بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.
قرآن مجيد در سوره مباركه احزاب ده منزل را بيان مىكند كه طىّ اين منازل براى همه انسانها ميسر است، چرا كه در هر بخشى از اين بخشهاى دهگانه به مردان و زنان اشاره دارد: «إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِمتِ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنتِ وَ الْقنِتِينَ وَ الْقنِتتِ وَ الصدِقِينَ وَ الصدِقتِ وَ الصبِرِينَ وَالصبِرَ تِ وَ الْخشِعِينَ وَ الْخشِعتِ وَالْمُتَصَدّقِينَ وَ الْمُتَصَدّقتِ وَ الصائِمِينَ وَالصائِمتِ وَ الْحفِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحفِظتِ وَ الذَّ كِرِينَ اللَّهَ كَثِيرًا وَ الذَّ كِرَ تِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَةً وَ أَجْرًا عَظِيًما»
وعده مغفرت و اجر عظيم
«أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَةً وَ أَجْرًا عَظِيًما» اين محصول طىّ اين ده منزل است: مغفرت نسبت به كل دوران عمر و اجر عظيم.
اين مغفرت، وقتى شامل حال مردان و زنان طىّ كننده اين منازل باشد، در قيامت شرمندگى، اندوه، تأسف، فشار روانى و خجالتزدگى ندارند. اجر عظيم هم كه حيات ابد آخرت آنهاست.
مصاديق مغفرت و اجر عظيم
گوشههايى از اين اجر عظيم در بعضى از سورههاى قرآن كريم بيان شده است. اين آيات كوتاه در مكه نازل شده، بيان بخش اندكى از آن اجر عظيم است. «وُجُوهٌ يَوْمئِذٍ نَّاعِمَةٌ» چهرههاى آنها در قيامت شاداب، تازه، شكفته و جوان است. هيچ گونه آثار ضعف، شكستگى، رنج، اندوه و خستگى در آن چهرهها ديده نمىشود. چرا؟ خود حضرت حق، علت اين شادابى آنان را بيان مىكند: «لّسَعْيِهَا رَاضِيَةٌ» چون پرونده دوره عمر دنيايى خود را مىبينند و نسبت به تمام سعى، تلاش و اعمال دوره عمر خود شاد و راضى هستند. راضى هستند كه اين عمر كوتاه را در دو كار مصرف كردند؛ عبادت ربّ، خدمت به خلق.
اگر در اين دوره عمر لغزشهايى نيز اين طىّ كنندگان ده منزل داشتند: «أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَةً وَ أَجْرًا عَظِيًما»
آمرزيده و بخشيده شده و از آنها گذشت مىشود.
ارائه شبهه و جواب آن
گاهى مطالبى راجع به پروردگار بيان مىشود كه نه با آيات موافق است، نه با روايات و نه با اوصاف وجود مقدس او، هيچ موافقتى ندارند. فرض كنيد نقل مىكنند كه كسى جرمى را مرتكب شده است و خداوند متعال به خاطر آن جرم، صد سال او را گرفتار عذاب كرده است، آيا اين خلاف عدالت و رحمت واسعه پروردگار نيست؟
در ارائه برنامههاى الهى، چه برنامههاى دينى و چه برخوردها، اگر آيات قرآن، روايات و صفات خودش لحاظ نشود، به حضرت او تهمت و افترا خواهند بست. هرگز پروردگار عالم جريمه غيرمتناسب با جرم ندارد و هرگز بر جريمه اصرار ندارد، بلكه بر پاداش اصرار دارد.
معناى وعده و وعيد خدا
به همين خاطر از نظر علمى مىگويند: تمام پاداشهاى خدا در دايره وعده است و تمام جريمههاى او در دايره وعيد. وعده به چه چيزى مىگويند؟ به همين كه در آخر ده منزل آمده است:
«أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَةً وَ أَجْرًا عَظِيًما». مغفرت و اجر عظيم خود را آماده كرده است. يعنى ده منزل را بيا، مغفرت و اجر عظيم را بگير. اما اگر گناهانى را در قرآن مطرح كند و بگويد: بر اين گناه، گناهكار را عذاب خواهم كرد. چون وعيد است، يقيناً تغيير پذير مىباشد.
نمونهاى از وعيد خدا در قرآن
اول سوره توبه «بسم الله» ندارد؛ يعنى مىخواهم حرفهايى بزنم كه با رحمانيت و رحيميت من تناسبى ندارد. در اين برخوردى كه مىخواهم با اهل مكه بكنم، نه پاى رحمانيت بايد در كار باشد و نه پاى رحيميت. عصبانى و خشمگين هستم. سخط و نفرت دارم. ديگر جاى رحمانيت و رحيميت نيست. معنى ندارد كه پروردگار اينجا بگويد: اى اهل مكه! شما را خيلى دوست دارم، اما چنان شما را عذاب مىكنم كه در تاريخ بنويسند. محبت كه با غضب همراه نيست.
خشم و غضب خدا در سخن با كفار
آن وقت حرف را با همين حالت خشم و غضب شروع مىكند: «بَرَآءَةٌ مّنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ»
از جانب خدا و پيغمبر صلى الله عليه و آله نسبت به مشركين اعلام بيزارى مىشود؛ يعنى من و پيغمبر صلى الله عليه و آله شما را اين گونه نمىخواهيم. بعد هم تمام تعهّداتى كه با پيغمبر بستيد و تعهّداتى كه پيغمبر به دستور خودم با شما بست، چون اجرا نكرديد، يك طرفه اعلام لغو پيمان مىكند. باز با غضب، خشم، سخط و در اوج غضب، در آيه شريفه ادامه مىدهد، مىفرمايد: چهار ماه به اينها آتش بس بده. چهار ماه حرام را نجنگيد، درگير نشويد و براى همديگر مشكل ايجاد نكنيد و آنها را آزاد بگذاريد: «فَسِيحُواْ فِى الأْرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ» هر جا مىخواهند بروند، جلوى آنان را نگيريد. بعد، وقتى چهارماه تمام شد، دوباره نهايت غضب و خشم خود را نشان مىدهد.
توبه، گرداننده وعيد خدا
سپس به پيغمبر صلى الله عليه و آله و مردم مىفرمايد: اگر توبه كردند، توبه آنان را مىپذيرم؛ يعنى آنان را عذاب نمىكنم و خشم، غضب و سخط بر آنان روا نمىدارم. پس بين وعده و وعيد خدا فرق است. شما وقتى قرآن مىخوانيد، اگر ديديد وعيد متوجه شماست، بدانيد آن را با توبه مىشود حل كرد.
اول مىفرمايد: دارى مىميرى، نابود و شايسته عذاب مىشوى و به جهنم مىروى، اما در پايان اين غضب مىفرمايد: بيا دارو مصرف كن، آشتى كن، نماز بخوان، با پيغمبرم با محبت باش، من گذشت مىكنم و مىگذرم.
برادران حضرت يوسف عليه السلام و وعيد خدا
برادران حضرت يوسف عليه السلام در جريان برخورد با او هجده گناه را در يك روز، آن هم در خانه پيغمبر و در كنار او مرتكب شدند كه تمام آن گناهان را در آيات اول سوره بيان كرده است. آثار دو يا سه گناه از اين هجده گناه، سى سال بر خانه حضرت يعقوب عليه السلام حاكم بود. اما وقتى كه بعد از سى سال همگى به مصر آمدند، آن ده برادر به پدر عرض كردند: ما در گذشته اشتباه كرديم، ما خجالت مىكشيم كه به خدا بگوييم از ما بگذر. شما به خدا بگو: «قَالُواْ يأَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَآ»
حضرت يعقوب عليه السلام نيز با كمال ميل پذيرفت و به آنان گفت: «سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ»
به زودى پرونده شما را نزد خدا پاك مىكنم. خدا نيز نگفت: آنها را رها كن، بگذار به جهنم بروند. امام باقر عليه السلام مىفرمايد: وقتى به فرزندان گفت: به همين زودى براى شما طلب مغفرت مىكنم، اين به همين زودى، سحر شب جمعه بود كه حضرت يعقوب عليه السلام مىدانست كه وقت سحر، آن هم شب جمعه، دعا مستجاب است. آن وقت بود كه گفت: خدايا! فرزندان مرا بيامرز. خدا نيز همه آنها را آمرزيد؛ چون خدا، خداى صلح، سلم، مهر و محبت است.
معرفى واقعى خدا به ديگران
شما در معرفى خدا نزد ديگران خيلى دقت كنيد. همان چيزى را كه خدا در قرآن و ائمه عليهم السلام مىگويند، بگوييد. چيزى نگوييد كه با صفات، آيات خدا و فرهنگ اهلبيت عليهم السلام وفق ندهد. خدا خيلى عظيم است. امام زين العابدين عليه السلام مىفرمايد: اى خدايى كه دعاى دشمنترين دشمنانت را حتى وقتى كه او به درِ خانه تو نيامد كه از تو درخواست كند، مستجاب كردى. نگفتى: تا ابد به حرف تو گوش نمىدهم.
عطوفت خدا با دشمنان
يكى از دشمنترين دشمنانت نيز همان كسى بود كه به او گفتى: رجيم، ملعون، منفور و مذموم، اما تا به تو گفت:
«قَالَ رَبّ فَأَنظِرْنِى إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ»
چه وقت اين حرف را گفت؟ زمانى كه حضرت آدم عليه السلام آفريده شد و او بعد از اين كه سجده نكرد، اين حرف را زد.
من در مجلات علمى خواندم: جمجمههايى را كه از قبرهاى قديم هند به آزمايشگاههاى اروپا بردند، اندازهگيرى علمى كردند، نظر دادند كه صاحبان اين جمجمهها در پانزده ميليون سال قبل مردهاند، چه وقت انسان به كره زمين آمده، ما تاريخ دقيقش را نداريم؟ فرض كنيد همان زمانها ابليس به خاطر حضرت آدم عليه السلام با خدا درگير شد و به خدا گفت: خدايا! به ملك الموت بگو تا روز قيامت جان مرا نگيرد. به من عمرى تا روز قيامت بدهد. خدا فورى به او گفت: «قَالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنظَرِينَ» باشد، دعاى تو مستجاب است.
معامله خدا با بندگان
امام زين العابدين عليه السلام مىفرمايد: تو كه دعاى دشمنترين دشمنانت را مستجاب كردى، اگر من كه دوست تو هستم، بگويم: به من عنايت كن، نه مىگويى؟
دوبار در دعاى كميل آمده است: «ما هكذا الظنّ بك» اصلًا چنين گمانى به تو نمىرود كه دردمند بيايد و درد خود را به تو بگويد، تو بگويى: دوا نداريم، برو. خدا را همان گونه كه هست، معرفى كنيد تا دل كسى از خدا زده نشود. به بچه دوازده ساله نگو: اگر نماز نخوانى، در قيامت فرشتههاى وحشتناكى دور تو را مىگيرند و بعد تو را به جهنم مىبرند، هم مىزنند و هم مىسوزانند.
نهايت شفقت خدا بر بندگان
كسانى را در اسلام داشتيم كه حتى يك ركعت نماز نخواندند، يك روزه هم نگرفتند، اما به بهشت رفتند. شيخ طوسى نقل مىكنند: پيامبر با چند نفر در بيابانهاى مدينه مىرفتند، فرمودند: چه مىبينيد؟ گفتند: هُرم گرما، كه به اين ريگها، سنگها و رملها مىزند و هُرم ايجاد كرده است. چيز ديگرى نمىبينيم. فرمود: شتر سوارى را مىبينم كه شش شبانه روز است راه مىآيد و از چادرنشينان بيابان است، مىخواهد به مدينه بيايد تا مرا ببيند. سوار رسيد، پيغمبر صلى الله عليه و آله جلوى او را گرفت، فرمود: كجا مىروى؟ عرض كرد: مدينه. فرمود: براى چه مىروى؟ عرض كرد: شنيدم پيغمبرى هست كه حرفهاى خوبى مىزند، مىخواهم بروم او را ببينم. حضرت فرمود: آن پيامبر منم. عرض كرد: پس يكى از آن حرفها را بزن، فرمود: آيا بتپرستى؟ عرض كرد: آرى، فرمود: اگر در زندگى به مشكل بر بخورى، بت مشكل تو را حل مىكند؟ عرض كرد: نه. فرمود: آيا مريض تو را شفا و درد تو را دوا مىكند؟ عرض كرد: نه. فرمود: پس بت را رها كن و بيا دست به دامان كسى بزن كه: «يكشف السوء اذا دعاه و يجيب المضطرّ اذا دعاه» درد را دوا، فقير را غنى و مرده را زنده مىكند. گياه را مىروياند. عرض كرد: چگونه دست در دست خدا بگذارم؟ فرمود: فعلًا با دو كلمه: «شهادة أن لا اله الا الله و أنّى رسول الله» او نيز اين جملات را گفت. از شتر آمد بيافتد، پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: او را نگهداريد. او شش شبانه روز است كه غذا نخورده و اكنون مرده است. آرام او را پايين بگذاريد. بعد فرمود: برويد آب بياوريد و او را غسل دهيد. خود پيغمبر صلى الله عليه و آله اين بدن را غسل داد، نماز خواند و دفن كرد. اين شأن پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله است: «وَ مَآ أَرْسَلْنكَ إِلَّا رَحْمَةً لّلْعلَمِينَ»
عرض كردند: آقا! كفن بياوريم؟ فرمود: نمىخواهد، با پيراهن خودم او را كفن مىكنم. قبرى بكنيد. خود حضرت وارد قبر شدند، فرمودند: بدن او را به من بدهيد. جنازه را درون قبر، رو به قبله خواباند، صورت روى صورت ميّت گذاشت و فرمود: چقدر راحت به بهشت رفتى. اين خداست.
پيغام به خدا از طريق حضرت موسى عليه السلام
گوينده اين شعر يكى از اعظم علماى شيعه، وجود مبارك ملا احمد نراقى است:
ديد موسى كافرى اندر رهى پير گبرى، كافرى و گمرهى
گفت اى موسى از اين ره تا كجا مىروى و با كه دارى مدّعا
گفت موسى مىروم تا كوه طور مىروم تا لجّه درياى نور
مىروم تا راز گويم با خدا عذر خواهم از گناهان شما
چون خدا به انبيا گفته است كه اينها اگر توبه نكردند، شما به جاى اينها توبه كنيد تا من آنها را بيامرزم.
گفت اى موسى توانى يك پيام با خداى خود زمن گويى تمام
گفت موسى گو پيامت را كه چيست گفت از من با خداى خود بگو
گو فلان گويد كه چندين گير و دار هست من را از خدايىِ تو عار
نى خدايى تو نه من هم بندهام نى ز بار روزيت شرمندهام
گر تو روزى مىدهى هرگز مده من نخواهم روزيت منّت ميار
اول به او بگو: از اين كه تو خداى من هستى، ننگم مىآيد. بعد به او بگو: نه من بنده تو هستم، مرا به خود نچسبان، نه تو خداى منى، من هم تو را به خودم بند نمىكنم. اگر روزى مرا تو مىدهى، مىخواهم ندهى. من روزى تو را مىخواهم چه كنم؟
زين سخن آمد دل موسى به جوش گفت با خود من چه گويم حق خموش
حق اين است كه چيزى نگويم.
شد روان تا طور با حق راز گفت راز با يزدان بىانباز گفت
اندر آن خلوت به جز او كس نديد با خدايش رازها گفت و شنيد
چون كه فارغ شد در آن خلوت ز راز خواست تا گردد به سوى شهر باز
رو به شهر كرد و پشت بر كوه هم گفت حق كو آن پيام بندهام
جواب خدا به پيرمرد گبر
مگر بنده من به من پيغام نداده بود. چرا نمىگويى؟
گفت حق كو آن پيام بندهام گفت موسى من از آن شرمندهام
شرم دارم تا بگويم آن پيام چون تو دانايى تو مىدانى تمام
اى موسى! ادب اقتضا مىكند كه من پيام او را جواب بدهم.
گفت رو از من بر آن تند خو پس ز من او را سلامى باز گو
پس بگو گفتت خداى دلخراش گر تو را عار است از من عار باش
من ندارم از تو عار و ننگ و نيز نيست ما را با تو جنگ و هم ستيز
گر نخواهى روزيم، من مىدهم روزيت از سفره فضل و كرم
فيض او عام است و فضل او عميق جود او بىانتها لطفش قديم
او از من خيلى عصبانى است. اين ادب كلام است: وقتى به او رسيدى، بگو خدا به تو سلام رسانده است. من به حرف تو گوش نمىدهم كه مىگويى نمىخواهم، تو نخواه، ولى من روزى تو را مىدهم. من همه اين ابرها، بارانها، برفها، چشمهها، رودخانهها و زمينهاى زراعتى را براى تو درست كردهام.
تشبيه امثال پيرمرد گبر به بچه شيرخوار
اى موسى! مىدانى داستان اين پيرمرد گبر چيست؟ داستان بچه شيرخواره است:
كودكان گاهى به خشم و گه به ناز از دهان پستان بيندازند باز
دارد شير مىخورد، اما يكباره رها مىكند و سرش را برمىگرداند.
دايه پستان چون گذارد در دهن هين مكن ناز اى انيس جانِ من
رخ مگردان خود تو پستانم بگير جوشد از پستان من بهر تو شير
خلق طفلانند و باشد دايه او دايهاى بس مهربان و نرمخو
توبه پيرمرد گبر
چون كه موسى باز گشت از كوه طور طور نى، بل قُلزم زخّار نور
گفت: كافر با كليم اندر اياب گو پيامم را اگر دارى جواب
گفت: موسى آنچه حق فرموده بود زنگ كفر از باطن كافر زدود
بود گمراهى ز راه افتاده پس آن جوابش بود آواز جرس
سر به زير انداخت لختى شرمگين آستين بر چشم و چشمش بر زمين
سر برآورد آن گهى با چشم تر با دلى پر خون و جانى پر شرر
گفت: اى موسى دهانم دوختى از پشيمانى تو جانم سوختى
من چه گفتم اى كه روى من سياه تا ابد از گفت خود افغان و آه
اى موسى! من نفهم بودم و خدا را نشناختم. اگر كسى به من گفته بود كه خدا
كيست، من اين گونه نمىگفتم.
موسيا ايمان برِ من عرضه كن كودكم من بر دهانم نِه سخُن
موسيا ايمان مرا بر ياد ده اى خدا يا جان من بر باد ده
موسى او را يك سخن تعليم كرد آن بگفت و جان به حق تسليم كرد
اى نراقى هان و هان تا چند صبر يادگير ايمان خود زان پير گبر
گرچه گفتار تو ايمان پرور است اين سخنهايت همه نغز تر است
ليك زايمان تو دارد عار و ننگ كافر بتخانه ترساى فرنگ
نراقى خود را نصيحت مىكند: اين چه مسلمانيى است كه تو دارى، كه گبر و بتخانهاى از تو عار دارند.
عشق آمد و از هستى خود بىخبرم كرد ديوانه بُدم عشق تو ديوانهترم كرد
وصل تو ز فردوس مرا كرد حكايت شبهاى فراق تو ز دوزخ خبرم كرد
من خوردم اگر آنچه خدا نهى از آن كرد اين معصيتى بُد كه اول پدرم كرد
صيّاد گرم در قفس انداخت ننالم فرياد از آن است كه بىبال و پرم كرد
گفتى كه تو را يار طلب كرده صفايى اين است اگر هست كه آه سحرم كرد
براى نماز خواندن بچه يك هزارى به او بده و بگو، اين مال نمازت نيست، اين به خاطر اين است كه دلم را شاد كردى، مزد نمازت را او بايد بدهد. اما بابا يادت باشد كه اگر رابطهمان با او برقرار نشود، اين نعمتها كم مىشود. اگر امشب كسى بيايد پاى منبر، حرفهاى خدا و اهل بيت را گوش بدهد، خوب دقت كند، زن هم ندارد و بچه هم ندارد، وارث هم ندارد، فقط گوش بدهد، بعد در خودش بجوشد، عجب، خداى به اين خوبى ما 40 سال است كه يك ركعت نماز نخوانديم، يك روزه نگرفتيم. ما چقدر بد هستيم. ناراحت بشود، گريه بكند، بعد هم در آن خلوت قلبش واقعاً بگويد به خودت قسم آشتى كردم، از امشب به بعد هم نمازهاى نخوانده و هم روزههاى نگرفته را شروع مىكنم، از جلسه رفت بيرون و افتاد و مرد. زن و بچه و پدر هم ندارد، هيچ كس از گذشتهاش خبر ندارد، اين 40 سال نماز و روزهاش چه مىشود؟ كلش بخشيده مىشود، چون نيت كرد بخواند، عمرش كفاف نداد.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
روابط عمومی و امور بین الملل مرکز علمی تحقیقاتی دارالعرفان الشیعی