شماره درس: 119
تاريخ درس: ۱۳۷۸/۷/۱۴
متن درس:
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحثى كه به طور نا خود آگاه واردش شديم به عقيده من بحث خوبى است و شايد هم از الطاف جليه خدا ما را وارد اين بحث كرد و هر چه هم دنبال بكنيم جا دارد و اميدوارم كه حضرت ولى عصر نظر لطفى به ما بكنند و براى من و براى شما مفيد باشد اصل بحث اين بود كه ما بايد قدر و منزلت خودمان را بدانيم، مردم بايد قدر و منزلت ما را بدانند و اين ندانستن قدر و منزلت براى مردم خيلى بد است امّا براى ما بدتر است كه ما ندانيم چى هستيم، ندانيم كى هستيم، ندانيم اين كار ما از عبادت است قصد قربت مىخواهد ندانيم كه اين كار فوق همه كارها است و بالاخره ندانيم اينكه اين كار ما از هر حجى، از هر جبههاى، از هر كربلايى بالاتر است. يك جملاتى بعضى اوقات انسان مىشنود سرسرى از او رد مىشود و يا با بى اعتنايى از او رد مىشود مىگويند مرحوم علامه آمدند در وقت درسى آمدند كربلا ايشان حلّه بودند حوزه علميه حلّه بود يك دوره زيارت برگشتند فخرالمحققين ديگر پشت سر ايشان نماز نمىخواند و خبر دادند به علامه كه فخرالمحققين ديگر پشت سر شما نماز نمىخواند علامه ايشان را خواستند، علامه مثل اينكه فقط همين يك پسر را داشت يا پسر طلبه همين را داشت نمىدانم چيست. در كتابهاى علامه در اول كتابهاى علامه در اول كتاب يك تعريف بالايى كه دلالت مىكند كه تا سر حد عشق مرحوم علامه به اين پسر به اين فخرالمحققين علاقه داشت خيلى بالا و آن هم بالا بود از نظر علم، از نظر تقوى بالا بود بعد اينها علاوه بر اينكه پدر و پسر بودند رفيق هم بودند علامه ايشان را خواست كه چرا؟ فهميدم پشت سر ما نماز نمىخوانى؟ ايشان گفتند كه بله چون شما يك واجبى را رها كرديد و يك كار مستحبى را گرفتيد براى چى درس را رها كرديد و رفتيد كربلا خيال نكنيد فخرالمحققين علاقه به كربلا نداشت مثل ما تا سر حد عشق حسين را دوست داشت نه اينها نيست و علامه قواعد را نشانشان دادند گفتند كه رفتم كربلا برگشتم اين كتاب را به نام تو نوشتم اول كتاب هم نوشته شده. قواعد علامه يك دوره فقه است يك دوره قاعده علامه يك دوره فقه نوشته توى مسافرت و دوره يعنى يك دوره زيارتى شايد هم مسلم اين درس تعطيل كردن، علامه كسى نيست كه درس تعطيل كند يك وجه شرعى يك وجه رحجانى داشته امّا اينجا مرادم است كه فخرالمحققين مىگويد واجب را رها كردى مستحب را گرفتى ديگر عادل نيستى و آن هم قواعد را نشان فخرالمحققين مىدهد مىگويد ببين يك دوره فقه نوشتم براى تو نوشتم به اسم تو هم نوشتم كى اين جور مىكند آن كسى كه قدر و منزلت علم را بداند اين صد در صد مرضى امام زمان است بله همينها است ديگر شايد در همين مسافرت مىگويند همين بوده شايد در همين مسافرتها باشد كه آقا امام زمان آمدند و اين سوار بود آقا امام زمان پياده علامه خوشحال شد يك رفيقى توى راه پيدا كرده علامه سؤال مىپرسيد آقا
جواب مىدادند هى جواب داد علامه ديد كه اين غير عادى است گفت يك مسئله از ايشان بپرسم اگر نتوانست جواب بدهد كه هيچ اگر توانست جواب بدهد امام زمان است مسئلهاى كه در او گير بود خيلى، مسئله را پرسيد آقا جواب دادند و ايشان گفتند نيست در روايات ما اهل بيت چنين روايتى ايشان فرمودند هست در تهذيب در صفحه فلان روايت است و ايشان آن وقت يك سؤال كرد گفت آيا در زمان غيبت خدمت حضرت ولى عصر مىشود رسيد يا نه اين از بس ناراحت بود ديگر دست يارا نداشت تازيانه افتاده بود تازيانه را برداشت داد دست علامه گفت چه جور نمىشود در صورتى كه دست امام زمانت الان در دست تو است معلوم است اين دست بايد دست امام زمان هم در او بيايد دستى كه اين قدر اهميت بدهد اينها زياد است زياد حاج ميرزا عبدالمعالى كه يكى از علماى بزرگ در اين مسجد حكيم نماز مىخوانده است مرحوم آقاى بروجردى از شاگردهايش است مرحوم آقاى بروجردى نقل مىكردند از خود ايشان مىگفتند كه حاج ميرزا عبدالمعالى مىگفتند كه اگر با قلمى فقه اهل بيت نوشته شده باشد در اتاقى باشد من در آن اتاق نمىخوابم اين معلوم است كه فهميده قدر و منزلت ما يعنى چه ما در مقابل جواهر هم پايمان را هم دراز مىكنيم اين بى اعتنايىهاى ما من اصلاً از اينها خيلى مىترسم كه ما بى اعتنا هستيم به قدرمان، به منزلتمان، به كارمان بعضى كه براى خاطر يك چيز سادهاى مىبينيم كه درس خلوت است راستى ناراحت مىشوم كه چه جورى است چرا اصفهان اين جورى است من پنجاه سال است درس مىخوانم يقينا پنجاه روز تعطيلى نداشتم، پنجاه ساعت هم تعطيلى نداشتم من يادم نمىرود اول طلبگى عروسى كردم اين عروسيه يك هفته قبل از تعطيلى قم بود مجبور شدم، مجبورم كردند يك هفته قبل من آمدم اصفهان عروسى كردم يك هفته درس من پنج روز درس من از بين رفت آقا نامهها براى من آمد چقدر تهديدآميز، چقدر سرزنش، تو براى عروسى يك هفته درس تعطيل كردى و خدا درجاتشان عالى است عالىتر كند بعد كه من رفتم خدمت آقاى داماد، آقاى داماد بعضى اوقات يك مسخره بازيهاى عجيبى مىكردند مىگفتند درس را گذاشتى روى زن، بابا يك هفته پنج روز درس را گذاشتى روى زن و قاه قاه خنديدند آن استادش مثل آقاى داماد آن شاگردش مثل آن هم مباحثه آن غريبه مثل آن كسى كه توى درس با هم بوديم حالا مىبينيم كه خيلى وضع بد است اين سببش همين است يا ميرزا عبدالمعالى بشويم و بگوئيم كه عقيدمان اين باشد قلمى كه با او فقه نوشته شده باشد به اندازهاى احترام دارد كه اگر آن قلم در اتاق باشد من در آن اتاق نمىخوابم اين معلوم است چقدر قدر و منزلت علم را مىداند اين ديگر فقه نوشتن را فقه خواندن را از مكه رفتن از كربلا رفتن از جبهه از هر چيزى مقدم مىداند مگر اينكه يك واجبى اهمى بيايد جلو اين واجب اهم مثل جبهه و امثال اينها واجب اهم از باب اهم بيايد و آن مهم را از بين ببرد و الا اگر ما بدانيم كه اين «من احياها نفسا فكانما احيا الناس جميعا» [1] مال ما است ما بدانيم اينكه ملائكه الان بالهايشان را پهن كردند و ما روى بال ملائكه نشستيم ما بدانيم اينكه سرباز امام زمان هستيم اسم ما در دفتر امام زمان است به اندازهاى اهميت داريم كه امام زمان به آن كسى كه رسيده بود خدمت امام زمان كه من نقل كردم امام زمان فرموده بودند كه به جيره خواران من خدا را قسم بده دعايت مستجاب بشود گفت آقا جيره خواران شما چه كسانى هستند؟ گفت طلبهها اگر ما راستى اينها را بدانيم ديگر گناه هم نيست توى زندگى ما ديگر هم خوب درس مىخوانيم و هم گناه ديگر در زندگى ما نيست كه ان شاءاللّه درباره شرائط ما طلبهها بايد صحبت بكنم و يك چيزى كه ما بايد به آن توجه داشته باشيم اين است كه تشيع تا اينجا مرهون ما است بلا اشكال مرهون ما است در زمان امام صادق عليهالسلام كه اين تشيع حوزه پيدا كرد خيلى زحمت كشيدند اين طلبههاى امام صادق عليهالسلام در خفقان عجيبى بودند كه راوى مىگويد رفتم خدمت امام صادق عليهالسلام ديدم «و ستر عليه مرخا و الباب عليه مغلق» اين قدر سخت بود امّا يك فرصت جلو مىآمد ناگهان مثل زنبورهاى عسلى كه اطراف شيرينى را مىگيرند از اطراف، اطراف امام صادق عليهالسلام را مىگرفتند يك فرصت خفقان بود تقيّه بود اين رواياتى كه از امام صادق عليهالسلاماز زبان امام باقر عليهالسلام براى اين طلبهها گفته شده و حمل بر تقيّه مىكنيد خيلى است تقيّه بود به اندازهاى كه امام صادق عليهالسلام روايت تقيّه مىگفتند اينها ضبط مىكردند اينها جمع شد امّا بالاخره يك فرصت در آن خفقان ناگهان مىرسيد به آن كه هزار و دويست نفر در مسجد رسول اللّه همه مىگفتند قال الصادق و قال الباقر و اينها طلبه بودند ديگر از كجا مرحوم زراره يك طلبه بود بعد هم فقيه شد ايشان براى خاطر زندگيش بزّازى مىكردند، پارچه فروشى مىكرد شش ماه در كوفه بود و اين شش ماه در كوفه سؤال جمع مىكرد يك دفتر مىشد نمىشد بيايد خدمت امام صادق عليهالسلام آن وقتها بود كه حوزه نبود خفقان بود من يشترى الخيار بود و اين آقا آمد به عنوان مكه مىرفت عمره مفرده يا حج بر مىگشت به عنوان زيارت رسول اللّه كه اينها همهاش بهانه بود نصفه شب به آن طرف كه ديگر خلوت بود مىآمد خدمت امام صادق عليهالسلام سؤال مىكرد امام صادق عليهالسلام جواب مىدادند يا سؤال جواب را يادداشت مىكرد بعضى اوقات هم امام صادق عليهالسلام هيچ چيزى نمىگفتند كه يابن رسول اللّه وظيفه من است كه از شما بپرسم و وظيفه شما هر چه هست من تسليم در برابر شما بعضى اوقات تقيّه جواب مىدادند بعضى اوقات درست جواب مىدادند، بعضى اوقات ساكت مىماندند بالاخره دفتر اين پر مىشد بر مىگشت كوفه دو دفعه هم كاسبى مىكرد براى يك سال با يك بخور و نميرى و هم سؤال جمع مىكرد اين ابن ابى عمير يك طلبه است ديگر، كه هفت سال زندانش كردند به عنوان طلبگى اينها خيلى واضح نشده به جرم طلبگى الان توى كتابهاى ما بدبختى نيامده ما بايد بياد اينها به جرم طلبگى كه چندين مرتبه ريختند تو خانه روايت از او بگيرند كتاب فقهى از او بگيرند كه خواهرش اين كتابهاى اين بيچاره را زير پوست انارها كرده بود باران آمد كتابهايش از بين رفت كه ابن ابى عمير مىگويد اگر هفت سال، هفتصد سال بود، اگر بيست و يك هزار تازيانه، بيست و يك ميليون بود امّا اين كتابهاى من از بين نرفته بود بالاخره اين مرسلات ابن ابى عمير حجت است همين روايتها يادش بود سند يادش نبود روايتها را نقل كرده لذا مىگويند مرسلات ابن ابى عمير حجت است حالا اين به جرم طلبگى هفت سال در زندان امّا زندان با شكنجه قرار شد بيست و يك هزار تازيانه بخورد و اين را روزها مىآوردنش در بين مردم و تازيانه روى تازيانه روى زخمها به جرم طلبگى اين تازيانهها را مىزدند كه طلبههاى ديگر را نشان بدهد و اين نشان نمىداد كه در تاريخ مىخوانيم كه يك وقتى ديگر بىتاب شده بود نزديك بود كه حرفى بزند يك طلبه آنجا بود گفت ابن ابى عمير در محضر خدا هستى مىگويد تا اين جمله به گوش من رسيد خدا قدرت داد به من خدا جان داد به من تازيانه روى زخمها آمد و من صبر كردم حالا بعدش چى از زندان آمد بيرون، رها كرد، نه يك فرصت اطراف امام صادق عليهالسلام را مىگرفتند اين روايات ما اينجور بدست ما آمده شما يك وقت پيدا كنيد غير از اين باشد يعنى اين وسائل اين سيصد هزار روايت كه از شيعه از ائمه طاهرين براى شيعه است كى درست كرد همان وقتى كه در شدت تقيّه بودند هيچ وقتش نبود كه تقيّه نباشد لذا مىبينيد ائمه طاهرين همه شان روايت تقيّه دارند كى بود كه در مضيقه نباشد، كى بود كه در سعه اقتصادى باشد هيچ وقت، هميشه سختى، هميشه تقيّه، هميشه شكنجه، هميشه زندان و بالاخره هميشه فقر، هميشه در بدرى امّا ببينيد موسى ابن جعفر عليهالسلام ايشان چهارده سال زندان و تبعيد و همان وقت كه اين چهارده سال يك سالى مثلاً يك سالى ايشان تبعيد بودند تو همان تبعيد، توى همان خرابه هر چه مىشد طلبهها دورشان را مىگرفتند كه خيال هم نكنيد استقبال مردم نه استقبال مردم دار و ندار امكانات ما است و الا استقبال مردم عجيب است در همين روايت نقل مىكنند كه مردم براى اينكه از خليفه مىترسيدند يك اتاق به ايشان اجاره نمىدادند رواى مىگويد كه هارون، موسى ابن جعفر عليهالسلام را مىخواستند در همان وقتى كه تبعيد بودند يعنى زندان نبودند امّا حق بيرون رفتن از بغداد هم نداشتند من اين طرف و آن طرف گشتم بالاخره موسى ابن جعفر عليهالسلام را در يك خرابهاى يك اتاق از حصير از كوخى تهيه كرده بودند در اين اتاق بودند غلام در مقابل ايشان نشسته بود و پينههاى پيشانى ايشان موانع سجده ايشان را داشت قيچى مىكرد كه من گفتم خليفه شما را مىخواهد همان وقت توى اين خرابه طلبهها جمع مىشدند دست جمعى اگر مىشد فردى همان قضيه من يشترى الخيار اين از باب مثال است كه هميشه من يشتر الخيار بوده اين وسائل كه ما داريم هميشه و جمع كردن با كمال فقر و فلاكت و تقيّه و كشت و كشتار ما طلبهها را دست جمعى در زندان مىكردند به جرم طلبگى بعد به ما چيز نمىدادند بخوريم يا اگر مىدادند دو قسمتش خاكستر يك قسمتش جو مىمرد دفن نمىكردند مىگنديدند از بوى تعفن ديگرى مىمرد پسر در مقابل پدر، پدر در مقابل برادر، بالاخره سقف اين زندان را خراب مىكردند روى ما يك گور دسته جمعى يك دفعه دو دفعه با ده دفعه كه نيست شما برويد در تاريخ ببينيد اصلاً ما با اين وضع آمديم جلو من يادم نمىرود مديريت قم را مىخواستيم درست بكنيم من و آقا مصباح رفتيم خدمت حضرت امام اين مديريت مرهون من و آقاى مصباح است من رفتم خدمت ايشان به ايشان عرض كردم آقا شما دو تا سياست كرديد دو تا انقلاب كرديد يكى انقلاب فرهنگى دينى، يك انقلاب سياسى الهى، انقلاب سياسى الهى الحمدللّه به جايى رسيده ولى انقلاب فرهنگى را من در مخاطره مىبينم براى اينكه در زمان ما يعنى از سنه 25 تا 40 حوزه دار حضرت امام بودند مابقى درسها هفت هشت نفرى مثل آقاى بروجردى هم درس تشريفاتى مرجعى امّا حوزه دار حضرت امام بود لذا من به ايشان گفتم من انقلاب فرهنگى شما را در مخاطره مىبينم كه ايشان ديدم رنگشان تغيير كرد فهميدم كار كرديم من گفتم اين حوزه را در مخاطره مىبينم ايشان گفتند كه امّا اينكه گفتى حوزه را در مخاطره مىبينم نه حوزه دست كسى روى سرش است و حضرت ولى عصر نمىگذارد حوزه از بين برود و مثال زدند فرمودند در زمان پهلوى تصميم گرفته شد حوزه و آخوند نابود بشوند خفقان به اندازهاى بود كه ما در مدرسه فيضيه، مدرسه دارالشفا و ساير مدارس در بسته توى اين دو مدرسه در بسته بود امّا طلبه داشت ما روزها مىرفتيم توى بيابانها، توى صحراها و شب مىآمديم. درس خواندن مشكل بود امّا شب مىخوانديم درس گفتن مشكل بود امّا بالاخره استاد با خفقان، با ترس و لرز مىآمد و درسش را مىگفت پهلوى هيچ كارى نتوانست بكند و حوزه باقى ماند بعد هم به من فرمودند كه از صفر شروع كنيد از جوانها شروع كنيد كارى به ديگران نداشته باشيد هر كارى كرديد من امضاء مىكنم بعد به من فرمودند تو امشب برو و حضرت آقاى گلپايگانى را هم ببين و ببين ايشان چه مىگويند باز شب من و آقاى مصباح آمديم خدمت آقاى گلپايگانى و جلسات بنا بود نيم ساعت جلسه حضرت امام يك و نيم ساعت طول كشيد جلسه آقاى گلپايگانى هم يك و نيم ساعت طول كشيد ديدم ايشان هم همين را گفتند و ما نگفته بوديم رفتيم خدمت حضرت امام مثل اينكه روح القدس به زبان هر دوشان يك چيزى جارى كرد ايشان هم فرمودند كه از حوزه نترسيد حوزه دست غيب رويش است، دست حضرت ولى عصر رويش است بعد فرمودند ما در زمان خفقانى بوديم كه روز نمىتوانستيم در مدرسه باشيم و مىرفتيم در صحراها، بيابانها شب بر مىگشتيم ولى بالاخره درس خوانديم درس، گفتند حوزه را نگاهش داشتيم شما هم از حوزه نترسيد امّا بايد كار كنيد بعد فرمودند اين مديريت خيلى چيز خوبى است شماها بكنيد ما هم به اندازه وسعمان خدمت رويش مىكنيم كه الحمدللّه از كسانى كه خيلى خدمت روى مديريت كردند حضرت امام و حضرت آيت اللّه گلپايگانى بود حالا اينجا مرادم هست كه آقا اين مرحوم حاج شيخ در خفقان عجيبى بود امّا حوزه را نگاه داشت ديگر شاگردهاى مرحوم حاج شيخ در خفقان عجيبى بودند امّا حوزه را نگاه داشتند همه اينها براى اينكه آنها قدر و منزلت مىدانستند ما نمىدانيم يعنى ما درك نمىكنيم كه بالاترين ثوابها طلبگى است، بالاترين شأنها طلبگى است، بالاترين كارها طلبگى است و بالاخره بالاترين چيزها در اسلام، نهادها در اسلام روحانيت است آنها درك مىكردند و از زمان امام صادق عليهالسلام كه حوزهها تشكيل شده تا الان ما طلبهها تشيع را تا اينجا آورديم در فقر، در شكنجه، در خفقان زمان پهلوى فرمان محمد رضا پهلوى را كه من نديده بودم ما طلبهها توى خيابان نمىتوانستيم برويم در زمان محمد رضا نمىشد مسخره مىكردند بعضى اوقات توى خيابان به من مىرسيد مىگفت عضو زائد جامعه برو بالا از اين حرفها من مىخنديدم راستى من از اين حرفها بدم بيايد حالا يك احمقى يك نادانى يك چيزى بگويد ولى بالاخره من رها نمىكردم من عصرها، عصرهاى جمعه مسجد عباس آباد مرحوم حاج شيخ حسن نجف آبادى اين مرد بزرگ شب نماز مىخواند من نماز ايشان را دوست داشتم عصرش حضرت آيت اللّه آقاى طيب و حضرت آيت اللّه آقاى خادمى منبر مىرفتند و منبر اين دوتا را دوست داشتم در زمان طلبگى پياده از بيدآباد مىرفتم آنجا آن وقتها كه ديگر اين حرفها نبود هر طلبهاى بايد ماشين داشته باشد پياده مىرفتم آنجا و توى چهارباغ كه نمىتوانستم بروم آنكه وامصيبتها بود توى اين كوچهها ولى توى همين كوچهها بارها چرخ مىآوردند در مقابلم بارها مىخواستند زير چرخم بكنند آن وقتها كه اتومبيلها كم بود بارها مسخره، مسخرههاى عملى، مسخرههاى قوى ولى بالاخره من كه رها نمىكردم مىرفتم آنجا پاى منبر مىنشستم بعد هم اول شب بر مىگشتم خانه هم نمىرفتم، توى حجره، توى مسجد سيد، تا دوازده شب مطالعه مىكردم من تقاضا دارم از شماها يك فرصتى هم جلو آمده اين فرصت را غنيمت بدانيد كارى بكنيد اين حوزه نمونه بشود، حتما مىشود و به جاى نق نقها، به جاى توقعها، يك قدرى كمك بكنيد همه تان و من و شما و من كه ندارد مربوط به حوزه است، مربوط به شما و من و اين بار را بلند بكنيد و نخواهيد كه ديگران بكنند و شماها دور، دور ببينيد كه چه خبرها شده. من خيال مىكنم كه با اين بحثى كه جلو آمده اگر بتوانيم شرايط طلبگى را بگوئيم و يك مقدار بهش اهميت بدهيم و ان شاء اللّه امام زمان از ما راضى باشد.
وصلى اللّه على محمد و آل محمد
[1]- سوره مائده آيه 32.