موضوع درس:
شماره درس: 42
تاريخ درس: ۱۳۷۶/۲/۳
متن درس:
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرحلى صدرى و يسرلى امرى و احْلُل عُقدةً من لسانى يفقهُوا قولى.
بحث روز چهارشنبه ما در يك مطلب دقيق، لطيف قرآنى بود. يك دستورالعمل از طرف پروردگار عالم، به پيغبمر اكرم اوّل بعثت. كه از اين فهميده مىشود كه اگر دستورالعملى بهتر از اين بود بايد خدا به پيغمبرش گفته باشد. براى اينكه اوّل بعثت، براى كاربرد رسالت، و اين دستورالعمل، از طرف خدا، به كسيكه پذيرش كل، پذيرش لامتناهى دارد، يعنى پيغمبر اكرم، لذا دستورالعمل، دستورالعمل مهمى است، و انصافا هم آن كسانى كه به اين دستورالعمل عمل كردهاند به خيلى جاها رسيدهاند، براى سير و سلوك؛ براىعلمشان، براى بركت عمرشان، و انصافا دستورالعمل خوبى است، اين دستورالعمل همين طور كه پيداست و گفته شد، پيغمبر اكرم در كوه حراء مبعوث شدند، به رسالت با آن آيات اوّل سوره علق، و معلوم است واهمه عجيبى داشتند، در حالى كه قبلاً پيغمبر بودند، قبلاً همه چيز داشتند، قبلاً با جبريل در كوه حراء سر و كار داشتند. ولى على كل حالٍ به قول قرآن بار سنگين است.
آمدند خانه به حضرت خديجه گفتند و اميرالمؤمنين سلاما...عليه با ايشان در طراز بود، براى اينكه همينطور كه از نهجالبلاغة فهميده مىشود. ديگر مثل بچّه دنبال مادر وقتى اميرالمؤمنين راه افتاد، هميشه دنبال پيغمبر بود لذا بارها و هميشه در حراء با پيغمبر بود، و پيغمبر مىفرمود: مىشنوى، آنچه مىشنوم و مىفهمى، آنچه مىفهمم، فرقش اينست كه تو امامى و من پيغمبر و الا فرقى با هم نداريم. اميرالمؤمنين كه قبلاً ايمان آورده بود بعدش هم در حراء ايمان آورد. حضرت خديجه بلافاصله ايمان آورد. يعنى وقتى كه پيامبر وارد خانه شدند، حضرت خديجه ايمان آورد. پيغمبر عبايش را، عباى وحى بود يا عباى غير وحى روى سر كشيدند و خوابيدند، البته خواب هم شايد نبودند جبرئيل آمد [يا ايُّها المُزمل قُم الليل، الا قليلاً] كه اين آيه يك معنى ظاهرى دارد يك معنى باطنى هر دومعنا اراده شده معنى ظاهرى. اى كسى كه عبا روى سرت هست بلند شو، خوب اين معناى ظاهرى است كه مفسرين گفتند يك معنى بهتر از اين كه هر دو معنا اراده شدهاى كسى كه عباى نبوت به دوشت آمد، يعنى اى طلبهاى كه عمامه و عبا دارى كه اين عبا و عمامه براى رسالت توست بالاخرهاى كسى كه عباى نبوت به دوشت آمده [قمْ] بلند شو ديگر و گذشت، جاى فعاليت است، ديگر در كوه حراء بخواهى بروى آنجا رياضت بكشى رابطه با خدا داشته باشى، نه، ديگر بايد در ميان اجتماع باشى، در حالى كه آن رابطه بايد باشد. امّا آن بايد اجتماعى باشد. [انّا سَنُلقى عليك قولاً ثقيلاً] بار سنگينى به دوشت آمده، بلند شو.
اين دستورالعمل كه اوّل و بعد آن [انا سنلقى عليك قولاً ثقيلاً] كه با القاء خصوصيت، با طلبههاست، يعنى اى طلبه بار سنگينى به دوشت هست، مهيّا باش و مواظب باش، عباى نبوت است، عباى امامت است، و خيلى بايد مواظب باشى، اين بار سنگين را به منزل برسانى لذا [قُم الليل، الا قليلا] بايد شببيدارى كنى اين راه شببيدارى مىخواهد، اين راه نماز شب مىخواهد، اين راه نماز اوّل وقت، خضوع در نماز و خشوع در نماز مىخواهد، اين راه تمسك به قرآن مىخواهد. تا اينجاها فى الجمله صحبت كرديم، كه به پيغمبر فهمانده شد. دستورالعمل شببيدارى، شبزندهدارى، خواندن نماز شب، خواندن نماز اوّل وقت، اهميت به خضوع و خشوع در نماز و بالاخره، از نماز كمك گرفتن [و استعينوا بالصبر و الصلاة] بعد آن دوباره مىفرمايد: [انّ ناشئةَ الليل هى اشدُ وطئا و اقومُ قيلاً] اى پيغمبر، اين راه اراده قوى مىخواهد و دراين راه بايد روى همه چيز پا گذاشت. تا برسى به خدا، چقدر فاصله بين ما و خدا، يك قدم، همين كه الآن قرآن مىگويد و آن قدم، قدم گذاشتن روى هوى و هوس، قدم گذاشتن روى صفات رذيله، قدم گذاشتن روى نفس امّاره مىرسيم به خدا، لذا فاصله بين ما و خدا، خود خدا كه از هر چيز به ما نزديكتر است، [انّ اللّه يَحُولَ بين المرء و قلبِه] ما دوريم، ما دوريم كى به خدا مىرسيم، اين كه [انَّ ناشئةَ الليل هى اَشُدُ وطئا و اقومُ قيلاً] وقتى كه انسان بتواند، پا بگذارد، روى نفس اماره روى هوى و هوس، روى صفات رذيله، آن وقت تقويت اراده پيدا مىشود. اين راه تقويت اراده مىخواهد، تا تقويت اراده نباشد، اراده پولادين نباشد معلوم است انسان وامىماند. اين دو كار كه مهمترين كارهاست براى پيشرفت 1ـ رسيدن به كارها به عبارت ديگر پا گذاشتن، روى همه چيز جز خدا، پا گذاشتن، روى هرچه غيرخدا و يكى هم اراده پولادين، اينها از كجا پيدا مىشود. ناشئة الليل، از نصف شب به آن طرف، از شببيدارى، اين تكرار است، يعنى اوّل فرمود، قم الليل الا قليلاً نصفَهُ اَوِ انْقُص منهُ قليلاً اَوْزد عليه، وَ رَتِّل القرآنَ ترتيلا، پيغمبر آنچه مىشود، شببيدارى، دوباره هم علتش را مىگويد، انَّ ناشئة الليل، شببيدارى، اين بار سنگين است، اراده قوى مىخواهد، اين بار سنگين است، پا گذاشتن روى همه چيز غيرخدا مىخواهد و اين از كجا پيدا مىشود، شببيدارى، از نصف شب به آن طرف، هرچه نزديك بشويم به طلوع فجر، نيم ساعت قبل از طلوع فجر، نيم ساعت در بين طلوع فجر تا بعدش اگر بشود... هم [اَشدُّ وطئا است، و هم اقوَمُ قيلا] هم انسان مىتواند سير و سلوك كند، هم مىتواند پا بگذارد، روى هرچه هست غيرخدا تا برسد به خدا و هم اراده پولادى سعه صدر، هضم مشكلات. تا اينجا كه قبلاً صحبت كرده بودم، آن كه الآن صحبت كردم، راجع به [انّ ناشِئة الليل هى اشدُّ وطئا و اقومُ قيلا است] كه باز قرآن اين را تكرار مىكند، علت حكم است تقريبا. قُم الليل الا قليلاً تا مىشود، براى چه؟ براى اين (انّ ناشئة الليل هى اشدُ وطئا و اقومَ قيلاً) علت حكم است [انّا سَنُلقى عليك قولاً ثقيلا] اين هم علت [يا ايها المُزّمل] است كه [يا ايُّها المزمل قُمْ]. چرا براى اينكه [انّا سَنُلقى عليك قولاً ثقيلاً] آن وقت با اين جملاتى كه عرض كردم ديگر يك دستورالعمل مىشود براى ما براى پيغمبر اكرم فقط نيست. براى ما لازمتر، براى ما بهتر و على كل حالٍ، ديگر اينها همه علت حكم ميشود، مُعَمِّمْ مىشود و مُخَصِّصْ مىشود، و اگر بخواهيم اين آيه را تطبيق كنيم براى خودمان، اينگونه مىشود اى طلبه بار سنگينى به دوش است؛ و آن بار نبوت، براى اينكه كار ما ادامه كار نبوت و كار ولايت است [الذين يُبلغون رسالات اللّه] اين الذين يُبلغون رسالات ا... كه راجع به انبيا است، مصداق كاملش شما هستيد. [الذين يُبلغون رسالات ا... و يَخشونه و لايَخشونَ احدا الا اللّه] بنابراين قبلاً گفتم و الان هم مىگويم تقاضا دارم، تا مىشود، اين شببيدارى را داشته باشيد اين نماز شب ولو مختصر، اين نماز اوّل وقت را به هر طور بشود، اين نماز با تواضع با خشوع، مؤدب، اوّل وقت. اينها فراموش نشود.
و بعد از آن، مهمتر اينكه پا گذاشتن روى هوى و هوس و معلوم است، اگر يك كسى نتواند، پا بگذارد روى هوى و هوس نتواند پا بگذارد روى نفس اماره، نتواند پا بگذارد روى صفات رذيله. اين ترويجاش، ترويج از خود است. [الذين يُبلغون رسالات ا...] نيست. معلوم است نمىشود، بعضى اوقات به طور ناخودآگاه، بتپرست است، بُت او كيست؟ بُت بزرگ خودش، درجات آنها عالى است، عالىتر گردد، مرحوم آيها... العظمى، اُستاد آقاى داماد، بعضى اوقات مثل باران گريه مىكرد. بكّاء عجيبى بود آقاى داماد به اينطور چيزها كه مىرسيد، خيلى گريه مىكرد. مثل باران گريه مىكرد، به ما مىگفت كه آقايان يك دفعه شيطان مىآيد، به من مىگويد كه ترويج تو، ترويج اسلام است، براى انيكه تو مرجعى، تو امام جماعت محلّى، براى اينكه تو شهرت دارى، لذا ترويج تو ترويج اسلام است، پس، هر كسى كه مروج تو باشد مروج اسلام است، پس بايد هم پول به او بدهى، احترامش كنى، و تا مىشود او را نگاه دارى براى اينكه براى اسلام است. يك سبكى هم درست مىكند، مىگويد كه تخريب تو، تخريب اسلام است. اگر كسى پشتسر تو غيبت كند، اگر كارشكنى كند اين تخريب اسلام است، و هركس تخريب اسلام كند بايد او را بكوبى، هر جورى هست بايد نابودش كنى، بايد بكوبى او را، براى اينكه تخريب تو مىكند، تخريب اسلام است، لذا او را مىكوبيد، به قول مرحوم حاج شيخ رضوانا...تعالىعليه اوّل غيبت مىكند، تجويز غيبت مىكند، وجوب غيبت درست مىكند، تفسير مىكند، تشويق مىكند، اين حرف آقاى داماد خيلى حرف خوبى است. من هر وقتى يادم مىآيد گريههاى مرحوم آقاى داماد و اين جمله و بُغض ايشان، موهاى بدنم، سيخ مىشود كه چه حرف خوبى، واين حرفها هم دو قسم است. گاهى از الهاماتى است كه به اين بزرگان داده مىشود. گاهى هم نه، از بزرگان، سينه به سينه از او به او، از او به او... تا به او مىرسد و على كل حالٍ دُرّ است، انصافا اينها دُرّ است يك كسى آمد، خدمت امام صادق(ع) امام صادق يك روايت خواندند، خيلى خوشش آمد، لذا آن شخص گفت: يابن رسولا.. دُرّ است امام صادق خنديدند، تبسّم فرمودند و فرمودند: هَلَ الدُّرَ الّا الحجر، كلامم را تشبيه به دُرّ مىكنى، دُرّ يك پاره سنگ بيشتر نيست نه كلام من خيلى از اينها بالاتر است. انصافا كلام اين آقاى بزرگ مرحوم آقاى داماد خيلى از اينها بزرگتر است تا ما بخواهيم بگوييم كه دُرّ است، نه خير، دُرّ چيست؟! حرف خيلى حرف خوبى است براى ما طلبهها و اين هميشگى هم هست، همان وقتى كه مىگوييم: بدان [ايّدك ا... تعالى فى الدرارا] كه كلمات عرب بر سه گونه است اين بايد، مواظب باشد تا آن وقتى كه عزرائيل مىآيد، و مىخواهيم چشممان روشن بشود، به صورت اميرالمؤمنين(ع) مىآيد، آن وقت، و بايد اراده قوى داشته باشد، برسد به آنجا كه: به يكى از علما گفتند دم مرگ گفتند، بگو: لاالهالاا... مىگفت: نمىگويم، نمىگويم، نمىگويم. تا اينكه حالش سر جا آمد. به او گفتند، نمىگويم، شما براى چه بوده همان وقت شيطان آمده بود و مىگفت، بگو لاالهالاا... گفتم چون تو مىگويى] شيطان [نمىگويم... نمىگويم. من از روز اوّل پا گذاشتم روى كله تو، من از روز اوّل پا گذاشتم روى نفس امّاره، پا گذاشتم روى هوى و هوس، پا گذاشتم روى صفات رذيله، و راستى انسان يك زمان مىرسد به اينجا. و على كل حالٍ ]انّ ناشئة الليل، هى اشدُّ وطئا و اقومُ قيلا] بما مىگويد طلبه اگر مىخواهى وارد بشوى بدان اين پا گذاشتن، روى همه چيز غيرخدا مىخواهد و الّا اگر ما نتوانيم، پا روى هوا و هوس بگذاريم به غير از بتپرستى هيچ نداريم، آن يك شخصنفهم، يك چيزى مىتراشد، و به آن سجده مىكند، ما فهميدهها نفس خودمان را بُت خود قرار مىدهيم و سجده به آن مىكنيم، فرق نمىكند، ديگر هر دو بُتپرستيم، و پيش بزرگان، هوى و هوسپرستى، نزد قرآن، نفس اماره پرستيدن، خوديت پرستيدن، آن خيلى بدتر از آن بُتپرستهاست كه ما به آن مىخنديم. بعد از آن مىفرمايد: يك دستورالعمل مهم؛ و آن اينكه فعاليت در روز. انّ لك فى النهارِ سبحا طويلاً يا رسولاللّه عباى نبوت به دوشت آمده، ديگر از اين به بعد فعاليت در روز بايد بكنى. كار مىخواهد. اگر بخواهى رسالتت را به جايى برسانى فعاليت مىخواهد. همين طور كه نمىشود. ديگر كوه حراء نيست. ديگر آمدن در بين مردم و آدمسازى است. رسالت را منتشر كردن است. يا رسولاللّه ببين اين ستاره كه شناور در فضا است چطور كار مىكند. همين طور تو بايد كار كنى. اين ستارهها را قرآن شريف بارها مىگويد كه اينها شناورند. همانطور كه علم اكنون اين را مىگويد. شناور در فضا هستند. ستون دارند و ستونشان را نمىبينيم. آن قوه جاذبه و قوه دافعه؛ اينها را قرآن بارها گفته است. اينجا هم اشاره مىكند. اين كره زمين ما كه شناور در فضاست. شانزده حركت دارد چه حركتهاى سرسامآورى! چه حركتهاى منظمى، كه اگر يك آن كندى يا تندى كند نه تنها خودش را نابود مىكند بلكه شايد تمام منظومهها و كهكشانها نابود شوند. يك چرخ مىزند شبانهروز پيدا مىشود. يك دور مىزند سال پيدا مىشود. و بالاخره به دنبال خورشيد و خورشيد به دنبال ستاره وگا؛ از آن وقتى كه من مباحثه را شروع كردم با شما تا الآن ما يك ميليون فرسخ رفتهايم. كجا؟ نمىدانم. و الشمس تجرى لمستقرّ لها. آنجا كه خدا بلد است. آنجا كه تو نمىدانى. آنجا كه علم نمىفهمد. امّا از حركت باز بماند و خسته شود يا تند و كند حركت كند؛ نه، يا رسولاللّه بايد اينطورى باشى، مرتب و منظم در حركت و فعاليت باشى، بدون فعاليت نمىشود. لذا مىبينيم پيغمبر اكرم(ص) سيزده سال در مكه چه فعاليتهايى كرد و مريد هم پيدا نكرد. ظاهرا اين سيزده سال چهل مريد پيدا كرده بود و تعدادى ديگر كه هجرت كرده بودند امّا آنها كه در مكه ماندند تا وقتى كه پيغمبر(ص) هجرت كردند چهل نفر بودند، كه سه سال در شعب ابىطالب اينها زندان بودند. و پيغمبر اكرم چه مصائبى را تحمل كردند و چه فعاليتهايى كردند. پيغمبر اكرم(ص) وقتى از خانه بيرون تشريف آوردند، اين اراذل و اوباش را وادار مىكردند ايشان را سنگسار كنند. كه ايشان اگر به خانه فرار مىكردند خانه را سنگباران مىكردند. اگر نمىشد فرار مىكردند به بيابان كه حضرت خديجه و اميرالمؤمنين(ع) مىرفتند ايشان را زير سنگ غرقه به خون پيدا مىكردند و مىآوردند به خانه. صبح فردا دوباره مهياى فعاليت مىشدند. حضرت خديجه سؤال مىكردند كجا؟ حضرت مىفرمودند دين غريب است. خديجه هم مىگفتند بله، برو به اميد خدا. سيزده سال اينطورى بود. نمىتوانست كار هم بكند امّا فعاليت را هم كنار نمىگذاشت. يعنى صبح تا ظهر سنگها را مىخورد. توهينها را مىشنويد توهينهاى عجيب و غريب كه ما نمىتوانيم روى منبر بگوئيم و نبايد هم بگوئيم. چه توهينهايى! چه مسخرگىهايى! چه زجرهايى! و بالاخره چه سنگهايى به ساق پا، امّا از فعاليت دست برنمىداشت. دوباره فردا صبح مهياتر؛ كه قرآن در سوره الم نشرح مىفرمايد كه اين مصيبتهاى كمرشكن را از گرده تو برداشتم. ديگر ببينيد مكه چه خبرها بوده است. بالاخره آمدند مدينه. تقريبا 104 غزوه و سريه داشتند. كه اختلاف نقل شده است. بالاخره قريب صد جنگ روى دست پيغمبر گذاشتند. نه عدّه داشت نه مدّه نه نيرو داشت نه امكانات. بالاخره پيروى مىشد. اين فعاليت است. ما بايد از پيغمبر اكرم(ص) فعاليت را ياد بگيريم. در ده سال صد جنگ كرد. جرجى زيدان مىگويد اينها به اين جنگها مىرفتند و كفش نداشتند به پا كنند چه رسد به شتر كه بخواهند سوار شوند. اسلحه نداشتد اگر يك شمشير هم داشت قلاف نداشت. يك شمشير برهنه با ليف خرما به گردنش آويزان بود. مىگويد كه در جنگ تبوك دو تا نظامى يك خرما را يك نفرشان آبش را مىخورد و فرد ديگر سفتش را. پيغمبر(ص) هم همين طور بود.و ايشان تشريفاتى نبود كه غذاى ديگرى داشته باشد. تشنه، چه تشنگىهايى در همين جنگ تبوك، ابىذر عقب مانده بود يك مقدارى آب پيدا كرد وقتى رسيد به پيغمبر(ص)؛ از تشنگى غش كرد. بعد بالاخره به او گفتند چرا آب نخوردى، گفت مىخواستم اوّل پيغمبر(ص) بخورد. آب گنديده، ده بيست روز مانده، براى اينكه آب باران بود و يك جا جمع شده بود. اين جنگ ذات الرقاع را يعنى جنگى كه مسلمانها كهنه به پايشان بستند. يعنى همهشان پابرهنه بودند. رفتند جنگ و پيروز شدند. برگشتند. پاهايشان زخم شده بودند. كهنه بستند و شد جنگ ذات الرقاع. در همين جنگ پيغمبر اكرم(ص) عمار ياسر را با فرد ديگرى پاسدار قرار داد و خودش چون خسته بود خوابيد. لشكر خوابيد. نصف شب به آن طرف دشمن آمد تيراندازى كرد به سينه عمار ياسر. عمار ياسر نماز مستحبى مىخواند. سوره كهف را شروع كرده بود. دلش نيامد سوره كهف را قطع كند و رفيقش را بيدار كند. (به رفيقش هم گفته بود تو بخواب من پاسدارى مىدهم.) عمار ياسر گفت ما كه بيداريم هم نماز مىخوانيم هم پاسدارى مىكنيم. تير اوّل آمد، دوّم آمد، سوّم آمد، سوره را قطع كرد نماز را تمام كرد. رفيقش را بيدار كردند و دو نفرى رفتند سراغ دشمن و دشمن فرار كرد. ديد خون از سينه عمار مىچكد به او گفت چرا نماز را قطع نكردى؟ گفت دلم مىخواست جان از بدنم مفارقت كند امّا نماز را قطع نكنم. نماز مستحبى را، سوره را قطع نكند. مىترسيد مخالفت رسولاللّه باشد لذا سوره را قطع كرد و نماز را تمام كرد. خوب صد و چهار جنگ اينطورى بود. ما طلبهها بايد ياد بگيريم.
يا مكن با پيل مردان مشورت
يا بنا كن خانهاى در خورد پيل
طلبه شدهايد. اين عمامه ما اين عباى ما مىگويد يعنى محروميت. همين روايتى كه در اوّل جلد اوّل بحار هست. خدا مىگويد من علم طلبهها را در فقر قرار دادم و آنها در بىنيازى دنبال آن هستند. نمىشود. پيغبرش با محروميت بوده است. حالا محروميت او يك طرف، آن چه هست فعاليت، آقا كار مىخواهد اگر روات ما نبودند آيا ما الآن وسائل داشتيم؟ خوب مثل سنىها بوديم ديگر، سنىها روايت دارند؟! اين همه كتاب كه در سنّى در روايت دارد صحيح بخارى دارد، صحاح ستّه دارد ششصد روايت بيشتر در فقه ندارد كه استاد بزرگوار ما مرحوم آيتالله العظمى بروجردى تا سر حد گريه، بغض و بعضى اوقات ـ تكرار هم مىكردند ـ مىگفتند سنىها ششصد تا روايت بيشتر در فقه ندارند و آن ششصد تا روايت هم يك ثلثش مال عايشه خانم است. يك ثلث آن هم مال ابوقُريرهها و كعب الاخبارها است!! يك ثلثش هم مال مابقى است. امّا به پيغمبر(ص) برسد، نه، بعد مىفرمودند متأسفانه هر روايتى كه ركاكت لفظى يا ركاكت معنوى داشته باشد نسبت دادهاند به اميرالمؤمنين(ع). خوب آقا روايت ندارند. اين صحيح بخارى براى سنىها به منزله قرآن است. ما كه صبح به صبح قرآن مىخوانيم آنها صحيح بخارى مىخوانند. آن مقدسهايشان. خوب ببينيد روايات همهاش مىرسد به اصحاب. خيلى كم است به رسولاللّه برسد. خيلى كم است. همه اصحاب. خوب شما وسائل الشيعه داريد از كجا پيدا شد؟ شما بحار علامه مجلسى داريد از كجا پيدا شد؟ حالا علاوه بر اينكه مثل كلينى 25 سال مسافرتها كرد خون جگرها خورد شبانهروز تا كافى را نوشت ولى علاوه بر اينها روات ما، اين زُراره مىدانيد اين روايات را چطور جمع كرده است؟ اين زراره يك تاجر بود. شش ماه تجارت مىكرد در كوفه و آنجا جلسه درس مخفيانه دارد. جلسه درس روايى قال الصادق و قال الباقر(ع) و... و آنجا سؤال جمع مىكرد. مىآمد به عنوان زيارت خانه خدا مىترسيد كه بگويد مىروم مدينه امام صادق(ع) ببينم. مىآمد به عنوان زيارت پيغمبر اكرم(ص). يك جا به تنهايى منزل مىكرد. نصفه شب با امام صادق(ع) ملاقات مىكرد. دفترچهاش را باز مىكرد و سؤالها را جواب مىگرفت. بالاخره يك ماه مىماند به عنوان زيارت پيغمبر اكرم(ص) و نصف شبها روايت جمع مىكرد. حالا ما مرتب مىگوئيم «عن زراره عن ابىعبداللّه».
همهشان اينطورى بودند. اين «ابن ابىعمير» كه الآن شما مىگوئيد مرسلاتش حجت است به عنوان راوى امام صادق، راوى موسى بن جعفر(ص) اين را گرفتند و خواهرش و روايتهايش را زير علفها مخلفى كرده بودند. بيست و يك هزار تازيانه به مرور زمان به او زدند. براى خاطر اينكه شيعه را فاش كند. براى اينكه رواة شيعه را فاش كند. بيست و يك هزار تازيانه كه خودش مىگويد يك مرتبه كه تازيانه را روى زخم مىزدند نزديك بود از كوره درروم يكى از اصحاب گفت ابن ابىعمير همه جا محضر خداست و تو در محضر خدايى. مىگويد جان گرفتم، تازيانه روى زخم مىآمد ولى اسم كسى را اعلام نكردم هفت سال زندان، مصادره تمام اموال و بعد هم كه برگشت باران تمام روايتهايش را خراب كرده بود. كه مىگويند مرسلات ابن ابىعمير حجت است از همين باب است. اين طورى وسائل الشيعه به دست ما رسيده است. با كار و فعاليتهاى زياد. طلبه عزيزم بايد ما اين فقه مبارك دقيق شيعه را بدهيم به دست آينده و الّا خيانتى بالاتر از اين نيست كه ما طلبهها بكنيم. و الآن فقه و اصول در مخاطره عجيبى است. عجيب. و همه جا اينطور است. همه جا و نمىشود با اينطور درس خواندن. آقا بايد مهيّا شد. آقا شما ببينيد اين علماى بزرگ در اصفهان چه خون جگرها خوردند، چه صدمهها ديدند. اين مرحوم حضرت آيتاللّه العظمى آقاى آسيد محمدباقر درچهاى كه يكى از علماى بزرگ بوده است. اين يك حجره داشته در نيمآورد كه حجرهاش هنوز هم هست. اين مىآمده مدرسه و پنج شنبه و جمعهها مىرفته درچه. آنجا امام جماعت بوده و مىرفته مقدارى كند و تلاش بكند درچه هم بوده است. يك نان خشكى با قدرى ماست مىآورده در حجره. غذاى ايشان نان خشك و ماست بوده است. هيچ احتياجى به احدى نداشته است. هيچ جا هم نمىرفته است. امّا مىگفتند تا نصف شب كه هيچ، هر وقت طلبهها بيدار مىشدند مىديدند چراغ اتاقشان روشن است و دارند مطالعه مىكنند. به قول ما طلبهها سينه به حصير مىمالد. يعنى افتاده روى كتاب، خوب مىشود آسيد محمدباقر درچهاى، كه هم ايشان به طلبهها گفته بود وقتى من رفتم نجف تصميم گرفتم نامهها را نخوانم. نامه اوّل آمد نخواندم، دوّم، سوّم و بالاخره تا آخر. تا وقتى كه مىخواستم برگردم. آن وقتها تلفن و تلگراف نبود موقع برگشت نامهها را برداشتم بخوانم ديدم نامه اوّل نوشتهاند كه پدرت مرده است بيا، ديدم الحمدللّه كه نامه را نخواندم وگرنه كار طلبگى ما هم تمام شده بود... نه نامه مىخواند، حتى نامه پدر و مادر و نامههاى از شهرشان را. گفت درس مقدم بر همه چيز است. ما مىگوئيم همه چيز مقدم بر درس است!!! من بعضى اوقات مىبينم اين اصول يك قدرى افت كرده، اين اصول به اين دقيقى، به اين دسته گلى به اين شيوايى، با خود مىگويم چرا اين طلبهها اينطورند؟ چرا اينطور شده است؟ بعدمان چه مىشود؟ آقا شما طلبهها به اين تحركى كه در حوزه شده بايد خيلى اهميت دهيد. امّا هيچ كدام اهميت نمىدهيد. آقا فعاليت مىخواهد. ما بايد اين فقه و اصول را بدهيم به نسل آينده و اگرنه گناهش ذنب لايغفر است. كار مىخواهد. خدا رحمت كند امروز اسم آقاى داماد جلو آمد. مرد بالايى بود. به من بعضى اوقات مىگفت فلانى من هشت ساعت روى فقه كار كردم هشت ساعت!! نظير اين جمله را حضرت امام(ره) هم بعضى اوقات به من مىفرمود. مىفرمود فلانى فقه سخت است فقه مشكل است. من ديشب خيلى روى اين مسأله مطالعه و بررسى كردم. در حالى كه اصول مثل موم در دست ايشان بود بنا گذاشته بود روزى دو ساعت قبل از آمدن درس مطالعه اصول بكند. در حين مطالعه احدى را در آن اتاق راه نمىدادند. حتى خانوادهشان را. دو ساعت مطالعه اصول، اصولى كه مثل موم در دستشان بود. بعد مىآمدند درس مىگفتند. اينطورى اين فقه و اصول به دست ما رسيده است. و ما انصافا داريم فقه و اصول مىكُشيم. همهمان همهمان. «و كلكم راع و كلكم مسئول عن رعيته» آقاى طلبه بار سنگينى به دوش ما است مخصوصا زمان فعلى مردم از ما خيلى چيز مىخواهد. نسل آينده از ما فقه و اصول مىخواهد. نسل حاضر از ما معارف مىخواهد. ما بايد جوابگوى شبهات دانشگاه باشيم. ما بايد برويم در دانشگاه معارف بگوئيم همه را مبهوت كنيم. نه اينكه العياذباللّه يك كسى آنجا برود درس بگويد و موجب سرافكندگى براى خودش و طلبهها باشد. بايد به اندازهاى تسلّط در درس داشته باشد كه مثل موم همه را به هم بپيچاند. خوب اينها را از ما مىخواهند. از ما اقتصاد مىخواهند. از ما جامعهشناسى مىخواهند. از ما فلسفه و عرفان مىخواهند. از ما فهم روايات مىخواهند از ما تاريخ مىخواهند. همين طور كه يك عمامه سر گذاشتن و يك منبر درست كردن كه نمىشود. اين بحث را بايد مقدارى بيشتر دربارهاش صحبت كنم. «إنّ لك فى النهار سبحا طويلا» نصفه شب به آن طرف شببيدارى مىخواهند. روز و شبانهروزش فعاليت مىخواهند. به اندازه قدرتمان. يك طلبه اقلاً هشت ساعت بايد كار كند. اگر هشت ساعت كمتر در درس و بحثاش كار نكند اين اسمش طلبه نيست. اين كه نمىشود طلبه باشد. تازه هشت ساعت خيلى عادى است. آقا ما وقتى كه طلبه بوديم به جان شما قسم، به جان حضرت امام كه من خيلى علاقه به ايشان دارم (براى اينكه از روز اوّل پرورش من زير نظر ايشان بوده است تا وقتى كه از دنيا رفت)، من روزى بيش از شانزده ساعت در فقه و اصول و معارف كار مىكردم. من سه تا درس خارج مىخواندم و هر سه را مىنوشتم. حالا من طلبه بطله حالا چه برسد به بزرگان، ما محروميت هم زياد داشتيم. ما شفا مىخوانديم نزد استاد بزرگوارمان علامه طباطبايى(ره) (يك صحنهاى جلو آمد اسفارمان تعطيل شد، به جاى آن شفا شروع كرديم) الحمدللّه شكر هم مىكنيم خيلى خوب شد. يك دوره سه سال شفا نزد ايشان خوانديم. هيچ كدام از ما كتاب شفا را نداشتيم. در كتابخانه يك شفا بيشتر نبود. من، حضرت آيتاللّه آقاى مصباح، حضرت آيهاللّه آقاى جوادى با هم مسابقه گذاشته بوديم. مسابقه به اين معنا كه ساعت نه تا ده كتاب مال شما، ساعت ده تا يازده مال شما، ساعت يازده تا دوازده مال ديگرى. خوب نه تا ده براى آقاى مصباح، ده تا يازده براى آقاى جوادى و يازده تا دوازده براى من. اينطورى شفا مطالعه مىكرديم. بعد يك كسى لطف كرد و يك كتاب شفا داد به آقاى جوادى و سه نفرمان از آن استفاده مىكرديم. بايد كار كرد. اينكه محروميت دارم و... اينها پذيرفته نمىشود. همهتان مىتوانيد مجتهد جامع الشرايط فيلسوف عارف متقى در اسلام شويد. اگر تلاش نكنيد حتما مسئول هستيد.
خدا را قسمش مىدهم به حق پيغمبر(ص) و آن زحمتهايش، به حق ائمه طاهرين(ع) و آن زحمتهايشان روح خداترسى، روح فعاليت و كار در امور اسلام، در معارف اسلامى به معناى عام، به همه ما عنايت بفرمايد.