بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.
اميرالمؤمنين على عليه السلام در بخش اول گفتار مباركشان فرمودند: «المؤمن من طاب مكسبه» مؤمن آن انسانى است كه كسبش تا آخر عمر پاك است. اهل فريب خوردن و مغرور شدن از طريق مال دنيا نيست و مال دنيا را به صورت نعمت خدا و ابزار حضرت حق نگاه مىكند كه اين نعمت و ابزار براى عبادت خدا و خدمت به بندگان خدا در اختيار او قرار داده شده است.
كشف مبهمات سوره مباركه حديد
ائمه عليهم السلام معتقد بودند كه آيات اول سوره حديد را آيندگان مىفهمند و به خصوص در فرمايشهاى خود به عالمان ايران اشاره داشتند. اتفاق افتاده كه آمدند از پيغمبر يا از ائمه عليهم السلام آيات بسيار مشكل توحيدى يا كيهانى قرآن را سؤال كردند. اگر زمان پيغمبر صلى الله عليه و آله بوده، ايشان روى سلمان دست گذاشته، فرمودند: همشهرىهاى آينده او متوجه مىشوند چيست. اگر از امام زين العابدين عليه السلام مىپرسيدند، مىفرمودند: ظرف زمان شما قابليت درك اين آيات را ندارد، در آينده مىفهمند.
وقتى خدا در قرآن مجيد مىفرمايد: «يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِى الْأَرْضِ وَ مَا يَخْرُجُ مِنْهَا وَ مَا يَنزِلُ مِنَ السَّمَآءِ وَ مَا يَعْرُجُ فِيهَا وَ هُوَ الرَّحِيمُ الْغَفُورُ»
آنچه در زمين فرو مىرود، يا بيرون مىآيد و آنچه از عالم بالا به طرف زمين مىآيد يا از زمين به طرف آسمان بالا مىرود، وزن، عدد، كميت و كيفيت همگى را خدا مىداند، ولى امام عليه السلام فرمودند: آيندگان به دست مىآورند كه اين يعنى چه. اينها در كتابهاى علمى بحث شده است. به قدرى خواندنش لذت دارد كه حساب ندارد. در عين اين كه قدرت، علم، حكمت و عدل خدا را نسبت به هر ذرّهاى كه از بالا به زمين مىآيد و از زمين به بالا مىرود، نشان مىدهد.
خليفه خدا در امور مالى
در سوره حديد مىفرمايد: هر كسى كه مال پاك در اختيار دارد، چه كم و چه زياد، دارنده مال، مالك آن نيست، بلكه خليفه من در تصرف مال است. خدا چه احترام عجيبى به انسان صاحب ثروت مىگذارد. مىفرمايد: دارنده مال «خليفة الله» است. نمىگويد دارنده علم، دارنده فكر. بحث آيه فقط روى محور مال است. «وَ أَنفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُم مُّسْتَخْلَفِينَ فِيهِ»
اول آيه نيز مىفرمايد: حق نداريد مال را نگهداريد و حبس كنيد. منِ خدا به تو مال دادهام و تو را جانشين خودم در كنار اين مال قرار دادهام. جانشين من بايد مانند من باشد: دست و دل باز، جواد، سخى، كريم و معطى؛ يعنى جانشين من بايد افق طلوع جود، سخا، عطا و رزّاقيت من باشد. و در غير اين صورت در كنار مال، او را از جانشينى مىاندازم و او برادر شيطان مىشود. علاوه بر اين كه مال سكّوى اوج انسان به طرف مقام خداست، سكّوى سقوط انسان به دامن شيطان نيز هست.
رسم پاسدارى از مقام خليفة اللهى
پولدار اين احترام را بايد حفظ كند و نبايد پول خود را در محور خيمه حيات خود و خانوادهاش خرج كند، بلكه بايد مانند چشمه اول بهار و ابر بارانزا باشد. بايد مانند رودخانه در جريان باشد كه تشنگان، گرسنگان، عريانها و مشكل داران را سيراب كند و مشكل آنان را حل كند. اين ارزش انسانِ مال دار است كه به خلافت انتخاب شده است، اما اين مقام قابل برطرف شدن است؛ يعنى وقتى پروردگار ببيند كه جانشينش مطابق اخلاق او رفتار نمىكند، او را از جانشينى حذف مىكند و به او مىگويد: «إِنَّ الْمُبَذّرِينَ كَانُوا إِخْوَ نَ الشَّيطِينِ وَ كَانَ الشَّيْطنُ لِرَبّهِ كَفُورًا»
خليفه من بودى، اما اكنون برادر شيطان هستى. اگر اين برادرى ادامه پيدا كند و زلف دارنده مال به زلف شيطان گره بخورد، پروردگار به خودش قسم خورده است: «لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنكَ وَ مِمَّن تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ» من جهنم را از وجود تو و هر كس كه زلفش به تو گره خورده باشد، پر مىكنم.
ارج نهادن خدا به خليفه شايسته
خيلى از افراد مسلمان و شيعه، در ايران، يا خارج از كشور، از نظر ثروت خيلى فوق العاده هستند و ثروتهاى آنان نيز از طريق علم، دانش، كار و تجارت به دست آمده است. آنها نيز بايد بدانند كه در مال، اولًا و بالذات «خليفة الله» انتخاب شدهاند، اين مقام خلافت در صورتى تداوم پيدا مىكند كه وجود آنها افق طلوع جود، سخا و عطاى حضرت حق باشد، اما اگر اين افق نور از او طلوع نكند، او را از خلافت مىاندازند و هم زلف شيطان مىشود: «اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطنُ فَأَنسَيهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ أُولئِكَ حِزْبُ الشَّيْطنِ أَلَآ إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطنِ هُمُ الْخسِرُونَ» پرداخت بجا، نورانيت مىآورد و باعث آمرزش گناهان مىشود، و لو اين كه شخص نسبت به گناهان گذشته، بين خود و خدا توبه نكند و نگويد: اشتباه كردم، مرا ببخش.
همين كه پرداخت مىكند، گناهش بخشوده مىشود. ما در قرآن مجيد نداريم كه هر كس فقط توبه كند، او را مىبخشند، بلكه در قرآن داريم كه كسانى هستند كه در مسير خوبىها قرار مىگيرند، به خاطر خوبىها بخشيده مىشوند، نه به خاطر توبه. توبه نكرده، ولى خوبىها، آن گناهان را پاك كرده است: «إِنَّ الْحَسَنتِ يُذْهِبْنَ السَّيَاتِ»
بازخواست خدا از پول داران
ديد مؤمن به مال ديد خليفة اللهى است؛ چون مؤمن اهل قرآن است. اميرالمؤمنين عليه السلام مىفرمايد: مؤمن، يعنى انسان بزرگوارى كه خدا، قيامت، حرام و حلال را قبول كرده، تن به عبادت داده و در حدّ خودش قرآن را شناخته، ديدش در كنار مال نسبت به خودش، ديد خليفة اللهى است، از اين مقام لذت مىبرد كه ميان شش ميليارد جمعيت، خدا او را انتخاب كرده است.
آنهايى كه نفت، طلا و معادن ملتها را غارت مىكنند، رباخوران كه خون مردم را در شيشه مىكنند، گنهكارانى كه مال مردم را اختلاس مىكنند، دزدهايى كه مىدزدند، رشوه بگيران كه جيب مردم را خالى مىكنند تا كارى انجام دهند، از ميان اين همه دزد، غارتگر، لامذهب، ظالم، ستمكار و رباخور، توى مؤمن را كنار مال انتخاب كرديم كه خليفه ما باشى. اين خيلى مقام است. «وَ أَنفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُم مُّسْتَخْلَفِينَ فِيهِ» ببينيد اين آيه، صريح قرآن است و اين ديد مؤمن نسبت به خودش است.
عظمت مقام انفاق كننده
به خدا اگر او را قطعه قطعه كنند، اين مقام را از دست نمىدهد؛ چون اين مقام انبيا است. «إِنِّى جَاعِلٌ فِى الْأَرْضِ خَلِيفَةً» «يَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنكَ خَلِيفَةً فِى الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقّ»
و حضرت آدم عليه السلام را ساخت. اى پولدارى كه پولت پاك است! مىدانى كه تو به مقامى انتخاب شدهاى كه در امتداد مقام انبيا در بخش مال است؟ دنيا را به بيداران بدهند و بگويند: تمام جهان براى شما، ساعتى از اين مقام خلافت استعفا بده و الا تو را مىكشيم، مىگويد: شهادت را قبول مىكنم، دنيا براى خودتان؛ چون من نزد منوب عنه خودم مىروم، همان كسى كه مرا جانشين خودش قرار داده است. چرا نزد شما بمانم؟
امانت دارى مؤمن در اموال خدا
ديد مؤمن نسبت به پول، ديد ابزارى است. هيچ وقت به پول عشق نمىورزد و اصلًا دل او ارتباطى به پول ندارد. مىگويد: اينها ابزار است. هيچ وقت مكانيك عاشق آچار و ابزار خود نمىشود. آنها را مىگيرد تا با آن مكانيكى كند. نگاه ثروتمند به ثروت نيز بايد به عنوان ابزار باشد. اگر به پول احترام مىكند، براى اين است كه مىگويد: تو از نزد محبوب من براى خدمت به من آمدهاى، من نوكر تو نيستم. تو را به من دادهاند كه خرج كنم. خانه، مركب، لباس و خوراك، در حدّ شأنم؛ البته شأن، مال خود خداست، ولى به من اجازه داده كه از مال براى خود وسايلى به اندازه شأن و موقعيتم تهيه كنم. براى اين كه زندگيى داشته باشم، بتوانم فرزندان خوبى تربيت كنم و خانوادهام را خوب اداره كنم.
همچنين بتوانم در اين خانه نماز بخوانم، روزه بگيرم، قرآن ياد بگيرم و ياد دهم، نيمه شب در نماز گريه كنم. اين يك بخش استفاده از مال است و بخش ديگر نيز اين است كه بدانم مال را به من دادهاند تا به عباد خدا خدمت كنم. در جلسهاى مىروم و مىبينم دوستى حالش گرفته است، او را صدا مىكنم و مىگويم: چرا هر شب كه تو را پاى منبر مىبينم، كسل و ناراحتى؟ مىگويد: شب عيد غدير عروسى دختر من است، اما هنوز جهيزيهاش را نتوانستم بگيرم. بگو: اين كه غصّه ندارد، به همسرت بگو صورت جهيزيه را بنويسد، اين هم آدرس و شماره تلفن من است. چند روز بعد تمام مايحتاج او را مىدادى و مىگفتى: من خليفه خدا در مال هستم و مال نيز ابزار است كه خدا به من داده است تا به نيازمندان بدهم. بعد كه اجناس مورد نياز او را دادى، دست او را بگير و ببوس؛ چون به امام زين العابدين عليه السلام عرض كردند: چرا شما وقتى به فقير پول مىدهيد، دست او را مىبوسيد؟ فرمود: چون دست فقير، دست خداست. ما كه خدا را نمىبينيم تا دستش را ببوسيم، دست فقير را مىبوسيم، گويا دست خدا را بوسيدهايم.
خليفة الله بودن اموال
وقتى انسان ثروتمند خود را خليفة الله و مال را ابزار ببيند، و روزنهاى براى ورود مال حرام به زندگى خود باز كند، از خلافت مىافتد؛ چون اين مال ديگر ابزار خدا نيست. مال حرام، مال شيطان است: «يأَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِى الْأَرْضِ حَللًا طَيّبًا وَ لَاتَتَّبِعُوا خُطُوَ تِ الشَّيْطنِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ» او دشمن پنهان شما نيست، كسى است كه شما را به حرام مالى دعوت مىكند تا نماز، روزه و عبادت شما را نادرست كند. او دشمن آشكار شماست. اما مؤمن قبول نمىكند، نمىپذيرد، نمىخورد، ميل و علاقهاى نيز به اين اموال پيدا نمىكند. اين يكى از نشانههاى مؤمن و منزل دومِ «سلوك الى الله» است.
پرهيز مؤمن از حرام و موارد شبههناك
اما اين مؤمن چه كسى است؟ كسى است كه اميرالمؤمنين عليه السلام او را نشان مىدهد. اميرالمؤمنين عليه السلام نماز عشا را در مسجد كوفه خواندند. وقتى بيرون آمدند كه به خانه بروند. قصّاب محل او را صدا كرد. عرض كرد: يا اميرالمؤمنين! مقدارى گوشت مانده است، مىخواهم بروم، آيا آن را براى شما مهيا كنم؟ فرمود: نه. پولى كه از نخلهايم در مدينه براى من مىفرستند را براى تمام سال تنظيم كردهام، اكنون پول اين گوشت را ندارم. عرض كرد: نسيه ببريد. هر وقت داشتيد بپردازيد. فرمود: آن وقت من در گرو اين نسيه مىمانم تا زمانى كه پول تو را بدهم، هر وقت از كنار مغازهات عبور مىكنم، وقتى سلام مىكنيم، نگاه تو در سلام كردن اين معنى را مىدهد كه چرا پول مرا نمىآورى بدهى؟ يعنى ما اخلاقاً با هم درگير مىشويم و رفاقت ما مانند سابق نخواهد بود، اما من با شكم خود رفيقتر هستم، شكم من در اختيار من است، نه من در اختيار شكم.
تواضع و عظمت اخلاقى علامه لاهيجانى
روزگار مرحوم شيخ انصارى، روزگار اوج علم شيعه در عراق بود. بعد از شيخ انصارى ديگر آن اوج را تا كنون هيچ حوزه شيعهاى پيدا نكرده است. شاگردان شيخ، بسيار فوق العاده بودند. كتابهايى كه نزديك به پانصد نفر از شاگردان او نوشتهاند، مانند آخوند خراسانى، ميرزاى شيرازى، صاحب فتواى معروف تنباكو، وجود مبارك سيدعلى شوشترى كه با چهار واسطه، استاد علامه طباطبايى بود، مرحوم آخوند ملاحسينقلى درجزينى، سيداحمد كربلايى، سيد على قاضى و ديگران، خدا مىداند كه شيخ و شاگردان بعدى او چه انسانهاى كم نظيرى بودند. يكى از شاگردان شيخ علامه سيد عبدالكريم لاهيجانى است.
عزيمت علامه لاهيجانى از نجف به تهران
علامه لاهيجانى فارغ التحصيل بحث شيخ است، درياى علم و عبادت. از شدت فقر طاقتش براى ماندن در نجف تمام شد. نمىتوانست ديگر بماند، فقر بىنهايت، اما در علم، دريا بود. با خود گفت: بروم و اين علم را براى مملكت خود خرج كنم. به تهران آمد. جايى كه در شأن او باشد، پيدا نكرد. هر محلى از تهران عالم بسيار مهمى داشت، لذا جايى پيدا نكرد. با خود گفت: وجود مقدس پروردگار فعلًا در اين شهر براى ما جاى خاليى نگذاشته است. به بازار برويم. اين بازار زمان فتحعلى شاه بود. در بازار در حال رفتن بود، چشمش به مغازهدار افتاد كه او را حاج ملّا صدا مىكردند. سواد نداشت، اما چهره نورانيى داشت.
شاگردى كردن علامه لاهيجانى در مغازه
وارد مغازه حاج ملّا شد. آن وقتها لباس بيشتر ايرانىها عبا و عمامه بود، حتى بازارىها و ادارىها. داخل مغازه شد و سلام كرد، گفت: حاج ملا! شاگرد احتياج ندارى؟ حال كه محبوب ما براى ما جايى در اينجا نمىخواهد، ما هم كه مالى نداريم، نمىخواهيم كه از سهم امام استفاده كنيم، كرامت مؤمن به قدرى زياد است كه نزد هيچ عالمى نرفت بگويد: من در نجف به علّامه لاهيجانى معروف بودم، سهم امام به من بدهيد. گفت: ما نان خود را با بازوى خود در مىآوريم. حاج ملا گفت: اهل كجا هستى؟ گفت: اهل لاهيجان. گفت: نوشتن مىدانى؟ گفت: مدادى روى كاغذ مىآوريم. خيلى عجيب است كه علامه فارغ التحصيل حوزه شيخ، به نظر اين قدر كوچك مىآيد كه او چنين سؤالاتى مىكرد و علامه نمىگويد كه من چقدر بزرگ هستم. گفت: اتفاقاً من به دنبال شاگرد مىگشتم؟ ببينم دين و ايمان دارى؟ سر ما كلاه نمىگذارى؟ گفت: نه، كمى دين و ايمان داريم، به اندازهاى كه ندزديم و نبريم. گفت: اسم تو چيست؟ گفت: عبدالكريم. گفت: فعلًا جارو را بردار و مغازه را جارو كن، ببينم مىتوانى. مغازه را جارو كرد. گفت: آسترى را بردار و اين در و ديوار را پاك كن. وقتى صبح آمدى، آفتابه را به مسجد مىبرى، آب مىآورى و مىپاشى كه گرد و خاك بلند نكند، بعد جارو مىكنى. يك قران نيز به تو مزد مىدهم گفت: فعلا محبوب ما دوست دارد كه ما را اين گونه ببيند، ما هم كه با محبوب چون و چرايى نداريم، در اين دنيا دو روز ميهمان هستيم، او نخواسته است كه ما علامه و آيت الله باشيم. امتحان ما نيز به اين است كه شاگرد حاج ملّا باشيم. گفت: حاج ملّا! كارهاى ديگر اگر دارى، من انجام مىدهم. گفت: آقا عبدالكريم! ما روز جمعه ده نفر ميهمان داريم، آيا مىروى اتاقها را جارو كنى، سفره را پهن كنى و به آشپز كمك كنى؟ بعد هم ظرفها را بشويى؟ گفت: چشم آقا.
شركت علامه لاهيجانى در درس مرحوم ملا على كنى
شش ماه تمام در مغازه حاج ملّا بود. حاج ملّا نيز بسيار متدين بود. روزى به او گفت: عبدالكريم! چند استخاره مىخواهم، مىروى منزل آيت الله حاج ملّاعلى كنى، اين نامه را مىگذارى و جواب استخاره را مىآورى. هم درسىهاى علامه لاهيجانى به شيخ انصارى گفته بودند و ايشان با نامهاى به مرحوم حاج ملا على كنى نوشته بود كه يكى از بهترين شاگردان حوزه اميرالمؤمنين عليه السلام مجتهد جامع الشرايط، يعنى علّامه لاهيجانى به تهران آمده است و لياقت دارد كه در رأس علماى اين شهر باشد.
حاج ملا على كنى خودش مرجع تقليد بود، نامه شيخ انصارى را بوسيد و به چشم خود ماليد كه يعنى ما خطّ شيخ را به چشم خود بماليم كه در قيامت آبروى ما نرود. شش ماه گذشت، هر جايى مىرفتند؛ مسجد، حوزه، غريبهاى را مىديدند، مىپرسيدند: آقا! شما علامه لاهيجانى نيستيد؟ بالاخره او را پيدا نمىكردند. كاغذ استخاره را آورد، ديد حاج ملّا على كنى مشغول درس است و دارد خارج فقه مىگويد و عجب دريايى است. كنار كفشها نشست و در وسط درس، اشكال علميى به نظرش آمد، ديد حاج ملا على اينجا را اشتباه مىگويد. بالاخره درس علم است. از روى كفشها گفت: استاد! به نظر مىآيد اين مطلب اين گونه باشد.
شناخته شدن علامه لاهيجانى
مرحوم حاج ملّا على نگاهى به او كرد، گفت: قدرى جلوتر بيا و بار ديگر حرف خود را بگو. علامه لاهيجانى گفت. مرحوم حاج ملا على ديد كه در او علم موج مىزند، اين مطلب در سطح مراجع بايد مطرح شود، اما او پر از گرد و خاك عطّارى است. عجب شاگرد عطّارى. اشكالى به علّامه لاهيجانى كرد. علّامه لاهيجانى دقيق جواب ايشان را داد، اشكال ديگر، جواب ديگر تا حاج ملّا على كنى از روى مسند درس كنار نشست و گفت: شما به اينجا بيا و درس بده. آمد و كنار حاج ملّا على نشست. پرسيد: شما چه كسى هستى؟ گفت: عبدالكريم لاهيجانى. ناگهان حاج ملا على تمام قد بلند شد. خم شد كه دست او را ببوسد، گفت: شش ماه قبل شيخ انصارى درباره شما به من نامه نوشت و من به دنبال شما مىگشتم. به من گفتهاند كه حوزه علميه تهران را به شما بدهم. حاج ملّا ديد شاگردش دير كرده است. جواب استخاره را نياورد. بلند شد و به خانه حاج ملّا على آمد، ديد شاگردش كنار آيت الله راحت نشسته است، گفت: آقا! بلند شو بيا، دير شده است، براى چه نشستهاى؟ حاج ملّا على كنى گفت: حاج ملّا! مىدانى با چه كسى دارى سخن مىگويى؟ گفت: بله، اين شاگرد من است. گفت: حاج ملّا! اين شخص يكى از افرادى است كه در رأس شاگردان شيخ انصارى است، او علّامه لاهيجانى است. حاج ملّا داشت سكته مىكرد. آخر مؤمن هم اين همه متواضع؟ مؤمن نمىتواند هر پولى را بخورد، مىرود شاگردى مىكند، نان و پنير مىخورد، اما از پولهاى شبههناك استفاده نمىكند؛ چون «المؤمن من طاب مكسبه».
ثمره ازدواج علامه لاهيجانى
آمد و جلوى حاج ملّا على كنى زانو زد، گفت: به اين مرد الهى بگو كه در اين شش ماهى كه شاگرد ما بودى، اولًا: ما را ببخشد كه مانند شاگرد با او عمل كرديم، ثانياً: من كه نمىتوانم زحمات اين مرد را ارج بگذارم، اما دخترى دارم كه پر از كمالات است. حاجى ملّا على كنى! فقط ايشان را وادار كن كه داماد من بشود. تا در نهايت من در قيامت نزد حضرت زهرا افتخار كنم كه دخترم را به فرزند تو هديه كردم. حاج ملا على كنى به او گفت و او قبول كرد و حاج ملا دختر خود را به علامه لاهيجانى داد. علامه لاهيجانى از اين دختر فقط يك فرزند دختر به دست آورد كه آن دختر را به آيت الله شيخ محمد رضا تنكابنى «1» شوهر داد، كه يكى از پسران شيخ محمدرضا، دانشمند معروف و خطيب بىنظير مرحوم آقاى فلسفى است.
آيت الله العظمى حاج ميرزا على آقا فلسفى «2» كه درس اصلى كلّ حوزه مشهد با ايشان بود و بعضىها ايشان را بر همه مراجع مقدم مىدانستند، ولى ايشان به قدرى زاهد و عارف بود كه حاضر نشد از خودش فتوايى بگويد. وقتى از او مسأله مىپرسيدند، مىگفت: مقلّد چه كسى هستى؟ بعد در تهران از دنيا رفت، در قبرستان چهارده معصوم تهران تشييع جنازه شد و در آنجا دفنش كردند.
زيارت قبر علامه لاهيجانى توسط امام زمان عليه السلام
چند سال گذشت، در صحن حضرت عبدالعظيم، بزرگوارى چشمش به جمال امام عصر عليه السلام روشن شد.
قال النبى صلى الله عليه و آله: «المؤمن ينظر بنور الله» عرض كرد: يابن رسول الله! فرمود: صبر كن من عبدالعظيم حسنى را زيارت كنم، بعد با هم بر سر قبر علامه لاهيجانى برويم. من- امام زمان- مرتب سر قبر او مىروم.
اى نسيم سحر آرامگه يار كجاست؟ منزل آن مهِ عاشق كُش عيّار كجاست؟
چرا بايد در ميان اين همه جمعيت، يك نفر شما را ببيند؟ چون چشمهاى ما كور است. كار و لقمه حرام ما را از ديدن ايشان محروم كرده است.
شب تاريك ره وادى ايمن در پيش آتش طور كجا وعده ديدار كجاست
هر كه آمد به جهان نقش خرابى دارد در خرابات بگوييد كه هشيار كجاست
باز پرسيم ز گيسوى شكن در شكنش كين دل سرشده، گمگشته گرفتار كجاست
هر سر موى مرا با تو هزاران كار است ما كجاييم و ملامتگر بيكار كجاست
ساقى و مطرب و مى جمله مهيّاست ولى عيش بىيار مهيّا نشود يار كجاست
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج فكر معقول بفرما گل بىخار كجاست
فرمودند: بيا بر سر قبر علامه لاهيجانى برويم. ايشان مىگويد: با امام زمان عليه السلام آمديم، سر قبر رسيديم، قبر باز شد، علامه لاهيجانى بيرون آمد و سلام كرد و امام زمان عليه السلام جوابش را داد و احوالپرسى كرد. پرسيد: در برزخ خوب و راحت هستى؟ اهل بيت عليهم السلام نه تنها مشكل دنياى ما را حل مىكنند، بلكه مشكل برزخ، قيامت و پرونده ما را نيز برطرف مىكنند. بعد وقتى حرف علامه لاهيجانى با امام زمان عليه السلام تمام شد، به من رو كرد و گفت: وقتى به تهران رفتى، سلام مرا به حاج شيخ مرتضى برسان. بگو: چرا بر سر قبر من نمىآيى؟ من منتظرم. امام زمان عليه السلام فرمودند: علامه لاهيجانى! شيخ مرتضى پير شده، زانو درد گرفته و نمىتواند بيايد. من به جاى او مىآيم و به تو سر مىزنم.
آن كس كه تو را شناخت جان را چه كند فرزند و عيال و خانمان را چه كند
ديوانه كنى هر دو جهانش بخشى ديوانه تو هر دو جهان را چه كند
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
مرکز علمی تحقیقاتی دارالعرفان الشیعی