بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.
سلامت تمام وجود مبارك حضرت يوسف عليه السلام سبب شد تا فيوضات خاصّ حضرت حقّ به او برسد. به طورى كه قرآن كريم نقل مىكند؛ مقامات با عظمتى را مانند مقام «اجتبا»؛ يعنى انتخاب او از ميان همه بندگان به عنوان انتخاب اصلح و مقامِ با عظمتى چون مقام علمِ تأويل احاديث؛ يعنى درك اسرار خوابهاى واقعى و مقام اتمام نعمت؛ يعنى كامل شدن همه نعمتها بر او و مقام صدّيقى، انسانى كه همه باطن و ظاهر او صدقِ محض است و مقام دانش گسترده كه فوق دانش همه مردم است، البته به تعبير قرآن: عليم و در نهايت به مقام مخلَصين- نه مخلِصين- برسد.
يقيناً اگر در وجود مبارك او عيب، نقص و بيمارى باطنى وجود داشت، به مقدار همان نقص، عيب و بيمارى، از فيوضات حضرت حقّ محروم مىشد. حقّش بود كه چنان سلامتيى را دارا شود؛ چون معلّمِ آگاه و پاكى مانند حضرت يعقوب عليه السلام را داشت كه در كنار اين معلّم، متعلّم بسيار فوق العادهاى بود؛ يعنى آنچه از ارزشها كه در اين معلّم بود، به او منتقل شد.
قابليت گسترش ظرفيت حضرت يوسف عليه السلام
خيلى عجيب است كه خدا در قرآن مىفرمايد: پدر به او گفت: آنچه را كه خدا در حقّ تو انجام مىدهد، همانى است كه در حقّ پدران تو؛ حضرت ابراهيم و اسحاق عليهما السلام انجام مىداد: «كَمَآ أَتَمَّهَا عَلَى أَبَوَيْكَ مِن قَبْلُ إِبْرَ هِيمَ وَ إِسْحقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ»
يعنى پسرم! چنين ظرفيتى براى تو به وجود خواهد آمد. آن ظرفيت عظيم و گسترده معنوى پدرانت- ابراهيم و اسحاق عليهما السلام- در تو نيز به وجود خواهد آمد.
حضرت يوسف عليه السلام كنار اين معلّم، به تحصيل معرفت كامل معنوى نائل شد و از همان زمان تحصيل، علم را به عمل تبديل كرد و به تعبير قرآن مجيد، غرق در ذكر الله شد. به معناى آسانتر، از همان ابتداى جوانى، خدا محور همه شؤون زندگى ايشان شد و هر قدمى كه برداشت، به عشق خدا برداشت.
مفهوم ذكر در قرآن
در قرآن مجيد پروردگار به همه خطاب مىكند؛ «وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيرًا»
بندگان من! غرق در ياد كثير من شويد. آنهايى كه راه را رفتند، جاده را طى كردند و به آنجايى كه بايد برسند، رسيدند، مىفرمايند:
«ليس الذكر الكثير بالعدد» نمىخواهد خدا در اين آيه بگويد كه روزى هزار «سبحان الله» بگوييد:
«بل الذكر الكثير بالحضور» «ذكر كثير»؛ يعنى احاطهاى كه با همه وجود خود را در محضر حضرت حق حاضر بدانى. خداوند متعال از كثير، عدد را منظور نظر نگرفته است.
تقسيم بندى مراحل ذكر
صدرالمتألهين شيرازى قدس سره وقتى اين آيه را تحليل مىكند و اين حضور را توضيح مىدهد، انسان را بهت زده مىكند.
ايشان مىگويد: اين حضور با شش مرحله تحقّق پيدا مىكند.
اول؛ ذكر زبان، دوم؛ ذكر اعضاى بدن، سوم؛ ذكر نفس، چهارم؛ ذكر قلب، پنجم؛ ذكر نفس و ششم؛ ذكر سرّ است؛ يعنى آن حقيقت نهايى باطن انسان. خدا فرموده است:
«الانسان سرّى و انا سرّه»
انسان رمز من است و من نيز رمز انسان هستم. وجود ما مغز است و بدن ما پوست مانند پوست گردو. قلب ما مغز و سرّ ما روغنِ مغز است كه اگر آن روغن نباشد، يا باشد، اما كاربردى نداشته باشد، مغز پژمرده مىشود و مىپوسد.
آن وقت به اين شخص، انسان خشك، بىحال، بىمهر، بىمحبت، بىسود و بىمنفعت مىگويند. سرّ، همان روغنِ وجود است. در اين زمينه بحثهاى زيبايى شده است كه خواندنى، يافتنى و درك كردنى است.
فرزند از آن مرد الهى سؤال كرد: پدر! چه شده است كه به اينجا رسيدى؟ گفت:
نمىتوانم براى تو بگويم. مگر قابل بيان است؟ ولى وقتى خودت راه را برسى و لذت آن را درك كنى، مىفهمى. من كه نمىتوانم لذّت را با لفظ براى تو معنى كنم.
اگر من لفظ لذت را بر زبان جارى كنم، تو چه مىفهمى كه حقيقت آن چيست؟ آن كسى كه عسل نخورده است، با شنيدن لفظ عسل چه مزهاى را درك مىكند.
ذكر زبانى در حضرت يوسف عليه السلام
همه اين شش مرتبه ذكر در حضرت يوسف عليه السلام بوده است. اما ذكر زبان، اقرار به وحدانيت حضرت حق است. در اين زمينه نبايد كسى ساكت باشد. اين اقرار به وحدانيت گاهى به طور آزاد است كه من مىگويم: «لا اله الا الله» و راست مىگويم.
همين نيز فقط مهم است؛ چون در آيه اول سوره مباركه منافقون مىبينيد؛
«إِذَا جَآءَكَ الْمُنفِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ»
منافقان همه اهل نفاق هستند، يا رسول الله! وقتى نزد تو مىآيند، مىگويند:
يقيناً ما شهادت مىدهيم كه تو فرستاده خدا هستى،
«وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنفِقِينَ لَكذِبُونَ»
ولى من شهادت مىدهم كه اينها در اين شهادت به رسالت تو دروغ مىگويند. اين ذكر نيست، دروغگويى است. اين كه من بگويم: «لا اله الا الله» و راست نگويم؛ يعنى به لوازم توحيد نيز ملتزم نباشم، نه به او علاقه داشته و نه كارى دارم و نه به دنبال شؤونش هستم و نه مىخواهم حرف او را گوش كنم، اين شهادت دروغ است. البته اگر خودم را در محضر او بدانم، در برابر او چنين بىادبىِ سنگينى را نخواهم كرد كه در مقابل او دروغ بگويم.
صداقت در ذكر زبانى
كسى كه نزد اهل دلى مىرفت، با شوق و ذوق مىگفت: شب چهارشنبه در جمكران بودم. آن اهل دل گفت: براى چه به جمكران رفتى؟ گفت: آقا امام زمان عليه السلام
شبهاى چهارشنبه در جمكران است. گفت: مىدانم، تو براى چه رفتى؟ رفتى امشب دويست بار؛ يعنى صد بار در ركعت اول و صد بار در ركعت دوم به دروغ «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ»
گفتى و آمدى؟ واقعاً تو راست مىگويى؟ يعنى تو بنده هوى، هوس، پول، مقام و خودت نيستى؟ رفتى رو به روى خدا، دويست بار به خدا دروغ گفتى و آمدى؟ چرا رفتى؟ اقلًا اگر امشب نمىرفتى، دويست دروغ در نامه عملت نبود.
اگر «لا اله الا الله» بگويد و راست بگويد، اين ذكر زبان است. به پيغمبر صلى الله عليه و آله راست بگويد: «اشهد أنّك رسول الله»، به حضرت ابى عبدالله عليه السلام راست بگويد:
«اشهد انّك الامام البرّ التقىّ الرضىّ الزكىّ الهادى المهدىّ» و دروغ نگويد. آن كسى كه دروغ مىگويد، به امام نيز دروغ مىگويد كه تو امام هستى؛ چون امام او طاغوت است.
رفتار و گفتار صادقانه حضرت يوسف عليه السلام
حضرت يوسف عليه السلام مناجاتهايى در زندان، چاه و روى تخت حكومت دارد كه وقتى كسى تنها در خانهاش اين مناجاتها را مىخواند، مىخواهد با همه وجود چشم شود و گريه كند؛ چون ايشان راست مىگويد. مىدانيد چه زمانى مردم «لا اله الا الله» را راست مىگويند؟ آن وقت كه خدا را مانند آفتاب وسط روز باور داشته باشند. اين ذكر است.
وقتى در زندان افتاد، خرابى زندان و مأمورهاى خشن را ديد، خدا در قرآن مىفرمايد: «قَالَ رَبّ السّجْنُ أَحَبُّ إِلَىَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ»
گفت: مولاى من، اين زندان نزد من عزيزتر از كاخ عزيز مصر و دعوت آن زن است. اين راست گفتن خيلى كار مىخواهد كه به خدا راست بگويد كه: اين اتاق تنگ و تاريك، با اين مأمورهاى خشن كه اگر كسى دير بجنبد، او را شلاق مىزنند، نان خشك براى او مىآورند و تحقيرش مىكنند، براى من از كاخ محبوبتر است، اگر راست نمىگفت كه خدا نقل نمىكرد؛ چون خدا دروغ را نقل نمىكند.
معناى اقرار و ذكر لسانى
اين اقرار زبان است. اقرار از باب افعال است، يعنى اثبات و مستقر كردن. در تمام روايات دارد:
«الايمان اقرار باللسان»
نمىگويد: «الكلام باللسان»، «الاقرار، أقرّ يقرّ اقراراً»؛ يعنى «أثبت يثبت اثباتاً».
وقتى «لا اله الا الله» مىگويم؛ چون مىبينم كه هست و مىگويم. به لفظ كارى ندارد.
«لا اله الا الله» را مىشود به طوطى نيز ياد داد و رفقا را دعوت كرد و طوطى ده مرتبه «لا اله الا الله» بگويد، اما چه قيمت و ارزشى دارد؟
راستگوترين راستگويان عالم
تك و تنها، كسى بالاى سرش نبود، تشنه، گرسنه، بدن خون آلود، صورتش را روى خاك گذاشته و يك خط با خدا حرف راست زد. اين راستگويى كار خيلى مشكلى است. كسى كه در مقابل چشمش هفتاد و يك بدن قطعه قطعه شده باشد، آن هم چه بدنهايى! مگر تا به حال ارزش اصحاب ايشان روشن شده است؟ عصر تاسوعا ايشان به قمر بنىهاشم فرموده بود: «بنفسى انت» «1» جانم فداى تو.
امام صادق عليه السلام درباره على اكبر فرمود: در اين عالم جز بندگى خدا شغلى در همه شؤون نداشت و به تجارتى جز تجارتى كه طرف مقابلش خدا بود، دست نزد.
كسى كه چشمش به اينها افتاده باشد و از آن طرف نيز صداى ناله جانسوز هشتاد و چهار زن و بچه را بشنود و بعد راست بگويد، اينجا راست گفتن فقط كار امام حسين عليه السلام است.
راستگويى ازلى و ابدى حضرت ابى عبدالله عليه السلام
آن وقتى كه خدا در عالم ملكوت، قبل از خلقت انسانها، تابلوى كربلا را به تمام فرشتگان نشان داد؛ چون ما روايات زيادى داريم كه خدا كربلا را به آنها خبر داده است. آن زمانى كه تابلوى عاشورا را به تمام فرشتگان، ارواح ملكوتيان و در علمش به ارواح انسانها نشان داد كه كدام يك از شما اين روز را انتخاب مىكنيد، قبل از اينكه كسى وارد ميدان شود، حضرت ابى عبدالله عليه السلام گفته است: من.
اصلًا نگذاشته هيچ فرشته، پيغمبر، امام و اوليايى بگويند: من، همين كه گفت، خدا نيز فرمود: قسمت تو باشد. ولى ظهورش در روز عاشورا بود. در زيارت عاشورا مىخوانيم: مصيبت شما بر آسمانها و زمين سنگين بود. كسى كه در آن حادثه بتواند راست بگويد؛ صورت روى خاك بگذارد و بگويد:
«الهى رضاً بقضائك صبراً على بلائك لامعبود سواك» من در دو عالم غير از تو محبوبى ندارم. راست گفت كه بر صفحه هستى اين سه جمله ثابت ماند.
هرگز نميرد آن كه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جريده عالم دوام ما
امر خدا به معيت با راستگويان
اين آيه هميشه به يادتان بماند. امر واجب حضرت حقّ است: «وَ كُونُوا مَعَ الصدِقِينَ»
خود را با گروه راستگويان پيوند بزنيد. فقط آن گروه را قبول دارم. اين ذكر «اقرار باللسان» است، ولى راست بگويد.
مرحوم قاضى، استاد علامه طباطبايى بود. علامه مىفرمودند: من هر چه
دارم، از ايشان دارم. ايشان به علامه مىفرمودند: هر چه مىخواهى از دو راه به دست بياور: يكى نماز شب «1» و ديگر توسل به حضرت سيدالشهداء عليه السلام. اگر بدون اين دو كار، تمام كتابهاى جهان را بخوانى، به جايى نمىرسى؛ چون كتابها بدون اين دو، نور را منتقل نمىكنند.
مرحوم قاضى مىفرمايد: شب دير آمد، در قفل بود. گفتند: استاد! چه كنيم؟
اينها كسانى بودند كه مزاحم احدى نمىشدند. اگر مىآمدند و مىدانستند كه اهل خانه خواب هستند، پشت درب، در كوچه مىخوابيدند. مىگفتند: به ما گفتهاند كه تا اجازه نداشته باشى، خواب را بيدار نكن.
گفت: من درب را با حرف راستى كه مىزنم، باز مىكنم. مرحوم قاضى مىفرمايد: استادم نگاهى به آن قفل قديمى كرد و با حال خاصى گفت: «يا فاطمة الزهراء»
شما با حرف راست، رزق خدا را مىتوانيد جلب كنيد و زياد رفيق خوب پيدا كنيد. با حرف راست مىتوانيد زلف خود را به زلف ملائكه پيوند بزنيد.
اشك و گريه صادقانه
استادى داشتم كه چند ماه به رحلتش مانده براى من با گريه تعريف كرد. به خدا قسم! در روايت دارد كه اگر در دوره عمر خود يكبار گريه راست كنيد، آن اشك را خود خدا مىگيرد و نزد هيچ فرشتهاى نمىگذارد. اگر در قيامت به دوزخ محكوم شويد و مىخواهند شما را به جهنم ببرند، خدا مىفرمايد: او چيزى نزد من دارد كه باعث نجات است و آن اين است كه يك بار، قطره اشكى از روى صدق و راستى گريه كرد.
ايشان به من گفت: شب چهارشنبهاى با چند نفر از شاگردان خصوصى استاد، مرحوم قاضى با ايشان همراه شديم و به مسجد كوفه رفتيم. هنوز برق به نجف نياورده بودند.
عبادات و ذكرهايى كه استاد به ما ياد داده بود را انجام داديم. بعضىها كارشان تمام بود و بعضىها هنوز اواخر كارشان بود. چراغ معمولى قديمى كه چراغ موشى مىگفتند در انتهاى مسجد روشن بود و نور كمى در صحن بود. مار جعفرى زهردارى، نمىدانيم از كجا وارد مسجد شد.
ما با ديدن مار، وحشت زده به كنارى آمديم. آنهايى كه اعمالشان تمام نشده بود، نزديك بود با ديدن مار، از ترس كار را قطع كنند. اما استاد آرام به مار گفت: «مت» بمير! مار نيز خشك شد و مرد. بعد ايشان گوشهاى نشست و بقيه اعمال را تمام كرد و فرمود: برويم.
گفت: پشت سرش راه افتاديم. يكى از ما شكّ كرد. با خود گفت: بروم ببينم واقعاً مار مرده است يا نه. رفت و برگشت. استاد گفت: من راست گفتم بمير. دروغ نگفتم. رفتى مرا امتحان كنى؟ من كه اهل دروغ نيستم؛ يعنى نيت او از رفتن را خواند.
ذكر توسلى به پيشگاه پروردگار
بياييد راست بگوييم. راستگويى، ذكر زبان است. اين ذكرها براى ما چه كار مىكند؟ معلوم مىشود راه گرفتن فيوضات از منبع آن، چيست. دومين فرد عالم خلقت؛ يعنى اميرالمؤمنين عليه السلام شبها صورت روى خاك مىگذارد و مىگويد:
«آه من قلّة الزاد و طول الطريق و بعد السفر» آن وقت اگر ما به كريم بگوييم نداريم، كريم به ندار چه مىخواهد بگويد؟
مىخواهد بگويد: چه آوردى؟ نه. اخلاق كريم اين نيست كه به گدا بگويد چه آوردى؟ بلكه اخلاق كريم اين است كه به گدا بگويد: چه مىخواهى؟
يا ربّ به سرّ و سرّ ذات بىمثالت روشن دلم گردان به اشراق جمالت
عمرى است دل دارد تمنّاى وصالت با يك نظر درد فراقم ساز درمان
نالم به كويت حالى از درد جدايى گريم كه شايد پرده از رو برگشايى
تو افكنى بر من نگاه دلربايى من بنگرم آن حسن كل با ديده جان
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
روابط عمومی و امور بین الملل مرکز علمی تحقیقاتی دارالعرفان الشیعی