر و صورت خون آلود آمد جلو اتاق و گفت: خانم ما آماده ایم!.
زن وقتی در را باز کرد و چشمش به او افتاد، دید عجب آدم زشت و بدگلی! چنان ناراحت شد که گفت: سریع بیا من در را باز کنم، برو گورت را گم کن! در حیاط را باز کرد و شیخ آمد بیرون.
از آن روز خدا زبان شیخ، گلوی شیخ و طنین صدای شیخ را عوض کرد و مردم عاشقش شدند، جوانها آمدند دست به دامنش شدند. گفت: این جوانهایی که میبینی تربیت شدههای شیخ جمال هستند! با «نه» گفتن زمین زندگی پاک میشود، از این زمین پاک زندگی دنیا، بهشت در می آید.
«الدُّنيَا مَزرَعَة الآخِرَة»
خاطره ای شنیدنی
یک بار زمان شاه وارد یک مشروب فروشی شدم، با همین عبا و عمامه! دیدم سر تمام میزها مشروب است، یک عدهای مشغول نوشیدن و یک عدهای مست هستند و یک عدّه تازه نشستهاند.
من که وارد شدم صاحب کافه گفت: آقا اشتباه آمدهاید! گفتم: نه برادر، اشتباه نیامدهام، آدرس گرفتم و درست آمدم، مگر اینجا فلان کافه نیست؟ گفت : چرا ! گفتم: پس من درست آمدم. گفت: فرمایشی دارید؟ گفتم: یک کلام!
آن زمان هم من سی سه سالم بود، جوان بودم! گفتم: من فقط یک کلمه میخواهم به تو بگویم، اما باید اول از تو بپرسم: یهودی هستی: گفت : نه! مسیحی هستی؟ گفت: نه! مسلمانم! گفتم: سنی هستی؟ گفت: نه شیعه هستم! گفتم : پس میتوانم آن یک کلمه را به تو بگویم! گفت: بگو! گفتم: پروردگار فرموده: مؤمنان پیر، نورِ من هستند و من حیا میکنم که نورم را با آتشم بسوزانم، من خدا دیگر از او حیا میکنم
گفتم: تو که از شصت سال گذشتی و سر و صورتت پر از سفیدی است، چه می کنی؟ گفت: چکار بکنم؟ تکان عجیبی خورد!. گفتم: دیروز چقدر آوردی؟ آن زمان، گفت: هفت هزار تومان! هفت هزار تومان شمردم و گفتم: این پول مشروب ها، به اینها هم بگو دیگر نخورند و بلند شوند بروند. همه را بیرون کرد. با هم رفتیم تمام مشروب ها را داخل چاه ریختیم. رفتم رفقایم را آوردم یک پولی روی هم گذاشتند، بیست و چهار ساعت نشد که به تعداد دویست نفر دیگ و بشقاب و قاشق و چاقو همه چیز آوردیم!؛ یعنی من صبح این کار را کردم، بعد از ظهر آنجا تابلوی چلوکبابی خورده بود، چلوکباب هم داشت! روز اول هم یک روحانی گفت: دویست پرس چلوکبابش را من میخرم! بعد هم دیگر چلوکبابی شد!.
امام حسین(ع) و نپذیرفتن دعوت های باطل
در حادثه کربلا نیز یک « نه» بوده! معنای « نه» به عربی میشود «لا» این عربی را حضرت سیدالشهداء(ع) با کلمه الله همراه کرده است.
عمرسعد، خولی، سران لشکر، سه چهار بار با حضرت حسین(ع) بین دو لشکر در یک چادر ملاقات کردند، به او گفتند: آقا اگر بخواهی مقاومت کنی، جنگ سختی شعله ور میشود، بچه هایت کشته میشوند، برادرانت کشته می شوند، خودت کشته میشوی، دستها از بدن قطع میشود، سرها از بدن جدا میشود؛ آقا بیا جلوی این همه داغ را با بیعت کردن با یزید بگیر، نیاز هم نیست که با ما به شهر شام بیایی، به ما هم نگفته اند که تو را دست بسته ببریم، ما نماینده یزید هستیم، همین جا دست در دست ما بگذار و بگو من به مدینه میروم و مشغول کشاورزی میشوم و کاری به کار یزید ندارم، برو راحت زندگی کن و هر چه پول هم خواستی ما برای تو میفرستیم مدینه!! امام فقط فرمود: «لا والله» به خدا قسم نه!.
هزینه مقاومت امام حسین(ع)
این «نه» به چه قیمتی تمام شد؟! می دانید که نزديك به هزار و چهارصد سال است دیوارها را سیاهپوش می کنیم، خودمان لباس سیاه می پوشیم، نسل به نسل آمدهایم سینه زدیم، زنجیر زدیم، باز هم این کارها را میکنیم، بعد از ما هم دیگران این کارها را میکنند! چرا؟ بخاطر اینکه قیمت «نه» گفتن ابی عبدالله(ع) با قطعه قطعه شدن خودش و بچه هایش و حتی بچه شیرخوارهاش تمام شد؛ اما ما در روزگاری هستیم که اگر بگوییم «نه» کسی با ما کاری ندارد.
عجب حرف دلسوزی ابی عبدالله(ع) زدند.
البته از قول حضرت(ع) نقل میکنند که مضمونش این است: شیعیان من! هر کسی با هر زبانی برای شما بگوید، برای شما معلوم نمیشود که چه شده، خودتان کتاب بردارید بخوانید، نمی فهمید چه شده، آن وقت میفرماید: (چه آرزویی کرده ابی عبدالله(ع)) می گوید: چه کسی برای شما بگوید، چه کسی برای شما بنویسد:
«لَیتَ کُم فِی یَومِ عَاشوُرَا جَمیعاً تَنظُرُونِی»
«اي كاش! همۀ شما در روز عاشورا بوديد و ميديديد كه بر من چه گذشت».
* * *