زبان منشاء خیر و شر
قال مولانا و مقتدانا علی بن الحسین(ع):«إِنَّ لِسَانَ ابْنِ آدَمَ يُشْرِفُ عَلَى جَمِيعِ جَوَارِحِهِ كُلَّ صَبَاحٍ فَيَقُولُ كَيْفَ أَصْبَحْتُمْ فَيَقُولُونَ بِخَيْرٍ إِنْ تَرَكْتَنَا وَ يَقُولُونَ اللَّهَ اللَّهَ فِينَا وَ يُنَاشِدُونَهُ وَ يَقُولُونَ إِنَّمَا نُثَابُ وَ نُعَاقَبُ بِكَ»[1]؛ امام سجاد زین العابدین(ع) است در رابطه با نقش زبان نسبت به جلب خیرات و شرور در زندگی انسان، به این نکته اشاره دارند که هر صبح این زبان بقیة اعضا و جوارح را مورد خطاب قرار می دهد و اولین سوالی که از اینها میکند:«كَيْفَ أَصْبَحْتُمْ»، شما شب را چگونه به صبح آوردهاید؛«فَيَقُولُونَ بِخَيْرٍ إِنْ تَرَكْتَنَا»ما مشکلی نداریم دست، پا، گوش، چشم و بقیه اعضاء و اندام مشکلی ندارند فقط یک مشکل داریم که آن هم تو هستی و اگر تو ما را به حال خودمان رها کنی، ما مشکلی نداریم حقیقت امر هم همین است بخش زیادی از درگیر شدن دست و پا و چشم و گوش و بقیه اعضاء و جوارح عاملش زبان است سخنی ناحق، زد و خورد و دعوا، کشیدن پای فرد به دادگاه، همه بخاطر مشکل آفرینی زبان است،البته این گونه موارد بُعد سلبی و منفی زبان که انسان بایدبه آن واقف باشد. شما می دانید ذکر و حمد خدا با زبان است، شکر و عبادت خدا با زبان است. تمام جلب محبتها و رحمتها و لطفها و عنایتها چه از ناحیه خالق چه از ناحیه مخلوق از همین رهگذر است زبان خوش، زبان نرم، زبان ملایم، زبان نصیحت، زبان خیرخواهی، صلح و آشتی ها بین مردم،حل کردندعواها و مشکلات مردم، چقدر برکت از آن می باردولی اعضا و جوارح به زبانمی گویند ما را به خیر تو امیدی نیست شر مرسان. بخاطر یک کلمه، سوء تفاهمی که بین زن و شوهر، بین بچه و پدر و مادر بوجود می آید یک جمله که رد و بد می شود کانونی از بحران در زندگی این شعله ور می شود که تا گاهی سالها این کانون شعله ور شده خاموش نمی شود «وَ يَقُولُونَ اللَّهَ اللَّهَ فِينَا»؛ جوارح به زبان میگویند: ترا به خدا سوگند می دهیم «اللَّهَ اللَّهَ فِينَا»،یعنی درباره ما ملاحظه کن، ترا به خدا درباره ما یک مقداری لطف و ترحم و توجه؛ «وَ يُنَاشِدُونَهُ»و نصیحتش می کنند؛ «وَ يَقُولُونَ إِنَّمَا نُثَابُ وَ نُعَاقَبُ بِكَ» اگر روزی پاداشی داده شود به خاطر توست چون در طریق درستی قدم گذاشتهای و اگر روزی ما را کیفر کنند به خاطر توست؛ تو منشاء هم خیری و ثوابی و هم منشاء شر و عذاب هستی.3/12/1390
[1]. كلينى، ابو جعفر، محمد بن يعقوب، الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 115