بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین وصلّی الله علی جمیع الأنبیاء والمرسلین وصلّ علی محمّد وآله الطاهرین، ولعن علی اعدائهم .
ریشه دارترین اصل در اسلام ایمان به وجود مقدس حضرت حق است. ایمان بنابر آیات قرآن مجید ترکیبی از سه حقیقت است، معرفت، باور، محبت. آیاتی که ایمان را مرکب از این سه حقیقت نشان می دهد در قرآن کریم کم نیست. اما مسئلۀ معرفت در این آیۀ شریفه و نمونۀ این آیه مطرح است: (تَفیضُوا أعیُنُهُم مِنَ الدَّمع مِمّا عَرَفوا الحَق) عرفان به حق، شناخت حق، یافتن حق. آیه ای که محبت را مطرح می کند این آیۀ شریفه است، باز نمونه اش در قرآن هست: (إنَّ الَّذینَ آمَنوا أشَدُّ حُبّاً لِله) اهل ایمان با همۀ وجود عاشق الله هستند. که بنا به فرمودۀ وجود مبارک امام صادق این محبت و عشق محصول آن معرفت است. اهل معرفت عقلاً و قلباً به این نتیجه رسیده اند که وجود مبارک او زیبایی بی نهایت است، جمال بی نهایت است، (إنَّ اللهَ جَمیل) وقتی که زیبایی بی نهایت را شناختند، یا با درس خواندن، یا با شنیدن، یا با تماشای جمال او در آینۀ هستی.
گیتی و خوبان آن در نظر آینه ای است دیده ندیدند در آن جز رخ زیبای دوست
یا به قول حاج ملا هادی سبزواری
یار در این انجمن یوسف سیمین بدن آینه خوان جهان او به همه روبرو است
به هر طریقی که او را شناختند، یا از طریق دیدن آثار و تماشای جمال او با دیدۀ دل در آثار، یا از طریق علم و استدلال و برهان، یا از طریق تصفیه کردن وجودشان از ناپاکی ها، چون با تصفیه شدن هم خود آدم می شود آینه و جمال یار در این آینه پیدا می شود، این معرفت که معرفت و شناخت و عرفان وجود مقدس اوست به کیفیت زیبای بی نهایت، که اسما و صفاتش نشان می دهد، این زیبایی بی نهایت را خود این زیبایی بی اختیار مولد عشق و محبت می شود. یعنی سیر معرفت اختیاری است ولی پدیدۀ محبت و عشق اختیاری نیست. (إنَّ الذینَ آمَنوا أشَدُّ حُبّاً لِله) و اما باور، خود این باور هم کنار همین معرفت و محبت ظهور می کند. این مجموعه از نظر قرآن مجید ایمان است، معرفت، محبت، باور. این ایمان به این کیفیت در انبیاء خدا، در ائمۀ طاهرین و اولیاء الهی، نه به صورت کامل، به صورت اکمل وجود داشت. یعنی این بزرگواران تمام وجودشان منبع معرفت و عشق و باور بود. و تمام شئون زندگیشان هم که در آیات قرآن مطرح است نشانگر این معرفت و این عشق و باور است. چون تا کسی این مایۀ نورانی باعظمت محرک را نداشته باشد آن نمی شود. این که عرض کردم ایمان با این ترکیب معرفتی و محبتی و باور، به صورت اکمل در آن ها بوده، این دلیل قرآنی و روایتی دارد. امیرالمؤمنین(ع) رسول خدا(ص) را که در شش جمله تعریف می کنند، همۀ جملات با أفعَلُ تفضیل آمده، اعلم، اخشی، اعبد، اتقا، یعنی در یک جمله کلام بدون أفعَلُ تفضیل ذکر نشده. همۀ انبیاء خدا و ائمۀ طاهرین را پروردگار برای ما در تحصیل ایمان با این ترکیب اسوه قرار داده. بر ما واجب شرعی و واجب عقلی است که از هر طریقی که امکان دارد این ایمان را تحصیل کنیم. از طریق علم است، از طریق دلیل و برهان است، از طریق شنیدن است، از طریق تصفیۀ وجود است، از هر راهی که بر ایمان امکان دارد و میسّر است این ایمان با این ویژگی ها باید تحصیل شود. چنین ایمانی وقتی که بیاید، دیدگاه عقل را نسبت به همه چیز تصحیح می کند. یعنی به فرمودۀ پیغمبر اکرم(ص) انسان عقل سلیم پیدا می کند. این کلمۀ عقل با صفت سلیم در فرمایشات رسول خداست. عقل ها در زمان ما در اکثر مردم دنیا خیلی ناخالصی دارد. به این خاطر است که اکثریت این شش میلیارد نفر نگاهشان به اکثر امور ظاهر و باطن نگاه غلطی است، نگاه اشتباهی است. به یک نفر می گویی زندگی یعنی چه؟ می گوید زندگی یعنی (الحُکمُ لِمَن غَلَبَ). به یک نفر دیگر می گویی زندگی یعنی چه؟ می گوید یعنی لذت فعلی، کاری هم به آینده ندراد که این لذت فعلی ممکن است عوارض سنگینی داشته باشد، چون نگاهش بسته است، محدود است. این منظرگاه بی نهایت ابدی را ایمان به عقل می دهد که نورش بتواند اعماق ابدیت را نگاه کند. و یک جهان بینی ظاهری و باطنی پیدا کند که به هرچه نگاه می کند مثل انبیاء و ائمۀ طاهرین نگاه کند، یک دیدگاه بی مرز و دیدگاه وسیع. این جور نباشد که امیرالمؤمنین(ع) می فرماید (فَإنَّما الدُّنیا مُنتَهی بَصَرِ الأعمی لایَعلَمُ مِمّا وَرائَها شَیئا) کورها فقط جلوی پایشان را می بینند، این دو اتاق را می بینند، دیوار روبرویشان را می بینند، این یک مغازۀ هجده متری را می بینند، همین یک کارخانه و همین یک صندلی را می بینند. فضای دید دیگر ندارند. به کوری دارند زندگی می کنند، در تاریکی دارند زندگی می کنند، چشم به اندازۀ چشم حیوانات می بیند. ما بعد از پیغمبر اکرم(ص) در اولین و تا الان کسی نداریم مانند امیرالمؤمنین(ع) انسان را و آنچه مربوط به انسان است به این زیبایی ارزیابی کرده باشد. انسان وقتی ارزیابی های امیرالمؤمنین(ع) را در هر چیزی می بیند یقین پیدا می کند که این علم وصل به علم پروردگار بوده. این چشم، این گوش، این دست و این قدم، همان بوده که پروردگار فرمود (کُنتُ سَمعَهُ الذی یَسمَع وَ بًصَرَهُ الذی یَبصُر) اما مؤمن دیدگاه عقلش تمام مرزها را رد می کند و ماوراء عالم را می بیند، تا درک توحید پیش می رود. نه این ظرفیتی که برای عقل قرار داده اند کم است و نه آن درکی که مردم مؤمن از حقایق دارند کم است. این کار اتصال به پروردگار است. یعنی آن کسی که متصل به حضرت حق است با چشم خدا هستی را نگاه می کند، خودش را نگاه می کند، مردم را نگاه می کند، نعمت ها را نگاه می کند. یعنی همۀ حقایق را مظهر اسماءُ الله می بیند و درست هم می بیند. این کار ایمان است که چنین دیدگاهی را برای عقل درست می کند. آن وقت وقتی همین مؤمن مثل امیرالمؤمنین، می آید دربارۀ خدا اظهار نظر می کند چنان که در خطبۀ اول نهج البلاغه مطرح است، می بینیم پروردگار در قرآن می گوید: من از هر چه که درباره ام می گویند بالاترم، حالا گویندگان میلیون ها حکیم و فیلسوف باشند، من بالاترم. تنها گفتار یک طایفه درباره ام درست است، آن هم عبادِ مخلصین هستند. یعنی علی اگر بیاید اظهار نظر کند، درست است، چون علی تا آن جا آمده، چون علی معرفت أکمل دارد، چون دیدگاه عقل امیرالمؤمنین هر حقی را در این عالم رصد می کند، درست هم رصد می کند. این حرف رسول خداست که عقل سلیم با ارزش ترین عقل است و عقل سلیم هم با ایمان به خدا به دست می آید، آن هم ایمانی که مرکب از معرفت و محبت و باور است. که این ترکیب در قرآن مطرح است. (مِن ما عَرَفوا مِنَ الحَق إنَّ الَّذینَ آمَنوا أشَدُّ حُبّاً لِله وَ یُؤمِنون) به آن ایمان حقیقی. یعنی ایمانی که از علم الیقین و از حَبُّ الیقین هم عبور کرده و به عین الیقین رسیده. به این جا رسیده، (ما رَأیتُ شَیئاً إلّا وَ رَأیتُ الله قَبلَهُ وَ مَعَهُ وَ بَعدَهُ) هیچ لحظه ای از این أکمل ایمان اینان خالی نبودند، قطع نبودند. اما این ایمان غیر از اثری که روی عقل دارد روی قلب دارد. قلب را هم به تعبیر قرآن مجید تبدیل به قلب سلیم می کند. یعنی این ایمان دلی برای آدم می سازد که آن دل، آن قلب، آن باطن، جز نور چیز دیگری در آن نیست. پیغمبر اکرم(ص) از این قلب ها این طور تعریف می کنند. (أحَبُّها إلی الله) ضمیر (ها) به خاطر کلمۀ (أوانی) در اول روایت است. (فَأحَبُّها إلی اللهِ أسلَبُها وَ أرَقُها وَ أسفاها) که ما الان در کرۀ زمین این گونه قلب کم داریم. که این قدر بی رحمی و ظلم و خیانت و فساد و جنایت فراوان است همه جای دنیا. محبوب ترین قلب در پیشگاه پروردگار قلب أسفا و قلب ارق و قلب اسلب است. (أسلَبُها لِلإیمان) قلبی که به باوری رسیده که آن باور را هیچ قدرتی از آن قلب نمی تواند بگیرد. هر چه هم فتنه کنند، وسوسه کنند، در تنگنا قرار دهند صاحب این قلب را، آرام به پروردگار است، کنار پرودرگار است، با پروردگار است هر جا. در کاخ عزیز مصر است، هفت سال یک زن عشوه گر به او حمله می کند، او در اوج جوانی و کپسول شهوت است، تنها جوابی که در آن هفت ساله می دهد فقط همین است، (مَعاذَ الله) محبوبم این عمل را نمی خواهد، من هم نمی خواهم. نه این که بگوید هوس دارم، چون او نمی خواهد، دنبال هوسم نمی روم. چون آن آیه ای که درگیری یوسف را با آن زن بیان می کند، آخر آیه می گوید (إنَّهُ مِن عِبادِنَا المُخلَصین) یعنی در هر وسوسه و فتنه ای به رویش بسته بود، حتی هوس نکرد با این زن یک سلام گرم کند. و همین آدم را از این کاخ آینه کاری و پرده های زربافت و فرش های ابریشمی و آشپرخانۀ به آن آبادی دربار، می اندازند او را در زندان، آن هم زندان فراعنه، زندان بسیار سخت. وقتی در سلول را می بندند و می روند، با یک دنیا آرامش در سلول تکیه می دهد به دیوار می گوید (رَبِّ السِّجنُ أحَبُّ إلَیَّ مِمّا یَدعونَنی إلَی) من با تو خوشم، کاخ چیست؟ زندان کدام است؟ آن وقتی که در کاخ بود می گفت (مَعاذَ الله). آن وقتی که در زندان بود می گفت (رَبِّ السِّجنُ أحَبُّ إلَیَّ) بعد هم که از زندان آزاد می شود، می آید عزیز مصر می شود و کلّ حکومت دستش می افتد، باز هم همان طور است حالش، روی تخت حکومت به پروردگار مهربان عالم می گوید (رَبِّ قَد آتَیتَنی مِنَ المُلک وَ عَلَّمتَنی مِن تَأویلِ الأحادیث فاطِرِ السَّماوات وَ الأرض تَوَفَّنی مُسلِماً وَ ألحِقنی بِالصّالحین) ببینید در چاه هم که می افتد یک متنی را از او نقل می کنند که آدم می خواهد بنشیند زار زار کنار آن متن
گریه کند، که ته چاه چه حالی با خدا داشته. این دل اسلب است. و امّا دل ارق، (أرقُها لِلإخوان) کنار ایمان آدم یک قلبی پیدا می کند که نسبت به تمام اهل ایمان یک مهرورز عجیبی می شود. با عشق کنار مردم زندگی می کند، عاشق مردم می شود. به عنوان عباد خدا عاشق خدمت به مردم می شود، دلش برای مردم می تپد، برای مردم دغدغه دارد، از رنج مردم می رنجد، (عَزیزٌ عَلَیهِ ما عَنِتُم لِلمؤمنینَ رَؤوفٌ رَحیم) و اتحاد با مردم مؤمن پیدا می کند. در یک روایت وارد شده که امیرالمؤمنین از شدت سردرد دستشان به پیشانی اش بود، میثم تمار به حضرت عرض کرد چه شده سرتان درد گرفته؟ فرمود امروز سر تو درد گرفته بود که سر من درد گرفت. یک جدایی با هم ندارند. (مَثَلُ المُؤمنین فی ______ وَ تَراحُمِهِم کَالجَسَد إذا الشتَکالَهُ عُضوٌ تَداعا عَلَیهِ سایِرُ الأعضاءِ بِسَهَرِ وَ الهِما) که سعدی آمده این روایت را خیلی زیبا توضیح داده و ترجمه کرده:
بنی آدم اعضای یک دیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار
و دل اسفایی پیدا می کنند، (أسفاها مِنَ الذُّنوب) می شود حاکم دل، یک گناه را در این حریم راه نمی دهد. به حسد می خندد، به کبر می خندد، به غرور می خندد، به ریا می خندد، این ها را سبک ترین جک در عالم می بیند. (أحَبُّها إلی أسفاها وَ أرقُها وَ أسلَبُها) یعنی این دل با این خصوصیت ها از برکت ایمان به پروردگار است. چون خدا ناپاکی را دوست ندارد. مؤمن هم می زند هم رنگ معشوق شود، می زند هم رنگ محبوب شود. خیلی حرف این جا گفته اند، آیات قرآن در این زمینه مفاهیمش دریاوار است در ارتباط با قلب و ایمان قلب و روایات و اخبار چه کار کرده اند. به قول حاج میرزا حبیب الله شهیدی:
کیستم چیستم؟ خیلی به من محبت دارند که پرونده ام را باز نمی کنند. اگر یک ورقش را باز کنند یک نفر هم حاضر نیست به ما توجه کند. با این همه ادعا و سینه سپر کردن، خیلی عجیب است وضع بعضی ها در تاریکی و در جهالت. علمی ندارند و علمی نشان می دهند، شأنی ندارند و شأنی نشان می دهند. فدای خاک پایت که وقتی می آمدی پیش او می گفتی، (مَولایَ یا مَولای، أنتَ مَولا وَ أنا العَبد، مَولایَ یا مَولای، أنتَ الحَی وَ أنا المَیِّت، مَولایَ یا مَولای، أنتَ العَزیز وَ أنا الذَّلیل، موَلایَ یا مولایَ، أنتَ الکَبیر وَ أنا الصًّغیر)
من ز خود هست و بودی ندارم من ز خود تار و پودی ندارم
من که از خود نمودی ندارم بی خودانه چسان خود نمایم
گر بگوید امیرم، امیرم ور بگوید فقیرم، فقیرم
ور بگوید بمیرم، بمیرم بندۀ رأی و تسخیر رأیم
هیچ چیزش از ما نیست، مگر این که وجود مقدس او شانۀ ما را بگیرد به تمام باطل ها برگرداند پشت ما و رویمان را به جانب خودش کند، یک جلوه در ما کند، آن وقت ببین با عقل و قلب چه کار می کند. آن وقت بنشین یک گوشه همۀ هستی را ببین، شهادتش را، ماورائش را. آن وقت بنشین و آن صداهایی را که از صد تا گوش، صد و یکی نامحرم است برای شنیدنش، بشنو. امام صادق(ع) می فرماید حداقل قسمتی از حقایق را در خواب به شما نشان می دهیم. نه این خواب های مفتی که دو میلیونش بعد از انقلاب تا حالا نقل شده، ده شاهی هم نمی ارزد. امام در تفسیر آیۀ (ألا إنَّ أولیاءَ الله لاخَوفٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَجزَنون الَّذینَ آمَنوا وَ کانوا یَبتَقون) این کلاس ایمان طی شده، چون به فعل ماضی قرآن می گوید. (وَ کانوا یَبتَقون) تقوا هم استمرار دارد با جملۀ ماضی استمراری، (لَهُمُ البُشری) بعد از آن ایمان و تقوای مستمر، (فِ الحَیاةِ الدُّنیا) مثل این که در عالم خواب آیندۀ یوسف را به او نشان دادند. نه این که هفته ای یک بار خواب ببیند با امام عصر چلوکباب می خورد، که از دروغ هم دروغ تر است. امام صادق بعد از ذکر این آیه می فرماید: گوشه ای را در خواب نشانتان می دهند. چه حالی آدم پیدا می کند با اتصال به خدا، چه عقلی، چه گوشی، چه زبانی، چه باطنی. مرحوم آیت الله حاج میرزا ابراهیم کلباسی در منطقۀ حسین آباد اصفهان و مرحوم آیت الله آقا سید محمد باقر شفتی در منطقۀ بیدآباد، دو عالم ردۀ اول شهر بودند. کلباسی فرموده اند در یک مسئلۀ پیچیدۀ علمی به بن بست خوردم، حل نمی شد. شب خواب دیدم وارد یک سالن شدم، رسول خدا و ائمۀ طاهرین و صدیقۀ کبری نشسته بودند و آقا سید محمد باقر حجة ا لإسلام هم که عالم زمانم در منطقۀ بیدآباد بود، او هم نشسته بود. می دانستم قلب فاطمۀ اطهر و عقل زهرای مرضیه وصل به علم و عقل بی نهایت است، این یقین شیعه است. اسم ایشان را در جلسات و سینه زنی ها نباید به تنهایی ببرند. ملائکه با عظمت از ایشان یاد می کنند، خدا با عظمت از ایشان یاد می کند. خدا در سورۀ مبارکۀ دهر (هَل أتی عَلَی الإنسان) همۀ نعمت های بهشت را شمرده، إلّاح حور العین را به احترام حضرت زهرا. سورۀ مبارکۀ کوثر، تک سوره است در قرآن، هیچ کدام از کلماتش در قرآن تکرار نشده، معلوم می شود که عظمت این خانم چه قدر است.
هزار مرتبه شستم دهان به مشک و گلاب هنوز نام تو بردن کمال بی ادبی است
عایشه وقتی به پیغمبر گفت همۀ پدران دختر دارند، چه خبر است وقتی می آید تمام قد بلند می شوی و خم می شوی دستش را می بوسی و بو می کشی او را. فرمود این کارها را از پیش خودم نمی کنم، دستور به من داده اند. گفت به خانم عرض کردم من در این مسئله مشکل دارم. فرمودند از پسرم محمد باقر بپرس. رو کردم به آقا سید محمد باقر، مسئله را برایم حل کرد. آفتاب طلوع نکرده بلند شدم آمدم بیدآباد منزل سید. پذیرایی کردند از من، عرض کردم من یک مشکل علمی دارم، اگر اجازه دهید مطرح کنم. فرمود دیشب در کنار مادرم جواب آن را به شما دادم، چه نیازی به مطرح دوباره دارد؟ در ایمان است که آدم یک عقل دیگر، یک زبان دیگر، یک گوش دیگر، یک دل دیگر، یک باطن دیگر پیدا می کند.
"بِرَحمَتِکَ یا أرحَمَ الرّاحِمین"