موضوع درس: اخلاق
شماره درس: 12
تاريخ درس: ۱۳۷۵/۲/۱۹
متن درس:
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرحلى صدرى و يسّرلى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث ما درباره خلوص و اخلاص بود و انصافا اين دو كلمه كلمههاى مقدسى هستند و هر كه اينها را داشته باشد حتى اگر مرحله ضعيفش را داشته باشد خيلى چيزها دارد و اگر مرحله قوى آنرا داشته باشد ديگر معلوم است به دنيا و آنچه در اوست و به آخرت و آنچه در اوست ارزش دارد و همه مخصوصا ما طلبهها بايد كوشا باشيم در بدست آوردن خلوص و اخلاص و انصافا اگر اين كلمه اخلاص به عمر ما به كتاب ما به علم ما، بخورد خيلى پر ارزش مىشود.
مرحوم محدث قمى رضواناللّهتعالىعليه عمر خيلى پر بركتى داشتهاندكتابهاى پر بركتى هم داشتهاند و شما مىبينيد اين مفاتيح اين كارخانه آدمسازى مقدم شده است بر تمام كتابهاى دعا. با چه چيز اين را مىتوان تفسير كرد جز با خلوص مرحوم محدث قمى. از محدث قمى حرفها نقل مىكنند. اساتيد ما نظير مرحوم حضرت امام(ره) و ديگران كه با مرحوم محدث قمى تماس داشتند، در خلوص ايشان، در عشق ايشان به روايات اهلبيت(ع)، عشق ايشان به اينكه بتواند براى اسلام كارى بكند، چيزهايى نقل مىكنند.
حضرت امام رضواناللّهتعالىعليه از ايشان نقل مىكردند كه گفته بودند آن انگشتى كه با آن مطلب مىنوشتم تاول كرد و ديگر نتوانستم مطلب بنويسم دو سه روز نمىشد چيزى بنويسم. ننويسم كه نمىشد. بنويسم مىترسيدم تاول بتركد و خون جارى شود و كمكم كار دستم بدهد. گفته بودند كه يك كتابى از شهيد دوّم به خط شهيد دوّم پيش من بود و من دستم را ماليدم روى خط مبارك شهيد دوّم، همان وقت دستم خوب شد. آن شهيد دوّم و اين خط مباركش، اين عقيده محدث قمى و اين كارش، همه اينها از يك چيز سرچشمه مىگيرد و آن خلوص و اخلاص است. ديگر وقتى كه كلمه اخلاص به عمر انسان بخورد، رنگ بدهد به قول قرآن به خود انسان، صبغة اللّه و من أحسن من اللّه صبغه خود انسان رنگ پيدا بكند. ديگر مىرسد به آنجا كه واقعا عقيده پيدا مىكند كه اين شهيد(ره) و خطش شفا است و دست مباركش را مىمالد روى اين خط و معلوم است شهيد ننوشته جز براى خدا، بايد هم كتاب او شفا باشد. مرحوم محدث قمى هم نمىنويسد، نمىگويد جز براى خدا، معلوم است بايد چنين باشد.
جناب آقاى مرواريد كه يكى از علماى بزرگ مشهد هستند از مرحوم آشيخ عباس قمى جملهاى نقل مىكردند جمله خيلى شيرين است. ايشان مىگفتند يك نفر از اهل دل آمده بود پيش من و مىگفت من مشرف مىشدم حرم ديدم يك كسى دارد مىآيد و نفسهايش در تاريكى نور است. خيلى تعجب كردم. وقتى رسيد ديدم آشيخ عباس قمى است. آن نفس ايشان، آن نفس روايى ايشان آن خلوصى كه به دل ايشان، آن نورى كه از روايات اهلبيت(ع) روى دل ايشان آمده، نفسهاى ايشان را نور كرده است.
يكى از بزرگان كه پيش آقاى مرواريد بود يك قضيهاى را نقل مىكرد مىگفت اين قضيه را من نديدم آقاى مرواريد هم نديده بود امّا آن عالمى كه نقل مىكرد از بزرگان بود. او مىگفت من روايت را ديدهام كه درباره على بن مهزيار نقل مىكنند كه على بن مهزيار يك جايى ميهمان بود وقتى براى خواندن نماز شب بلند شد، خوب البته قبلش مسواك مىكنند و هنگامى كه ايشان مسواك مىكرده بود ديده بودند از ته مسواكش نور بيرون مىآيد. بعد آن آقا مىگفت تعجب ندارد وقتى از ته مسواك على بن مهزيار نور بيرون بيايد ديگر نفسهاى شيخ عباس قمى هم بايد نور باشد. چشم مىخواهد ببيند وگرنه از اين چيزها فراوان است. دل مىخواهد باور كند از اين چيزها فراوان است و مرحوم آشيخ عباس قمى چيزى نداشت جز خلوص؛ يعنى چيزى نداشت جز سر و كار داشتن با روايات اهلبيت(ع) با اين حربه: «با خلوص». نمىنوشت جز براى خدا و نتيجه آن مىشد مفاتيح اين مفاتيح يك باقيات الصالحات خيلى بالايى براى مرحوم آشيخ عباس قمى است. ارزش آن خيلى بالاست. اين سفينة البحار، خوب خيلى زحمت مىخواهد و وقتى انسان واقعا زحمت بكشد و واقعا كار بكند نه فقط ملائكه مستخدم او مىشوند. (قرآن مىگويد ملائكه مستخدم او مىشوند) نه، افراد بالا مستخدم او مىشوند. پسر مرحوم حضرت آيتاللّه العظمى آقاى ميلانى (كه آقاى ميلانى هم انصافا به قول استاد بزرگوار ما علّامه طباطبايى رضواناللّهتعالىعليه كه مىفرمود ملكى است، راستى ملكى است) اين آقاى ميلانى مىفرمود كه منزل ما كتابخانه داشت و مرحوم آشيخ عباس قمى براى استفاده از اين كتابخانه از صبح مىآمد خانه ما تا شب و بعضى اوقات تا صبح همانجا مىماند. خواب خيلى كم، خوراك خيلى كم، و در اين كتابخانه مىگشت و تحقيق مىكرد. مىگفت از بس سرگرم كار بود در اين كتابخانه، زن من ناهار كه برايش مىبرد لقمه لقمه مىبرد براى اينكه ايشان نخواهد خودش اين نان را خودش لقمه كند. هفت هشت ده تا لقمه مىكرد و مىبُرد در مقابلش مىگذاشت تا كارش آسانتر شود و بتواند كارش را انجام دهد. يعنى راستى محبت او مىافتد تو دل حضرت آيتاللّه العظمى ميلانى، محبّتش مىافتد در دل خانم ايشان، و اينطورى مىتواند كارش را انجام دهد.
«الذين قالو ربنا اللّه ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكه الا تخافوا و لاتحزنوا و ابشروا بالجنة التى كنتم توعدون نحن اوليائكم فى الحياة الدنيا و فى الاخرة.» (فصلت ـ آيات 30 و 31)
از اين «نحن اوليائكم فى الحياة الدنيا و فى الاخرة» معلوم مىشود آيه شريفه فقط مختص مرگ نيست كه مفسّرين معنا مىكنند. بلكه اگر واقعا رنگ بخورد به چشم، ملائكه را مىبيند. مرحوم آقاى مقدّس بيدآبادى كه از شاگردهاى آخوند كاشى بوده است ـ خوب مرحوم آخوند كاشى در همين مدرسه صدر بوده و ملائكه را مىديده است ـ مرحوم آقاى مقدس از قول آخوند كاشى به من مىگفت كه آخوند كاشى مىگفت اين آيه شريفه را مىبينم حق اليقين است.... أولى أجنحة مثنى و ثلاث و رباع (الفاطر ـ آيه 1) خوب نمىفهميم يعنى چه؟ امّا مرحوم آخوند كاشى مىگفت مىبينم. مرحوم آخوند كاشى مىگفت كه مىبينم مىشنوم وقتى نماز شب مىخوانم وقتى مىگويم سبوحٌ قدّوس در و ديوار مدرسه صدر، درختهاى مدرسه صدر با من همراه است. كه قرآن مىگويد «يا جبال أوبّى معه و الطّير...» (سبأ ـ آيه 10) وقتى حضرت داوود زبور مىخواند، در و ديوار، پرندهها، همه با او همصدا مىشدند. يا جبال أوبّى معه و الطّير... همه با او هم ناله مىشدند. همه برمىگردد به همين جا كه اگر خلوص باشد ديگر در و ديوار هم با انسان همكارى مىكند. با هم همصدا مىشود. ديگر ملائكه كمك كار او مىشوند. نحن اوليائكم فى الحياة الدنيا و فى الاخرة ديگر مرحوم صاحب جواهر مىشود كه ايشان ظاهرا 64 سال عمر كرده كه از اين 64 سال ده پانزده سال كه بچّه بوده، تقريبا 50 سال مىماند و معمولاً بايد نوشتن جواهر را در 40 سالگى شروع كرده باشد و البته مىگويند در 25 سالگى شروع كرده است و حضرت امام(ره) مىفرمودند جدّا كرامت كرده است. واقعا كرامت كرده است. ماها هرچه كوشا باشيم كه يك دوره جواهر را خوب مطالعه كنيم تعداد كمى هستيم. مرحوم سيّد رضواناللّهتعالىعليه صاحب عروة افتخار مىكردهاند كه من آن كسى هستم كه يك دوره جواهر را خوب مطالعه كردهام از اوّل تا آخر. چگونه مىشود انسان چهل سالگى جواهر بنويسد و اين جواهر چكش براى مراجع تقليد بشود. همهاينها برمىگردد به خلوص.
آنوقت شهيد دوّم مىشود با 54 سال سن، 200 جلد كتاب مىنويسد، خط مبارك ايشان مىشود شفا براى دست مرحوم محدث قمى. از اينها زياد است.
يك چيزى كه به همه شما سفارش مىكنم اين است كه اگر ما كار را بكنيم براى خدا، معلوم است نتيجه دارد فراوان هم در دنيا و هم در آخرت و اگر كار را براى غيرخدا انجام دهيم علاوه بر اينكه بىبركت است و بدون فايده، آن پاداشى كه مىخواهيم، آن پاداش هم بار بر او نيست. اگر براى خدا باشد مثل دنيا مىبيند. اگر انسان دنياطلب باشد مثل سايه است هرچه دنبال سايه بروى به سايه نمىرسى. امّا اگر دنبال دنيا نباشد وقتى كه فرار از دنيا بكند فرار از سايه مىكند. هرچه برود سايه دنبالش مىرود. وضع كار ما طلبهها هم اين طور است. اگر راستى براى خدا باشد، دنيا هم دنبالش مىآيد. خدا رحمت كند مرحوم آيتاللّه آقاى مفيد كه يكى از فلاسفه اصفهان بود. برخى آقايان يادشان هست. مىآمدند مدرسه صدر و درسهاى فقه و اصول و فلسفه مىگفتند و ظهر برمىگشتند بيدآباد. پياده مىآمد و پياده برمىگشت و من بعضى اوقات همراه ايشان مىآمدم و منزل ما در بيدآباد كنار هم بود و همسايه بوديم و دلم مىخواست هميشه همراه ايشان باشم و يك لطفى هم به من داشت مرادم اينجاست كه در بين راه مرتب اين سفارش را به من مىكرد كه «آقا خوب درس بخوان امّا براى خدا و يقين داشته باش دنيا دارى اگر بخواهى. چنانچه آخرت را هم دارى.» بعد هم از خودشان قضايا و حكاياتى نقل مىكردند و بالاخره نتيجه مىگرفتند كه چون براى خدا بوده هم نتيجه دنيا گرفته و هم نتيجه آخرت.
اگر واقعا كار براى خدا باشد، آخرت دارد. اگر واقعا براى خدا باشد دنيا دارد. اين آيه شريفه را فراموش نكنيد. اين آيات را بر معناى آخرت حمل نكنيد.
من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤمن فنحيينه حياةً طيبه و لنجزينهم اجرهم باحسن ما كانو يعملون (النحل ـ آيه 97)
خوب اين معلوم است پهلوى فنحيينه حياة طيبه گذاشته، يعنى دنيا، در همين دنيا يك حيات طيّب پيدا مىكند. ديگر طيّبتر در آخرت. حيات طيّب در دنيا حيات طيّبتر در آخرت. اين آيات را فقط براى آخرت حمل نكنيد. آن الذين قالو ربنا اللّه ثم استقاموا (الاحقاف ـ آيه 13) را حمل كنيم براى دم مرگ و امثال اينها، نه!! همان آيهاى كه قبلاً مىخواندم كه نماز شبخوانها، (خيلى افراد در جلسه ما هستند كه اينها درك مىكنند، مىيابند و يابيدهاند اين را) آن وقتى كه صفت جمال خدا يا صفت جلال خدا بر دل اينها حكمفرما مىشود فلاتعلم نفس ما اخفى لهم من قرّة اعين جزاء بما كانو يعملون (السجده ـ آيه 17) مفسرين مىگويند فلاتعلم نفسٌ يعنى آخرت، يعنى بهشت، خوب داعى نداريم كه اختصاص بدهيم. نه، راستى آن نماز شبخوان، آنكه صفت جلال خدا يا صفت جمال خدا بر دلش حكمفرماست اين آن وقت: فلاتعلم نفس ما اخفى لهم من قرّة اعين... اين خلوص خيلى شيرين است. خوشا به حال آنهايى كه دارند. خيلى مفيد است. يك ذره آن مثل نمك آش است و اگر هم نباشد آش بىنمك است. معلوم است غذاى بىنمك يك آدم خيلى گرسنه مىخواهد كه آنرا بخورد. آن هم با يك حالت اشمئزازى مىخورد و غذا نمك مىخواهد. نمك كار ما طلبهها خلوص است بگوئيد فقط براى خدا، مطالعه كنيد فقط براى خدا، حتى ارضاء غريزه كنيد فقط براى خدا تا كمكم خودتان رنگ پيدا كنيد. «من أخلص للّه اربعين صباحا» اين ظاهرا به عمل نمىخورد بلكه خودش خالص براى خدا باشد. من أخلص للّه نه اينكه تقدير بگيريم من أخلص عمله للّه، نه!! خودش، يعنى چشمش، گوشش، دست و پايش، فكرش، مغزش رنگ داشته باشد. چهل روز هيچ كس و هيچ چيزى در دلش نباشد جز خدا.
به تجربه اثبات شده است كه «جَرَت ينابيع الحكمه من قلبه الى لسانه» بزرگان نقل مىكنند كه حرّ بن يزيد رياحى يك آن توانست ره صد ساله را بپيمايد. مىگويند براى خلوصش بوده است. توبه كرده و شكى نيست توبه مىتواند باعث شود راه صد ساله را يك لحظه بپيمايد امّا توبه تنها نبوده يعنى توبه از گناه معلوم نيست انسان را تبديل به حرّ بن يزيد رياحى بكند. توبه براى اينكه بهشت برود يا جهنم نرود در اينجا كافى نيست و چيزهاى ديگرى هم مىخواهد. توبه كند براى اينكه دنيايش آباد شود خوب معلوم است اين كار خوبى است. براى اينكه گناه دنياى انسان را نابود مىكند اين توبه مىكند براى اينكه دنيايش آباد شود. خوب اين كار خوبى است و ثواب زيادى هم دارد و توبهاش هم قبول است و خدا دنيا هم به او مىدهد. امّا اين توبهاى نيست كه حرّ بن يزيد رياحى درست بكند.
آقاى قندهارى يكى از بزرگان است. پيرمردى است در مشهد مقدس، ايشان يك قضيهاى راجع به حرّ بن يزيد رياحى براى من نقل مىكرد مىگفت كه من يك تبى داشتم تب يكساله و همه دكترها مأيوس شده بودند و رفقاى طلبه يك روزى از كربلا مىخواستند به زيارت حر بن يزيد رياحى بروند مرا دوش گرفتند و بردند آنجا و وقتى آنجا رسيديم كسى هم آنجا نبود مرا گذاشتند در حرم مطهر و رفتند دنبال كار و تفريحشان. مىگويد ديدم يك زن عرب آمد به همراه يك بچّه فلج، بچّه را گذاشت پهلوى ضريح مطهر و گفت: يا كاشف الكرب عن وجه الحسين اكشف كربى بحق مولاك الحسين شبكه دوّم ضريح را گرفت، شبكه سوّم را گرفت، تا سوّم را گرفت ديدم بچّه پا شد: يا أمُّ يا امُّ، آمد در دل مادر، مادر بچهاش را در آغوش گرفت و سرش را بعنوان تعظيم و تشكّر تكان داد و رفت.
وقتى آن مادر و بچّه رفتند به خودم گفتم ما كمتر از اين زن كه نيستيم. بايد الان شفاى خود را بگيرم. گفته بود نمىتوانستم بلند شوم، غلتان غلتان آمدم تا پهلوى ضريح مطهر، يكى از شبكهها را گرفتم و گفتم: يا كاشف الكرب عن وجه الحسين اكشف كربى بحق مولاك الحسين، دوّم را گرفتم، سوّم را گرفتم، يكمرتبه ديدم بدنم داغ شد. ديدم قدرت بلند شدن دارم. بلند شدم ايستادم. ديدم قدرت راه رفتن هم دارم بنا كردم دور ضريح مطهّر تاب بخورم. ديدم راستى قدرت حرف زدن هم دارم و... بالاخره سالم شدم. دويدم از حرف مطهر بيرون و به رفقايم گفت بيائيد كه خوب شدم و البته اين چيزهاى بسيار ساده است براى شما!!
اينجا مرادم هست كه من خيال نمىكنم آن توبه حرّ بن يزيد رياحى با آن گناه بزرگ (كه شايد در كربلا كمتر چنين گناهى پيدا شود.) به تنهايى باعث اينكار شده باشد. به اين توبه و تلاطم درونى، يك چيز ديگرى خورده است. توبه براى اينكه دنيايش آباد شود و جهنم نرود و بهشت برود اينجا كفايت نمىكند بلكه خيلى بالاتر از اينها بوده است.
حرّ بن يزيد رياحى يك تلاطم درونى پيدا كرد با يك نمك آش يعنى يك خلوص خاصّ. كه ديگر از دنيا و بهشت و جهنم غفلت داشت. آن وقت حر ن يزيد رياحى مىشود و مىتواند راه صد ساله را يك آن بپيمايد و در ميان ما طلبهها از اين چيزها زياد ديده مىشود. يعنى ما طلبهها همه چيز را به همه كس نشان داديم. ما طلبهها خيلى احتياج نداريم برويم در عوام مردم و آن كارهايى كه آنها مىكنند و خلوصهايى كه آنها دارند و... نه! در ميان ما طلبهها زياد هستند كه سرمشق زندگى ما باشند. اين ازكياء اين اتقياء، اين كسانى كه با 54 سال مىتوانند دويست جلد كتاب بنويسند، اين شيخ طوسىها، اين شهيدينها،....
مىگويند علّامه حلى ـ نمىدانم چطور شده بود شايد خيلى خسته شده بودند و... ـ از حلّه آمدند كربلا زيارت. وقتى كه برگشتند مرحوم فخرالمحققين ديگر پشتسر پدرشان نماز نمىخواندند. مرحوم علامه معمولاً در كتابهايشان خيلى تعريف پسرشان فخرالمحققين را مىكنند بعضى از كتابها را هم براى ايشان نوشتهاند. اين پسر مسلما خيلى صالح بوده، عالم بوده ولى پشتسر پدرش نماز نمىخواند. علّامه يك روز اين پسر را خواست و به او گفت چرا پشتسر من نماز نمىخوانى؟ چرا مرا تفسيق كردى؟ گفت براى اينكه شما وقت تحصيلى را رها كرديد و رفتهايد زيارت، واجب را رها كردهاى مستحب را گرفتهاى، چرا؟
اينجا مرادم هست كه مرحوم علّامه «قواعد» را نشان پسرش داد. ـ كه مىدانيد در اوّل اين كتاب نوشته است براى پسرم اين كتاب را نوشتهام ـ گفت باباجان زيارت رفتم ولى قواعد را در اين راه نوشتم. چگونه مىشود كه زيارتش را برود و يك قواعد هم در راه بنويسد. كتابخانه كه همراهش نبود، اين تسلّط قوى، اينها ذهن و حافظه و استعداد نيست بلكه يك چيز ديگرى مىخواهد. بله ذهن و حافظه و استعداد و تلاش علامه را مىخواهد امّا آن نمك آش يعنى آن خلوص حرف اوّل را مىزند. مىبينيد وقتى كار بشود فقط براى خدا، مىشود تذكره علامه، مىشود قواعد علّامه، مىشود مختلف علامه،... وقتى كار بشود فقط براى خدا، هم فقيه مىشود هم فيلسوف، هم فقيه مىشود هم ارزنده براى اسلام، هم اصولى مىشود هم رجالى، هم فيلسوف مىشود هم كلامى. راستى علامه رضواناللّهتعالىعليه با اين عمر كمش چه كتابها و آثار بالايى دارد. «خلاصه علم رجال» علامه انصافا چه كتاب خوبى است، شرح تجريد چه كتاب بالايى است. اين را فراموش نكنيد از اينها پى به خلوصهاى بالا ببريد. مىگويند مرحوم خواجه نصيرالدين طوسى، علامه را ظاهرا در حلّه (يا غير حلّه) ملاقات كرد. با هم تصميم گرفتند كه يكى نزد ديگرى فقه بخواند و ديگرى نزد او فلسفه بخواند و اين كار را كردند و بالاخره به آنجا رسيد كه شرح تجريد علامه از استادش گرفته شد. تجريد را خواجه نصيرالدين طوسى نوشت و علامه شرح تجريد را نوشت و اتفاقا شرح تجريد علامه مىدانيد كه بهترين شرح تجريدهاست ولو فن او فلسفه نبوده ولى انسان مىبيند واقعا به اين علم وارد است. وقتى يك فقيه جامع الشرايط و مرجع بزرگ (مخصوصا علامه كه از نظر رياست مقام فوقالعادهاى پيدا كرد براى اينكه توانست شاه خدابنده را مطيع خودش بكند و شيعهگرى ايران مرهون علامه است و اوّل كسى كه پذيرفت اصفهانىها بودند. اين حرف غلطى كه از اين بدعتها از اين تهمتها، از اين دروغها منشأ گرفته كه در زمانى اصفهانىها ناصبى بودند و بعد به آنها گفتند بايد يقينا شيعه شويد و اينها گفتند كه شش ماه به ما وقت دهيد تا ما لعن كنيم و... اينها همه تهمت است. در ايران اوّل شهرى كه در زمان ائمه طاهرين(ع) شيعهگرى را پذيرفت اصفهان بود.
علّامه، اين شاه خدابنده را آوردش در كار، و توانست ايران را به مقام بالايى برساند لذا يك رياست خاصى داشت و با اين مقامش زير بار درس خواندن مىرود تا بتواند شرح تجريد را بنويسد. خواجه نصيرالدين طوسى وقتى اين كار را مىكرد وزير بود يعنى علاوه بر اينكه فقيه و فيلسوف بالايى بود، وزير هم بود. امّا حاضر بود درس يك طلبه برود درس يك آخوند برود. دوتا با هم. آن شاگرد ديگرى مىشود و بالعكس. همه اينها برمىگردد به اينكه خلوص در كار بوده است. وقتى خلوص بيايد تكبّر مىرود. وقتى خلوص بيايد، منيّت مىرود، وقتى خلوص بيايد نفسيّت مىرود، وقتى خلوص بيايد غرور مىرود، وقتى خلوص بيايد ديگر چيزى در دلش نيست بجز خدا، كسى در دلش نيست جز خدا. ديگر چشمش مىشود خدابين، گوشش مىشود حرف خدا شنو، دل مىشود جاى خدا و بالاخره صبغة اللّه و من أحسن من اللّه صبغة.
دعا كنيد به خودتان، به ديگران، به اهل علم، به حوزهها، اينكه پروردگار عنايت كند قبل از هر چيز اين كلمه خلوص، اين كلمه اخلاص در همه ما، در حوزههاى علميه ما، يك شياع بسزايى پيدا كند إنشاءاللّه.