موضوع درس:
شماره درس: 99
تاريخ درس: ۱۳۷۷/۱۱/۲۸
متن درس:
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
به تناسبى بحث امروز جلو آمد و چون اين بحث از مهمترين بحثها است از نظر اخلاق گفتم بد نيست كه يك مدتى درباره اين بحث امتحانات صحبت بكنم و عرض كردم امتحانهايى كه از ما هست و حتما هم هست و قرآن شريف هم خيلى روى آن پافشارى دارد دو قسمت است يك قسمت امتحانهايى كه براى كمال براى رسيدن به انسانيت ما و اصلاً هدف از خلقت و هدف از آمدن ما به اين دنيا همينها بوده اين امتحانها بوده تا به هدف برسيم كه اسمش را گذاشتم امتحان مهندس از سنگ معدنى ما را زير فشارها حالا يا فشارهاى قهرى يا فشارهاى رياضتى اختيارى آن فشارها ما را آب ديده بكند كدورت رفته بكند تا به واسطه رفع كدورات يا به واسطه رفع حجابها برسيم به آنجا كه بتوانيم خدا را ببينيم با چشم دل با چشم فطرت بتوانيم كلام خدا را بشنويم با گوش فطرت با گوش دل بالاخره بيابيم خدا را همان طور كه در بن بستها مىيابند خدا را ما دائم التوجه بشويم هدف از خلقت همين است كه به آن مىگويند مقام لقاء «فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملاً صالحا و لا يشرك بعبادة ربه احدا» البته اين رياضتها است يعنى ديدن رنجها با رياضتهاى دينى «فمن كان يرجوا لقاء ربه» اين رياضتها يعنى اين امتحان بنام فشار بنام ديدن رنج و به واسطه اين رنجها به قول قرآن كريم به واسطه آن راه پر رنج «يا ايها الانسان انك حادحٌ الى ربك كدحا فملاقيه» بنابراين آمدهايم براى همين، حالا يا قهرى يا اختيارى مرحوم شهيد دوم در يك كتاب به نام مسكن الفؤاد كتاب خوبى است كه اين را نوشتهاند براى افرادى كه مصيبت بزرگ مىبينند كسانى كه مصيبت بزرگ ديدند اين كتاب را مطالعه بكنند دلشان يك مقدار تسكين پيدا بكند اسمش را هم گذاشتهاند مسكن الفؤاد و آنجا خيلى چيز نقل مىكنند و يك قصهاى نقل مىكنند كه يك خانمى بود خانم مقدسى بود و اين خانم بچه نداشت امّا سالى دو الى سه تا بچه مىزائيد يعنى بچه سقط مىكرد و اين خيلى سختش شده بود و يك شبى با خدا درد دل كرد راز و نياز كرد خدايا ما سالى دو سه مرتبه مىزائيم امّا ما الان هم بچه نداريم ديگه حالا چه درد دلهايى با خدا كرد نمىدانم مرحوم شهيد مىفرمايند خواب ديد كه بهشت است و خيلى مقام بالا است بعد به او گفتند اين بهشت مال تو بوده تقدير الهى يا هر چه اين بهشت مال تو بوده امّا بهشت كه بدون رياضت كه نمىشود و اگر رياضتهاى اختيارى داشته بودى اين بهشت مال تو بود آن رياضتهاى اختيارى را نكردى پروردگار عالم اين رياضتهاى اضطرارى را سال دو سه مرتبه زائيدن و بچه نداشتن را روى دست تو گذاشت مرحوم شهيد مىگويند از خواب بيدار شد گفت خدايا اگر دو سه مرتبه مىزائيدم حاضرم سالى ده مرتبه بزايم بچه هم نمىخواهم نظير اين قضايا را مرحوم شهيد در اين كتاب نقل مىكند ما يعنى همه انسانها يك مقامهايى دارند كه اسمش را قرآن گذاشته مقام لقاء قرآن گذاشته مقام
تخليه علماى علم اخلاق منازل را كه مىشمارند آن منزل ششم تجليه و مرحله هفتم لقاء آن مقامها بروند آن رياضتها نمىشود يعنى يقظه مىخواهد توبه مىخواهد تقوا مىخواهد تخليه مىخواهد تحليه مىخواهد تا برسد به مقام لقاء لذا آمديم براى مقام لقاء گاهى رياضتهاى قهرى يعنى آن رفتن سنگ در كوره هزار درجهاى كدوراتش گرفته مىشود و مىشود طلاى ناب و گاهى هم ميشود عبادتها رياضتها، رياضت مىكشد حجابها را پاره مىكند و كدورتها را رفع مىكند و مىرسد به مقام لقاء سخت است ولى مىرسد خدا رحمتش كند حافظ را چه خوب مىگويد كه
ناز پرورده تنعم نبرد راه بجا
عاشقى شيوه رندان بلاكش باشد
لذا اين مصائب را بزرگان مىگويند الطاف خفيه و مىگويند اين الطاف خفيه خيلىاش بالاتر از الطاف جليه است خيلى بسيارى از اوقات كه ما
نمىفهميم بهتر از غنى است غنى لطف جلى فقر لطف خفى و ما نمىفهميم لطف خفى بهتر از لطف جلى البته اينها مشكل است هضم اين مشكل است گفتنش، شنيدنش مشكل است امّا براى ما مرض بهتر از آن صحت لطف خفى آن لطف جلى و همچنين تا آخر قضيه حضرت خضر و حضرت موسى همين بود حضرت موسى بنا شد يك كلاسى راجع به همين الطاف خفيه ببيند الا اينكه يك كسى از خودش هم پايينتر بود خيلى هم پايينتر بود حضرت خضر با حضرت موسى هيچ تناسبى نبود و اينها را هم كه يادش داد اينها هم يك مأمور بيشتر نبود ولى يكى از رياضتهايش همين بود كه بنا شد به وتسطه يك معلمى كه خودش معلم اوست اين كلاس خصوصى را ببيند و اين كلاس خصوصى همهاش از اين الطاف خفيه بود. كشتى را سوراخ كرد اين با ظاهر شرع نمىسازد با ظاهر عقل هم نمىسازد كشتى را سوراخ كرد كه همه كسانى كه توى كشتى هستند غرق بشوند به قول حضرت موسى كه به او گفت كه كشتى را سوراخ كردى كه همه را غرق كنيد امّا اين لطف خفى بود اگر كشتى سوراخ نمىشد كشتى را غصب مىكردند همه را بيرون مىكردند بچه يتيمهاى داخل كشتى را بى خانه مىكردند اگر واقعا هر كه مىدانست دعا مىكرد كه اين كشتى سوراخ بشود پول مىداد التماس مىكرد اين كشتى سوراخ بشود به اين مىگويند لطف خفى آمدند بيرون بچه را كشت «قتل نفسا بغير نفس» [1] بچه مردم را كشتى چه كار آنهم نفسا زكيا؟ چرا كشتى. اگر اين بچه بزرگ بود پدر و مادر را كافر كرده بود خودش هم كافر اين خوب بود راستى يك بچه از يك كسى بميرد در مقابل پدر و مادرش ذره ذره بشود يا اين برود دانشگاه متخصص هم بشود امّا منكر روحانيت بشود كدام بهتر است چه برسد منكر دين بشود پناه بر خدا مثل بعضى از دانشگاه رفتههاى ما نه برود تخصصى عالى برگردد عليه دين سخنرانى بكند ما چه مىدانيم چه خبرها است ولى اين بچه همان كوچكى بميرد اين همان از الطاف خفيه الهى است لذا قرآن شريف مىفرمايد وقتى حضرت خضر تفسير كرد براى حضرت موسى اين اگر بزرگ مىشد كافر مىشود حالا عاطفه اقتضا مىكرد پدر و مادر را هم كافر كند ما او را كشتيم و بهتر از اين به او مىدهيم و در روايت داريم كه خداوند يك دخترى به او داد كه از نسل او هفتاد پيغمبر از پيامبرهاى بنى اسرائيل به وجود آمد بعضى اوقات آدم مىبيند كه لطفى جلى از او گرفته مىشود امّا نمىفهمد چى مثل همان كه بعد رفتند در آن دِه و اينرا راهشان ندادند حالا چرا نمىدانم من نمىدانم اين درست باشد يا نه بعضى از مفسرين مىگويند اين ناصريه بود و اين ناصريه در زمان عثمان آمدند پيش عثمان و گفتند ما حاضريم يك بار شتر طلا بدهيم و اين «فابوا ان يضيفوهما» را بكن «فاتوا ان يضيفوهما» يك نقطه زياد كن عثمان پرخاش كرد مگر مىشود در قرآن تصرف كرد اينكه مىگويند عثمان قرآن سوزاند اين تهمت بزرگى است به اين مرد نانجيب مىزنندها يا اينكه درمقابل مسلمانها كسى بتواند يك نقطه زياد بكند. روى منبر عمر و او زياد كرد يعنى ندانستگى «الذين يكنزون الذهب و الفضه» [2] آقا سر و صدا مىشد عمر همان طورى كه روى منبر نشسته بود گفت ابى ابن كعب را بياوريد آمد گفت كه چى، گفت و الذين و او دارد آن وقت روى منبر گفت كه بارك اللّه به شما هر وقت از اين چيزها پيدا شد حتما به من خبر بدهيد و تذكرش لازم و من را مستقيم كنيد يك كسى پا شد و گفت اگر با حرف شد كه شد و الا با شمشير صافت مىكنيم بالاخره تصرف در قرآن آن نا اهلها ناصريه بگفتند بكن «فاتوا ان يضيفوهما» گفت كه نمىشود حالا مرادم اين جمله «فابوا ان يضيفوهما» [3] است بالاخره چيزى بهشان ندادند گرسنه از ده آمدند بيرون از اين محروم شدند از اين لطف جلى حضرت خضر رسيدند به يك باغى يك ديوارى كج بود حضرت خضر گفتند كه اين ديوار را بايد خراب كنيم و از نو بسازيم ديوار را درست كردند آن وقت حضرت موسى گفت كاش يك چيزى ازشان گرفته بوديم مجانى كار نمىكرديم ديگه ترسيد كه اعتراض حسابى بكند اين طورى كه اعتراض كرد كه آنهم اين طورى جواب داد كه «هذا فراق بينى و بينك» بعد هم برايش تفسير كرد كه يك مالى براى بچه يتيمها بود بچه يتيمها پدرشان مادرشان آدمهاى صالحى بودند و بايد پروردگار عالم آن تقوى پدر و مادر را روى اولاد هم بياورد از اين جهت به ما دستور داده شد اين ديوار را بسازيم حالا اينجا مرادم هست لطف خفى بسيارى از اوقات بهتر از لطف جلى است و ما نمىفهميم ما نفهميدگى زياد داريم مخصوصا در اين چيزها در اين چيزها حالا نمىخواهيم بفهميم. امّا به قول يكى از اين مخترعين كه گويا نيوتن هم بود اين چه خوب مىگويد كه علم ما در مقابل جهل ما مثل يك قطره از دريا است لذا مىگويد من پشت اين تلسكوپم يك دنياى مجهولى مىبينم كه حتما فتح نخواهد شد اين را من و تو نمىفهميم مسلم حضرت ولى عصر مىآيد كسى كه دو حرف را هفتاد و پنج حرف مىكند نه اين مجهولها رفع مىشود «يركب و يرقى الاسباب، اسباب السموات السبع و الارضين السبع» مرحوم مفيد در اختصاص اين روايت را نقل مىكند ولى على كل حال در اين فعلى همين است كه نيوتن مىگويد انصافا همين است اين راجع به علومهاى رسمى ما وقتى برويم در علوم الهى در قضا و قدر، در بدا در جبر و تفويض در مسائل الهى ديگر قطره از دريا هم نيست ديگر بايد بگوييم هيچ چيز هيچ چيز نمىدانيم بله يك افرادى هستند شايد در ميان شما هم باشند افراد شهودى كشفىها شهودىها آنها خيلى چيز بلد هستند علم ندارند اصلاً، امّا شهود دارد خيلى چشم فارسى خواندن ندارد امّا مىبيند پيرمرد است راه نمىتواند برود امّا طى الارض مىكند زبانش لكنت دارد امّا طى السان مىكند مرحوم نخودكى كه از آيات بزرگ اصفهان است اين حاج شيخ حسنعلى راستى خيلى بالا است اين در زمان پهلوى براى اينكه از دست لختىها فرار كند رفت در نخودك چهار فرسخى نزديك مشهد امّا هر روز عصر مىآمد حرم طى الارض مسلم پيش شاگردهاى ايشان كه ايشان مىآمدند و برمىگشتند يك ختم قرآن مىخواندند طى اللسان داشتند نصف قرآن را در رفت و نصف ديگر را در برگشت بسيارى از اين چيزها نداشتند امّا شهود دارند يعنى به قول شيخ بهايى آنكه سر به سر قيل است و قال امّا به توسط رياضتها آنهم رياضتها همين است رياضتهاى قهرى گاهى رياضتهاى اختيارى گاهى به واسطه طى كردن
اين راه اين رنجها اين محنتها مىرسد به يك جاهايى مىرسد بعضى اوقات ممكن است يك محنت خيلى بزرگ ناشكرى رويش نباشد خيلى چيزها رويش باشد همه چيز باشد و تمام اين بدبختىها هم به سر ما مىآيد از اين ناشكرىها از اين نفهميدگىها. خدا چيزى به ما نمىگيرد پروردگار عالم بالاتر از اين است كه با حرفهاى ما گفته و كردار ما به ما غضب كند نمىشود امّا اثر وضعىاش ما مىمانيم زمين گير مىشويم در قم يك خانمى بود كه خانواده ما و ديگران ديده بودند ايشان خانمى پير بود كه جوانى زودرس برايشان پيش آمده بود اين زن يك آقا بود و اين آقا هنوز هستند قم، آقاى متقى خيلى مرد وارستهاى است من خيلى به ايشان علاقه دارم اين دو پسر در زمان طاغوت از دست داد يعنى رفتند برف بازى كنندرفتند زير برف يك پسرش هم در جبهه شهيد شد كه بايد بگويم الحمدللّه و اين زن كم كم فلج شد فلج به جورى كه ديگر نمىتوانست از رختخواب بلند بشود نه دست داشت نه پا داشت نه بدن داشت فلج به تمام معنا و بنا شد اين را ببرند بيمارستان بخوابانند آقا متقى به من گفت من شب آمدم ديدم كه ما دختر كوچك داريم راستى برايمان مشكل است سخت است چارهاى هم نيست ايشان بايد بروند بيمارستان بخوابند. مىگويند من رفتم بالا خواستم توسل به حضرت ولى عصر پيدا كنم خجالت كشيدم ديدم من كجا و آقا كجا و اين اعمال من در محضر آقا گفت خجالت كشيدم گفت به ذهنم آمد توسل به خدا بكنم گفتم خدايا من خجالت مىكشم با آقا حرف بزنم از آقا بخواهيد يك نظر لطفى به من بكنند مىگفت خوابيدم. يك ساعت دو ساعت خوابيده بودم ديدم يك دفعه شلوغ شد پا شدم ديدم كه چراغها روشن است و دارند حرف مىزنند خيال كردم كه همسرم مرده است از پله آمدم پايين دختر كوچكم آمد جلو و گفت بابا مادرم خوب شد و رفتم ديدم كه نشسته و فلجش كه خوب شده، خوب شده يك نشاطى يك جوانى زود رسى در ايشان ديدم جوان است ديگه گفتم چه شد گفت وقتى خوابيدم آقا آمدند هيچ كس نبود من بودم در اتاق آقا آمدند ديدم اتاق روشن شد اين جمله مرادم است آقا فرمودند كه «به شرط اينكه ناشكرى نكنى به شرطى كه ديگر جزع و فزع نكنى پاشو» مىگويند پا شدم و آقا راه افتادند من هم دنبال آقا آمدم پشت درب خانه درب را باز كردم آقا تشريف بردند درب را بستم يك دفعه يادم آمد كه من فلج بودم راستى اينهايى كه رياضت برايشان جلو مىآيد رياضتهاى قهرى، فقر، شكستگى، كمبودى تو اين شكستها، كمبوديها توى اين رنجها توى اين «و لنبلونكم بشىء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرين اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة» [4] در قرآن نداريم ديگر «صلوات من ربهم و رحمة» ظاهرا نداريم يا يك جا دو جا ديگر به پيغمبر اكرم صلوات فرستاده باشد خدا بر بندهاش و اينجا «اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة» همان ديگر شهود است سواد ندارد امّا شهود است اگر ناشكرى نكنيم كه مىكنيم اگر نق نق نكنيم كه مىكنيم خدا با ما كار ندارد مثل شما بچه تان نق نقى كند با شما عصبانى بشود حرف بزند كارى كه به بچه تان ندارد امّا بالاخره اون محبت در دل شما نيست اثر وضعى ناشكريها، اثر وضعى حرفها، اثر وضعى اين پرخاشگريها در مقابل خدا، در مقابل امام زمان ما را زمين گير مىكند و الا الطاف خفى خيلى بهتر از الطاف جلى و بايد هم باشد بعضى اوقات اين الطاف خفيه مىآيد و هيچى به هيچ جا يعنى كمال نيست زمين گير است نمىتواند جلو برود ناشكرى مىكند بالاخره خنثى مىكند گاهى نه ازش استفاده مىكند هست نمىشود كه نباشد اين آيه شريفه كه با اين تأكيد، خوب هم لام تأكيد دارد هم نون تأكيد دارد و لنبلونكم هم نمىشود حتما براى همه هست امّا گاهى هم چوب را مىخورد هم پياز را هم بلا مىآيد امّا لطف خفى نيست خودش قهر خفى مىكند كمال نيست امّا گاهى لطف خفى مىآيد پيش از لطف جلى ازش استفاده مىكند يعضى اوقات راه صد ساله را يك آن مىپيمايد چه بسيار ديديم كه لطف خفى مىآيد ازش استفاده مىكند خيلى راه جلو مىرود من تقاضا دارم اين روايت شريف را براى شما مىخوانم در نظر شما باشد و از نظر نرود و استفاده كنيد «الا ان فى ايام دهركم نفحات الا فتعرضوالها» اين فرصتها براى همه جلو مىآيد و به عبارت ديگر اين الطاف خفيه براى همه جلو مىآيد ما هستيم كه بايد درك بكنيم كه خفى است بهتر از لطف جلى است و بايد از اين استفاده بكنيم.
وصلى اللّه على محمد و آل محمد
[1]- سوره مائده آيه 32.
[2]- سوره توبه آيه 34.
[3]- سوره كهف آيه 77.
[4]- سوره بقره آيه 155.