موضوع درس:
شماره درس: 35
تاريخ درس: ۱۳۷۵/۹/۲۸
متن درس:
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرحلى صدرى و يسرلى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى. بحث چهارشنبه ما درباره يك مطلبى است كه بدست آوردن آن كار مشكلى است. و فقط و فقط خدا بايد عنايت كند و اين حالت پيدا شود و آن بحث حضور قلب در عبادات مخصوصا در نماز است. و پيدا شدن اين حضور قلب در حالى كه از اهم لوازم است امّا پيدا شدنش خيلى مشكل است. و حتى خود انسان بخواهد بياورد ظاهرا نمىشود. خدا بايد لطف كند خدا بايد عنايت كند. البته مقدماتش دست ماست و امّا اينكه ما بتوانيم اين حالت را بياوريم ظاهرا نمىشود. و بعضى چيزها را خدا بايد بدهد. ما بخواهيم بياوريم نمىشود. حتى خضوع در نماز راخدا بايد عنايت كند. نماز شب را، ادامه در نماز شب را، خدا بايد عنايت كند خلوص در آنمرتبه بالا را خدا بايد عنايت كند. و مِنْ جمله اين حضور قلب را خدا بايد عنايت كند. به اين معنا نه كه توجّه به كلمات داشته باشد كه چه مىگويد. اين حضور قلب نيست. يعنى خود را در محضر پروردگار عالم ببيند. مخصوصا خود را در محضر خدا بيابد. خوب معلوم است اين به اين زودىها پيدا نمىشود. حالا بگذريم از اينكه اين دل ما نظير يك پرندهاى كه ترسيده باشد روى يك درخت مرتب از اين شاخه به آن شاخه از آن شاخه به آن شاخه. معمولاً در وقتى كه انسان مىگويد اللّه اكبر تا وقتى كه مىگويد السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته، اين دل نظير يك پرندهاى است كه مرتب از اين شاخه به آن شاخه مىپرد. و امّا دل مطمئن نظير پرندهاى كه موقع خوابش است ساكن در آشيانهاش، ساكن روى شاخه، اين حضور قلب خيلى مشكل است. كه در جلسه قبل مىگفتم اقلاً تقاضا دارم حالا كه اين نمىشود آن ادب در نماز را ـ مخصوصا ما طلبهها و مخصوصا در محراب ـ اين ادب در نماز را بايد مراعات كنيم. بنا شد بعضى از روايات را بخوانيم. گرچه بعضى از روايات حالت يأس هم مىآورد. حالت يأس مىآورد به اين معنا كه نمىتوانيم اين حالت حضور قلب را داشته باشيم لذا انسان مأيوس مىشود كه چه بايد كرد. چه كنيم. يك روايت را در جلسه قبل خواندم و امروز دو روايت مىخوانيم. و ديگر با اقرار به اينكه خدايا نمىشود، خدايا مىدانى نمىتوانم. خدايا مىدانى مىخواهم. ديگر پروردگار عالم عنايت بكند و اين حضور قلب يعنى توجّه اينكه ما در محضر خدا هستيم براى ما پيدا بشود. روايت باز در اصول كافى است. جلد دوّم از اصول كافى صفحه 83. روايت صحيح السند است. عن ابىعبداللّه عليهالسلام «انّى لاحب منكم للرجل المؤمن اذا قام فى صلاة فريضة ان يقبل بقلبه الى اللّه.» من دوست مىدارم كه شما در نماز حضور قلب داشته باشيد و حضور قلب را معنا مىكند «ان يقبل بقلبه الى اللّه. و لايشغل قلبه بامر الدنيا» و من دوست دارم به امر دنيا خودتان را مشغول نكنيد. در دل فقط خدا باشد نه دنيا. «فليس من مؤمن يقبل بقلبه فى صلاته الى اللّه تعالى الّا اقبل اللّه بوجهه» اگر كسى حضور قلب داشته باشد همين طور كه اين توجّه دارد به خدا، خدا هم توجّه به اين دارد. «فاذكرونى اذكركم» اين جمله همين معنا را دارد. من خاطره شيرينى از اين آيه دارم. كه آن جلسه آخرى كه خدمت استاد بزرگوارمان مرحوم علامه طباطبايى بوديم كه ديگر جلسه بعداش وقتى من خدمت ايشان رفتم دم مرگ بودند. آن جلسه آخر عدهاى از بزرگان بودند كه من در خدمت آنها بودم. مجلس يك مقدار طول كشيد و ا يشان آن ادب حضورشان در حالى كه وضع و حالشان خوب نبود دو زانو نشسته بودند و به حرفها گوش مىدادند و چيزى نمىگفتند. من به ايشان عرض كردم كه آقا يك نصيحتى به ما بكنيد تا مرخص بشويم. ايشان فرمودند چيزى يادم نيست. بلافاصله فرمودند اين آيه يادم آمد. «فاذكرونى اذكركم» و اين روايت اين معنا را دارد. اگر كسى متوجه به خدا بشود خدا هم متوجه او مىشود. و معلوم است اگر دست عنايت خدا، توجّه خدا به كسى باشد ديگر چه مقام بالايى دارد. لذا اينجا مىفرمايد كه «فليس من عبدٍ يقبل بقلبه فى صلاته إلى اللّه الا اقبل اللّه بوجهه و اقبل بقلوب المؤمنين اليه بالمحبة له بعد حب اللّه ايّاه» خدا اين را دوستش مىدارد. وقتى خدا اين فرد را دوست داشت ديگر همه او را دوست دارند. يعنى اگر كسى محبت مردم را بخواهد عزت در ميان مردم بخواهد بايد با خدا باشد. هرچه حضور قلبش بيشتر، محبت مردم به او بيشتر مىشود. «ان الذين امنوا و عملو الصالحات سيجعل لهم الرحمان ودّا» ديگر خدا محبت اين را در دل همه مىريزد. ديگر همه اين را دوست دارند. و يك چيزى كه ما طلبهها بايد توجّه به آن داشته باشيم ماقبل از آنكه در اجتماع باشيم، قبل از آنكه منبر برويم بايد بر دلها حكومت داشته باشيم. ما طلبهها حربهمان اصلاً همين است: حكومت بر دلها. وقتى حكومت بر دلها داشته باشيم حرف ما خريدار دارد. و الّا حرف ما خريدار ندارد. و يك ساعت دو ساعت ده تا منبر حرف بزند و مردم اين را دوست نداشته باشند. يك ذره اين حرفها فايده ندارد. امّا اگر مردم او را دوست داشته باشند، روى منبر بگويد فاتقوا اللّه، همين جمله در دل مردم مىنشيند. در جاهاى ديگر هم همين طور است. اگر ما طلبهها بخواهيم نفوذ داشته باشيم يعنى حرفمان تأثيرگذار باشد بخواهيم براى اجتماعمان كارى بكنيم بايد حكومت بر دلها داشته باشيم و اين روايت مىگويد اگر بخواهى حكومت بر دلها داشته باشى بايد در نماز حضور قلب داشته باشى. آن آيه شريفه مىفرمايد كه بايد ايمان داشته باشيم. و ما گفتيم كه اين حضور قلب مرتبه هفتم از ايمان است. آن آيه مىگويد ان الذين امنوا و عملو الصالحات سيجعل لهم الرحمان ودّا. آن روايت شريف هم روايت خوبى است كه امام دوّم سلاماللّهعليه به جُناده دم مرگ فرمودند «من أراد عزّا بلاعشيرة و هيبتا بلاسلطنة فليخرج من ذل معصية اللّه إلى عزّ طاعته» اگر عزت مىخواهى بدون اينكه كسى را داشته باشى، اگر ابهت اجتماعى مىخواهى بدون اينكه قدرتى، سلطنتى،... داشته باشى. اگر ابهت مىخواهى در ميان مردم، يعنى دشمن از تو حساب ببرد، اگر عزت مىخواهى در جامعه به طورى كه مردم تو را دوست بدارند، لباس ذلت معصيت را بكن. لباس عزت اطاعت را بپوش هم ابهّت اجتماعى پيدا مىكنيم هم محبّت اجتماعى. و اين روايت براى ما طلبهها خيلى خوب است. ما طلبهها عزت اجتماعى مىخواهيم. تا نباشد نمىتوانيم كار كنيم. ما طلبهها ابهمت اجتماعى مىخواهيم. تا نباشد حرفمان نفوذ ندارد و به تجربه هم اثبات شده آن كسانى كه راستى وصل به خدا هستند و به قول علامه مجلسى رضواناللّهتعالىعليه كه از خواجه نصيرالدين طوسى گرفته، آن كسانى كه متصل بشوند به ابهت و عزت خدا، ديگر خواهناخواه عزيز مىشوند در ميان مردم، در حالى كه هيچ كسى را هم ندارند. ابهت پيدا مىكنند در ميان مردم در حالى كه از نظر قدرت هيچ كس از آنها نمىترسد. و من تقاضا دارم از همه شما كه اين روايت هميشه در نظر شما باشد و اگر يك كسى بخواهد با پشتسرهماندازى، با سياستبازى با دروغ گفتن، با تقلّب و دوچهرهاى بخواهيد عزت پيدا كنيد بخواهيد ابهت اجتماعى پيدا كنيد ـ البته اينها كه در شماها نيست ـ مسلّم نمىشود قطعا نمىشود. به عكس مىشود. همان روايت امام حسين(ع) را فراموش نكنيد. كه يك عربى آمد نزد امام حسين(ع) و گفت عظنى بكلمتين گفت يك موعظه به من بكن. امّا مختصر حضرت فرمودند: «من حاول امرا بمعصية اللّه فهو افوت لما يرجوا و اسرع لمجيىء مايحذر» اگر كسى بخواهد چيزى را از راه گناه پيدا كند حتما اميد او ناميد مىشود. و حتما به سرعت و دوان دوان مىرسد به ضد مطلوب. «فهو افوت لما يرجوا و اسرع لمجيىء مايحذر» اين هم به تجربه اثبات شده است. نمىشود بدون خدا، بدون اتصال و رابطه با خدا كسى ابهت اجتماعى يا عزت اجتماعى پيدا بكند. و ما طلبهها هر دو را مىخواهيم. هم ابهت اجتماعى مىخواهيم هم عزت اجتماعى مىخواهيم. عزت اجتماعى و ابهت اجتماعى اگر نباشد يك ماه هم منبر برويم هيچ ارزش ندارد. يعنى خريدار ندارد و امّا اگر محبت و ابهت باشد به يك جمله ممكن است يك جوان سر تا پا گناه را تغييرش بدهيد چه بسيار من ديدهام كه گناهكار است، پيرمرد شده، متوغّل در گناه است، امّا وقتى يك كسى كه راستى رابطه با خدا دارد به يك نگاهى او را عوض مىكند. يك نگاه. درباره شيخ انصارى نقل مىكنند. شيخ انصارى در بازار بغداد مىرفتند، ابهت و البته معنويت شيخ يك نصرانى را گرفت و بالاخره دنبال شيخ راه افتاد و شيعه خوبى شد. يك وقتى از آن همسايهاش ـ كه شيعه پدرى و مادرى بود ـ پرسيد كه اين حجتالاسلام يعنى چه؟ اينكه شما حجتالاسلام مىگوئيد يعنى چه؟ او گفت ما به آقايمان مىگوئيم حجتالاسلام. شما كه مىگوئيد پاپ ما مىگوئيم حجتالاسلام. گفت نه اشتباه مىكنى. حجتالاسلام آن كسى است كه هيكلش حجت و برهان باشد براى اسلام. مثل شيخ انصارى كه هيكلش مرا شيعه كرد. من زياد ديدهام كه اين حجتالاسلام اين آيتاللّه راستى يك هيكلش، يك نگاهش خيلى كارها مىكند. بزرگان براى من تعريف كردهاند از شاگردهاى ملاحسينقلى همدانى، ـ مرد عجيبى بودهاند ـ مىگويند يك عبد فرّارى بوده كه آدم بدى بوده است. يعنى خودش با اين لفظش خيلى به هم مىخواندهاند. يك بنده فرارى و خيلى بد بوده كه مردم نجف از اين خيلى مىترسيدهاند يك فرد لات مانند بوده كه وقتى در كوچه مىرفته براى او راه باز مىكردهاند و احترامش مىكردند تا از آنجا عبور كند! اوّل مباحثه گفتم كه اينها را بايد خدا بدهد. جرقهها از طرف خدا بايد باشد. همين عبد فرار در صحن مطهر اميرالمؤمنين عبور مىكرده و مردم حسابى از او حساب مىبردند. مرحوم ملاقلى همدانى رسيد. تا رسيد اين سلام نكرد. مرحوم آخوند يك نگاه تندى به او كرد. چقدر خوب است. نگاه تند از خدا، لعلّهم يتضرعون. نگاه تند گاهى خيلى خوب است. يك نگاه تندى به اين كرد و گفت مااسمك؟ اسمت چيست؟ گفت مرا نمىشناسى؟ من عبد فرّار هستم. تا گفت من عبد فرّار هستم آقا جرقه دوّم را زد. گفت «أفَررت من اللّه او من رسوله»؟ از كه فرار كردهاى؟ از خدا فرار كردى يا از پيغمبرش؟ مثل جرقه روى بنزين عبد فرّار را آتش زد. از همانجا برگشت. مرتب مىگفت اَفررت من اللّه او من رسوله، افررت من اللّه او من رسوله،... آمد خانه و مرتب به خود مىتابيد و همين جمله را مىگفت تا نصف شب مرد. شاگردهاى مرحوم آخوند نقل مىكنند كه مرحوم آخوند آمدند درس و فرمودند امروز درس تعطيل است. براى اينكه يكى از اولياء اللّه امروز از دنيا رفته است و مىخواهيم برويم تشييع جنازه. مرحوم آخوند از جلو و شاگردها پشتسر او آمدند درب خانه عبد فرّار. شاگردها خيال كردند كه آخوند اشتباه مىكند. لذا داخل خانه رفتند و ديدند عبد فرّار مرده است. به زنش گفتند چه شد؟ گفت نمىدانم. همين مقدار مىدانم آمد خانه و مرتب مىگفت «افررت من اللّه او من رسوله» مرتب به خود مىپيچيد و اين را مىگفت تا مرد. مىگويند مرحوم آخوند نه فقط در تشييع جنازهاش شركت كردند بلكه در غسل و كفن و دفن او شركت كردند. ما طلبهها اينطورى هستيم. من زياد ديدهام. با يك نگاه با يك جمله، عبد فرار را از اولياء اللّه قرارش مىدهيم. چه موقع؟ وقتى كه رابطه با خدايمان محكم باشد. وقتى در نمازمان حضور قلب باشد. وقتى كه خودمان را بخواهيم براى خدا. ديگر همه چيز را فدا كنيم. فداى چى؟ فداى خدا. آن وقت است كه مىبينيم مرحوم قاضى مىشود. مرحوم آسيد على شوشترى مىشود با آن حرفها، مرحوم شيخ انصارى مىشود و زياد ديده شده است... اين روايت همين را مىگويد. دو تا روايت خوبى بود از دو نفر كه در ميان ائمه طاهرين عليهمالسلام از لطافت خاصى برخوردارند. الحسن و الحسين. امام حسن(ع) آن هم در وقت حساسى. مىفرمايد «من أراد عزّا بلاعشيرة و هيبةً بلاسلطنة فليخرج من ذلّ معصية اللّه إلى عزّ طاعته.» امام حسين(ع) مىفرمايد «من حاول امرا بمعصية اللّه فهو افوت لما يرجوا و اسرع لمجيىء مايحذر» از راه گناه نمىشود به جايى برسد. نمىشود. ما بخواهيم ابهت اجتماعى پيدا بكنيم، عزت اجتماعى پيدا بكنيم از راه گناه نمىشود. ممكن است مردم ما را بشناسند ممكن است در دل اجتماع باشند، ممكن است مردم سهم امام به ما بدهند، ممكن است مردم پشتسرمان نماز بخوانند امّا اينها غير از عزت اجتماعى و ابهت اجتماعى است. غير از آن تأثير نَفَس است چه رسد تأثير كلام. غير از آن نگاهها و تأثير آن نگاههاست. چه رسد منبر. او را اگر بخواهيم حرف امام دوّم عليهالسلام است. و إلا به قول حسين(ع) كسى از راه گناه به جايى نمىرسد. و تكرار كنم: ما طلبهها ابهت اجتماعى مىخواهيم. ما طلبهها محبت اجتماعى مىخواهيم. ما طلبهها وقتى مىتوانيم كار كنيم كه حكومت بر دلها داشته باشيم. حربه ما اين است. مثل پيامبرها. 124000 پيغمبر كه آمدهاند مخصوصا پيامبر عظيم الشأن ما اين ابهت و محبت اجتماعى را داشتند و توانستند خوب كار بكنند. و ما هم اگر بخواهيم ـ كه مىخواهيم ـ دين خدا را ترويج كنيم، راستى نتيجهاى براى جامعه داشته باشيم، اين محبت و ابهت اجتماعى را مىخواهيم. و اين روايت مىگويد محبت اجتماعى متوقف بر حضور قلب است. مىفرمايد كه «فليس من عبد يقبل بقلبه فى صلاته الى اللّه تعالى الّا اقبل اللّه بوجهه و اقبل بقلوب المؤمنين اليه بالمحبة له بعد حب اللّه ايّاه» ديگر خدا او را دوست دارد. وقتى خدا او را دوست داشت ديگر توجّه مردم، محبت مردم به سوى او خواهد بود روايت سوّم باز صحيح السند است و در اصول كافى و نظاير اين روايت را علامه مجلسى در بحار نقل مىكنند. و عن ابىعبداللّه عليهالسلام: «انّما لك من صلاتك ما اقبلت عليه منها» نماز قبول مىشود به اندازهاى كه انسان حضور قلب دارد. لذا گاهى همهاش قبول مىشود. گاهى نصفى از آن، گاهى ثلثى، گاهى خمسى، گاهى عشرى، گاهى هيچى. هرچه حضور قلب باشد به آن اندازه مقبول مىشود.... فان اوهمها كلها او غفل عن ادائها لفت فضربت بها وجه صاحبها اين علاوه بر حضور قلب، آن ادب در نماز را هم مىگويد. كه مىفرمايد اگر حضور قلب نباشد يا اگر آداب نماز مراعات نشود يعنى انسان مؤدب نماز نخواند ـ كه اسمش را مىگذاريم خضوع و آن اولى را مىگوئيم خشوع كه گفتم گاهى اين كلمه به عكس هم معنى مىشود. قد افلح المؤمنون الذين هم فى صلاتهم خاشعون آن خشوع نيست. يعنى آن حضور قلب مراد نيست. يعنى ادبِ در نماز. انسان وقتى كه مىگويد اللّه اكبر آن آداب در نماز را مراعات بكند. يعنى مثل كسى كه خدا را مىبيند ديگر دستش را روى سر گذاشتن و بدن را خاراندن و چشمها را اين طرف و آن طرف كردن و... كه در روايتى داريم اگر يك كسى نماز بخواند و چشمها را مرتب اين طرف آن طرف كند و سرش را اين طرف و آن طرف بكند بترسد از اينكه اين سر يك مرتبه مثل سر الاغ نشود. حالا شايد هم معنايش از نظر معنويت باشد. پس ادب در نماز، شمرده شمرده نماز خواندن، ركوعِ خوب انجام دادن، سجده خوب انجام دادن و دو ركعت نماز مؤدب خواندن، اين مراعات آداب است يكى هم حضور قلب داشتن. خوب آن مشكل است. امّا اين ديگر مشكل نيست. ما حتما بايد ادب نماز را مراعات كنيم. لذا اين روايت مىگويد اگر ادب نماز مراعات نشود، اگر حضور قلب هم نباشد اين نماز را مىپيچانند مىزنند به سر صاحبش و مىگويند اين مال خودت نه مال خدا و در يك روايت ديگر داريم كه نماز حرف مىزند و مىگويد «ضيعتنى ضيعك اللّه» خدا ضايعت كند، خدا بدت كند همانطور كه مرا بد كردى.
«فان اوهمها كلها او غفل عن ادائها لفت فضربت بها وجه صاحبها.» (كافى ج 2 ص 363) اگر حضور قلب نداشته باشد يا ادب نماز را مراعات نكند ملائكه اين نماز را مىپيچانند مىزنند به سر صاحبش مىگويند اين مال
خودت.
من از همه شما تقاضا دارم يك كارى بكنيد فى الجمله اين حضور قلب درست بشود. توجّه به معانى اقلاً پيدا بكنيد. همين طور كه مىرويد جلو ولو اينكه حمد و سوره را بعنوان قرآن بايد بخوانيد توجّه به معنايش داشته باشيد. وقتى برسيم به اياك نعبد و اياك نستعين مىفهميم دروغ مىگوئيم آنجا خجالت بكشيم. وقتى مىگوئيم اهدنا الصراط المستقيم به معنايش توجّه پيدا كنيم. به صراط الذين انعمت عليهم مىرسيم به صراط علىٍ توجّه پيدا كنيم و انسان را به كجا مىرساند. و بالاخره تا آخر توجّه به معنا اين هم يك چيزى است براى خودش. آن حضور قلب نيست ولى يك چيزى است براى خودش. بهتر از اين است كه برويم در دنيا، برويم در دنيايى كه به پشيزى پيش خدا ارزش ندارد. و عمده آنكه سفارش كردم و الآن سفارش مىكنم ادبِ در نماز را، مخصوصا وقتى كه در محراب باشيم. من هيچ وقت فراموش نمىكنم يك زنى را ـ خدا بيامرزدش خدا پدر و مادرش را بيامرزد ـ پيغام داده بود براى من كه در نماز ديدم دستتان را به سرتان ماليديد. چرا؟ مردم حساب مىكنند روى گفتار ما، روى كردار ما، ما خودمان توجّه نداشته باشيم مردم توجّه دارند. آن زن پيغام مىدهد ـ خوب خيلى زن خوبى است ـ كه شما در نماز چرا دستت را روى سرت كشيدى يا چرا دستت را روى صورتت كشيدى؟ آخر مگر در مقابل خدا نيستى؟ وقت گذشت. استاد بزرگوار ما مرحوم آيتآللّه بروجردى يك دفعه در باب تكتُّف يك جملهاى براى ما نقل مىكردند مىگفتند كه اين روايتى است از امام سجاد(ع): «التكتّف عملٌ و ليس فى الصلاة العمل» دست روى دست گذاشتن يك عمل است و عمل نبايد در نماز باشد. مىگفتند معناى اين روايت را نمىفهميدم كه يعنى چه؟ براى اينكه نماز ركوع دارد، سجده دارد، ايستادن و نشستن دارد؛ بعد آقاى بروجردى مىگفتند من از يك آخوند مكتبى معناى اين روايت را فهميدم. يك آخوند مكتبى به من گفتند كه يك بچّهاى مىآمد نزد من درس مىخواند، اين بچّه خيلى مؤدب بود. يك وقتى مادرش آمد شكايت اين بچّه را كرد. بچّه فهميد، خيلى خجالت كشيد. كه حالا نزد من رسوا شده بود. مىگويد وقتى كه مادر رفت گفتم بيا. بچّه آمد. گفتم برو چوب بياور مىخواهم چوبت بزنم. خود بچّه رفت چوبها را آورد گذاشت در مقابل من. گفتم دستت را بگيرد چوبت بزنم. اين از بس خجالت كشيده بود مىخواست دستش را بلند كند امّا نمىتوانست. ياراى بلند كردن دست نداشت. آن آخوند مكتبى گفته بود كه من توجّه كردم به آن روايت امام سجاد(ع): «التكتف عمل و ليس فى الصلاة العمل» آقاى بروجردى هم مىگفتند معناى روايت هم همين است ديگر. راستى انسان در مقابل خدا ـ حالا دل نيست چرا ادب نباشد؟ دستش را گاهى به ريش مىمالد، گاهى به سرش مىمالد. گاهى تحت الحنك باز مىكند و از اين چيزها... از همه مسلمانها توقع هست. امّا اين را بدانيم كه در محراب همه ما را نگاه مىكنند. بعنوان ثانوى مواظب باشيم اگر بعنوان خدا مواظب نيستيم. على كل حالٍ تقاضا دارم ادب در نماز را اقلاً مراعات كنيد و وقتى گفتيد السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته توبه از نماز كنيد. بعد از توبه از نماز يك حاجت مستجاب داريد. حاجت مستجاب اينكه خدا به من حضور قلب بده. كه بهترين نعمتهاست.
و صلى اللّه على محمّد و آل محمّد