بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.
ظهور شخصيت، عظمت و كرامت وجود مبارك حضرت يوسف عليه السلام با خواب صادقانه و رؤيايى حقيقى شروع شد. اين گونه خوابها كه مانند بيدارى است، ويژه پاكان عالم است.
خواب حضرت ابراهيم
كتاب خدا نه تنها اين خواب را از ايشان نقل مىكند، بلكه خوابى را نيز از جدّ او، حضرت ابراهيم عليه السلام نقل مىكند كه اين انسان والاى ملكوتى در آن خواب، مىبيند در كنار كعبه معظمه، فرزند با كرامت و دلبندش را براى خدا قربانى مىكند.
وقتى بيدار مىشود، يقين دارد كه اين حادثهاى را كه در خواب ديده، امر خدا و فرمان محبوب است، با حضرت اسماعيل عليه السلام در ميان مىگذارد: «قَالَ يبُنَىَّ إِنّى أَرَى فِى الْمَنَامِ أَنّى أَذْبَحُكَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَى» پسرم! نظر تو چيست؟ اين جوان الهى چهارده ساله به پدر عرض مىكند: «قَالَ يأَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِى إِن شَآءَ اللَّهُ مِنَ الصبِرِينَ» حضرت اسماعيل عليه السلام آگاهانه خواب را به امر خدا ترجمه مىكند. بعد عرض مىكند: پدر! خيال شما از من راحت باشد. خواهى ديد كه من در مقابل فرمان مولا از صبر كنندگانم و كاملًا تسليم حكم محبوبم هستم.
خواب پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در قرآن از وجود مبارك رسول خدا صلى الله عليه و آله خوابى را نقل مىكند كه حضرت بعد از آن خواب، اشك شوق مىريختند. خداوند متعال با اين آيه شريفه رسولش را تسليت و آرامش داد: «إِنَّ الَّذِى فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْءَانَ لَرَآدُّكَ إِلَى مَعَادٍ» يقيناً اين خواب تو، در بيدارى تعبير خواهد شد. اثر و نتيجه پاكى و طهارت باطن، نيت، فكر، اخلاق و عمل فقط در رؤياى صادقه نيست، بلكه اين يكى از ميوههاى پاك است. اين خوابها، يقين، اعتماد و ايمان قلبى انسان را بيشتر و تقويت مىكند. انسان را به عالم ديگرى مىبرد و حال ديگرى به انسان مىدهد.
خواب حضرت سيد الشهداء عليه السلام
وجود مبارك حضرت سيدالشهداء عليه السلام خوابى دارند كه خيلى شنيدنى است . اين خواب در روز بود. عصر تاسوعا خسته شده بودند، كنار خيمه نشستند، سر مبارك را روى زانو قرار دادند و خوابشان برد. دشمن اعلام حمله كرد. حضرت زينب كبرى عليها السلام با دنيايى از وقار و ادب به خدمت حضرت سيدالشهداء عليه السلام آمد. ديد ايشان خواب است.
به نظر مبارك ايشان آمد كه بيدار كردن برادر لازم است. حضرت عليه السلام را آرام صدا زدند: «يا اباعبدالله»! امام چشم مباركشان را باز كردند. قبل از اين كه خواهر اعلام كند كه دشمن در مقام حمله به ماست، فرمودند: خواهر! من اكنون در خواب دو مطلب را ديدم.
پرده اول از خواب حضرت سيدالشهداء عليه السلام
نخست: ديدم كه تمام درهاى ملكوت به روى من باز است، جدّم پيغمبر صلى الله عليه و آله، پدرم اميرالمؤمنين عليه السلام، مادرم فاطمه زهرا عليها السلام، برادرم حضرت مجتبى عليه السلام و پشت سر اينان فرشتگان رحمت خدا، همگى به جانب من دست دراز كردهاند، پيغمبر صلى الله عليه و آله به من مىفرمايد: حسين جان! زودتر به نزد ما بيا. در اين پرده خواب اين حقيقت را مىخواهد بفرمايد: «فرشيّون بأبدانهم عرشيّون بأرواحهم» بدن پاكان در زمين زندگى مىكند، ولى خودشان اهل زمين نيستند، بلكه ملكوتى هستند. ملكوتيان نيز يكپارچه پاكى، نور و عقل هستند. اين، گفتار اميرالمؤمنين عليه السلام است.
در روايت داريم: «خلق الملائكة و ركّب فيهم العقل» بدن پاكان فرشى است، اما شخصيت، انديشه، افكار، اخلاق، منش و اطوارشان عرشى است. اميرالمؤمنين عليه السلام در «نهج البلاغه» دارند: پاكان با بدن در زمين هستند و با روح در ملأ أعلا، در كنار خدا زندگى مىكنند و از آنجا به بدن فرمان مىدهند. تمام فرمانها ملكوتى است. آنها «مع الله» هستند و در معيّت حضرت حق، به اعضا و جوارح فرمان مىدهند؛ يعنى شهوت، شكم و بدن، محكوم آن فرمان هستند، هيچ كدام از اجزاى بدن حكومت ندارند، بلكه همه محكوم فرمان وجود مقدس پروردگار هستند. اين معناى «فرشيّون بأبدانهم عرشيّون بأرواحهم» است.
دستيابى انسان به مقام «مع اللهى»
اما آيا اين مقام براى ما حاصل مىشود؟ قطعاً قابل تحصيل است:
غسل در اشك زنم كاهل طريقت گويند پاك شو اول و پس ديده بر آن پاك انداز
قطعاً حاصل مىشود.
شستشويى كن و انگه به خرابات خرام تا نگردد زتو اين دير خراب آلوده
تصرف نفوس قويه در عالم وجود
آنهايى كه در پاكى خيلى قوى هستند، در بيدارى نيز به اندازه پاكى خود، ماوراى پرده را مىبينند. به آنها اجازه دادهاند كه در حدّ پاكى خود، در نفوس اثر بگذارند و تصرّف كنند. دوستى داشتم كه پنجاه سال از من بزرگتر بود. پيرانى بودند- البته الان هم هستند، ولى انگشت شمار- كه در حدّ خود، پير راه و طريقت هستند. طريقت منظورم صراط مستقيم حضرت حق است. او در مسجدى كار مىكرد و در آن سنّ پيرى بالاى هفتاد سال، مانند يك جوان كار مىكرد. مىگفت: من هشت ساله بود، تب گرفتم، طبيعتاً طبق مسائل الهى، كسى كه بيمار مىشود، دستور دارد كه به طبيب مراجعه كند.
مىگفت: پدرم به من خيلى علاقهمند بود، مرا چند جا نزد دكتر برد، اما تبم قطع نشد. نگران مرگم شد؛ چون واقعاً داشتم از دست مىرفتم. به او آدرس شخص اهل حال و اهل نفسى را دادند، پدرم مرا نزد او برد، گفت: اگر بايد بميرد، من تسليم حق هستم، اما اگر نبايد بميرد، براى تب او كارى كن.
مىگفت: آرام به من نگاه كرد و گفت: اى تب! رابطهات را با اين بدن تا آخر قطع كن. من شصت و شش سال است كه تب نكردم. اين اجازه را به پاكان دادهاند؛ يعنى اگر شما نيز اين راه را سير كنيد، اين اجازه به صورت ملكوتى براى شما نيز صادر مىشود.
مرده زنده كردن نفوس قويه
آيات مربوط به حضرت مسيح عليه السلام را بخوانيد: «وَأُحْىِ الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ» اجازه داده بودند كه به مرده واقعى دم بزند و او زنده شود. يعنى رفته به عالم بعد را برگرداند. مسافرى كه هيچ طبيبى قدرت برگرداندنش را نداشت، ولى اين اجازه را به حضرت مسيح عليه السلام داده بودند. اين اجازه را به حضرت موسى بن عمران عليه السلام داده بودند كه در جريان آن بقره كه احتمال به هم ريختگى امت را دارد، به مردم بگويد: «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تَذْبَحُوا بَقَرَةً»
گاوى را سر ببرند و عضوى از اين گاو را به مقتول بزنند تا زنده شود و بگويد:
قاتل او كيست. اين اجازه را به اهل نفس دادهاند كه با دُم حيوان، مرده را زنده كنند، نه با دَم خود، دَم آنان كه همه مردهها را زنده مىكند. همين كه حضرت موسى عليه السلام با چشم خود به آن گاوى كه مىكشند فقط نگاه كند و با زبان بگويد، كافى است، وگرنه عضو گاو كه مرده را زنده نكرد، بلكه نسيم دهان و نگاه حضرت موسى عليه السلام مرده را زنده كرد. اگر اولياى خدا نتوانند «باذن الله» كارى را انجام دهند، پس چه فرقى بين زحماتى كه آنها در راه پاكى كشيدهاند و ناپاكان هست؟ تمام فرقهاى بين پاكان و ناپاكان در كارهاى شگفتانگيز واقعى است كه هيچ ارتباطى با سحر و جادو ندارد؛ چون سحر و جادو براى ناپاكان است، ولى امور حقيقيه از آن پاكان عالم است.
اين امور حقيقيه براى مردم به حق وابسته است كه بدنى در زمين و روحى در ملكوت و نزد محبوب دارند. از مقام قرب، به بدن خود فرمان مىدهند و هيچ گاه فرمانبر بدن نيستند، بلكه فرمانده بدن هستند. در فرمانبرى از بدن است كه شخص به ناپاكى كشيده مىشود. اين يك پرده خواب بود.
پرده دوم از خواب حضرت سيدالشهداء عليه السلام
اما پرده دوم؛ فرمودند: خواهر! ديدم كه در بيابان تنها بودم، سگى قوى هيكل كه گرفتار بيمارى پوستى بود و دو دندان پيشين او از رده دندانهاى ديگرش جلوتر بود، براى اين كه مرا قطعه قطعه كند، به من حمله كرد، من از شدّت هراس در مرز بيدار شدن بودم كه تو مرا صدا زدى.
در اين پرده دوم فهميدم كه فردا قاتل من در ميان اين سى هزار نفر است؛ يعنى ناپاكانى كه هيچ زمينه پاكى براى خود باقى نگذاشتهاند، در عالمِ معنا به شكل سگِ بيمار هستند. اين خواب پاكان است.
رؤياى صادقانه پيامبر صلى الله عليه و آله
خوابى را نيز رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مىكنند كه خيلى عجيب است. ظاهراً بعد از نماز صبح بود. به مردم فرمودند: من ديشب خوابى ديدهام كه مىخواهم براى شما نقل كنم و هيچ چيزى را ناگفته نگذارم.
اولًا: بدانيد كه من وقتى مىخوابم: «تنام عيناى و لاينام قلبى» چشمم حالت خواب را قبول مىكند، اما دلم نمىخوابد. آنچه را كه در خواب مىبينم، دلم مىبيند و آن عين حقيقت است. پيغمبر صلى الله عليه و آله شبها خيلى كم مىخوابيدند. شبها و روزهاى عربستان در طول سال مساوى هستند؛ چون در منطقه نزديك به استوا، آفتاب مستقيم مىتابد. در نهايت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله بيش از پنج ساعت نمىخوابيدند و بقيه آن را بيدار و مشغول مناجات با خدا بودند. عشقى كه اينها در دنيا كردند، هيچ شاه و ثروتمندى نكرد. چه لذتى از عبادت، مناجات، هدايت و كمك به مردم مىبردند؟ خدا مىداند. حضرت صلى الله عليه و آله فرمودند: وقتى خوابم برد، ديدم دو نفر آمدند و خيلى جدى به من گفتند: به دنبال ما حركت كن. من نيز در عالم رؤيا برخاستم و به دنبال آنها حركت كردم. مرا از مدينه تا سرزمين مقدّس با خود بردند.
اين روايت، سرزمين مقدس را معلوم نكرده است كه مكّه بوده يا بيت المقدس يا وادى سينا؟ فقط همين مقدار پيغمبر صلى الله عليه و آله مىفرمايند: مرا تا وادى مقدس بردند و از آنجا نيز حركت دادند تا آن كه به مكانى رسيديم. ديدم مردى افتاده است و مرد ديگرى بالاى سر او است. سنگ سخت و سنگينى در دست اين مرد است. با تمام قدرت سنگ را روى سر شخص خوابيده مىكوبد و اين سر و جمجمه را متلاشى مىكند.
سنگ با آن شدتى كه به اين سر مىخورد، مىغلطد. دوباره به دنبال سنگ مىرود، تا زمانى كه مىرود سنگ را بردارد و برگردد، سر خرد شده اين مرد دوباره سر جاى خود مىآيد و دوباره آن مرد سنگ را به سر اين مرد مىكوبد.
من گفتم: اين انسان خوابيده كيست؟ اين شخصى كه سنگ را به سر او مىزند و جمجمه را خرد مىكند كيست؟ همراهان من گفتند: شما فقط به دنبال ما بياييد.
من راه افتادم تا به شخصى رسيديم كه خوابيده بود، در حالى كه پشت او به زمين و روى بدن به سمت بالا بود. شخصى نيز بالاى سرش بود كه چنگكى در دستش بود و چنان به چشم، لب و بينى او فرو مىكرد كه چشم، لب و بينى به آن طرف سر برمىگشت. دوباره برمىگرداند و همين چنگك را از پشت فرو مىكرد، دوباره چشم، بينى و دهان به آن طرف صورت برمىگشت.
به اين دو نفر گفتم: اينها چه كسانى هستند؟ گفتند: باز به دنبال ما بياييد. راه افتاديم تا به تنورى رسيديم. ديدم صداى ناله وحشتناكى از اين تنور بيرون مىآيد كه مىخواهد بند قلب مرا پاره كند. داخل تنور را نگاه كردم، ديدم جمعيتى از مرد و زن عريان ميان اين تنور هستند و از زير بدن آنها، آتش شعله مىكشد.
از شدت ناراحتى گفتم: سبحان الله! به اين دو نفر گفتم: اينها چه كسانى هستند؟ گفتند: فقط دنبال ما بياييد.
به جوى سرخ رنگى رسيديم، آبى كه در آن روانه بود، مانند خون بود. كسى در اين آب شنا مىكرد و يك نفر نيز در كنار نهر ايستاده، سنگهاى زيادى در كنارش ريخته بود. وقتى شناگر به او مىرسيد، گويا بايد دهانش را باز كند، تا شخصى كه ايستاده بود، سنگ را بردارد و در دهان شناگر پرت كند.
دوباره شناگر به جاى اولش برمىگشت، شنا را ادامه مىداد و باز دهانش باز مىشد و باز در دهانش سنگ مىزد. چه حالى در خواب مىكشم، خدا مىداند. به اين دو نفر گفتم: اين دو نفر چه كسانى هستند؟ گفتند: به دنبال ما بياييد.
به دنبال آنان رفتم. به باغى رسيديم، چه باغى! از اين باغ زيباتر را نديده بودم. هر چه در باغ بود، مربوط به فصل بهار بود. درختها پرشكوفه، گلها شكفته، منظره عجيبى بود. مردى را ديدم با قامت آراسته، كودكان فراوانى در كنار اين مرد بودند و اين مرد به قدرى به اين بچهها محبت مىكند كه خدا مىداند. چقدر ديدن اين باغ، اين مرد، كودكان و كار اين مرد لذتبخش بود.
به اين دو نفر گفتم: اينها چه كسانى هستند؟ گفتند: فقط دنبال ما بياييد. رفتيم. به بستانى رسيديم، گفتند: به داخل بياييد. آن بستان انتها نداشت. در آنجا شهرى را ديدم كه تمام ساختمانهاى آن از خشت طلا و نقره بود.
دروازه را باز كردند و گفتند: وارد شويد. جمعيتى را در آن شهر ديدم كه نصف صورت آنها از زيبايى، انسان را خيره، اما نصف ديگر صورت از زشتى، انسان را متنفر مىكند، ولى نهرى در آنجا بود و به اينها مىگفتند: برويد در نهر غسل كنيد، درون نهر مىرفتند و شنا مىكردند. خود را مىشستند و بيرون مىآمدند. طرف زشت صورت آنان مانند طرف زيباى آن مىشد.
گفتم: اينجا چه خبر است؟ باز گفتند: شما دنبال ما بياييد. به مردى رسيديم كه كارش اين بود فقط آتش اضافه مىكرد و دور آتش مىچرخيد. گفتم: اين كيست؟ شبى به من گذشت كه شگفتىها و عجايبى را ديدم. گفتند: براى شما توضيح مىدهيم و بعد از خواب بيدار شدم.
تعبير رؤياى صادقه حضرت رسول صلى الله عليه و آله
اما يا رسول الله! اولين كسى را كه ديدى خوابيده بود و كسى با سنگ سخت مرتب جمجمهاش را مىكوبيد، كسى بود كه حلال و حرام قرآن را ياد گرفته و فهميده بود، اما عمل نمىكرد و براى نماز واجب خواب مىرفت و برنمىخاست كه نماز بخواند و تا روز قيامت در عالم برزخ، سر او را با اين سنگ مىكوبند. اما نفر دوم كه با چنگك چشم، بينى و دهانش را مىكوبيدند كه صورتش به پشت سر مىرفت، كسى بود كه صبح از خانه بيرون مىرفت، دروغى مىگفت كه مردم باور كنند و آن دروغ نيز در دنيا پخش مىشد. يا رسول الله! اين دروغگو بعد از مرگ، تا روز قيامت اين بلا را بر سرش در مىآورند، تا به عذاب جهنّم برسد.
اما آن مردان و زنانى كه در تنور عريان بودند، از بدن آنان آتش بالا مىآمد، زنان و مردان زناكار هستند.
و اما آن كسى كه در جوى خون شنا مىكرد و سنگ به دهان او مىكوبيدند، رباخوار بود و آن كسى كه آتش روشن كرده بود و دور آن مىگشت، مالك دوزخ است كه تا روز قيامت به اين آتش مىدمد تا اهل آن، وارد جهنم شوند.
اما آن باغى كه ديدى مانند بهار است و مردى در آن بود، جدّ تو، حضرت ابراهيم عليه السلام و آن بچههايى هستند كه قبل از بلوغ از دنيا رفتند. خداوند متعال همه اينها را در اختيار حضرت ابراهيم عليه السلام گذاشته و به او گفته است كه در اين عالم اينها را تربيت كند تا فرداى قيامت لايق بهشت شوند.
شفاعت فرزندان از والدين در قيامت
اينها فرزندان مردم مؤمن و مسلمان هستند. همان بچههايى كه در روز قيامت وقتى خدا به آنها مىگويد وارد بهشت شويد، جلوى درب بهشت مىايستند، مىگويند: خدايا! پدر و مادر ما كجا هستند؟ ما كه آنها را در دنيا زياد نديديم. خدا مىفرمايد: پدر و مادر اين بچهها كيانند! فرزندان شما ناراحت هستند، بياييد و با آنها به بهشت برويد. اگر پدر و مادر مؤمن اين بچهها گناهكار باشند، خدا به خاطر آن داغى كه ديدهاند، گناه آنان را مىبخشد؛ چون كه ارحم الراحمين است. اما يا رسول الله! باغ دومى كه ديدى و آن شهرى كه ساختمانى از خشت طلا و نقره داشت، آن جا فضاى بهشت عدن است، آنهايى كه نصف چهره زشت و نصف زيبا بودند، كسانى بودند كه هم كار خوب داشتند و هم كار بد، اما كار خوب آنان بيشتر از كار بد بوده است. اينها قابل اصلاح بودند، در نتيجه خدا آنان را نجات داده است و در روز قيامت براى اين كه آبروى آنها نرود، مىگويد: در اين نهر برويد كه اين زشتى شما شسته شود، تا در بهشت انگشت نما نشويد و آبروى شما نرود.
مناجات با پروردگار
«فكيف حيلتى يا ستار العيوب» شعبهاى از آن نهر، ماه رمضان، اين گونه جلسات و نماز در نيمه شب است.
خدايا! پيغمبر صلى الله عليه و آله در جمعه آخر ماه شعبان به ما فرمودهاند: «دعيتم الى ضيافة الله» مردم! خدا شما را به ميهمانى خود دعوت كرده است. خدايا! پيغمبر صلى الله عليه و آله به ما فرموده است كه اگر ميهمان نزد شما آمد، و لو كافر باشد،
«اكرم الضيف و لو كان كافراً» ما كافر نيستيم و نزد تو آمدهايم، خدايا! ما عاشق پيغمبر صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام هستيم. ما غلام حلقه به گوش ائمه عليهم السلام و محبّ حضرت فاطمه زهرا عليها السلام هستيم.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
روابط عمومی و امور بین الملل مرکز علمی تحقیقاتی دارالعرفان الشیعی