موضوع درس:
شماره درس: 34
تاريخ درس: ۱۳۷۵/۹/۲۱
متن درس:
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرحلى صدرى و يسّرلى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى. بحث چهارشنبه ما درباره مراتب ايمان بود. و مرتبه آخر كه مرتبه هفتم و منزل هفتم به آن مىگويند، «حضور قلب» است. يا «حضور قلب در عبادات». و پيدا شدن اين حضور قلب حتى فقط در نماز كارى است بسيار مشكل تالى تلو معصوم مىخواهد كه بتواند در نماز از آن وقتى كه مىگويد اللّه اكبر تا وقتى كه مىگويد السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته خود را فقط در محضر خدا بيابد. و پيدا شدن اين، كارى است بسيار مشكل. من خيال نمىكنم كسى در اين جلسه ما كه جلسه اخلاق و جلسه نخبگان است بتواند ادّعا كند من در مدت عمرم دو ركعت نمازاينطورى خواندهام. كه خود را در محضر خدا يابيدم و از اوّل تا آخر نماز دل من با خدا بود نه باچيز ديگر و كسى ديگر. و دل من هيچ خطورى نداشت جز خدا. در دل من هيچ غيرى وارد نشد جز صاحبخانه. اين كارى است مشكل. امّا متأسفانه يا غيرمتأسفانه اين حضور قلب را از ما مىخواهند. چيزى كه بنا شد مقدارى دربارهاش صحبت كنيم روايات است. من قبل از آنكه روايات را بخوانم دو مطلب را متعرض مىشوم بعد روايات را مىخوانيم.
مطلب ا ول اينكه از همه شما تقاضا دارم وقتى كه نمازتان تمام شد، توبه كنيد از نماز. براى اينكه اين نماز بىروح بوده است و در روايات مىخوانيم اين نماز بر سر صاحبش خورده مىشود. اين نماز مقبول نيست. نمازى مقبول است كه حضور قلب داشته باشد. و بزرگان مىگويند روح نماز حضور قلب است. لذا نمازى كه در آن دل ما يك سينما مىباشد و هر آنى يك فيلمى در دل ما باشد معلوم است اين نماز نيست و ما بايد از اين نماز توبه كنيم. از همه عباداتمان همين طور. خدا رحمت كند مرحوم آقاى ريزى، اوّل كسى كه در تخت پولاد كميل خواند اين مرد بزرگ بود. و مىگويند ايشان علاوه بر اينكه عابد و اهل دل بوده است، عالم هم بوده است. مىگويند اين مرد در دل شب در تخت پولاد بارها و بارها به مريدها مىگفت كه «بيائيد از عباداتمان توبه كنيم.» و اين حرف حرف خيلى خوبى است. اصلاً توبه هم همين معنا را دارد. عقيده دارم اين جملهاى كه نقل مىكنند. اين گريهها، اين زارىها، اين دعاى ابوحمزه از امام سجاد(ع) اين دعاى كميل از اميرالمؤمنين(ع)؛ خوب هر كسى طورى گفته است. هر كسى چيزى گفته است كه بهترين حرفها همين حرف مرحوم هادى سبزوارى در آخر منظومه است كه مىفرمايد «مراتب التوب كمراتب التقى من حُرمةٍ او حَلٍّ او غير لقاء.» توبه سه مرتبه دارد. گاه توبه مىكند از حرام اين از عموم مردم است. گاه توبه مىكند از ترك اولى مثل توبه انبياء. گاهى توبه مىكند از اينكه بايد دوام توجّه داشته باشد و نداشته باشد. «انه ليهان على قلبى فاقول استغفر اللّه سبعين مرّة» همين توجّه اميرالمؤمنين به اين دنيا، ولو اينكه اين دنيا هم براى آخرتش بوده است ولى بالاخره الدنيا و الاخرة ذرّتان. همين توجّه به غيرخدا گناه است براى اميرالمؤمنين. خوب اين مشهورِ در ميان بزرگان است كه توبه چهارده معصوم توبه من غيرلقاء است. بايد هميشه توجّه داشته باشند كه با خدا باشند. دل با خدا باشد. اين كلّمينى يا هُمَير اى پيغمبر(ص) ولو اينكه بخاطر بشريت بودنش لازم و واجب بوده است امّا همين را گناه حساب مىكردهاند. ولى يك معناى ديگرى كه الآن مورد بحث است كه شايد بهتر از اين معنا باشد اين است كه اصلاً پيغمبر اكرم و ائمه اطهار اين عبادات، اين رفتارها براى خدا، اين كرداها را با ساحت قدس ربوبى درست نمىديدند. تقصير نيست قصور است امّا بيش از اين هم نمىتواند چون بيش از اين نمىشود لذا اين قصور يك شرمندگى براى آنهاست. مثل همين چيزى كه من الآن عرض مىكنم. ما نمىتوانيم كه از اوّل نماز تا آخر نماز با خدا باشيم. نمىشود، نمىتوانيم. حالا كه نتوانستيم چه بايد بگوئيم؟ چه بايد بكنيم؟ توبه از نمازمان. از اينكه چرا اين نماز بدون روح را من به جا آوردم. اين چيست كه من مىخواهم تحويل خدا بدهم؟ يك مرده، مثل اين بچه در دل مادر كه هنوز روح در او دميده نشده است، يك مردمك است. بسيارى از نمازها اينطورى است. خوب اينكه نماز نيست. يعنى نماز بدون روح است. اين توبه دارد. اين گريه و زارى دارد. اينكه خدايا من نماز با روح بتوانم تحويل تو بدهم نمىتوانم. نمىشود. تا آن اندازه كه شده اين است. اين توبه خيلى كار مىكند. نظير تعقيبات است. نظير آوردن مستحبات در نماز است، نظير نوافل است. ما روايات داريم نوافل را به جا بياوريد وقتى اين كار را كرديد اين نوافل موجب مىشود پروردگار عالم آن نماز را قبول كند. خود نماز لياقت ندارد قبول بشود، به ضميمه نوافل آنرا قبول مىكنند. به ضميمه تعقيبات و تسبيحات حضرت زهرا(س) اين را قبول مىكنند. به ضميمه آوردن مستحبات در نماز مخصوصا آوردن صلوات در ركوع و سجده اين مورد قبول خدا مىشود. كه معنايش اين است كه ما اين نماز را به خدا بقبولانيم. خيلى خوب است. با توبه از نماز، نماز را بقبولانيم. با آوردن مستحبات، تعقيب، با آوردن نماز شب، با نوافل، اين نماز را بقبولانيم. خوب اين يك مطلب. كه حضور قلبى كه بايد باشد براى ما ممكن نيست. نه اينكه اصلاً ممكن نباشد بلكه براى ما ممكن نيست و بعضى اوقات برخى از بزرگان آوردهاند و مىآوردند. امّا بالاخره براى معمول مردم نماز با حضور قلب از اوّل تا آخر ممكن نيست. چيز خوبى است امّا نمىشود. پس چه بهتر است ما بقبولانيم اين نماز مرده را با اين چيزهايى كه گفتم. مطلب دوّم كه مهمتر از اين مطلب شايد باشد اين است كه ما اگر نتوانيم خشوع را، خوب مىتوانيم خضوع را. و اگر اين هم نباشد خيلى بىانصافى و بىادبى است. يعنى ادب در نماز. يعنى وقتى كه ما به نماز مىايستيم ديگر اين نماز يك مكالمه باشد براى ما، اين نماز يك لذت باشد براى ما، ركوعش، سجدهاش، ايستادن بعد ركوعش، نشستن بعد دو سجدهاش، بودن در ركوعش همه با ادب باشد. و اين كم مراعات مىشود. اين آيه شريفه: «قد افلح المؤمنون الذين هم فى صلاتهم خاشعون» قطعا به معناى حضور قلب نيست. براى اينكه اگر اين معنايش باشد ديگر آيه اختصاص پيدا مىكند به كُمَّلين، نه، خضوع و خشوع دو لفظ است كه گاهى خضوع گفته مىشود و خضوع دل اراده مىشود. خشوع گفته مىشود و خشوع دل اراده مىشود. گاهى هم خضوع و خشوع گفته مىشود اعضاء و جوارح اراده مىشود. يعنى اعضاء خاضع در مقابل خدا. اين روايت حمّاد كه مرحوم صاحب وسائل روايت را در اوّل جلد چهارم وسائل نقل مىكند. روايت هم انصافا تكان دهنده است. حمّاد يكى از اصحاب اجماع است. از روات خاص است از علما است امام صادق(ع) او را خيلى دوست دارند. مىگويد رفتم خدمت امام صادق(ع) و امام صادق فرمودند بلد هستى نماز بخوانى. خوب اين نمىدانست امام صادق(ع) چه مىخواهند بگويند، گفت بله. امام فرمودند بلند شو نماز بخوان. حمّاد بلند شد دو ركعت نماز طلبگى خواند. دو ركعت نماز معمولى. حضرت بدش آمد. وقتى كه نماز تمام شد حضرت فرمودند حيف است كه يك كسى پنجاه شصت سال عمر بكند و هنوز بلد نباشد نماز بخواند. كه حمّاد مىگويد من خجالتزده و شرمنده شدم آقا گفتند من دو ركعت نماز مىخوانم و تو نگاه بكن. حضرت دو ركعت نماز با ادب حضور خواندند لذا مىبينيم در آن دو ركعت نماز امام صادق(ع) مستحبات مراعات نشد. يعنى مستحبات آورده نشده است. در آن دو ركعت نماز فقط واجبات آورده شده است. پس چه شد كه حمّاد نياورد و امام صادق آوردند فقط حضور در نماز يعنى ادب نماز، ادب حضور، حالا اگر دل با خدا نيست لااقل بنماياند از نظر ظاهر كه من عبد هستم. عبد در مقابل مولى. كوچك در مقابل بزرگ، چطور خاضع است، ما در نماز اينطور باشيم. يعنى شمرده شمرده، وقتى به ركوع مىرود مؤدّب، به قول حمّاد كه مىگويد اگر آب هم روى گرده آقا بريزند اين طرف و آن طرف نمىرود. بعد ركوع ايستادن، بدن استقرار پيدا كردن، ذكر سمع اللّه لمن حمده را تماما در حال ايستاده گفتن، آهسته و مؤدب به سجده رفتن، مؤدب از سجده پا شدن، نشستن، بدن آرام گرفتن، شمرده شمرده تشهّد خواندن تا السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته. اين ديگر بايد باشد و الا به قول امام صادق(ع) ننگ است. زشت است يك كسى هفتاد هشتاد سال نماز بخواند امّا نه دل داشته باشد نه ظاهر. اقلاً اگر ما نمىتوانيم دل را به دست بياوريم ظاهر را كه مىشود. و متأسفانه همه، ما طلبهها، اين ادب حضور را نداريم. لذا غيرطلبهها دنبال اين هستند يك امام جماعت پيدا بكنند زود نمازش را بخواند. هر امام جماعتى كه تند نمازش را بخواند مريد بيشتر دارد. و خود امام جماعت هم مسأله بلد است و سمع اللّه لمن حمده اللّه اكبر را بعنوان ذكر در راه مىگويد. اينها ادب حضور نيست. اللّه اكبر اللّه اكبر بين سجدتين را خوب مستحب است و نمىگوئيم! مستحبات را نمىگوئيم! بقيهاش را هم اگر بگوئيم بعنوان ذكر مىگوئيم! شمرده شمرده نمىخوانيم. تند تند خواندن كه غلط نيست. وقف به حركت و وصل به سكون را هم بعضى فقها لازم نمىدانند. اينطور نماز خواندن مصيبتزا است. اين همان است كه امام صادق(ع) مىفرمود حيف است يك كسى هفتاد هشتاد سال نماز بخواند امّا بلد نباشد نماز بخواند!! و اين را ديگر همهمان مىدانيم. و يك حرف در غيرطلبههاست كه آنها بايد ادب حضور را داشته باشند. امّا ديگر ما طلبهها ادب حضور براىمان لازم و واجب است. ما بايد ادب حضور را ياد ديگران بدهيم. مخصوصا ائمه جماعت. من از ائمه جماعت تقاضا دارم، اينها ريا هم نيست، براى اينكه بنمايانيد ادب حضور در نماز را، در محرابتان راستى آنگونه نماز بخوانيد كه امام صادق(ع) مىپسندند. اگر دل نيست كه مردم ببينند، ظاهر باشد كه مردم ببينند، و آن روايت شريف را فراموش نكنيد كه امام صادق(ع) مىفرمودند طورى رفتار كنيد كه بگويند خدا رحمت كند امام صادق را، چه شاگردهاى خوبى تحويل جامعه داده است. مردم بگويند اهل دل چقدر مؤدب نماز مىخوانند. و اين ادب در نماز يعنى آهسته آهسته نماز خواندن، يعنى نماز را طول دادن، يعنى اذكار را در راه نگفتن. يعنى مثل عبد در مقابل مولى ايستادن، نشستن، احترام كردن. يعنى مثل كسى كه پيش بزرگى نشسته است و نمىخواهد از پيش اين بزرگ برود اينطور نماز خواندن. حالا راستى اگر يكى از شما خدمت امام زمان(عج) برسيد چقدر مزه دارد! دلتان مىخواهد يكساعت دو ساعت سه ساعت پيش آقا امام زمان(عج) باشيد. آيا نماز مهمتر است يا نزد امام زمان بودن؟ خوب نماز يعنى پيش خدا بودن. يعنى در محضر خدا بودن. چرا ما خدمت امام زمان بودن را بيشتر اهميت مىدهيم تا پيش خدا بودن؟ اين چرا دارد. چرا؟ عشقمان به امام زمان بيشتر است؟ نقص است. خدا كمتر از امام زمان(عج) است؟ ما اصلاً امام زمان را چون عبد خداست برايش احترام قائليم. چون بالاترين عبد است و به مقام امامت رسيده و مقام ولايت پيش ما بالاست. چون عبد است لذا نزد ما احترام دارد. و نمىدانم چرا اينطور شده كه همهمان اين ادب حضور در نماز را نداريم. البته از ضعف ايمان است. و همه بايد اين ادب را در نماز داشته باشيم و ديگر اين ممكن است و كسى نمىتواند اينجا بگويد دل من دست من نيست و مىرود. بايد به مرور زمان با رياضتهاى دينى، كمكم كارى بكنيم كه اين دل دست ما باشد تا صاحب خانه آن وقت در خانه بيايد. حالا اين را بگويد نمىشود امّا ادب حضور كه ديگر بايد باشد. و الّا اين «قد افلح المؤمنون الذين هم فى صلاتهم خاشعون» به ما مىگويد رستگارى نيست. چون اين آيه مىگويد رستگارى فقط براى كسى است كه در نماز خاشع باشد. ادب حضور در نماز داشته باشد. بنابراين اين مرتبه هفتم ايمان كه حضور قلب است پيدا شدنش كار مشكلى است. آن وقت اين حضور قلب همانطور كه گفتم دو قسم است. مرتبه اوّلش در نماز، مرتبه دومش در همه عبادات، مرتبه سوماش دوام توجّه، كه انسان برسد به يك جايى كه دائم التوجّه باشد و هميشه خود را در محضر خدا بيايد. نه ببيند. بلكه بيابد. ببيند خدا را، نظير آدم تشنه كه مىبيند تشنگى را. خوب آن مرتبه ديگر شايد مختص انبياء باشد. ما بخواهيم ادعا كنيم مىشود پيدا كرد، مشكل است. درباره حضور قلب رواياتى هست كه بعضى از اين روايات را صاحب وسائل در اوّل جلد چهارم نقل مىكنند.
مرحوم علامه مجلسى در جلد هفتاد و يكم بحار نقل مىكنند و مرحوم علامه مجلسى از كسانى است كه اين روايات مربوط به حضور قلب را خوب جمع كرده است. مرحوم كلينى در كافى هم بعضى از آنها را نقل مىكنند. من چند تا از اين روايات را نوشتهام و آنها را مىخوانيم. ببينيم حضور قلب چه خوب است امّا به دست آوردنش هم چه مشكل است.
روايت در كافى جلد دو از اصول كافى صفحه 83، روايت صحيح است. بسندٍ صحيح عن ابىعبداللّه عليهالسلام. قال فى التورات مكتوبٌ. امام صادق فرموده كه در تورات هست. اينگونه روايات براى اين است كه پيامبر(ص) يا امام صادق(ع) مىخواهند بفهمانند كه اينها مختص به اسلام نيست و قبل از اسلام هم بوده است و خيال نكنيد فقط مختص به اسلام است، نه هر عبدى بايد چنين باشد. حالا قبل از اسلام باشد يا بعد از اسلام. قال فى التورات مكتوبٌ يابن آدم تفرّغ لعبادتى املأ قلبك غنى تو براى عبادت من فارغ البال باش. يعنى حضور قلب داشته باش، پر مىكنم قلب تو را از غناء. ديگر حرص در دل تو نيست. ديگر چشمداشت به اين و آن در دل تو نيست. و اين بالاترين فضيلت است براى انسان كه غناى مطلق داشته باشد. يعنى چشمداشتى به احدى به چيزى به كسى نداشته باشد جز خدا. اين روايت مىفرمايد حضور قلب پيدا كن من اين حالت را به تو مىدهم. «ولو اكلك الى طلبك» و من در طلب كردن تو دست عنايتم را از روى سرت برنمىدارم. يعنى در وقتى كه طالب دنيا باشى، طالب آخرت باشى با دست عنايت من جلو مىروى. كه اين هم يك جمله بالايى است. مسلم شنيدهايد و روى منبر براى مريدها هم گفتهايد دست عنايت خدا روى سر انسان باشد اين عنايت خيلى بالاست. و بالاترين مصيبتها اين است كه دست عنايت خدا از روى سر انسان برداشته شود. اين جمله «اللهمّ لاتكلنى إلى نفسى طرفة عين ابدا» خوب دعايى است. كه دعاى مختص پيغمبر اكرم(ص) است و پيغمبر اكرم در مواقع خاص مخصوصا در دل شب اين دعا را مىخواندند. «اللهم لاتكلنى إلى نفسى طرفة عين ابدا» اين روايت مىگويد اگر كسى حضور قلب داشته باشد من او را به خودش وانمىگذارم در طلب كردنهايش. و «علىَّ أن أسد فاقتك...» كه صدر رورايت مىگفت به او غناى دل مىدهم اينجا مىفرمايد تمام گرهها را از كار او مىگشايم. يعنى هر كه حضور قلب دارد ديگر زندگى منهاى مشكل. زندگى منهاى گره دارد. «و علىَّ أن أسد فاقتك و املأ قلبك خوفا منّى» و دل او را پر از خوف از خودم مىكنم. كه اسمش را مىگذارم عالم خشيت. مثل دل اميرالمؤمنين سلاماللّهعليه كه پر از خشيت بود. دل او را پر از خوف از خودم مىكنم. اين كسى كه حضور قلب دارد. امّا كسى كه حضور قلب ندارد «و إن لاتفرّغ لعبادتى» اگر در عبادت من فارغ البال نباشد، حضور قلب نداشته باشد «املأ قلبك شغلا بالدنيا» دل او را پر مىكنم از حبّ دنيا. ديگر دل او مشغول است گاهى به اين گاهى به آن. از او تمام مىشود به چيز ديگرى مشغول مىشود و... البته اين نسبتها كه ديگر حالا به خدا داده مىشود اينها از طرف خدا نيست براى اينكه مىدانيد نقص از طرف خدا نيست همين مقدار كه دست عنايت خدا روى دل انسان نباشد دل انسان مىشود يك باغوحش. نظير اينكه يك باغى دربان نداشته باشد. يك خانهاى درب آن باز باشد و دربان نداشته باشد. همين مقدار كه دربان نداشته باشد، دزدها يكى پس از ديگرى، حيوانها يكى پس از ديگرى وارد اين باغ يا خانه مىشوند. لازم نيست يك كسى با زور اين حيوان را وارد اين باغ كند. نه خودش مىرود اين روايات كه نظيرش در قرآن و روايات آمده كه من فلان كار را مىكنم به قول مرحوم طبرسى در مجمع البيان مىفرمايند اصلاً معناى ضلالت خدا اين نيست كه خدا كسى را سوق دهد به نحو ضلالت، همين مقدار كه دست عنايت خدا روى سر انسان نباشد گمراه است. مثل اينجا. وقتى اين برق نباشد اينجا تاريك است. ديگر لازم نيست كه اين لامپ تاريكش كند. اگر ما گفتيم اين لامپ اين جا را تاريك كرد اين صفت به حال متعلق موصوف است وقتى لامپ اينجا نباشد اينجا تاريك است. وقتى نور خدا در دل نباشد ديگر ظلمت در سرتاسر اين دل هست. وقتى كه خدا در دل نباشد غيرخدا وارد دل مىشود. اينكه اين روايت مىگويد پر مىكنم دل او را از غيرخدا، معنايش اين است كه وقتى كه جاى خدا در دل نباشد جاى همه چيز در دل مىشود. نظير همان باغ كه دربان نداشته باشد.
«ثم لااسد فاقتك و اكلك الى طلبك» ديگر من وقتى دستم روى سر او نباشد، فاقت او را، فقر و بلاى او را رفع نمىكنم. او را به خودش هم وامىگذارم. معلوم است كسى كه در طلبش خدا نباشد ديگر شيطان است. طلب او هم گمراهى است. علم باشد گمراهى است. دنيا باشد و تجارت باشد گمراهى است. هرچه باشد غيرخداست. وقتى هرچه باشد و غيرخدا معلوم است طاغوت است. صدر روايت مال كسانى كه حضور قلب دارند. ذيل روايت مال كسانى كه حضور قلب ندارند. و حالا چه بكنيم. به غير همان كه گفتم: با توبه و انابت، با توسل با آوردن مستحبات، با آوردن چيزهايى كه خدا خشنود مىشود. از آن راهها بايد اين عبادت را بقبولانيم. و إلّا صدر روايت به ما مىگويد خدا با ماست اگر حضور قلب داشته باشيم. خدا با ما نيست اگر حضور قلب نداشته باشيم. إنشاءاللّه هفته ديگر بقيه روايت را مىخوانيم.
و صلى اللّه على محمّد و آل محمّد