بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.
كتاب خدا در سوره مباركه احزاب، براى كسانى كه علاقهمند هستند تا «سالك الى الله» باشند و به گونهاى در دنيا حركت كنند كه پايان حركت- به فرموده قرآن كريم- در لقا و قرب حق باشد، ده منزل مقرّر كرده است. اين ده منزلى است كه انبيا و ائمه طاهرين عليهم السلام به اندازه سعه وجودى خود طى كردند و ديگران نيز در طول آنها قدرت طى كردن را دارند. البته خداوند مهربان، براساس: «لَايُكَلّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا» ظرفيت، مقدار عقل و شعور آنان را لحاظ مىكند.
فضيلت متفاوت سالكين الى الله
خداوند متعال نمىخواهد كه همه در زمينه سلوك اين ده منزل، هموزن همديگر باشند. حتى انبياى خدا نيز در اين زمينه هم وزن نبودند، بلكه در قرآن مجيد آمده است: «تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ»
البته اميرالمؤمنين عليه السلام مىفرمايند: از نظر معنوى، بالاترين وزن را وجود مبارك رسول خدا صلى الله عليه و آله داشته است. علتش اين است كه كسى در اين عالم وجود، سعه قلب مبارك حضرت، جامعيت عقل، عظمت باطن و ظرفيت او را نداشته و نخواهد داشت. مخصوصاً قلبى كه محل نزول قرآن كريم بوده، معلوم است كه گستردهترين و وسيعترين قلب است. سرمايهاى كه در باطن او بوده، باعث شد كه خدا بفرمايد: «وَ مَآ أَرْسَلْنكَ إِلَّا رَحْمَةً لّلْعلَمِينَ» معلوم مىشود كه هموزن اين سرمايه، جاى ديگرى نبوده است. اما همه اين مسائل باعث اين نيست كه ديگران نتوانند اين ده منزل را طى كنند، بلكه مىتوانند و هيچ عذرى در قيامت، در پيشگاه مقدس پروردگار ندارند.
برشمردن منازل سير الى الله
اين ده منزل به ترتيبى كه خود قرآن بيان كرده است: منزل اسلام، ايمان، قنوت - نه به معناى دست گرفتن در نماز، بلكه يعنى به اجرا گذاشتن دستورهاى پروردگار و طاعت عملى است- منزل صدق، صبر، خشوع، تصدّق- نه صدقه- يعنى پرداخت در سطح عالى، پرداخت يوسف وار كه برادران به او گفتند: «فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قَالُوا يأَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنَا بِبِضعَةٍ مُّزْجةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنَآ إِنَّ اللَّهَ يَجْزِى الْمُتَصَدّقِينَ»
كه اين منزل نيز به همين تعبير در قرآن آمده است. هشتم، منزل صوم است- نه روزه معمولى- و نهم، منزل حفظ شهوت جنسى از حرام. پروردگار مخصوصاً به اين شهوت، قيد جنسى زده است و آخرين منزل نيز منزل ذكر است، البته به معناى گستردهاش كه نورانيت ذكر شامل زبان، اعضاى بدن، نفس، قلب، روح و عمق باطن است كه هر كدام از اين ذكرها در معارف الهى، به وسيله شخصيتهاى بزرگى مانند صدر المتألهين شيرازى، در تفاسير قرآنى بيان و آثار هر ذكرى نيز قيد شده است.
1- منزل اسلام
هر كدام از اين ده منزل، قبل از اين كه وارد آن شويم، مقدارى معرفت لازم دارد؛ كه اين اسلامى كه در اين آيه مىفرمايد، كدام اسلام است؟ يعنى اقرار به توحيد و رسالت با زبان؟ نه. ورود به اين منزل اول به اين نحو امكان دارد كه انسان خودش را از قيود غيرملكوتى آزاد و تسليم حضرت حق كند؛ يعنى اقرار باطنى كند كه مولاى رزّاق و كريم من! من از دست همه فرار كرده، آزاد شدهام و به جانب تو گريختهام، حال خودم را در اختيار تو مىگذارم و اين اقرار و گفته آنقدر بايد راست باشد كه زمينه جذب عنايت، نظر و فيض خدا فراهم شود. يعنى وقتى مىگويم: خودم را از دست غير درآوردهام، پروردگار ببيند كه من اسير پول، چهرههاى غيرخدايى، نامحرمان، بيگانگان، صندلى مقام و شهوت نيستم و قبول كند.
ابراهيمى شدن تسليم شوندگان
وقتى خدا تسليم بودن مرا قبول كند، مرا در حدّ خودم، در مسير ابراهيمى شدن مىاندازد. مدرك اين نكته در قرآن است. وقتى كه درباره حضرت ابراهيم عليه السلام حرف مىزند، مىفرمايد: «إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبّ الْعلَمِينَ» من از او كه آن وقت جوان بود، با الهام، وحى يا از طريق شريعت حضرت نوح عليه السلام، ابراهيم خليل الرحمن ساختم، چون در قرآن مىفرمايد:«وَ إِنَّ مِن شِيعَتِهِ لَإِبْرَ هِيمَ» بالاخره از طريقى به او رساندم كه تسليم من باش. در عين تسليم، آزاد بود؛ يعنى از محيط بابل كه محيطى صد در صد بتپرستى بود، از محيط خانواده خودش، چون يتيم بود و زير دست عمويش آزر كه در قرآن اسم او آمده كه كارخانه بتسازى داشت، آزاد بود. يعنى حتى يك روز حاضر نشد به كارخانه عموى خود برود و شاگردى كند. يك بار نيز تيشهاى بلند نكرد كه چوبى را به عنوان بت بتراشد. البته اگر مردم زمان او و قبل و بعد او بت مىپرستيدند، خود بت، منظور پرستش نبود. اينها بتها را نمودى از ارواحى در عالم غيب مىدانستند كه آن ارواح را نيز در فكر خودشان ساخته بودند و «ربّ النوع» مىدانستند، مىگفتند: روح باران، روح كشاورزى، روح تابش، روح بهار، روح زمستان. اين بتها را به طرح خودشان، به شكل آن ارواحى كه تصور كرده بودند مىساختند و جلوى بتها خم و راست مىشدند كه آن ارواح ببينند كه اينان پرستنده آنها هستند تا كارى براى آنها انجام دهند
آزاد بودن حضرت ابراهيم عليه السلام از قيود
ولى حضرت ابراهيم عليه السلام از قيود زمان و فساد آن، از بتپرستى، بتتراشى و ارتباط با بت آزاد بود: «إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ».
ما به او پيام داديم كه تسليم ما شو؛ چون آزاد بود، «قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبّ الْعلَمِينَ». نگفت: «لله» گفت: «لربّ العالمين» چرا؟ چون ايشان مىدانست كه «ربّ» به معناى مالك واقعى است كه در فضاى ملكيتش، مملوك را تربيت مىكند. يعنى قدرى گوشت، پوست و استخوان جاندار را در اين عالم به حضرت ابراهيم عليه السلام تبديل مىكند. خداست كه دانهاى را از زير خاك به درخت سيب تبديل مىكند. مقدارى بخار آب را به ابر، باران، تگرگ و برف تبديل مىكند. مقدارى خاك را بعد از مدتى به عقيق، فيروزه يا درّ و يا به فلزى به نام طلا تبديل مىكند. اگر من خودم را به اين طلاساز تسليم كنم، با مس وجود من چه خواهد كرد؟ و الا قبل از حضرت ابراهيم عليه السلام قدرى گوشت و پوست بود. از مادر به دنيا آمد و زير دست عمو نيز يتيم بار آمد، پس چه شد كه خليل الله شد؟
حضرت موسى عليه السلام در راه كليم الله شدن
انسان تربيت شدهاى در ميان دربار فراعنه مصر، چگونه كليم الله شد؟ موسى بن عمران عليه السلام به فرعون، دربار، ثروت دربار و پسرخوانده اعلى حضرت بودن، مقيد نبود. از همه اين قيد و بندهاى مخرّب دنيا و آخرت آزاد بود. شما نمىدانيد آزادى اينها در چه حدّى بود. من گوشهاى از آزادى وجود حضرت موسى عليه السلام را از زبان مبارك موسى بن جعفر عليهما السلام بيان كنم. موسى عليه السلام وقتى كه از مصر فرار كرد، خدا در قرآن مىفرمايد: «خَآئِفًا يَتَرَقَّبُ»
چون به دنبالش مىگشتند كه او را بكشند. چون براى آنان ثابت شده بود كه حضرت موسى عليه السلام با فرهنگ آنها، اعلىحضرت، شهوت و دنياپرستى همرنگ نيست:
غلام همت آنم كه زير چرخ كبود ز هر چه رنگ تعلّق پذيرد آزاد است
بيست ساله بود، يعنى جوان و در اوج فعاليت شهوت جنسى بود. خدا انبيا و ائمه عليهم السلام را از نظر چهره و هيكل بسيار متناسب آفريد.
مقدمات كليم الله شدن حضرت موسى عليه السلام
از ابن عباس نقل شده: مسير مصر تا مدين را از كوهها و تپههايى كه كسى او را نبيند، آمد. در اين مسير چيزى براى خوردن نمىيافت، به قدرى علف سبز بيابان خورده بود كه سبزى علف از پوست شكمش خود را نشان مىداد. به بيرون شهر مدين رسيد. قرآن از اينجا به بعد را مىگويد. ديد چوپانها دارند آب مىكشند تا گوسفندها را آب دهند. صداى دو دختر نيز مىآيد كه داشتند حرف مىزدند. معلوم شد كه چرخ سنگين است و اينها نمىتوانند درون چاه بياندازند، آمد از پشت سر گفت: كنار برويد، من آب مىكشم. آب كشيد و دختران گوسفندها را آب دادند. دختران به حضرت شعيب عليه السلام گفتند: پدر! ديگر لازم نيست ما به صحرا و دنبال گوسفندها برويم؛ چون جوانى را آنجا ديديم كه: «قَالَتْ إِحْدَيهُمَا يأَبَتِ اسْتْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتْجَرْتَ الْقَوِىُّ الْأَمِينُ» او را كارگر خود قرار بده، اين شخص بهترين كسى است كه مىتواند در زندگى ما بيايد؛ چون دو صفت دارد: نخست اين كه خيلى پرقدرت است و ديگر اين كه امين است.
نظر قرآن در روابط اجتماعى مردان و زنان
حضرت شعيب عليه السلام به يكى از دختران خود گفت: برو او را صدا كن تا بيايد. خدا در قرآن مىفرمايد: اين دختر جوان، نه با ناز راه مىرفت، نه با غمزه، نه با طنّازى و نه طورى كه نظر نامحرمى را جلب كند، بلكه «تَمْشِى عَلَى اسْتِحْيَآءٍ» اين دختر در كمال حيا به صحرا آمد. يعنى دختران! جوانها! اگر مملكتى فاسد شود، تقصير آن به گردن شهوت رهاى شماست. آيه اين را مىخواهد بگويد و گر نه براى چه از دخترى كه چند هزار سال قبل بوده و مرده است، اين گونه حرف مىزند. براى چه كسى حرف مىزند؟ به چه كسى دارد مىگويد؟ به مردم دنيا مىگويد: حضرت موسى عليه السلام در بيابان خلوت، بهترين جا براى رابطه نامشروع، هر دو در قلّه شهوت، هيچ كس نيست كه ببيند، حضرت موسى عليه السلام با چهره و هيكل زيبا، هر دو مىتوانستند هر كارى بكنند، اما هر دو مىدانستند كه عالم حريم و محضر خداست و همه ما مردنى هستيم. فردا محاكمات شهوت، مال و مقام، محاكمات سنگينى است. قرآن با تعريف كردن از اين دختر مىگويد: نابودى معنوى و فساد كشور به گردن جوانان، دختران و زنان بىحياست و اگر اين روابط نامشروع گستردهتر شود، در آيندهاى نزديك، چراغ دين در مملكت خاموش خواهد شد.
جزاى ناشكرى از نعمت دين
اگر چراغ اسلام و اهلبيت عليهم السلام در اين مملكت خاموش شود، خدا اين چراغ را در جاى ديگرى روشن مىكند. «إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ» شما را رد مىكنم و جامعه نويى مىآورم و چراغ دين و قرآن را به آنجا مىبرم. اگر شما نمىخواهيد، از شما مىگيرم. در سوره مائده مىفرمايد: «يأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا مَن يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِى اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ»
اين آيه را همه، سنى و شيعه نوشتند كه خطاب به اعراب است كه اگر شما به دين پشت كنيد و رابطه خود را با دين من قطع كنيد، در آيندهاى نه چندان دور، ملتى را مىآورم كه آنها را دوست دارم و آنها نيز عاشق من هستند.
چه خوش بى مهربونى هر دو سر بى كه يك سر مهربونى درد سر بى
اين مهربانى نيز هر دو سر است. «أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ» مشت آنان در مقابل كافران گره كرده است و پايين نمىآيد؛ چون نمىترسند. اما نسبت به مردم مؤمن كمال تواضع را دارند. وقتى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله اين آيه را خواندند، شخص عربى گفت: اين قومى كه خدا مىگويد بعداً مىآورم، چه قومى است؟ هم تفاسير اهل سنت دارد و هم تفاسير شيعه كه رسول خدا صلى الله عليه و آله دست خود را روى شانه سلمان گذاشتند، فرمودند: از همشهرىهاى اين مرد هستند.
هشدار قرآن در ناشكرى از نعمت دين
اما اين آيه هنوز سر جاى خود است و اگر ما نيز با دين قطع رابطه كنيم، خدا قوم ديگرى را مىآورد. مگر اين كار را قبلًا نكرده است؟ چه بسا جوانانى كه در خانه دينداران و يا جبهه بودند، اما در مقابل فساد سخت بىدين شدند و چه جوانانى از خانوادههاى بسيار بىدين بودند كه سخت متدين شدند. اگر نمىخواهى، از تو مىگيرد و به ديگرى مىدهد. براى خدا كارى ندارد.
منش زنان و مردان خدايى
اين دختر با چه حيايى، كاملًا پوشيده، به يك شكلى راه مىرود كه اصلًا نگاه كسى را جذب نكند. «تَمْشِى عَلَى اسْتِحْيَآءٍ»
از پشت سرِ حضرت موسى عليه السلام آمد، گفت: پدرم با شما كار دارد. تشريف بياوريد. گفت: باشد، شما پشت سر من قرار بگيريد و من از جلو مىروم، لازم نيست با من حرف بزنيد- جوان بيست ساله و در اوج شهوت- بلكه چند سنگريزه بردار، راه را با پراندن سنگريزه به من نشان بده. خانه را نشان داد و وارد خانه شدند. ديد مردى الهى و ملكوتى نشسته است. وقت غذا بود. حضرت شعيب عليه السلام داراى گوسفند بود و موسايى كه دو ماه نان خالى هم نديده بود، ديد روى اين سفره گوشت برّه، لبنيات، ماست، دوغ و نان تازه مهياست.
سخاوت حضرت شعيب عليه السلام
حضرت شعيب عليه السلام وقتى چهره حضرت موسى عليه السلام را ديد، فهميد كه او گرسنه است. لذا گفت: جوان! بنشين غذا بخور. اما حضرت موسى عليه السلام اسير شكم نبود، لذا گفت: من يك سطل آب را «لله» و «خالصاً لوجه الله» كشيدم و با او معامله كردم، اگر تمام دنيا را به من بدهى كه اين معامله را جابجا كنم، نمىكنم. اشك حضرت شعيب عليه السلام ريخت. گفت: اى جوان! يقين داشته باش كه من به خاطر اين كه براى دخترانم آب كشيدى، به تو غذا نمىدهم. اگر بپرسى، به تو مىگويند كه درب اين خانه از صبح باز است و اين سفره هر روز افتاده است، به مردم شهر اعلام كردهام كه هر كس گرسنه است و ندارد، سر اين سفره بيايد و بخورد.
هدايت حضرت موسى عليه السلام از قصر تا پيامبرى
اگر حضرت موسى عليه السلام آزاد نبود كه خدا او را از مصر هدايت نمىكرد كه به جاى فرعون، در آغوش پيغمبر قرار بگيرد. آن مدتى كه در آنجا در آغوش فرعون بود، خدا فقط مىخواست در آينده بگويد: چنان دشمنانم را كر و كور مىكنم كه نابودكننده را در آغوش خود بزرگ مىكنند و با دست خود، نابودشان مىكنم. از بيست سال به بعد او نبايد در دربار فرعون باشد، بايد به آغوش پيغمبر بيايد تا بو، چشم و صداى پيغمبر به او بخورد. او نيز از خلوص، آزادى و آزادمنشى چه كرد كه به درجاتى غيرقابل تصور رسيد و كليم الله شد.
رسيدن به منازل بعد از تسليم
2- ايمان اين منزل اول، منزل تسليم است؛ يعنى محبوب من! مرا ببين؛ چون تو: «إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ» هستى، راست مىگويم: از همه فرار كردم، «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنّى لَكُم مّنْهُ نَذِيرٌ مُّبِينٌ» از همه بگريزيد و به سوى من فرار كنيد، لذا من تسليم تو هستم. حال چه كار كنم؟ مىگويد: در منزل دوم بيا و مؤمن شو. يعنى چه؟ «أمن» ريشه تمام مشتقات اين كلمه است. يعنى از اين به بعد در فضاى باور كردن واقعى من، قيامت، دادگاه آخرت، بهشت و جهنم من قرار بگير كه از تصرّفات شياطين و هواى نفس ايمن شوى.
منزل قنوت
بعد چه كنم؟ وارد منزل بعد؛ يعنى قنوت شو. تن، روح، اعضا، جوارح و جوانح را در گردونه طاعت بياور تا از من اطاعت كنند. من راهنمايى مىكنم كه كجا را ببين، كجا را نبين. منزل سوم اين است: چه بخور، چه نخور. چه بپوش، چه نپوش. با چه كسى برو، با چه كسى نرو. «وَ قَلِيلٌ مّنْ عِبَادِىَ الشَّكُورُ» مگر خدا چند بنده مطيع دارد؟ خيلى حرف است. ربا، رشوه، دزدى، غصب، حقّ اعضاى خانواده، حق پدر و مادر، حق يتيم را نخور، پس چه چيزى بخورم؟ «يأَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِى الْأَرْضِ حَللًا طَيّبًا وَ لَاتَتَّبِعُوا خُطُوَ تِ الشَّيْطنِ» آن چيزى كه از زحمت بازو يا فكر خود، از راه كار مثبت به چنگ مىآورى را بخور. در منزل سوم، من به تو مىگويم كه شهوت را كجا خرج و كجا حفظ كنى.عجب منزل پاكى است.
منزل صدق
اينجاست كه چشم انسان باز مىشود و وارد منزل چهارم كه منزل صدق است مىشود: «وَ كُونُوا مَعَ الصدِقِينَ» حال كه وارد منزل قنوت و طاعت شدى، زلف طاعت خود را به زلف صدق گره بزن. وقتى كه براى نماز به خانه من مىآيى و مىگويى: «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبّ الْعلَمِينَ» زبان و نيت تو راست بگويند.
منزل صبر
منزل پنجم، منزل صبر است؛ ينى تمام اينهايى كه به دست آوردى؛ اسلام، ايمان، قنوت و صدق را نگهدار. «الصبر حبس النفس» صبر در قرآن به معنى اين است كه خود را در مرزهاى الهى نگهدارى و استقامت كنى
صمت وجوع و سهر و عزلت و ذكر بدوام ناتمامان جهان را بكند كار تمام
الهى دلى ده كه جاى تو باشد زبانى كه بر آن ثناى تو باشد
الهى عطا كن بر اين بنده چشمى كه بيناييش از ضياى تو باشد
الهى عطا كن مرا گوش و قلبى كه آن گوش پر از صداى تو باشد
الهى چنانم كن از فضل و رحمت كه هر كار كردم براى تو باشد
الهى بده همّتى آن چنانم كه دائم سرم در هواى تو باشد
الهى ندانم چه بخشى كسى را كه هم عاشق و هم گداى تو باشد
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
مرکز علمی تحقیقاتی دارالعرفان الشیعی