بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین وصلّی الله علی جمیع الأنبیاء والمرسلین وصلّ علی محمّد وآله الطاهرین، ولعن علی اعدائهم .
در رابطه با ورود اهل بیت به شام، عالم زاهد فقیه موثق سید ابن طاووس در لهوف و مجلسی در جلد چهل و پنج بحار نوشته اند: وقتی مزدوران یزید اهل بیت را نزدیک شام آوردند، امّ کلثوم شمر را خواست. فرمود: مطلبی با تو دارم. گفت: چیست؟ فرمود: این جا شهر دمشق است، ما را از دروازه ای وارد کنید که مردمان کمتری در رفت و آمد باشند و کمتر به تماشای ما برخیزند و سرهای بریدۀ شهیدان ما را جلوتر از ما حرکت بدهید که مردم با تماشای آن سرهای نورانی به تماشای ما نپردازند. ولی شمر برخلاف خواستۀ دختر امیرالمؤمنین، فرمان داد اهل بیت را از دروازۀ ساعات که پرجمعیت ترین جمعیت را همیشه در کنار خودش داشت، عبور دهند و سرهای بریده را لا به لای کجاوه ها ببرند. اهل بیت را به این صورت حرکت دادند، تا در میان شهر کنار مسجد جامع که محل بازداشت اسرا بود، قرار بدهند. پیرمردی از اهالی شام وقتی اسیران را دید، فکر می کردند همه کافرند، جلو آمد و گفت: (الحَمدُ لله الذی قَتَلَکُم) خدا را شکر می کنم که شما را کشت، (وَ قَطَعَ قَرناً فِتنَة) و شاخ فتنه را با نابود کردن شما برید. وقتی ساکت شد زین العابدین رو کرد به او فرمود: (هَل قَرَأتَ القرآن؟) خیلی تعجب کرد پیرمرد اسم قرآن را برای چه این پیرمرد می برد؟ چرا به من می گوید آیا قرآن خوانده ای؟ عرض کرد: بله خوانده ام. فرمود: این آیه را خوانده ای؟ (وَاعلَم إنَّما غَنِمتُم مِن شَئ) آیا این آیه را خوانده ای؟ (وَ آیاتِ ذَالقُربی حَقَّه) آیا این آیه را خوانده ای؟ (قُل لا أسئَلُکُم عَلَیهِ أجراً إلّا المَودَّةَ فی القُربی) آیا این آیه را خوانده ای؟ (إنَّما یُریدُ الله لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ أهلَ البَیت وَ یُطَهِّرَکُم تَطهیرا) پیرمرد این آیات در حق ما نازل شده است، ذوی القربی ما هستیم، اهل بیت ما هستیم که خدا ما را از هر آلایشی پاک کرده. پیرمرد به شدت ناراحت شد و دست به سوی خدا برداشت و گفت: (اللهمَّ إنّی أتوبُ إلَیک) خدایا توبه می کنم. (اللهمَّ إنّی أبرَءُ إلَیکَ مِن عَدُّوِ آلِ مُحمَّد وَ مِن قَتَلَتَ أهلِ بیتِ مُحمَّد) خدایا از دشمنان اهل بیت و کشندگان بیزاری می جویم. آن وقت گفت: یابن رسول الله آیا توبۀ من قبول است؟ حضرت فرمود: (إن تُبتَ تابَ اللهُ عَلَیکَ وَ أنتَ مَعَنا) اگر توبه کنی حتماً قبول است و با ما خواهی بود. وقتی این خبر به یزید رسید، فرمان داد سریع پیرمرد را بکشند. سهل ساعدی که از صحابی پیغمبر است، می گوید: من به خاطر کاری به بیت المقدس سفر کرد، از آن جا به شام آمدم، دیدم شهر را آذین بسته اند، به در و دیوار پارچه های رنگی آویخته اند، زنان خواننده به خوانندگی و نوازندگی مشغولند، خیلی تعجب کردم، این شادی و خوشحالی برای چیست؟ به مردی از اهل شام گفتم: امروز روز عید است که من از چنین روزی خبر ندارم؟ پیرمرد گفت: مگر مرد جاهلی هستی یا از راه خیلی دور به این جا آمده ای؟ گفتم: نه به خدا سوگند، من سهل ساعدی از صحابی پیامبرم. گفت: (یا سَهل ماأعجَبَک) تعجب نمی کنی؟ (السَّماءُ لاتَمتَرُ دَماً وَ الأرض لا تَنخَسِّفَ بِأهلِها) که آسمان خون نمی بارد و زمین اهلش را فرو نمی برد؟ گفتم: برای چه؟ گفت: امروز سر بریدۀ حسین را از عراق به درگاه یزید می برند. گفتم: شگفتا سر بریدۀ ابی عبدالله را نزد یزید می برند و مردم شادی می کنند؟ گفتم؟ از کدام دروازه؟ گفت: دروازۀ ساعات. آمدم کنار دروازۀ ساعات، دیدم سر شهدا را به نیزه حمل می کنند، سر ابی عبدالله را که شبیه ترین مردم به پیامبر است، به بالای دسته ی پرچمی نصب کرده اند، از پشت آن پرچم دختری را دیدم بر شتری بی جهاز سوار است، جلو رفتم گفتم: دختر کیستی؟ فرمود: من سکینه دختر حسینم. گفتم: من سهل ساعدی از صحابه ی جدّت هستم، اگر فرمانی داری ببرم. فرمود: بگو این سر بریده را دورتر از ما حمل کنند تا مردم به تماشای آن بپردازند و کمتر حرم رسول خدا را نظر کنند. رفتم به کسی که سر نزد او بود گفتم: این چهل دینار زر سرخ را از من بگیر و این سر بریده را از اهل بیت فاصله بده. مِنهالِ ابن عَمر می گوید: یک روز در شهر شام خدمت حضرت سجاد رسیدم، گفتم: یابن رسول الله چگونه روزگارتان را می گذرانید؟ فرمود: مانند بنی اسرائیل در میان فرعونیان که پسرانشان را کشتند و زنانشان را زنده نگه داشتند. ما فرزندان پیامبر خدا، همه گرفتار و شهید و پراکنده شدیم، (فَإنّا لله وَ أنّا ألَیهِ راجِعون).