موضوع درس:
شماره درس: 50
تاريخ درس: ۱۳۷۶/۵/۱۵
متن درس:
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرحلى صدرى و يسرلى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث گذشته ما در مورد دستورالعملى بود كه معلم حقيقى به معلم بشر داده بود به منجى عالم بشريت و مىگفتم اگر دستورالعملى بهتر از اين بود قطعا پروردگار عالم گفته بود معلوم مىشود بهترين دستورالعملها براى پيدا كردن توفيق براى تقويت اراده بقول قرآن براى امكان رسيدن به هدف براى اينكه بار بر ما سنگينى نكند و بتوانيم بار را به منزل برسانيم انصافا دستورالعلمل خوبى است يك مقدارى از جملاتش را عرض كردم و بحث رسيد به اينجا «وذكر اسم ربك و تبتل اليه تبتيلاً» راجع به واذكر اسم ربك دو جلسه صحبت كرديم وبحث الان راجع به تبتل است كه مهمتر از همه يعنى مشكلتر از همه اين اجزاء يازده گانه اين است كه انسان بتواند تبحل و تبتل پيدا بكند معنى تبتل اين است يعنى انقطاع كه دو قسم است يكى انقطاع از غير خدا يكى انقطاع از خدا نظير تخليه و تحليه. تخليه يعنى درخت رذالت را از دل كندن، انسان حسود نباشد بخيل، مغرور، منيت، نفسيت نداشته باشد الى آخر، مشكل است و امّا تخليه انسان محلّى بشود به فضائل، درخت فضائل را در دل غرس كند و از ميوه آن استفاده بكند اين مشكل است امّا بعد از تخليه زياد مشكل نيست يعنى اگر انسان بتواند ريشه تكبر را از دل بسوزاند درخت تواضع را در دل غرس كند و از ميوه آن استفاده كند ديگر خيلى مشكل نيست و زود هم مىشود. اشكال اين است كه انسان بتواند تهذيب نفس بكند لذا مىبينيد در قرآن شريف آنكه پافشارى است روى تهذيب نفس است گويا مثل اينكه قرآن ديده، اگر تهذيب نفس بشود اگر درخت رذالت را از دل بكنيم درخت فضيلت جاى او مىشود و اگر هم نشد غرس مىشود و استفاده از ميوه او ديگر مشكل نيست. الان ياد ندارم جائى در قرآن شريف راجع به اين صحبت كرده باشد كه درخت رذالت را بكن و به جاى آن درخت فضيلت را غرس كن شايد هم علت اين باشد در تهذيب نفس آنكه مشكل است اين است كه انسان بتواند با رذائل بجنگد و پيروز بشود و در آن جهاد درون و امّا فضيلت را بياورد خود را داراى آن لشكر مجهز فضائل بكند خيلى آسان است راجع به تبتل هم همين است انقطاع از غيرالله خيلى مشكل است انسان وابسته چيزى دل بسته به كسى نباشد خيلى مشكل است يعنى انسان بتواند وابستگى دلبستگى از اين دنيا را پيدا بكند انقطاع از غيرالله يعنى برسد به آنجا كه پول حلال براى او نظير خاك باشد و به اين معنى كه دل بسته به او نباشد براى پول ارزش قائل است براى اينكه دلبسته باشد وابسته باشد از اين نظر براى او ديگر رياست و داشتن پول و نداشتن پول مساوى است «لكى لا تأسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما اتاكم» كه از اميرالمؤمنين سؤال كردند زاهد چه كسى است فرمودند كسى كه مصداق اين آيه باشد دنيا مال او است ولى الان از او بگيرند هيچ تأثير فرق براى او نمىكند رياست دنيا دارد يك ساعت ديگر رياست دنيا نداشته باشد برايش فرق نكند «لكى لا ما تأسوا على ما فاتكم» تأسوا على مافاتكم نباشد «تفرحوا بما اتاكم» هيچ چيزى نداشته باشد خدا دنيا را به او بدهد برايش تفاوتى نكند حالا اينكه دارد ازش استفاده بكند و امّا اينكه حالا يك خوشحالى از اينكه دنيا برايش پيدا شده نه تمام رياستهاى دنيا مالش امّا اين تفاوت نكند تفرحوا بما اتاكم اين نباشد اميرالمؤمنين(ع) مىفرمايد يعنى زهد واقعى اين است كه روى فرمايش اميرالمؤمنين كلمه انقطاع عن غيرالله با زهد يك معنى پيدا مىكند معمول مردم زهد را معنى مىكنند كه دنبال دنيا، رياست نرود گوشهنشين باشد امّا اينها زهد نيست از نظر اخلاق زهد نيست از نظر اميرالمؤمنين(ع) هم زهد نيست پس زهد چيست اينطور كه اميرالمؤمنين مىفرمايد انقطاع عن غيرالله اين انقطاع عن غيرالله خيلى مشكل است پيداشدنش خيلى رياضت مىخواهد دعا و توسل خيلى مىخواهد مخصوصا توسل به اميرالمؤمنين(ع) كه انسان برسد به آنجا كه درباره اميرالمؤمنين(ع) كه اينرا كه مىخواهم بگويم خود شما هم مىدانيد و حتما بارها براى مردم گفتهايد وقتى كه حق اميرالمؤمنين(ع) را دادند كارى نداشت بيل و كلنگ را برداشت و رفتند طرف نخلستان تا يك نخلستانى آباد كند براى فقرا و بيچارگان يا پيغمبر اكرم با آن روشها و منشها مىديدم كه يك ذره دلبستگى وابستگى به آن رياست پول مقام نداشتند. كندن دل از اين و آن خيلى مشكل است. مخصوصا از رياست «آخر ما يخرج عن قلوب الصديقين حب الجاه» يعنى ممكن است متقى باشد امّا رياست طلب باشد ممكن است ورع داشته باشد امّا رياست طلب باشد وقتى برسد به مقام صديق آنوقت است كه مىتواند دل را شده باشد از اين تعنيات، رها شده باشد از اين دنيا به معنى عام و هيچ كس نمىتواند بگويد من چنينم مگر اينكه امتحانى جلو بيايد و در آن نمره بيست بياورد لااقل نمره پانزده بياورد. نه، رفوزه نشود امّا اگر امتحان جلو بيايد فكر نمىكنم كه به اين زودىها كسى بتواند بگويد من حالت تبتل دارم يعنى انقطاع عن غيرالله هيچ چيزى و هيچ كسى نتواند او را گول بزند دل اين بسته به او نباشد دل اين وابسته به او نباشد معنى حرّيت يعنى همين اين آيه شريفه كه مىفرمايد «و يضع عنهم اصرهم و الا غلال التى كانت عليهم» يك معنايش همين است پيغمبر اكرم آمده انسانها را آزاد كند حرّيت كه اين حرّيت همان عبوديت است يك مراتب وسط و آخر مراتب وسط عبوديت يعنى تبتل يعنى انقطاع عن غيرالله و قرآن مىگويد اصلاً پيغمبر و قرآن براى همين آمده است كه بتواند حريت درست بكند عبوديت به عبارت الان تبتل بدهد به انسان و در ميان ما روحانيت زياد داريم كه اين حالت جدا براى ماها پيدا شده بود پيدا بود درباره شيخ انصارى و رياست او نقل مىكنند. شيخ انصارى فرارى بوده از اين رياستها فرارى بوده از اينكه مرجعيت را قبول بكند در حالى كه همه شما مىدانيد قبول كردن مرجعيت خيلى ثواب دارد قبول كردن رياست آنهم رياست حوزه نجف خيلى ثواب دارد آن حالش بوده و فرار مىكرده يا مىترسيده و فرار مىكرده و اينها حتى حاضر نبوده درس عمومى داشته باشد حتى درس مىرفته است ما طلبهها معمولاً وقتيكه خودمان را با سواد ببينيم چه سواد داشته باشيم چه نه ديگر درس نمىرويم و توجيه هم مىكنيم كه درس اين فايدهاى ندارد براى من اين درسها ديگر فايده ندارد شيخ انصارى درس هم مىرفته است درس مرد ملائى مىرفته درس سيد حسين كوه كمرى رحمهالله عليه مرحوم حاج سيد حسين كوه كمرى در مسجد تركها خدا قسمت كند آنهائى كه رفتهاند مىدانند مسجد آبادى بوده است هميشه براى تدريس آنجا درس مىگفت يك روزى حاج سيد حسين كوه كمرى نيم ساعت زودتر آمد چرا؟ نمىدانم مىگويد: جائى بودم رسيدم به مسجد گفتم تا بروم منزل و برگردم دير مىشود امروز زودتر از شاگردها بروم مسجد و آمد يك كنار نشست و ديد كه يك آقائى دارد درس مىگويد و چهار پنج شاگرد هم بيشتر ندارد و گوش داد به درس ديد درس خيلى بالا است راستى اين درس براى حوزه مفيد است تا آخر گوش داد و استفاده كرد وقتى كه درس اين آقا تمام شد فضلا علما جمع شدند آنهائيكه خودشان را از شيخ انصارى بيشتر مىدانستند مرحوم سيد حسين كوه كمرى رفت منبر قبل از آنكه درس بگويد گفت آقايان من الان آمدم اين حاج شيخ درس مىگفت خود مرحوم حاج سيد كوه كمرى شيخ را نمىشناخت درس اين بهتر از درس من است مفيدتر است درس و منبرم را درسم را واگذار مىكنم به ايشان لذا از منبر آمد پائين و به زور شيخ انصارى را روى منبر فرستادند. شيخ انصارى از آنجا شد شيخ انصارى اين را مىگوئيم انقطاع عن غيراله بعد آمد سر شيخ انصارى مرحوم صاحب جواهر رضوانالله تعالى عليه مىخواست از دنيا برود خيلى رابطهاى بين ايشان و شيخ انصارى نبود و اگر هم درس مىآمد رابطه خيلى نبود امّا صاحب جواهر آن گوهر شناس شيخ انصارى را شناخته بود شايد قضيه حاج شيخ حسين كوه كمرى به گوش صاحب جواهر رسيده بود دم مرگ كه: حاج شيخ مرتضى شوشترى كجا است توى جلسه مرگ صاحب جواهر نبود آوردندش گفت بيايند نشست پهلوى صاحب جواهر. صاحب جواهر او را معرفى كرد به مرجعيت كه اعلم از همه شما اين است و من مرجعيت را مىدهم به ايشان مىدانيد مرجعيت دادنى نيست امّا بالاخره طلبهها و صاحب جواهر شاگردها و استاد معلوم است احترام استاد را نگاه مىدارند حالا منظورم اينجاست. حاج شيخ مرتضى انصارى رساله ندارد گفتند كه آقا چى گفتند من كه مرجع نيستم و من يك هم مباحثهآى داشتم در مازندران است الان و او از من ملاتر است و اعلم شرط است همه برويد مازندران و آن آقا را بياوريد و بالاخره زور شد يك عده از بزرگان آمدند مازندران خدمت آن آقا چى جواب مىدهد مىگويد بله من اعلم هم بودم امّا من دو الى سه سال است من اينجا آقا هستم ولى شيخ انصارى مشغول بوده است او اعلم است مىخواسته فرار كند برويد سراغ ايشان بعد آمدند گفتند: آقا ما رساله مىخواهيم رساله نوشتن براى شيخ انصارى كارى نداشت مخصوصا اين رسالهاى كه شيخ انصارى نوشته يك فاضل مىتواند حدود ده روز بنويسد بالاخره نجاهالباد مرحوم صاحب جواهر را ايشان برداشتند با احتياط هر كجا گير مىكردند مطالعه نمىكردند مىگفتند احتياط اين است يك رساله با احتياط دادند دست مردم يعنى يك رساله دادند زورى و مرجع مردم شد زورى امّا آنكه مكاسبش يك دائرة المعارف فقه فرائدش يك دائرةُ المعارف اصول من راجع به فرائد امتحان كردم بعد شيخ انصارى هر كه هر چه دارد كليات آن از شيخ است كم پيدا مىشود ابتكار در جزئيات كه زياد است امّا در كليات ابتكار كم است و به تجربه برايم اثبات شد كه ابتكارها از شيخ بزرگوار در فرائد گرفته شده است پس اينكه فقه او دائرة المعارف فقه و اصول او دائرهالمعارف اصول. اين حالتش است اصلاً نمىتواند خود ببيند چه برسد علم خودش را ببيند وقتيكه نمىتواند خودش را ببيند و علمش را ديگر من اعلم هستم من بايد منبر بروم و منبر حق من است ديگران بايد پاى منبر من بيايند و بايد متابعت از من بشود همهاش مىشود سالبه به انتقاء موضوع. موضوع ندارد چون خود نمىبيند اين بت را شكسته است و امّا تا نتوانيم اين بت را بشكنيم اين بت نفسيت معلوم است به هيچ جا نخواهيم رسيد هر چه پيدا كنيم بت است رياست يك بت و بقول امام سجاد(ع) اگر نباشد بهتر است امام سجاد(ع) مىفرمايند «الهم ان كان عمرى مرتعا لشيطان فاقبضنى اليك سريعا» خدايا اگر عمر من چراگاه شيطان بشود هر چه زودتر بميرم بهتر. حضرت امام مىفرمودند اين دعايتان باشد يك طلبه بگويد اگر من بنا باشد بزرگ بشوم رياست طلب بشوم خدايا زودتر بميرم مىگفتند اين كار را بكنيد كه اين بالاترين دعا است براى ما طلبهها. خدايا اگر بنا باشد من مرجع باشم امّا تصرف در بيتالمالم بد باشد تبعيض، خودخوورى، خودخواهى مسلم است نه مرجعيت، هر كه باشد هر چه زودتر بميرد بهتر است و پيدا شدن اين حالت خيلى مشكل است امّا بر ما طلبهها خيلى لازم است براى ما طلبهها «الحسن لكل احد حسنُ و منك احسن لمكانك منّا» و الا براى هر كسى كه بت نفسيت داشته باشد مشرك است روز قيامت هم به او مىگويند يا مشرك! اين بت بايد شكسته شود. امّا ما طلبهها. ولى پروردگار عالم در ما طلبهها افراد فراوانى دارد به ما نشان مىدهد كه مىشود بت نفسيت را شكست مىشود انقطاع عن غيرالله شد مرحوم ميرزاى كوچك حاج ميرزا محمّد تقى شيرازى يكى از مراجع بزرگ است مخصوصا عرفيّت ايشان و فهم ايشان در روايات خيلى بالا است يك حاشيه بر مكاسب دارد كه مىگويد خيلى بالا است ميرزاى كوچك شاگرد ميرزاى بزرگ است آنكه تحريك تنباكو داد. حاج سيد محمّد فشاركى ايشان كه ملاتر از مرحوم حاج سيد محمّد تقى است مرحوم نائينى مرحوم حاج شيخ عبدالكريم مؤسس حوزه و اين خواص كه خيلى نتيجه براى حوزه داشتهاند مرحوم نائينى انصافا خيلى خدمت كرد به عالم فقه و اصول علاوه بر اينكه يك عالم سياست مدار وارد بر اجتماعى بوده امّا يك ملا عالى بوده اين شاگرد حاج سيد محمّد است من به تجربه برايم اثبات شده هر حرف خيلى خوبى كه خيلى ذوق شيرين و دقيق مرحوم نائينى دارد مىبينم كه مرحوم حاج شيخ هم دارد مىفهميم «تضعان من لبنن واحد» و اين را بزرگان ديگر هم گفتهاند كه اين شاگردهاى حاج سيد محمّد فشاركى كه همه آنها از محققينى از ملاها و از فلقيهان بودند اينها همگى «يرتضعان من لبنن واحد»
اين حاج سيد محمّد اينها را اينطور تربيت كرده هم ملا هم متقى اين هم مباحثه بود با ميرزاى كوچك هم مباحثه شيرينى هم بود يعنى سالها با هم مباحثه مىكردند و حتى رفت و آمد خانوادگى داشتند و در خانه همديگر مباحثه مىكردند علاوه بر اينكه هم مباحثه بودند رفيق بودند مرحوم ميرزاى بزرگ از دنيا رفت مىگويد غروبى از دنيا رفت و غوغا شد. همان وقت حاج سيد محمّد فشاركى پسرش را فرساد نزد هم مباحثهاى و گفت كه تو اعلم هستى يا من، من نمىتوانم تشخيص بدهم من زن و بچهام را به خودم ارجاع بدهم يا به تو ميرزاى كوچك گفت تا ببينم بناى بر اعلم بودن چيست اگر فهم عرفى باشد من، اگر دقت عقلى باشد تو، يعنى تو مىدانى كه تو از فهم عرفى من و من از دقت عقلى تو استفاده مىكنيم لذا ببينيم چيست؟ حاج سيد محمّد فشاركى آمدند بهش گفتند گفت برو به آقا بگو مناط بر اعلميت فهم عرفى است و تو اعلم هستى نه من و من زن و بچهام را ارجاع مىدهم به تو و تو هم زن و بچهات را ارجاع بده به خودت اين حرف همان وقت در سامرا پيچيد كه حاج سيد محمّد فشاركى ميرزاى كوچك را مرجع قرار داد معلوم است كه همه پذيرفتند حالا فردا صبح است و مرجع بايد بيايد نماز مرجع را بخواند ميرزاى كوچك بايد بيايد نماز ميرزاى بزرگ را بخواند توى تشيع جنازه نبود حاج شيخ محمّد تقى با اين تقوا با اين ورع با اين كه شاگرد ميرزاى بزرگ تشييع جنازه استاد خودش نيامده است بالاخره گشتند اينطرف و آنطرف مخصوصا به من گفتند كه موقع نماز معطل شدند تا آقا را پيدا كنند و بالاخره اين آقا را در سرداب مطهر پيدا كردند از خود بيخود شده آقا مردم منتظرند چرا نمىآئيد؟ من اين مرجعيت را قبول ندارم برويد براى خودتان كسى را انتخاب كنيد خوب بالاخره بزرگان سيد محمّد امثال ايشان آمدند كه آقا چه مىگوئيد چرا؟ گفت راست اين است كه من وقتيكه اين حرفها درست شد تو ذهنم آمد اينكه من شدم مرجع ديدم كه يك وابستگى هست دلبستگى است. و فهميدم مرجعى كه دل بسته و وابسته به دنيا باشد مرجع نيست و «امّا من الفقها صائنا لنفسه حافظا لدينه مخالفا لهو له مطيعا لا امر مولاه فاللعوام ان يقدروه و معنى صسائنا لنفسه» همين است هيچ چيزى هيچ كسى نمىتواند در اين دل راه داشته باشد بايد دل در داشته باشد در اين بسته باشد اگر باز است صاحب خانه در اين دل باشد «انقطاع الى الله» يعنى خدا، تمام وابستگىها به صاحب خانه حافظا لدينه يعنى تمام دنيا يك طرف دين هم يك طرف يعنى يك مسئله خلاف واقع بگويد، نه بايد اين باشد اين حافظا لدينه اين معنايش است «والله لو اعطيت اقاليم السبعه و ما تحت افلاكها على من اعصى الله فى نملةً اسلبها جلب شعيرة ما فصلت» بخدا قسم اگر عالم هستى را به من بدهند به اميرالمؤمنين و بگويند گناه كن پوست جوى را بىگناه به دليل از دهن مورچه بگير من چنين نمىكنم اين را مىگويند حافظا لدينه تمام عالم هستى يك طرف كراهت يك طرف مورچه دارد مىرود پوست يك دانهاى دارد آنرا از او بگيريم و الا اگر اين نباشد حافظا لدينه نمىشود. حافظ دين يعنى همه چيز فداى دين مخالفا لهويه اين ديگر مربوط به محرمات هم نيست مرجع آن است كه مخالفا لهويه هوى نيست در دل يك كاسه را ببينيد هوا داخل آن است كى ديگر هوا ندارد؟ وقتى كه آب حياة در اين كاسه باشد. تا دل مالامال خدا نباشد هوى و هوس در آن دل است ما بخواهيم هست نخواهيم هست اين كاسه وقتى نصفه آب داشته باشد نصف ديگرش هوا است و قرآن مىگويد آنكه هوا دارد بست است افرأيت من اتخذوا الهه هويه و اضله الله على علم» پيغمبر نمىبينى آنكس يكه هوى مىپرستد بت هوى كى مىتواند بگويد من بت هوى ندارم؟ كى مىشود گفت كه ما بت هوى نداريم؟ همانطور كه كاسه پس از آب است و هوى داخل در او نمىشود.
وقتيكه كه دل ما پر از خداست حكومت خدا بر دل آنوقت هوى نداريم و الا تا دل پر از خدا نباشد هوى مسلم هست قطعا هست براى اينكه هوى منافات هم ندارد كه اين صديق باشد هوى هم داشته باشد. دلم مىخواهد اين دلم مىخواهد خيلى كارها مىكند خيلى لذا بعضى از ماها اگر دلش مىخواست كه لا اله الا الله بگويد نمىگفت. مىگويند دم مرگ يكى از شماها هى مىگفتند بگو لا اله الا الله مىگفت نمىگم به حال آمد گفتند اين بازى چى بود در آوردى گفت شيطان به من مىگفت بگو لا اله الا الله مىگفتم چون تو مىگوئى نمىگم اين لا اله الا الله را كه مىگويى بگو را نمىگويم خدمت به خلق خدا نوشتن رساله رياست روحانيت كه از طرف دل باشد اين بت است اين بت بايد شكسته بشود اينكه بعضى امام جماعت نمىشوند بدكارى مىكنند براى خاطر اينكه بايد امام جماعت بشوند امّا چون مىبيند كه هوى دارد امام جماعت نمىشود بايد با هوى مبارزه كند و امام جماعت شود. امّا يك كسى كه خيلى بالا بود به ايشان اصرار مىكرديم كه امام جماعت بشود مىگفت هر وقت توانستم كه رو به خدا بايستم در محراب مىايستم و هنوز نتوانستهام چونكه الان وقتى در محراب مىايستم رو به مردم مىايستم نه رو به خدا شلوغ مىشود خوشحال مىشويم خلوت مىشود ناراحت مىشويم و ما طلبهها خوب توجيه طلبگى هم بلد هستيم طورى هم نيست امّا بالاخره آدم بتواند عقب سرش را نبيند هيچ تفاوت براى شنداشته باشد راستى برسد به همان كه دو ثلث عالم رياست دارد كفش وصله كند آن لباسش باشد آن زندگيش باشد و بعد هم بگويد ابن عباس اين رياست به اندازه اين لنگه كفش ارزش ندارد بله مگر اثبات كنم حقى را يا از بين ببرم باطلى را مخالفا لهويه مطيعا لامر مولاه ببيند خدا چه مىگويد نه خودش نه نفس اماره، صفات رذيله، شيطان درون، هوى و هوس آنوقت للعوام ان يقلدوه لذا پيدا شدن تبتل كار مشكلى است خون جگر مىخواهد به قول حضرت امام اين معلم حقيقى اخلاق مىفرمود چهل سال خون جگر مىخواهد تا انسان بتواند يك صفت رذيله را ريشهكن بكند به اين زودىها مگر مىشود مشكل است امّا واجب است اگر نه مىشويم بتپرست به اين معنى كه آثار بتپرستى با تو باشد نه امّا بالاخره بايد بدانيم بت نفسيت بالاى بتها است بزرگترين بتها و اين بايد شكسته بشود بت حسادت كى مىتواند بگويد من حسود نيستم؟ بت تكبر چه كسى مىتواند بگويد من متكبر نيستم؟ بت علمى كى مىتواند بگويد من مغرور نيستم؟ و سائر بتها خدايا نكند دل ما مركز بتها باشد اين دل ما خانه خدا است قلب المؤمن عرش الرحمن لا يسعنى ارضى و لا سمائى ولكن يسعنى قلب عبدى المؤمن دل ما خانه خدا المؤمن اشرف حرمة من الكعبه المؤمن اشرف حرمة من الملائكه مقرب براى خاطر اين دل است اين دل از ملائكه مقرب بالاتر از كعبه بالاتر امّا نكند اين دلى كه جاى خدا است جاى سى صد و شصت بت باشد مثل خانه خدا كه سى صد و شصت بت در او بود و ولايت يا نبوت بواسطه ولايت اين بتها را شكست كه شايد همان شكستن نبوت توسط ولايت الان به ما بگويد كه بايد اين بتها را توسط ولايت شكست بايد توسل به حضرت ولى عصر كوشش از ما فراوان فراوان يكدفعه كه نمىتوانيم بشكنيم امّا بالاخره بدست حضرت ولى عصر به آن تبرى كه حضرت ولى عصر دارد اين بت منيت شكسته بشود.