بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.
از مقدمه روايتى كه حاوى چهل مسأله فوق العاده مهم است، استفاده كرديم كه وجود مبارك رسول خدا صلى الله عليه و آله به آن مردى كه آن مطلب را سؤال كرد و حضرت براى او چهل مسأله فرمودند، مىخواستند بفهمانند كه شما اگر راه نجات و سعادت مىخواهيد، بايد فرصتهايى كه در اختيارتان قرار داده شده است، غنيمت بشماريد.
فرصت را سرمايه الهى بدانيد كه پروردگار راه تجارت با اين سرمايه را، به روى شما باز كرده و با هدايت پروردگار مىتوانيم در اين عمر اندك و محدود، اين فهرستها را به عظيمترين منافع و منفعت دائمى تبديل كنيم. روشى كه خود انبيا عليهم السلام، ائمه و اولياى الهى داشتند كه هرگز فرصتى را به بيهودگى و راه باطل از دست ندادند. شما از طريق قرآن كريم به زندگى انبيا كه مراجعه كنيد، مىبينيد كه انبيا عليهم السلام حتى تمام حوادث بسيار تلخ دوران عمر خود را به عنوان فرصتى خدايى نگاه كردند و با غنيمت دانستن آن فرصتها، در مقام صابران قرار گرفتند.
اين معنا را قرآن كريم بيان مىكند؛ يا در مقام صالحان قرار گرفتند، يا در زمره مقربان، چون تاريخ نشان مىدهد كه انسان بى علت و بى مايه به جايى نرسيده است.
همت بلند دار كه مردان روزگار از همت بلند به جايى رسيدهاند
تمجيد پروردگار از غنيمت شمارندگان فرصت
به قدرى برخوردهاى اولياى خدا با فرصتها زيبا و پرمنفعت بوده است كه به خاطر همين برخوردها، پروردگار در قرآن با زيباترين اوصاف از آنها ياد كرده است. اين معنا در قرآن تقريباً در پانصد آيه هست كه بايد توضيح داده شود. براى نمونه آيهاى از سوره آل عمران را مىخوانيم كه خداوند در اين آيه شريفه به بعضى از انبيا و برخى از دوستان واقعى انبيا كه درگير حوادث تلخ شدند اشاره مىكند. پروردگار عزيز عالم برخورد اينها را بيان مىكند كه چه برخورد زيبايى بوده است و از طريق همين برخورد زيبا، به نقطه عشق و عاشقى ملكوتى رسيدند. اين عكس العمل پروردگار نسبت به اين افراد است. آيه مىفرمايد: «وَكَأَيّن مّن نَّبِىّ قتَلَ مَعَهُ رِبّيُّونَ كَثِيرٌ فَمَا وَهَنُواْ لِمَآ أَصَابَهُمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَمَا ضَعُفُواْ وَمَا اسْتَكَانُواْ» يعنى: چه بسيار از انبياى من كه دشمن با آنها درگير جنگ شد.
انبيا اهل جنگ نبودند و علاقهاى به جنگ نداشته و نمىخواستند كه جنگ را شروع كنند، اما چه بايد مىكردند؟ در مقابل افراد متكبر، مغرور و منحرفى قرار گرفته بودند كه نمىخواستند زير بار حق بروند و در جامعه حق زندگى كنند.
اگر به انبيا مىگفتند: ما نمىخواهيم به حرف شما گوش بدهيم و فرهنگ شما را نيز دوست نداريم، قرآن مجيد مىگويد: «لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِىَ دِينِ» شما مىخواهيد در فرهنگ منحرف خود خوش باشيد، باشد، ما نيز در فرهنگ خدايى خودمان خوش هستيم.
امام صادق عليه السلام وارد مسجدالحرام شدند كه طواف كنند، چند نفر بى دين با سواد را ديدند. بى دين بى سواد، كارى به كار هيچ چيزى ندارد، مگر اين كه از بى دين باسواد فريب بخورد و به نفع هواى نفس او وارد معركه شود. بى دينهاى با سواد خودشان كنارى مىنشينند و ديگران، به خصوص نسل جوان را جلو مىاندازند. كارى كه در تاريخ سابقه دارد. ولى در زندگى انبيا و ائمه عليهم السلام سابقه ندارد كه نسلى را شستشوى مغزى بدهند و وادارشان كنند كه به نفع و جهت شخصى آنها فرياد بكشند.
اما بى دين باسواد، طراح، طرّار، مكّار و حيله گر است و با همان حيله گرى بخشى از نسل جامعه را مىتواند معطّل خودش كند. در نهايت آن نسل متوجه مىشوند كه فريب خوردهاند و جز ضرر، هيچ چيز نصيب آنها نشد.
هيچ وقت انبيا كارى به كار اسلحه نداشتند. دشمنان، جنگ را به انبيا تحميل مىكردند. ولى انبيا ايستادگى كردند، چرا؟ براى اين كه شهادت را زيباترين دروازه مىديدند كه از اين دروازه خارج مىشوند و در آغوش رحمت خدا مىروند و قرار مىگيرند. خدا عاشق اهل صبر و استقامت است. آنهايى كه به خاطر ارزشها مىايستند و با دشمن معامله نكرده، ضعف نشان نمىدهند. اوج اين مسأله را جريان كربلا، خوب نشان مىدهد. خيلى عجيب است. آنچه كه در حادثه كربلا خيلى مهم است، مسأله شناخت اين هفتاد و دو نفر از حق و ايستادن براى حق است و اين كه هر نفرشان يك دنيا معرفت بودند.
فرصتطلبى بچه نه ساله در كربلا
نوشتهاند كه: امام حسين عليه السلام كنار خيمه نشسته بودند. بعد از جنگ عمومى، صبح عاشورا كه حدود پنجاه نفر شهيد شدند و جنگ به جنگ يك نفره تبديل شد.
امام نشسته بودند، ديدند كه بچه نه سالهاى كه بايد در آغوش پدر و مادر باشد، از خيمه بيرون آمده، بند شمشير را به گردنش بستهاند، چون به اندازه او نبوده كه به كمرش ببندند. اين بچه با نشاط به طرف ميدان به راه افتاد. امام حسين عليه السلام به قمر بنى هاشم فرمودند: اين بچه را برگردان. قمر بنى هاشم بچه را در آغوش گرفت، آورد و مقابل ابى عبدالله عليه السلام بر زمين گذاشت.
امام فرمودند: به كجا مىروى، گفت: جنگ، فرمودند: براى چه؟ گفت: دفاع از شما، فرمودند: پدرت كيست؟ گفت: صبح كشته شد. حضرت فرمود: داغ پدرت براى خانوادهات كافى است، به خيمه برگرد. گفت: مادرم شمشير را به گردنم بسته است و گفته: اگر برگردى، من از تو راضى نيستم. امام عليه السلام گريه كردند. رفت و جنگيد. نزديك به ده نفر را هلاك كرد، اما دشمنان او را گرفتند و سرش را بريدند و به كنار خيمهها پرت كردند. مادرش بيرون خيمه داشت تماشا مىكرد. مىگفت: فاطمه جان! ما همين مقدار را داشتيم كه براى حسين تو بدهيم. زن وقتى بداند كه فرصت را چگونه غنيمت بشمارد، به اين مقام مىرسد. اين مكتب ما است. اين مكتب تازهاى نيست. البته فرهنگ زمان مشركين و انبيا چگونه است؟ قرآن مىگويد: «قتَلَ مَعَهُ رِبّيُّونَ كَثِيرٌ»
وارد شدند كه انبيا را بكشند: «وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيّينَ بِغَيْرِ الْحَقّ ذَ لِكَ بِمَا عَصَواْ وَّكَانُواْ يَعْتَدُونَ»
پيامبران را به ناحق كشتند و سر بريدند. امام صادق عليه السلام مىفرمايد: با ارّه دو سر، آنها را به دو نيم كردند، يا زنده زنده در آتش سوزاندند. كسانى را كه به مردم مىگفتند: دستتان را به دست ما بدهيد تا شما را به بهشت ببريم و درب جهنم را به روى شما ببنديم. آنها حرف ديگرى نداشتند.
زنان مافوق فرشتگان مقرب
در حق اين گونه زنها كه مردآفرين روزگار هستند. يا فرشته مقرّب عرش كه به لباس زن است و در كره زمين زندگى مىكند؟ اينها فوق جبرئيل هستند. پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مىفرمايد: اين زنها فوق ملك مقرّب هستند؛ «افضل من ملك مقرب» مادر ايستاده بود كه سر بريده بچه را جلوى او انداختند. سر بريده بچه نه ساله خود را از روى خاكها برداشت و بوسيد و به سمت لشگر يزيد پرت كرد، گفت: چيزى كه در راه خدا دادهام پس نمىگيرم. چقدر زيبا فرصتها را غنيمت دانستهاند كه اكنون بعد از اين همه سال بنشينيم و راجع به اين مادر و بچه و اغتنام فرصت آنها حرف بزنيم كه در طول زندگى انسانها بى نظير بوده است.
دگر تا جهان هست بزمى چنين نبيند به خود آسمان و زمين
فرصتها را غنيمت بدانيد، يعنى فرصتها سرمايهاى است كه با آن تجارت كنيد و برنده دنيا و آخرت شويد.
اغتنام فرصت در كنار بستر اميرالمؤمنين عليه السلام
روز بيستم ماه رمضان، يك روز بعد از ضربت خوردن اميرالمؤمنين عليه السلام، مردم به كوفه هجوم آوردند كه حضرت را زيارت كنند. امام با زهرى كه از طريق شمشير به بدنشان اثر كرده بود و حضرت با خونريزى و شكافته شدن فرق سر، ديگر نه حال
حرف زدن و نه حال نشستن داشتند.امام مجتبى عليه السلام كنار در آمد و فرمود: پدرم طاقت ملاقات ندارند، برويد. همه رفتند و فقط يك نفر به نام «صعصعة بن صوحان» ماند، ولى در را بسته بودند. امام مجتبى كنار بستر پدر آمدند. اميرالمؤمنين عليه السلام چشم باز كردند، پرسيدند: حسن جان! چرا صداى گريه مىآيد؟ امام مجتبى عليه السلام فرمود: مردم آمده بودند كه شما را ببينند، من آنها را برگرداندم، اما صعصعة بن صوحان پشت در مانده است. صورتش را روى ديوار گذاشته، گريه مىكند. به او گفتم: برو، مىگويد: من طاقت ندارم بروم، من بايد محبوبم راببينم. يعنى صعصعة اصرار دارد كه اين فرصت را غنيمت بداند. ديدن على عليه السلام بالاترين و زيباترين فرصت است. زيارت على عليه السلام، زيارت خدا است. فرمود: حسن جان! در را باز كن تا بيايد.
امام مجتبى عليه السلام در را باز كردند، صعصعة به كنار بستر امام آمد، صورتش را روى بستر على عليه السلام گذاشت. بعد از چند لحظه كه على عليه السلام به هوش آمدند و چشم باز كردند، فوراً گفت: مولاى من «عظنى» مرا موعظه كن! اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: باشد. پس گوش بده. صعصعة! روز گذشته رئيس كشور شما بودم، اما آن رئيس امروز گرفتار رختخواب است. تمام حكومت و كشور از دستش بيرون رفته است و فردا اسير قبر است تا قيامت. اين نصيحت من است. اميرالمؤمنين عليه السلام زيبا نصيحت كردند، صعصعة نيز زيبا فرصت را غنيمت دانست.
اغتنام فرصت سيد مرتضى هنگام مرگ
يكى از علماى بسياربزرگ شيعه، به نام سيد مرتضى «3» در حال احتضار بود. مىدانيد آدمى كه در حال احتضار است وضع خانه و خانواده در چه حال است. در زدند، رفتند در را باز كردند، ديدند فيلسوف بزرگ و معروف، ابوريحان بيرونى است.
سلام كردند و گفتند آفا در حال احتضار است. فرمود: آمدم تا ملاقاتش كنم. ابوريحان آمد و كنار رختخواب سيد نشست. سيد ديگر نفسهايش به شماره افتاده بود. ديدند كه چشمش را باز كرد تا ببيند چه كسى براى عيادت آمده است؟ ديد ابوريحان بيرونى است.
مسأله بسيار مهمى را از ابوريحان پرسيد. گفت: اين مسأله جوابش چيست؟ گويا ديگر مردنى در كار نيست و كلاس درس و مدرسه و معلم و علم است. ابوريحان گفت: من جواب اين مسأله فلسفى را به جنابعالى بدهم، چه فايدهاى دارد. تو كه دارى مىميرى.
گفت: اى ابوريحان! وقت خيلى كم است و من ديگر جانم دارد بالا مىآيد، تا نمردم جوابش را بگو. من جاهل به اين مسأله بميرم بهتر است، يا عالم؟ اصلًا زيباتر از اين مىشود فرصت را غنيمت شمرد؟ وقت خود را حرام نكنيد، شما نمىدانيد كه با اين گوهر جوانى، به كجاها مىتوانيد برسيد. شما با اين فرصتها كه خدا در اختيارتان قرار داده است، مىتوانيد چهره معروف جهانى شويد.
آن پروفسور ايرانى، اولين دانشمند و استادى كه قلب مصنوعى ساخت كه مانند قلب طبيعى كار مىكند، اهل يكى از روستاهاى خرم آباد لرستان و بچه چوپان است. اما عشق به تحصيل از او مخترع قلب مصنوعى مىسازد. خبرنگار پرسيد: شما با اين مقام علمى، آيا با دين ميانهاى داريد؟ گفت: من در شبانه روز، قرآن خواندنم ترك نمىشود و هر چه دارم از خدا دارم. خدا مرا كمك كرده است. فرصتها را غنيمت بدانيد.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته