شماره درس: 123
تاريخ درس: ۱۳۷۸/۸/۱۲
متن درس:
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرحلى صدرى و يسرلى امرى و احلل عقدة من لسانى يقفهوا قولى.
بحث هفته گذشته درباره شرايط روحانى بود شرايطى كه ما بايد داشته باشيم شرط اول گفتم كه علم است يك طلبه معمم يك امام جماعت يك منبرى يعنى يك روحانى در اجتماع اين بايد بتواند هر سؤال دينى از او بكند جواب بدهد و الاّ بعضى اوقات ضرر خيلى دارد و روحانى بايد ملاّ باشد يعنى اين لباس ما مىنماياند ما را اينكه ما ثقهالاسلاميم حجتالاسلاميم و اينها معنايش همين است كه بايد بتوانيم حافظ اسلام باشيم و اگر يك امام جماعت نتواند حافظ اسلام باشد خوب نقص دارد ديگر نقص عيب است اگر يك منبرىنتواند از منبرش دفاع بكند نتواند حافظ اسلام باشد شبه از او بپرسند نتواند جواب بدهد خوب معلوم است نقص است اين عيب است و معناى روحانى يعنى عالم در اسلام آشنا به عقايد به فروعات و آشنا به اخلاق اسلام اين سه علمى كه جدا مىخواهند از همه «إِنما العلوم ثلاثه آيتٌ محكمه فريضةٌ عادله سنة قائمه» اصول دين، فروع دين، اخلاق، بايد آشنايى كامل داشت باشيم راستى يك امام جماعت مسلط بر رساله عمليه نباشد خوب نقص است عيب است مسئله بلد نباشد به يك منبرى بگويند كه آقا معاد آن هم معاد جسمانى به چه دليل خوب فورا بايد بتواند جواب بدهد ديگر نتواند جواب بدهد در آن بماند به چه دليل خدا هست خوب فورا بايد يك دليل آن هم قانع كننده آن هم طرف قانع باشد گاهى طرف يك آدم باسواد است يك آدم معاندى است خوب بايد اين را سر جايش بنشيند از نظر علمى و على كل حال ديگر درباره شرط اول خيلى صحبت نكنم اما همه شما مىدانيد كه بايد ملّا باشيم ما اگر معمم مىشويم بايد ملّا باشيم اگر قبول مىكنيم امامت جماعت را اگر قبول مىكنيم منبر را خوب بايد در فن خودمان در كار خودمان ملّا باشيم كه اگر بخواهيم يك قاعده كلى درست بكنيم بايد جوابگوى جامعه اسلامى باشيم نه جامعه اسلامى، بايد جوابگو در اسلام باشيم اين شرط اول شرط دوم كه شايد مهمتر از شرط اوّل باشد يا دوش به دوش شرط اول باشد تقوا اين كلمه مقدس اين كلمه كه بيش از دويست مرتبه در قرآن آمده بيش از دويست قاعده در ادبار شده راستى انسان وقتى كه تصور بكند تقوا را مثل اينكه يك نشاط برايش پيدا مىشود مثل اينكه نور سرتاپاى اين كلمه گرفته خوب اين كلمه مقدس را ما بايد دارا باشيم البته مراتب دارد يك مرتبهاش مىرسد به آنجا كه «انَّ المتَّقين فى جناتٍ و نهرٍ فى مقعدٍ صدقٍ عند مليكٍ مقتدرٍ»[1] خوب آن يك مرتبه اما پايينترين مرتبه اين است كه ما اهميت به واجبات بدهيم صد در صد اهميت به مستحبات بدهيم به اندازه كه ضرر به كارمان نخورد به دنيامان نخورد مهمتر از اينها اهميت به اجتناب از گناه چه گناه صغيره چه گناه كبيره ولى چيزى كه همه شما مىدانيد و كمرشكن هم هست اين است كه اين بايد آن ملكة باشد امام جماعت كى مىتواند امام جماعت باشد وقتى كه روح خدا ترسى در عمق جان او حكم فرما باشد تقواى منفى نه تقواى مثبت مىخواهد تقواى منفى اين است كه خوب يكدفعه انسان راستى اجتناب از گناه دارد تو جامعه نمىرود كه گناه بكند با مردم نمىنشيند تا غيبت كند غيبت بشنود و بالاخره خودش را حفظ مىكند اهميت به واجبات مىدهد بالاخره نمازش را مىخواند كارهاى واجب ديگرى را اما در امتحانها نمىتواند امتحان بدهد به اين مىگويند تقواى منفى تقواى مثبت آن است كه نه در عمق و جانش روح خداترسى حكم فرماست يعنى جورى شده كه زبانش كليد دارد گوشش كليد دارد نيروى كنترل كننده در همه اعضا و جوارح فقها در رسالهها اين را مىخواهند ما الان ياد ندارم فقيهى بگويد تقواى منفى براى روحانى كفايت مىكند مرحوم محقق همدانى مرحوم حاج آقا رضا رضواناللّهتعالىعليه در كتاب صلاة در كتاب عدالت آنجا اول مىفرمايند ملكه لازم ينست اما وقتى كه مىروند تا آخر كار اسمش را نمىآورند خودش مىآورند ولى قدما، و متأخر متأخرين الان رسالهنويسها مرحوم سيد در عروه و محشين همه مىگويند روحانى علاوه بر تقواى منفى تقواى مثبت هم مىخواهد «ملكة يقتدرُ بها على اجتناب الذنوب كُلِها» و اين شرط براى ما، ما امام جماعت مىخواهيم بشويم اين را بايد داشته باشيم و يك كارهاى نهادى بخواهيم بپذيرم اين بايد باشد مرجع اين كار بايد باشد يك گناه كبيره مرجع را از مرجعيت مىاندازد و خود به خود از مرجعيت مىافتد ديگر لازم نيست كسى سلب مرجعيت بكند خود به خود از مرجعيت مىافتد لذا گرفتن سهم حق ندارد سهم امام بگيرد براى طلبهها اين طورى نيست اگر العياذباللّه يك طلبهاى درسخوان باشد اما عادل نباشد مىتواند شهريه بگيرد اما آن مرجع مىتواند؟ نه در مرجعيت عدالت شرط است در گرفتن سهم امام لااقل مجتهد جامع الشرايط بايد باشد و مجتهد جامع شرايط همانطور كه ملكه علم بايد داشته باشد ملكه تقوى هم بايد داشته باشد اينها مسلم است پيش همه فقها كسى اشكال نكرده انقلت طلبگى نمىتوان رويش كرد مجتهد جامع شرائط يعنى دو ملكه داشتن علاوه بر عقل و چيزهاى ديگر كه در رسالهها آمده اما عمده اين دو چيز است يكى ملكه علم يعنى نمىشود كه يك مجتهد جامع الشرايط بتواند مسئله را از جواهر بيرون بكشد مىگويند نه تو مجتهد نيستى تو بايد مثل چاهى كه خودش آب در مىآورد اينطور باشيد از نظر تقوى هم مىگويند اجتناب از گناه به خود بستگى كفايت نمىكند تو بايد به طور ناخودآگاه اجتناب از گناه داشته باشى يعنى ملكه ملكةٌ يقدرها بها على استنباط احكام شرعيه دوش به دوش او ملكةٌ يقتدرُ بها على اجتناب ذنوب كلها اين شرط است و بايد ما متقى باشيم بايد اين كلمه مقدس را بدست بياويم اصلاً اين عمامه ما اين عباى ما اين بودن در حوزه ما ولو مصمم هم نباشد مىگويد كه گويا پيش عوام هم همين طور است طلبه تقوى، تقوى طلبه يك ترادفى با هم دارد چيزى كه امروز مىخواهم صحبت بكنم و به اين بايد توجه داشته باشيم اين است كه ما اگر بخواهيم در جامعه جا باز كنيم حرفمان نفوذ داشته باشد و خودمان نافذ باشيم گرهاى باز بكنيم بايد حكومت بر دلها داشته باشيم و الا اگر حكومت بر دل نباشد حرف تأثير ندارد در منبرىها اين خيلى چيز واضحى است يك منبرى در ميان مردم اينرا متقى مىدانند ملاّ مىدانند خيلى نمىتواند حرف بزند اما يك جمله تأثيرش به اندازهاى كه در عمق جان آن جوان نفوذ مىكند چرا؟ براى اينكه اين آقا حكومت پيدا كرده بر دل اين جوان و وقتى حكومت بر اين پيدا كرد ديگر اين جمله نفوذش از ده منبر بيشتر است و اصولاً ما اگر بخواهيم محترم باشيم در جامعه يعنى نفوذ اجتماعى ما اگر بخواهيم و مردم استقبال داشته باشند از ما ما اگر بخواهيم حرفمان نافذ باشد بايد متقى باشيم بايد حكومت بر دل داشته باشيم و تا حكومت بر دل نباشد هيچ فايدهاى ندارد يعنى ما روحانيت تا حكومت بر دل نداشته باشيم هيچ كار نمىتوانيم بكنيم بله مىتواند يك منبر برود يك ساعت خيلى هم عالى برود قرآن هم بخواند روايت هم بخواند ملّا كه گفتم راستى ملّا باشد يك مسجدى را پيدا كند و كارهاى دينى زياد بكند اين غير از حكومت بر دل آن جوانها بر آن زن و مرد بر دل مردم و من خيال ميكنم همه همه تصديق مىكنيد الزم لازمات اين است كه اول حكومت پيدا كنيم بر دلها پس از آن تبليغ بكنيم پس از آن به مردم بگوييم و اگر بخواهيم حكومت بر دلها پيدا كنيم تقوى مىخواهد هيچ چيزى نمىتواند جاى تقوى را بگيرد علم، نمىشود، پشت سرهم اندازى ، نمىشود تبليغ، نمىشود هرچه شما بخواهيد جاى اين بگذاريد نمىشود زور صد در صد اما آيا اين زور مىتواند حكومت بر دل پيدا بشود نه لذا يك چيزى كه حضرت امام(ره) پافشارى داشتند همين بود كه ايشان مىفرمودند كه ولو اينكه حكومت حكومت دينى است جمهورى اسلامى است اما روحانيت، حوزه بايد جداى از او باشد بخواهيم يك بودجه قرار بدهيم از دولت براى روحانيت ايشان مىگفتند نه جدى مىگفتند نه سهم امام مىگفتند اين براى طلبه است و اين را احدى نمىتواند خرج كند ولو اينكه خيلى زياد هم باشد در بودجه دولت نبايد برود براى حوزه اين بودجه حوزه و زور دولت بخواهد حوزه درست بكند امام جماعت درست بكند منبرى درست بكند و بخواهد با زور نفوذ در دل پيدا بكند اين نمىشود و اين حرف حضرت امام خيلى بالا است خود حضرت امام اينجورى بود حضرت امام چه جورى توانست هشت سال جنگ را پشت سر بگذارد اين از معجزات است از معجزات از طرف پروردگار عالم، جنگى كه هر سه روز يك ميليارد خرجش بود اين مردم توى جبهه پشت جبهه هشت سال جنگ را اداره كردند اين زور مىتواند نه دولت مىتواند نه و علم مىتواند نه رياست مىتواند نه چى مىتواند تقوى حضرت امام آن نفوذ كلمه آن حكومت در دلها كه حضرت امام داشت يعنى وقتيكه به بسيجى مىگفت باركاللّه همين باركاللّه مىبردش تا توى جبهه نگهش مىداشت توى جبهه با جان و دل مىرفت در خط مقدم جبهه و آرزويش اين بود كه شهيد بشود اين نفوذ كلمه و اگر ما بخواهيم حكومت بر دلها پيدا كنيم كه غير از اين چارهاى نيست بايد متقى باشيم بايد مردم ما را دوست داشته باشند كى مردم ما را دوست دارند قرآن مىگويد كه وقتى ما متقى باشيم «انّ الّذين امنوا و عملوا الصّالحات سيجعل لهم الرّحمن ودّا»[2] چه آيه خوبى است براى ما و اين سين اينجا سين تحقيقى است بر سر فعل مضارع آمده براى تأكيد يعنى اگر راستى متقى شدى محبت تو در دلها مىآيد «سيجعل لهم الرّحمن ودّا» فرق بين وُد و حب اين است ود يعنى عشق يعنى نفوذ يعنى اگر متقى شدى محبت تو در دلها تا سر حد عشق آنهم به صورت نفوذ آنوقت مىتوانيم كار كنيم يك روايتى مرحوم علامه مجلسى كه من در دو جا ديدم شايد بيشتر هم باشد سنىها هم حتى نقل مىكنند روايت را از معصومين نقل شده است از امام سجاد(ع)، امام مجتبى(ع)، امام صادق(ع) نقل كردند مثل اينكه يك سرمشقى بوده براى بندهها آدم اينجور حس مىكند كه پيغمبر اكرم فرمودند بعد هم ائمه طاهرين، يك سرمشق و وقتى هم جُنادَه به امام دوم مىگويد كه يك نصيحت به من بكنيد و ايشان دم مرگ اين نصيحت را مىكنند پس معلوم مىشود در حساسترين مواقع بالاترين روايات است بالاترين نصيحتها است «من اراد عزا بلاعشيره و هيبتا بلاسلطنه و عنى بلامال فليخرج من ذل معصية اللّه الى عز طاعته» مىخواهى عزيز باشى در ميان مردم بدون اينكه اطرافى داشته باشى مىخواهى ابهتت در دل دشمن باشد در دل دوست باشد بدون اينكه سلطنتى رياستى داشته باشى مىخواهى غناى ذاتى داشته باشى بدون اينكه مالى در كار باشد لباس ذلت معصيت را بكن لباس عزّت اطاعت را بپوش چنين خواهى شد در بعضى روايات دارد كه فليجد ذلك كُلَهُ يقينا مىيابى و نمىشود آقا ما توى جامعه عزت نداشته باشيم عزت نداشته باشيم هيچ فايدهاى ندارد اگر ضرر نداشته باشد نفع ندارد بايد در ميان مردم عزيز باشيم ما بايد ابهتمان وقتى نشستيم روى منبر ابهتمان جلسه را بگيرد اين ابهت نباشد حرفمان نفوذ ندارد ما راستى در وقتيكه داريم نماز مىخوانيم بايد توى دل آن كسانيكه به ما اقتدا مىكنند نفوذ داشته باشيم ابهت ما در محراب راستى درك بكنيم ما در محراب هستيم اينرا درك بكنيم و الا خيلى فايدهاى ندارد و اين روايت كه گفتم سرمشق از اهلبيت است مىگويد كه اگر راستى عزت مىخواهى بدونه عشيره هيبت مىخواهى بدون سلطه غنا مىخواهى بدون مال بايد متقى باشى و انسان هم مىبيند حضرت امام(ره) بارها اتفاق افتاد يعنى دنيا از حضرت امام مىترسيد چيه از مردم بدون اسلحه از اسلحهاى كه ما داريم از امكانات از چى راستى اين وزير شوروى كه آمد پيش حضرت امام كه نشان داد تلويزيون مات شده بود مبهوت شده بود اينها از كجا پيدا مىشود اين وارد شد در اين خانه و خيال مىكرد كاخ كرملين است و بالاتر توى اين خانه محقر كاه گلى حضرت امام با آن لباسهاى خيلى ساده ماتش برده بود اما اينكه او را مبهوت كرد (زياد اتفاق افتاد هم دشمن هم دوست) اين بود كه ابهت حضرت امام گرفتش يك قصهاى نقل مىكنند مسلم شايد شما دهتايش را براى مردم گفته باشيد يك قصهاى نقل مىكنند از قُتادَه كه منصور دوانيقى يك جلسهاى گرفت براى هو كردن امام صادق(ع) اينها وقتى گير مىكردند و هيچ كارى نمىتوانستند بكنند از راه هو كردن و مسخره كردن اينكه بتوانند امام صادق(ع) در يك جلسهاى قدرى سبك بشود همين بس بود برايشان لذا يك جلسهاى گرفت قُتاده رئيس بود و پهلوى منصور نشسته بود منصور دستور داده بود احدى كسى جلوى پاى امام صادق(ع) بلند نشود يك جا هم دم در برايش درست كرده بودند كه همانجا بنشيند مىخوانيم وقتى امام صادق(ع) وارد شد اول كسى كه بلند شد آمد تا دم در خود منصور بود جلسه كَندِه شد همه پا شدند و امام صادق(ع) خودشان رفتند پهلوى منصور كه معمولاً دو تا جا براى اينها مىگذاشتند سمت راست و چپ كسى ننشيند رفتند و همانجا نشتسند ابهت امام صادق(ع) جلسه را گرفت احدى ياراى حرف زدن نداشت امامصادق سكوت مجلس را شكستند شروع كردند به قُتادَه يعنى مىدانستند گفتند كه چرا حرف نمىزنى بپرس با يك ترس و لرزى گفت خوردن پنير چه جور است حضرت تبسم كردند و گفتند منرا صدا كرديد براى همين «كُل شى لك حلال حتى تعلم اَنَهُ حرام» اگر مىدانى حرام است هيچى اگر نمىدانى طورى نيست امام صادق(ع) فرمودند همين مسئلهات بود گفتند نه يا ابن رسولاللّه و اللّه چهل تا مسئله قامض تهيه كرده بودم همهاش يادم رفت الان نمىدانم چه بكنم حضرت يك آيه خواندند فرمودند مىدانى كجا نشستى «فى بيوت اذن اللّهُ ان ترفع و يذكر فيها اسمُهُ يُسَبِّحُ له فيها بالغدوّ و الاصال رجالٌ لّاتلهيهم و لابيعٌ عن ذكر اللّه»[3] گفت اينجا نشستى در مقابل يك كسى كه سر تا پا تقوى است در مقابل كسى نشستى كه «لاتلهيهم و لابيعٌ عن ذكر اللّه» خدا بر دلش حكومت مىكند وقتى خدا بر دلش حكومت بكند معلوم است ديگر ابهت، ابهت خدا نور، نور خدا ديگر الهام، الهام خدا، ديگر زبان، زبان خدا ديگر گوش، گوش خدا، خدا بر اين دل حكومت مىكند و قُتادَه گفت كه بله و اللّه اين آيه شريفه منظورش مسجدها نيست همين است كه شما مىفرماييد همين فى بيوتٍ اَذِنَ اللّه آن مصداق كاملش امام صادق(ع) است يكى از مصاديقش هم شما متقين آنكه نور خدا بر دل او حكومت دارد آنكه راستى هيچ چيزى هيچ كسى در دلش نيست جز خدا اينرا بعد دربارهاش صحبت مىكنم كه ما طلبهها هيچ چيزى هيچ كسى بر دلمان حكومت نكند جز خدا بر گفتارمان بر كردارمان اين ابهت اولاً بايد باشد و ثانيا اگر بخواهيم باشد بايد متقى باشيم اهميت به واجبات صد در صد مخصوصا نماز، نماز اول وقت اين كبريت احمر اهميت به مستحبات مگر مىشود طلبه نماز شب نخواند مرحوم آيتاللّه العظمى آقاى مرعشى نقل مىكردند قصهاى كه خدمت امام زمان رسيديم كه آقا امام زمان مىفرمودند ننگ است بر يك كسى كه بگويد من طلبه هستم و نماز شب نخواند نمىشود كه ما طلبهها نماز شب نخوانيم اين امر است حالا ما حمل بر استحباب مىكنيم امر است، امر خدا مگر مىشود ما قرآن نخوانيم يعنى راستى هر ماه يك ختم قرآن نخوانيم ما مروج قرآن هستيم نيم ساعت نبايد وقتمان را صرف قرآن بكنيم يعنى در ماه يك ختم قرآن بكنيم نماز شب مرحوم آيتاللّه شهيد مطهرى اين نفوذ كتابهايش نفوذ كلمه را و اين خواندن قرآن آقاى مطهرى مقيد بودند خيلى تقد بالا كه اقلاً در ماه يك ختم قرآن بكند آنهم حتما مقيد بودن اول شب اول صبح و بسيارى از بزرگان ما وقتيكه طلبه بودم در مدرسه حجتيه وقتى مىرفتيم براى نماز مثل روز شلوغ بود اما از طلبهها كه اينها مىرفتند اين آقاى مرعشى نجفى كه گفتم پشت درب هوا سرد كِز كرده بود كه درب را رويش باز كنند طلبههاى مدرسه حجتيه هجوم آورده بودند درب باز بشود و بروند براى زيارت براى نماز جماعت و همين طلبهها چراغ نسوز اين نه اينكه نماز شب نخواند خواب باشد اين دلش مىخواهد كه گريه و زارى توى تاريكى باشد نمىشود كه طلبه نماز شب نخواند سروكار با دعا نداشته باشد سر كار با قرآن نداشته باشد سروكار با معنويات نداشته باشد ولى مهمتر از اين دو اجتناب از گناه، بد است يك طلبه با عمامهاش غيبت كند راستى زشت است حالا يك وقت غيبت گناهش بالا است آن يك چيزى است اما يك دفعه ببينند طلبه دارد چشم چرانى بكند همين زن كه بزك كرده و با وضع نكبتبارى خباثتبارى آمده در كوچه و محتاج به نگاه هم هست يعنى آن حالت كثيفش احتياج دارد به او نگاه هم بكنند جوانها بهش نگاه بكنند خوشش مىآيد اما يك طلبه بهش نگاه بكند همان زنه توى دلش مىگويد مرده شورت ببرند با اين عمامه تو ديگر چرا، راستى چنين است اين يك امر وجدانى است. خدايا اين حرفها حرفهاى خوبى است به حق آقا امام زمان كه ما شاگردهاى او هستيم توفيق پيداكردن تقوى، تقوى ملكهاى در آن مرتبه بالا به ما عطا بفرما
وصلى اللّه على محمد و آل محمد
[1]- قمر، 55.
[2]- مريم / 96.
[3]- نور، 36.