موضوع درس: اخلاق
شماره درس: 10
تاريخ درس: ۱۳۷۵/۱/۲۹
متن درس:
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرحلى صدرى و يسّرلى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث چهارشنبه ما درباره كلمه خلوص، كلمه اخلاص بود. اين كلمهاى كه همه عبادات متوقف بر آن است. اين كلمهاى كه هر قربى متوقف بر آن است. اين كلمهاى كه اگر به چيزى بخورد آنرا بسيار پر ارزش مىكند. اين كلمهاى كه اگر به چيزى نخورد ـ ولو به حسب ظاهر پر ارزش باشد ـ آنرا خيلى كم ارزش مىكند و اين كلمهاى كه به درد ما طلبهها خيلى مىخورد و اگر در زندگى ما طلبهها نباشد قطعا علممان، عمرمان، زندگىمان بىبركت مىشود و درباره مراتب اين كلمه خلوص بوديم. در اين باره عرض كردم اينكه گاهى عبادتاصلاً اين رنگ را ندارد كه برمىگردد به ريا و كفر و باطل بودن عمل. كه الآن بحث ما نيست در ميان شما عزيزان هم كسى پيدا نمىشود كه عملش العياذباللّه رنگ ريا داشته باشد. حرفى كه بود در مراتب خلوص به اعتبار داعى بر داعى بود. يعنى گاهى انسان عمل را بجا مىآورد براى تقرب هم بجا مىآورد. نماز مىخواند قربة الى اللّه. امّا داعى بر اين عمل قربى، داعى بر اين عملى كه خلوص هم دارد گاهى دنياست. نظير كسى كه نماز استيجارى مىخواند. در نماز استيجارى پول مىگيرد براى اينكه قربة الى اللّه نماز بخواند. اگر پول ندهند اين اجير نمىشود و نماز نمىخواند. اين پول است كه محرّك است و از نظر فقهى شما عزيزان اسمش را مىگذاريد داعى بر داعى محرّك پول است، محرك دنياست امّا محرك براى چه؟ براى يك امر عبادى. چنانچه يك كسى پول مىگيرد تا براى كسى بيل بزند و كار بكند. اين هم داعى بر داعى است. امّا اينجا قصد قربت نمىخواهد ولى در مثل نماز استيجارى بايد قصد قربت وجود داشته باشد. پول مىگيرد نماز مىخواند قربة الى اللّه و مىگفتيم پستترين عبادت پيش بزرگان همين عبادت است. كه انسان براى دنيايش عبادت كند براى دنيايش تحصيل علم كند. براى آباد شدن دنيايش درس بخواند مجتهد شود. ولى بالاخره اصل عملش درست است باطل نيست. آن عملى باطل است كه قصد قربت نداشته باشد. لاتبطلوا صدقاتكم بالمنّ و الأذى كاالذى ينفق ماله رئآء الناس و لايؤمن باللّه و اليوم الآخر... (البقره ـ ايه 264)
مربوط به آن عملى است كه خود عمل جزأش ريا باشد نه خلوص، يعنى قربة الى اللّه آورده نشود. امّا فرض ما در اين بحث اين است كه عبادت قربة الى اللّه صورت گرفته است روى ممبر نشسته و مىگويد براى خاطر خدا. ديگر آن وقت فقط تبليغ است. امّا رفتن به آن شهر يا ده و رفتن در آن جلسه؛ محركش پول و دنيا و رياست و... است. اين را مىگويند «داعى بر داعى» و در اين مورد مرتبه اوّل خلوص را دارد ولى خيلى پست است. پستترين عبادات آن عبادتى است كه محرك آن دنيا باشد.
قسم دوّم و سوّم كه هفته گذشته دربارهاش صحبت كردم اينكه نماز را بخواند براى اينكه بهشت برود. نماز را بخواند تا جهنم نرود. كه نود و نه درصد مردم چنين هستند. پروردگار عالم اگر جهنم نداشت معلوم بود مردم نماز نمىخواندند. مردم خيلى گناه مىكردند. از الطاف خفيه خدا هم در اينجا و هم در آخرت، جهنم است. جهنم است كه در آخرت انسان جهنمى را پاك مىكند، بهشتى مىكند، كدورت از بين مىرود. در اينجا هم جهنم است كه نود و نه درصد مردم را وامىدارد كه عبادت بكنند. وامىدارد گناه نكنند، اجتناب از گناه بكنند. نود درصد مردم براى خاطر اينكه بهشت بروند. از همين جهت مىبينيد در قرآن مجيد صفحهاى نيست كه انذار و تبشير نداشته باشد. در قرآن شريف هم زياد اصرار شده كه يا رسولاللّه تو مبشّر و منذر هستى. در حالى كه مىترسانى از جهنم تبشير مىكنى براى مقاماتى كه در بهشت است. در حالى كه با مقامات بهشت مردم را تطميع مىكنى براى اينكه اعمال را بجا بياورند، انذار مىكنى و مىدانيد رسم قرآن اين است هر كجا انذار كرد بلافاصله تبشير مىكند و هر كجا تبشير كرد بلافاصله انذار مىكند. كه يك سرمشق هم بدهد به ما طلبهها كه در ممبرهايمان اينگونه عمل كنيم. در حالى كه انذار مىكنيم، حال يأس به مردم ندهيم. در حالى كه تبشير مىكنيم حال تطميع و حال غرور به مردم ندهيم اين رسم قرآن است. و لمثل هذا فليعمل العاملون (الصافات آيه 61)
معمولاً هم براى خاطرِ همين بهشت، براى خاطر نرفتن جهنم عبادت مىكنند. امّا به اين نكته بايد توجّه كنيد كه افرادى هستند كه اين نوع عبادت را كم ارزش مىدانند. كه هفته گذشته مىگفتم نمىفهمم نمىداننم امّا آنكه مىدانم علامه مجلسى رضواناللّهتعالىعليه در بحار از شهيد دوّم، از سيد بن طاووس نقل مىكند كه اين عبادت باطل است. چى مرادشان بوده است؟ كجا سير مىكردهاند؟ مراد از بطلانش آيا پيش اهل دل است؟ يا واقع و نفس الامر؟ آيا مىخواستند بگويند اين خلوص و قربتى كه بايد داشته باشد ندارد؟ نمىدانم. امّا بالاخره انسان مىفهمد كه اين هم عبادت حسابى نيست. اين بنده حسابى نيست. اين همان جملهاى است كه از اميرالمؤمنين(ع) و امام سجاد(ع) نقل شده آن كسى كه خدا را عبادت مىكند براى اينكه بهشت برود: تلك عبادة الاُجرا. اجيره از صبح تا شب براى شما كار مىكند هزار تومان مىگيرد. اين آقا هم نماز مىخواند بهشت برود. تلك عبادة الاُجرا. امّا اين را مىدانيم اميرالمؤمنين و امام سجاد سلاماللّهعليهما مىگويند اگر كسى عبادت كند براى اينكه جهنم نرود تلك عبادة العبيد يا العُبدا بنده زرخريد رسمش اين است از ترس كار مىكند. لذا اگر از مولايش نترسد كار نمىكند تمرّد مىكند. معمولاً اين كسانى كه گريزپا هستند اين كسانى كه تقيّد به ظواهر شرع ندارند خوب الآن يك بيكارى عجيبى در ادارههاى ما حكمفرماست. چرا؟ پول كه مىگيرند. براى اينكه ترس ندارند. وقتى ترس نداشت بيكارى حكمفرما مىشود. معلوم مىشود اين كار مىكند براى خاطر پول. اگر حوائج مردم را برمىآورد براى پول است. اين عمله هم اگر كار مىكند براى خاطر پول است. اگر مىبينيد مؤجر در مقابل مستأجر كار مىكند براى اينكه پولش را بگيرد. خوب اينها را اميرالمؤمنين، امام سجاد سلاماللّهعليهما تذكر دادهاند. اين جملهاى كه همه شما خوانديد از اميرالمؤمنين نقل شده و ظاهرا در نهجالبلاغه نيست: ماعبدتك خوفا من نارك و لاطمعا فى جنتك بل وجبتك اهلاً للعبادة فعبدتك.
خدايا داعى من در عبادتم بهشت نيست. داعى من در عبادتم نرفتن به جهنم نيست. داعى من يك چيز ديگرى است. داعى من: من عبد هستم و تو مولا. عبد بايد در مقابل مولى كرنش كند. اين جمله از اميرالمؤمنين مىگويد ماعبدتك قسم دوّم و قسم سوّم از خلوص نه حالا اگر شما نفهميد شهيد چه مىگويد؟ اگر مراد سيد بن طاووس را نفهميد. اگر در كتابهاى فقهىتان فتوا دهيد هر كسى نماز قربة الى اللّه بخواند با هر داعى كه داشته باشد نمازش درست است. نظير نماز استيجارى. امّا اين هم بايد يك طلبه توجّه داشته باشد كه براى يك طلبه مقامهاى ديگرى هست دواعى ديگرى هست. كه آن دعاوىها بايد در مقابل اين دعاوى، پوچ باشد. ولو رفتن بهشت و نرفتن جهنم.
على كل حالٍ منزل دوّم و سوّم اين است كه خلوص به اين اندازه، نماز بخواند قربة الى اللّه يعنى ريا در كار نيست. رنگ دارد. قربة الى اللّه است امّا داعى رفتن بهشت يا نرفتن جهنم است.
مرتبه چهارم و مرتبه پنجم گفتند خوف و رجاء است. كه بجاى خوف بعضى از اهل دل گفتهاند استحياء. كه علامه مجلسى رضواناللّهتعالىعليه در بحار ـ اين گونه جلو نيامدهاند ـ امّا اين داعى استحياء در كلمات ايشان هست كه نقل مىكنند من بعض الكُبرا، من بعض الأزكياء.
اين كلمه خوف و كلمه رجا مىدانيد كه در قرآن آمده است و مربوط به خود خداست. يعنى يك انسان بايد از خدا بترسد، خداترس باشد و معناى خداترس اين است كه يك حال عظمتى از خدا در دل اين باشد كه شماها اسم آنرا خشيت مىگذاريد. گاهى انسان مىترسد از خشيت خدا، گاهى انسان مىترسد از جهنم خدا، گاهى انسان مىترسد از بلاهايى كه خدا دارد در دنيا و آخرت و گاهى مىترسد از اينكه خدا قهر و غضب كند به اين فرد. اينها برمىگردد به همان مرتبه كه جهنم نرود، همان مرتبه كه در دنيا برايش بلا نيايد. اينها همان قسم اوّل و دوّم و سومى است كه گذشت.
امّا يك دفعه بنده يك حالتى دارد كه عظمت خدا رسوخ در دلش كرده كه مىگويند صفت جلال خدا در دلش حكومت دارد. كه اين مراتب دارد. انسان هم حالات دارد. اميرالمؤمنين سلاماللّهعليه اين حالت خشيت را داشته امّا آن وقتى كه مدهوش مىشده از عظمت خدا در دل شب؛ غير از آن وقتى بوده كه در حال بررسى كارهاى مردم بوده است. در دل شبش خيلى فرق داشته تا در روزش. اين جمله خرّ موسى صعقا... (الاعراف آيه 143) اين همين است. اينها كه غش نمىكنند. اينكه در بعضى روايات آمده يا بعضى روضهخوانها مىخوانند اميرالمؤمنين غش مىكرد، درست نيست و شما معلوم است كه اينها را نمىگوئيد. غش كه نمىكرد. غش مال غير اينهاست. حتى بعضى از بزرگان بيهوش شدن را هم نقص بزرگى براى خودشان مىدانند.
مرحوم آيتاللّه العظمى آسيد احمد خوانسارى ـ كه از نظر علم و تقوى خيلى بالا بود ـ راضى شدند كه پروستات ايشان را عمل كنند امّا بدون بيهوشى و بالاخره رفتد زير عمل و معلوم است كه اراده و استقامت خيلى قوى بوده و ايشان عمل جراحى را بدون بيهوشى انجام دادند و ايشان مدعى بودند كه بيهوش شدن نقص است و غش كردن و بيهوش شدن نبايد باشد. حتى بعضى از فقها اين اشكال را دارند كه اگر مرجع تقليد بيهوش شد حالا آنوقت مىشود از او تقليد كرد يا نه؟ خيلىها مىگويند نه (كه ما مىگوئيم بله) و وقتى به هوش آمد آنوقت مىشود از او تقليد كرد. خيلى فتوا مىدهند. لذا اين بيهوشى، غش كردن نه مال آنهاست. بلكه آنها امتيازى دارند كه آن مدهوشى است، نه بيهوشى. يعنى گاهى انسان منغمر مىشود در چيزى به اندازهاى كه ديگر از همه چيز غفلت دارد. فقط متوجه به اوست. هيچ چيزى، هيچ كسى در دل او نيست بجز او و گاهى اين طور است و گاهى حال خشيت پيدا مىكند و آن خشيت او را به جايى مىرساند كه خرّ موسى صعقا. يعنى مدهوش مىشود. هوش دارد عقل دارد شعور دارد امّا متوجه اليه چيز ديگرى است. خشيت خدا بر دلِ اين حكومت مىكند. وقتى خشيت خدا يعنى صفت جلال خدا بر دلِ اين حكومت مىكند ديگر هيچ توجّه به چيز ديگرى ندارد، به غير آن صفت جلال كه بر دلش حكومت مىكند. چنانچه گاهى صفت جمال است كه اسمش را مىگذارند «رجاء» حال رجاء پيدا مىكند. كه بزرگان مىگويند انبياء هم اين گونه هستند گاهى صفت جلال در اينها بر صفت جمال غلبه دارد گاهى صفت جمال دائما در آنها بر صفت جلال غلبه دارد. به خلاف رسول گرامى(ص) كه هيچ تفاوتى از اين نظر در وجود مبارك ايشان نبوده و دوش به دوش صفت جلال، جمال بوده و دوش به دوش صفت جمال، جلال بوده است. حالا اينها مرادم نيست. آنچه مرادم هست اين آيه شريفه است:
«تتجافى جنوبهم عن المضاجع يدعون ربّهم خوفا و طمعا و ممّا رزقناهم ينفقون» (السجده ـ آيه 16)
كه در دل شب حالى دارد كه آن حال را آن لذت را احدى نمىتواند درك كند جز آنكه به او برسد و آن حالت چيست؟ گاهى صفت جلال بر دلش حكمفرما مىشود «خشيت» «خوف به اين معنا» گاهى صفت جمال بر دلش حكمفرما مىشود طمعا، رجاء در مقابل خشيت و عبادت محركش است: گاهى آن صفت جلال است، گاهى آن صفت جمال است.
يعنى گاهى حياء از خدا او را وامىدارد كه عبادت كند. گاهى آن عظمت خدا بر دلش حكمفرما مىشود و آن عظمت محرك مىشود براى اينكه نماز بخواند و خدمت به خلق خدا بكند و تبليغ كند يعنى آن خشيت محرك مىشود.
گاهى هم خشيت نه، بلكه رجاء، اميد محرك مىشود. به عبارت ديگر «رحمت خدا» كه مصداقش بسم اللّه الرحمن الرحيم. رحمت خدا آن رحمت عامش، آن رحمت خاصش يعنى رحمت رحمانيت، رحمت رحيميت بر دل حكمفرما مىشود. يعنى توجّه مىكند به نعمتها توجّه مىكند به عنايتهاى حق. آن عنايتها، آن نعمتها، آن رحمت عام، آن رحمت خاص بر دلش مستولى مىشود و محرك مىشود. عبادتش سرچشمه مىگيرد از آن رحمت، عبادتش سرچشمه مىگيرد از آن خشيت. خوب اين معلوم است اين خيلى بالاتر از آن منزل اوّل و دوّم و سوّم است. يعنى داعى دنيا باشد يا داعى آخرت باشد به مفهومِ رفتن بهشت يا نرفتن جهنم باشد اينها يك مقدار نفسيّت همراهش است. به عبارت ديگر يك مقدار شرك در آن هست. همهاش براى خدا نيست. امّا يك مقدار بيايد بالاتر اين شرك كمتر مىشود. امّا يك مقدار بالاتر بيايد و آن رحمت يا آن خشيت كار بكند ـ كه به آنها خشيت و رحمت يا خوف و رجاء مىگويند ـ در اين صورت كه اينها محرك شوند معلوم است خيلى عالى است. امّا ديگر اينجاها كه مىرسيم مىلنگيم.
يعنى انسان به جايى برسد كه ديگر نگويد جز براى خشيت خدا، نگويد جز اينكه محركش رحمت خدا باشد. پيدا شدنش خيلى مشكل است. چون بايد به دنيا و آخرت پشت پا زده باشد. اين رواياتى كه آمده، اين اشعارى كه اينها گفتهاند، اين جملاتى كه عرفا و علماى علم اخلاق گفتهاند نبايد ناديده بگيريم و سرسرى بشماريم و بايد بدانيم واقعا افرادى هستند كه وقتى نماز شب مىخوانند محركشان فقط و فقط خشيت خداست. مدهوش مىشوند. راجع به مثل ما بيهوش مىشود. راستى مىرسد به آنجا كه گريه خودش مىآيد، گريه شوق مىآيد، گاهى نه، گريه خشيت و گريه ترس مىآيد. اين خداترسى كه شايد هزار مرتبه در قرآن شريف آمده كه اتّقواللّه، اتّقواللّه، اينكه همهاش اين معنا را ندارد كه «از جهنّم خدا بترسيد» همهاش اين نيست. بسيارى از اين تقواها به اين معناهايى است كه در بالا گفتيم. اين آيه شريفه را شما چگونه معنا مىكنيد؟
«إن المتقين فى جنّات و نَهَر فى مقعد صدقٍ عند مليكٍ مقتدر». (الرحمن آيات 54 و 55) همه متقين كه نمىشود اينطور باشند. يك آيه شريفه مىفرمايد:
«و سارعوا إلى مغفرة من ربّكم و جنةٍ عرضُها السّموت و الأرض اُعدّت للمتّقين» (آلعمران آيه 133) خوب اين يك دسته از متقين كه راستى بهشت براى اينها خلق شده است. آن بهشتى عرضها السموات و الارض براى اين خلق شده. اعدت للمتقين. امّا بعضى اوقات يك مقدار بالاتر مىآيد و مىگويد إن المتقين فى جنات و نَهَر فى مقعد صدقٍ عند مليكٍ مقتدر. خوب معلوم مىشود اين تقوا با آن تقوا فرق دارد. اين تقوا بهشت برايش كوچك است. ديگر جاى او بهشت نيست بلكه عند مليك مقتدر است. كه به آن مىگويند: جنّت عنداللهى. همان جنّتى كه به او مىگويند يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربّك راضية مرضيه فادخلى فى عبادى و الدخلى جنّتى.
اين «جنّتى» غير آن جناتٍ تجرى من تحتها الانهار است و شما با همين عينك برويد در قرآن جستجو كنيد مىتوانيد بيش از ده مرتبه و منزلت براى تقوا پيدا كنيد كه اين متقين، اينها كه در بهشت هستند خيلى با هم تفاوت دارند. بهشت معمولى كه براى عموم مردم است غير از بهشت عدن است. آن براى خواص است. مهمتر از او و رضوان اللّه اكبر؛ آن بهشتى كه اسمش رضوان اللّه است از بهشت عدن؛ اكبر است، از بهشت معمولى اكبر است. بالاتر از اين «جنّتى» است. عنداللّه و من يطع اللّه و الرسول فاولئك مع الذين انعم اللّه عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حَسُنَ اولئِك رفيقا. (النساء ـ آيه 69)
پيغمبراكرم(ص) كه در بهشت معمولى نيست. معلوم است كه اين مراتب خلوص، ميزان رنگ اخلاص در كارها و عبادات در پاداش آن مؤثر است. خدا پاداش مىدهد امّا گاهى اين پاداش بهشت است، گاهى بهشت عدن است، گاهى رضوان اللّه است گاهى عنداللّه است. امّا گاهى هم پاداش مىدهد خودش را و أنا اُجزى بِه.
آيه شريفه مىفرمايد من جاء بالحسنه فله عشر امثالها (الأنعام آيه 160) امام صادق مىفرمايند اين براى عموم مردم است. امّا بعضى از بندهها هفتصد، هفت هزار هفتاد ميليارد، ديگر مىرسد به آنجا كه به اندازه خدا. ديگر هفتصد ميليون و هفتصد ميليارد و اينها غلط است. ديگر عبادت اينها به آنجا مىرسد كه پاداشش خود خداست اين «الصوم لى و أنا اجزى به» را چگونه معنا مىكنيد؟ اينكه «خونبهاى امام حسين(ع) من هستم» چگونه معنا مىشود؟ خدا پاداش مىدهد امّا گاهى پاداش مىدهد بهشت گاهى بهشت عدن و گاهى رضوان اللّه و گاهى پاداش مىدهند عنداللّه و گاهى «اَنا أجزى به» «خودم پاداش تو» و اين مىرسد به آنجا كه مرحوم ديلمى رضواناللّهتعالىعليه در حديث معراج در آخر ارشاد نقل مىكند ـ اين حديث معراج خيلى حديث بالايى است و شما مىتوانيد روى اين حديث يك ماه براى ديگران صحبت كنيد و خيلى بالاست ـ خطاب شد به رسول گرامى(ص) يا رسولاللّه يك افرادى هستند در قيامت كه حرف زدن من با اينها و حرف زدن اينها با من، لذت اينهاست. من به آنها خطاب مىكنم بگذار بهشتىها در بهشت متنعّم باشند، در قصورشان، در حورشان، در نعمتهايشان. متنعم باشند. لذتهاى شما حرف زدن من با شما و حرف زدن شما با من. بعد خطاب شد يا رسولاللّه من نظرها به اينها دارم و در هر نظرى، مِلك اينها را زياد مىكنم. يعنى چه؟ معلوم مىشود آنجا هم استكمال هست. اگر براى جهنمى استكمال نباشد (كه من خيال مىكنم براى بعضى جهنمىها استكمال است. حالا براى آنها نباشد) از اين روايت، امثال اين روايت، از قاعده عقلى استفاده مىكنيم كه نمىشود كه استكمال متوقف باشد. بله تكليف نيست. براى عموم مردم نيست. نمىگويند به آنها نماز بخوانيد. امّا من نمىدانم آنجا براى شماها هم آنجا تكليف هست يا نه؟ امّا آنكه مىدانم آنجا براى شما استكمال هست. سيرِ در حق غيرمتناهى است چون پروردگار عالم غيرمتناهى است. سير من الحق فى الحق كه اينها دارند معناى همين روايت است. سير هست. رفتن هست. رفتن به سوى كجا؟ به سوى خدا، به سوى كمال انسانى. مگر مىشود آدم در كمال متوقف بشود؟ برسد به جايى كه متوقف شود؟ نه اصلاً در همين دنيا به ما نشان مىدهد اين غرايز ما حد و يَقِف ندارد. ديگر چه رسد به روح و عقل ما. پس براى اين دنيا خلق نشدهايم بلكه براى يك جايى خلق شدهايم كه حد و يقف ندارد. كجا؟ سير من الحق فى الحق. مگر پروردگار عالم متناهى است كه انسان در كمال متوقف شود؟ در سير متوقف شود؟ لذا در اين روايت معراجيه مىفرمايد: به آنها نظر مىكنم. در آن نظر به او سعه وجودى مىدهم. اينكه شما مىبينيد بهشت عدن و بهشت رضوان داريم اين معنايش است. يعنى اين بهشت براى اينها كوچك است. مىرسد به آنجا كه بهشت رضوان هم برايش كوچك است و آنوقت عنداللّه مىخواهد. مىرسد به آنجا كه عنداللّه هم برايش كوچك مىشود خود خدا مىشود پاداشش. كه در هر نظرى آن نظر لذت است نظر معشوق به عاشق. بالاترين لذتها در اين عشقهاى مجازى اين است كه يك كسى نيم ساعت خلوت كند با معشوقش. بالاتر از اين حرف زدن با او. بالاتر از اين توجّه به حرفها. امّا بالاتر از همه اينها حرف زدن معشوق با عاشق. با آن غمزههايش، با آن معاشقههايش، در اين روايت مىگويد كه بالاترين لذت براى بندهها حرف زدن خدا با اينهاست. حرف زدن خدا با اينها با آن معاشقههاى الهى، با آن نازهاى الهى، سعه وجودى پيدا مىكنند. (استكمال) اينها از كجا سرچشمه مىگيرند؟ از مراتب خلوص. يك مقدار در اين خلوص كار و تلاش كنيد. خوب معلوم است مرتبه اوّل خلوص را همهتان داريد، مگر مىشود در جلسه ما يك كسى رياكار و متظاهر العياذباللّه؟ اين كه نيست. امّا يك انسان كه نبايد حدّ يَقِف داشته باشد نبايد اكتفا كند به اينكه مرتبه اوّل و دوّم و سوّم از خلوص را دارد. بايد به آنجايى برسد كه بگويد پاداش عبادت من خداست. خود خدا.
بحث ناقص است و إنشاءاللّه يك مقدار بيشتر در اين باره صحبت خواهيم كرد.
و السلام عليكم و رحمهاللّه و بركاته