شماره درس: 72
تاريخ درس: ۱۳۷۷/۲/۲
متن درس:
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
از نظر قرآن تبليغ كار انبياء است يعنى معظمتر مكرمتر از هر كارى درباه انبياء قرآن مىفرمايد «الذين يبلغون سالات اللّه و لا يخشون الا اللّه» لذا تبليغ دين يعنى كار پيامبر گرامى كار همه انبياء كه تكرار هم شده است در قرآن راجع به پيغمبر اكرم كه يك معلم آموزشى و يك معلم پرورشى است «هو الذى بعث فى الاميين رسولاً منهم يتلوا عليهم آياة و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة»
اين هم عبارت اخراى «والذين يبلغون رسالات اللّه» لذا تبليغ يعنى كار انبياء از نظر ثواب هم خيلى ثواب بار بر او است و در اين دهه محرم اگر شما بتوانيد يك بد حجاب را با حجابش كنيد يك بى نماز را با نمازش كنيد يك كسى كه بد بين به روحانيت است خوش بين به روحانيتش كنيد مثل اين است كه عالمى را زنده كرده باشيد اگر يك نفرى در شرف مرگ باشد تصادف كرده باشد در شرف مرگ است و شما اين را رسانيدش به بيمارستان و از مرگ نجاتش داديد يك خاطره شيرينى مىشود در زندگى شما تا وقتى هم پير شديد از شما بپرسند يك خاطره شيرينى براى ما بگو آن وجدان شما عاطف شما همين خاطره را براى شما جلو مىآورد يكنفر در شرف مرگ نجاتش بدهيد اما قرآن شريف بنا بر تفسير امام صادق عليهالسلام مىفرمايد «من احياها فكانما احيا الناس جميعا» اگر كسى بتواند يك نفر را بسازد اين يك آمدم زنده نكرده است يك قوم را زنده كرده است مثل اين است كه تمام جهان را زنده كرده باشد خيلى ثواب است از نظر نتيجه كار هم بالاخره تشيع تا اينجا آمده است مرهون روحانيت است و آمارگيرى شده است گفتهاند حتى عراق در حاليكه حوزه درمتن آنجاست اما چون كه حوزه جداى از مردم بود لذا تبليغ در ميان آنها نبود مردمش خيلى عامى از تشيع چيزى نداشتند چيزى ندارند جز همان تقليدى كه از آبا و اجدادشان به آنها رسيده است و ايران اينجور نيست و اين آگاهى ايرانىها مرهون ما طلبهها است شكى نيست در اين باره بسيارى از اوقات ديده شده است يك طلبه يك ماه در يك ده در وقتى كه مىآيد بيرون انصافا آن ده را روشن كرده است است اين آيه شريفه آيه لطيفى است انصافا و مصداق كاملش هم ما طلبهها است قرآن شريف در سوره يس راجع به قوم انطاكيه مىفرمايد «واضرب لهم مثل اصحاب القريه» پيغمبر مثال بزن براى آنها همان دهى را كه دو تا پيغمبر واردآن ده شدند و بالاخره تا آخر كار مىآيد پيغمبر سوم يا مومن سوم با آنها شد وتحولى ايجاد كردند بعد مىفرمايد كه «و جاء من اقصى المدينه رجل يسعى» اول ده بود حالا شهر شد گفت «وضرب مثلاً اصحاب القريه» وقتى پيامبرها آمدند در شرف تحول مىفرمايد كه «وجاء من اقصى المدينه رجل يسعى» ده شهر شد براى اين كه طلبه رفت آنجا را روشن كرد يك پيامبر از پيامبران خدا يكى از اولياءاللّه مومن آل فرعون اينها و راستى هم اين جور است يعنى دراين كه ما طلبهها ده را شهر مىكنيم شهر را مدينه فاضله مىكنيم در اين باره اشكالى نيست همه مىدانند حالا خومان قدر خودمان رانمى داينم حرف ديگرى است همه مىدانند همه مىدانيم ما خيلى كار مىكنيم خيلى كار كرديم و بالاخره از زمان غيبت صغرى ديگر حالا غيبت صغرى را بگيريم قبل آن طلبههاى امام باقر عليهالسلام و امام صادق عليهالسلام همين جورها بود اما بالاخره از زمان غيبت صغرى كه تشكلهاى حوزه شد قدما پيدا شدند و بعدش هم ديگر متأخرين پيدا شدند علما مثل مرحوم شيخ طوسى تا الان اين تشيع اين هم تشيع اين جورى تشيع پايه دار تشيعى مىتواند جمهورى اسلامى درست بكند اينها مرهون ما طلبهها است ديگر و ساختن افرادش هم همين است لذا كار ما هم خيلى نتيجه دارد ثواب دارد خيلى قرآن شريف وقتى ما وارد در يك دهى بشويم ده را شهر مىبيند شهر مىداند چنانچه اگر يك شهرى در آن عالم نباشد آنجا را اسلام ده مىبيند و راستى هم ده است نه بايد بگوييم باغ وحش است حضرت امام يك جمله مىگفتند خوب جملهاى است اين جمله و اين هم به تجربه اثبات شده است ايشان مىفرمودند به تجربه برايم اثبات شده است هر دهى كه مردمش متدين نجيب بر روى حق گفتند وقتى بررسى بكنيم مىبينيم يك عالم متدين فعالى آنجا بوده است يا هست و اين نجابت اين مردم از آن عالم است اين تدين ذاتى مردم از آن عالم است بعد مىفرمودند به تجربه براى من اثبات شده است هر دهى كه ناجنس باشد لاابالى گرى قبح ده معمولاً مىگفتند وقتى ريشه يابى كنيم مىبينيم يا آنجا عالم نداشته است يا اگر داشته است خود آن عالم هم نا جنس بوده است متدين نبوده است و اين به تجربه هم براى ما اثبات شده است لذا ما كارمان كه كار انبياء است انصافا خيلى هم كار كرديم خيلى كار مىكنيم اين اصل قضيه چيزهايى مترتب بر اين تبليغ ما است كه بايد خيلى مواظب آن باشيم اولى آن قرآن مىگويد خلوص است «الذين يبلغون رسالات اللّه و يخشون و لا يخشون الا اللّه» هيچ چيزى هيچ كسى روى اين تبليعش كار نكند جز خدا اين شرط اساسى است من خيال مىكنم كه همه ما اين خلوص را دايم حالاولو اينكه مثلاً العياذ باللّه براى پول برود تا پول زياد نباشد العياذ باللّه نرود يك دواعى ديگر باشد وقتى نشست روى منبر گفت بسم اللّه تا آخر كه مىگويد اسلام عليكم ديگر همهاش مال خدا است ديگراين براى خدا نباشد اين ديگر شيطان به تمام معنااست معلوم مىشود ديگر جنس او ناجنس است و الا از آن وقتى كه مىنشيند روى منبر و از منبر مىآيد پايين اين ديگر بايد صد در صد خدا باشد ولو مقدمات آن خراب باشد ولو داعى بر داعى باشد ولو اين كه داعيش دنيا باشد اما بالاخره نظير نماز استيجارى است اگر كسى نماز استيجارى وقتى مىگويد اللّه اكبر تا وقتى مىگويد السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته اگر خدا نباشد علاوه بر اينكه نماز باطل است يك كافر است يك فاسق است يك فاجر است آن كه من از شما تقاضا دارم اين كه غير از خدا در تبليغ شما داعى نباشد حالا ولو اين كه معلوم است اين آقايانى كه تبليغ مىكنند ماها كه طلبه هستيم بايد از نظر دنيا اداره بشويم شكى نيست اما حالا اين داعى بشود اين هدف باشد يك كارى بكنيد در زندگى اين جورها نباشد يكدفعه به شما مىگفتم حضرت امام (رضوان اللّه تعالى عليه) مىگفتند كه اين عبا را كه من مىپوشم خوب اين مرا از سرما حفظ مىكند حالا اگر قصد من اين باشد كه من از سرما و گرما حفظ بشوم آبرويم حفظ بشود عزت من حفظ بشود اين خيلى عالى است اگر هم قصد من اين باشد كه تفاخر بكنم به مردم بنمايانم اين هم من را از سرما و گرما حفظ بكند الا اين كه يك شركى بيش نيست پس چه خوب است كه ما اين شرك را بگذاريم كنار بالاخره يك كسى ده روز يك جا منبر مىرود اين پول را به او مىدهند حالا چه بهتر اين كه هدف قرار ندهد ديگر هدف چيزى نباشد جز خدا جز همين كه همين الان گفتم كه ما تشيع را تا اينجا آوردهايم گفتم «من احياها فكانما احى الناس جميعا»راستى همش غمش «من اصبح و كان همه الاخره» اين «ومن اصبح و كان همه الدنيا شيطط اللّه امره» كه در روايات داريم همين است كه يكدفعه انسان همش غمش شكمش است اين بدبخت مىشود ديگر به شكمش هم نمىرسد يكدفعه همش غمش خدا است «اصلح اللّه دنيا و الاخره» هم شكمش پر مىشود هم آخرتش آباد مىشود و تا مىشود من ديگران را سفارش نمىكنم شما وقتى كه نشستيد روى منبر از اول تا آخر فقط خدا باشد اين را مىدانم هست ولى تا مىشود آن درجات اول و دوم و سوم اين خلوص را به دست بياوريد هدف چيزى نباشد جز تبليغ دين جز رضايت خدا اين اسلام خيلى عزيز است پيش خدا به اندازهاى عزيز است كه حاضر است حسين را فدايش بكند به اندازهاى اسلام عزيز است پيش خدا كه حاضر است زينب را عيال را عيال پيغمبر را فدايش بكند به اسارت بدهد لذا وقتى اينقدر عزيز باشد اگر هدف شما چيزى نباشد جز اسلام خدا شما را عزيز مىكند شكى نيست و همين جا يك چيزى بگويم كه اين هم باز از اين جا سر چشمه مىگيرد اين است كه ما در وقتى كه مىتوانيم حرفهايمان مؤثر باشد راستى يك كسى را بسازيم كه تأثير در كلام داشته باشد حكومت بر دلها تأثير در گفتار تأثير در گفتار ديگر دست ما نيست ديگر حكومت بر دلها ديگر دست ما نيست دست خدا است و قرآن مىگويد اگر مىخواهى تقوا مىخواهد خلوص مىخواهد ايمان مىخواهد خلوص مىخواهد «سيجعل لهم الرحمن ودا» اين «سيجعل لهم الرحمن ودا» اين عزت را همه مىخواهيم قرآن مىگويد اگر اين را مىخواهى خلوص مىخواهد و يك كارى بكنيد كه كلام مؤثر باشد و اگر بخواهيم كلام شما مؤثر باشد بايد متقى باشيد بايد بر طبق گفتارتان عمل كنيد بايد حرفها از دل بلند شود بايد خلوص باشد وقتى خلوص آمد ديگر همه چيز مىآيد ديگر رنگ خداى پيدا كرد وقتى «صبغة اللّه و من احسن من اللّه صبغة» وقتى رنگ خدايى پيدا كرد منبر معلوم است تأثير بسزاى دارد جاذبه بسزاى دارد ديدم بعضى اوقات بعضى افراد نمىتوانند اصلاً صحبت بكنند به اندازهاى جاذبه دارد يك تحول در جلسه پيدا مىشود اين تحولها ازخلوص سر چشمه مىگيرد چون خلوص دارد تحول دارداين شرط اول يعنى تذكر اولى كه داريد تذكر دوم اين است اين كه منبرو محراب اينها يك ابهت خاصى دارد ما در مسجد سلماسى اصرار مىكرديم به حضرت امام منبر بروند قبول نمىكردند و ديگر معمولاً مىدانيد وقتى يك كسى نشسته باشد اگر صد نفر در آن جلسه باشد همان جلوها فقط ايشان را مىبينند ديگر عقبها صداى ايشان را مىشنوند بالاخره بدون اجازه ايشان يك منبر براى ايشان درست كرديم گذاشتم همان جا ايشان مىنشستند و رسم ايشان اين بود كه سرشان زير بود و راه مىرفتند همان طور وارد مسجد شدند و آمدند تا آنجا كه مىخواستند بنشينند ناگهان مصادف شد با همان جا كه منبر بود ديگر ايشان وفايشان اقتضا مىكرد بروند منبر رفتند منبر اما به اندارهاى ناراحت شدند ناراحت بودند يك تحول عجيبى در جلسه پيدا شد براى يك جمله فرمودند كه وقتى مرحوم نائينى رفتند منبر گريه كردند فرمودند من كجا و منبر كجا اين جا جاى پيغمبر است اين جا جاى ائمه طاهرين عليهمالسلاماست من بنشينم جاى پيامبر جاى ائمه عليهمالسلام محرابش هم همين است محراب يعنى محل حرب با شيطان، با نفس اماره ولى آن كه مهمتر ازاين است محراب يعنى نشستن جاى پيغمبر اكرم جاى ائمه طاهرين اين كه بعضىها از محراب فرار مىكردند اين براى همين است من اين را قبول ندارم آن بى جا است ولو اين كه خيلى بالا هم بوده است خيلى هم بالا بودند اما اين كه معنا ندارد فرار كردن بايد خودمان را يك كارى بكنيم لياقت پيدا بشود براى رفتن منبر و براى رفتن محراب اين ابهت خاصى دارد و ما اين را بايد مواظب باشيم اين ابهت منبر و محراب شكسته نشود متأسفانه ما يا ديگران نمىدانم اين ابهت منبر را شكستهايم يعنى كار رسيد به اينجا كه معمولاً امام جماعتها زير بار منبر سابقا حالا بهتر شده است نمىرفتند يك امام جماعت سواد نداشت اما بخواهد منبر برود شأن خودش نمىدانست يا مثلاً مراجع آنكه اصلاً ننگ بود يا علما اينها زير بار محراب مىرفتند يك متر بروند پايين اما يك متر بيايند بالا زير بار نمىرفتند مردم هم مىگفتند نه مردم مىگفتند نه من خيال مىكنم براى اين كه هر كسى و ناكسى رفت منبر نمىدانم روضه خوان بى سواد آن طلبه هنوز لياقت اين كار نداشته باشد هر كسى هر چيز روى منبر گفت و اين ابهت منبر شكسته شد واين ابهت منبر بايد برگردد و شما بايد برگردانيد شما يعنى فضلا يعنى علما اينها بايد اين ابهتى كه منبر دارد برگردانند محرابش هم قبلاً خيلى ابهت داشت بيش از اينها داشت مخصوصا در غير اصفهان در اصفهان اين ابهت را براى اين كه مىخواستند احترام كنند به آقا ابهتش را شكستند مثلاً آقا مىمرد پسرش يك آدم لاابالى يا باابالى بى سواد يك عمامه سرش مىگذاشتند او را در محراب و بالاخره حالا اين بعد درس بخواند درس نخواند چه جور مىشود اين هم ابهتش را ما اصفهانىها شكستيم جاهاى ديگر اين جور نيست هست هم همه جا الان ابهت محراب هم شكسته شده است ولى اين كه مهم است اين ابهت منبر است اين منبر جاى كيست آن كه گريه مىكند مىگويد من كجا و منبر كجا مىگويد منبر جاى پيغمبر است منبر جاى انبياء است جاى اولياء است حالا آن كه الان من مىخواهم به شما عرض كنم اين است كه اين ابهت منبر را يكدفعه با حرفهايتان نشكنيد مثلاً جناح بندى روى منبر اين گناه است تا سر حد كفر منبر كه جاى اين حرفها نيست تعيير و سرزنش، غيبت، تهمت، خيلى بايد مواظب باشيم يكدفعه انسان يك جمله مىگويدخطاب مىشود ديگر نمىآمرزمت بعضى اوقات انسان يك جمله مىگويد يك طائفه را منحرف مىكند يك طائفهاى را در همين اصفهان شما يك افرادى هستند كه لعن مىكنند به حضرت امام چه كسى كرد ما آخوندها يك افرادى هستند كه الان اين نظام جمهورى را كفر مىدانند مىگويند شاه خيلى بهتر ازاينهابود چه كسى كرد ما آخوندها نگوييد نه بگوييد آرى و ما بايد اينها را جبران بكنيم ما آقاها اينها بايد جبران شود من يكدفعه مىگفتم كه يك جملهاى هست از حضرت امام مىگفتم احدى تا حال نگفته است جز زيارت جامعه كبيره اما يك فيلسوف مثل ملاصدرا با آن همه ولايتش يا ديگران نگفتند و همين را مىگويند ولايت ندارد همينها يكدسته پيدا شدهاند به نام ولايتىها اسمشان را گذاشتند حضرت امام را كافر مىدانند يا فاسق مىدانند فاجر مىدانند ولايت ندارد حضرت امام مىفرمايد كه پروردگار عالم در اين وصيت نامه سياسى الهى كه منشور اسلام هست آنجا هم دارد پرودگار عالم دو تا تجلى ذاتى دارد با همه اسماء و صفاتش حتى اسماء و صفات مستأثرهاش يك تجلى قرآن پيدا شد يك تجلى ائمه پيدا شد چه كسى گفته است اين را تا به حالا اين زيارت جامعه هم به اين جور دارد اما رمزى رمزى حالا ما به اين اندازه بگوييم ولايت ندارد لذا در گفتارمان خيلى بايد مواظب باشيم يكدفعه ما يك طائفه را بى دين مىكنيم در روز قيامت نمىشود جواب اينها را داد بايد اولاً وقتى مىخواهيد منبر برويد از شما تقاضا دارم كه هميشه بگوييد خدايا من را بدار به گفتن به آنچه رضاى تو در آن است اين را بگوييد و برويد منبر خيلى خوب است وقتى نشستيد روى منبر ديگر با فكر بگوييد با احساسات اگر ما حرف بزنيم بعضى اوقات حالا احساسات له باشد يا عليه باشد نمىدانم انقلابى باشد غير انقلابى باشد احساسات دينى باشد غير دينى باشد بعضى اوقات همين احساسات براى ما يك مصيبت به بار مىآورد نه انسان روى منبر بايد با فكر بگويد با فكر به عبارت ديگر عقل ما بايد روى منبر ما بايد كار كند يك جملهاى حضرت امام از مرحوم يك عالمى از اصفهان به مرحوم ميرزاى بزرگ نوشتند و ميرزاى بزرگ را نصيحت كردند چقدر عالى بوده است مرحوم ميرزاى بزرگ يك كسى را فرستادند اصفهان براى تبليغ براى اينكه اين آقاى اصفهان باشد اين بد در آمد آن آقاى پير مرد محلى آشنا باميرزا بوده است يك نامه نوشته است به آقا گفته است آقا كسى را كه مىفرستى براى تبليغ سه تا شرط بايد داشته باشد. اول بايد ملا باشد اگر ملا نباشد كه نمىتواند جايى را اداره كند يا منبربرود. دوم بايد متدين باشد اگر زبانش كليد نداشته باشد معلوم است كه اين نمىتواند خودش را نگاه بدارد اين نمىتواند دين را حفظ بكند زبانش را نمىتواند حفظ بكند مىتواند دين را حفظ بكند. سوم عاقل باشد بعد آن آقا به مرحوم ميرزا نوشته بود آقا اگر نمىتوانيد اين سه تا شرط را احراز بكنيد كسى را بفرست كه متدين باشد عاقل باشد ملا نباشد و اگر نمىتوانيد اين دو شرط را احراز بكنى اقلاً يك كسى را بفرست كه اقلاً عقل باشد ولو ملا نباشد متدين هم نباشد عقلش اقلاً هم خودش را حفظ مىكند هم ديگران را حرف خوبى است انصافا ما بايد وقتى نشستيم روى منبر عقلمان كار بكند ما بايد آن جا وقتى نشستيم روى منبر ملا باشيم ملا اقلاً ملاى در منبرماان هر چه مىگوييم اگر از ما پرسيدند اقلاً بتوانيم جواب بدهيم هر چه مىگوييم اگر از ما بپرسند كجا بتوانيم بگوييم و اين عقل اگر نباشد بعضى اوقات مىآيد سرمه چشمش كند چشمش را كور مىكند مثلاً يك روايت دارد هر كسى يك دانه اشك بريزد براى ابى عبداللّه حسين بهشت برايش واجب مىشود حالا اين جور روايتها هست ما بايد بنشينيم و طلبگى حرف بزنيم اما حالا اين روايت را ببريم در مقابل يك مشت اين جديديها كه پرورش شده چرا؟ چرا؟ هستند حالا اين مىگويد بنابر اين من كه نماز نمىخوانم چرايش بلند مىشود اين اشكالهايى كه الان اين جوجه فكلىها با ما دارند نمىتوانند يك اشكال حسابى بكنند مىروند در همين اشكالها نمىدانم در مفاتيح محدث قمى اين است چرا نمىدانم در فلان كتاب اين است چرا اين چراهايى كه همهاش جواب دارد ما روى منبر گفتيم آن پاى منبر گرفت براى ما يك شبهه كرد اين شبهه را به رخ ما كشيد همه جا نمىشود كه هر چه ديدم بگوييم حتى اين جمله «كلما يعلم يقال» كه در ميان ما طلبهها هم هست هر چه بدانيم بتوانيم بگوييم نمىشود كه «ليس كلما يعلم يقال» خيلى چيزها را آدم مىداند اما نمىشود گفت كه بايد ببينيم كه پاى منبر ما چه مىخواهند چه به دردشان مىخورد و اگر ما با يك عبارت ديگر يك راست دروغ نما نمىشود گفت اين جمله سعدى را بپسنديد مىگويد راست دروغ نما بدتر است از دروغ راست نما صاحب قابوس نامه يك جملهاى نقل مىكند براى ما منبرىها خيلى خوب است صاحب قابوس نامه يكى از شاهزادههاى ايران بوده است مىگويد من رفتم گرگان بوده است مىگويد رفتم در يك شهرى و آن حكومت شهر شاه آنجا خيلى به من احترام مىكرد هر روز مىرفتم يك ساعتى با او بود يك روزى من يك جمله به او گفتم، گفتم در گرگان ما يك دهى هست به نام على آباد اينجا آب ندارد يك چسمه در دامنه كوه است عصر به عصر مىروم آنجا و آب مىآورم اما يك كرمهاى سبزى هست آنجا فراوان است اين آب را كه روى سرش است يا به دوش است اگر پا بگذارد روى اين كرم آب تلخ مىشود مىگويد اين خيلى حال اشميزاز پيدا كرد كه اين چه است كوزه آب روى سر اين زن پايش را مىگذارد روى كرمى آب تلخ مىشود اين صاحب قابوس نامه از كتابش هم معلوم است آدم عاقلى بوده است انصافا آدم مؤدبى بوده است مىگويد من تصميم گرفتم اين را اثباتش كنم لذافرستادم گرگان كه چهل نفر از بزرگان امضاء كنند چنين چيزى هست يك طومار درست شده بود مىگويد پس از مدتها اين طومار چخل نفر از اشرافيها كه اين مىشناخن بردند پيش اين آقا گفت آقا اين هم طومارش كه اين جور است آن آقا اين را گفت، گفت همان وقت كه اين را گفتى نگفتم كه دروغ مىگويى چون مىدانستم تو آدم راستگويى هستى اما چيزى كه چهل تا شاهد برايش بياورى چه داعى دارى بگويى حرف است انصافا آدم بعضى اوقات يك حرف مىزند مىخواهد يك دليل برايش بياورد خراب مىشود دليل دوم خراب مىشود آنطرفش خراب مىشود چه داعى داريم در مجالس اين جور حرفها يا روى منبرمان اين جور حرفها بزنيم و اين كه مىگويند دروغ راست نما است بهتر از راست دروغ نما است براى خاطر اين عوارضش حرف خوبى است تقاضا دارم مواظب زبانتان باشيد روى منبر تقاضا دارم مواظب قبل و بعدش با فكر حرف بزنيد ملاى در منبرتان باشيد عمل كن در منبرتان آنچه مىگوييد در منبرتان عمل كنيد راستى اگر به مردم مىگوييد دروغ نگوييد شما دروغ نگوييد كه اگر به مردم مىگوييد چشم چرانى نكن خودتان هم ديگر نيستيد ديگر اگر مرحوم اشراقى روى منبر مىگفت من نماز شب نمىخوانم لذا تا حال نگفتم در مدت عمرم هم نگفتم نماز شب بخوان حالا من به آقاى اشراقى گفتم نه آقا نماز شبتان را بخوانيد به مردم هم بگوييد بخوانيد اما اين جمله خوب جملهاى است اين آيه شريفه همين را مىفرمايد براى چه مىگوييد چيزى كه خودت به آن عمل نمىكنيد «كبر مقتا عند اللّه ان تقولوا مالا تفعلون»[1] اين معنايش اين نيست كه منبر نرو، نه منبر رفتن واجب معناى آيه اين است منبر رفتن واجب اما عمل كردن هم شرطش هست واجبش است. يك نصيحت ديگر كه به شما عزيزان دارم اين فصاحت و بلاغت در كلام بايد حفظ شود فصاحت يعنى خوب حرف زدن بلاغت يعنى حرف خوب زدن به آن مىگوييم فصاحت كه خوب حرف مىزند و كسى كه منبرش محتوا داشته باشد مىگوييم بلاغت. حرف خوب زدن ،خوب حرف زدن دو سه قسم است يك قسمت اينكه يكى مىتواند مسلسل وار حرف بزد مىتواند از نظر ادبيات اول جمله و آخر جمله درست باشد و اين اصلاً روى منبر اين جور چيزى لازم است نمىدانم حالا اين يك قسم است اما مهمتر از اين ادب ما در گفتار ما است. ما بايد در گفتارمان مؤدب باشيم يك جملاتى كه ركيك يك كسى به من مىگفت كه پير مرد هم بود 50 سال منبر رفتم تا حالا در منبر نگفتم خر، از اين الفاظ ركيك، خيلى خوبى است راستى انسان بايد حتى در فحش دادن ببيند بعضى اوقات اميرالمومنين عليهالسلاممىخواست فحش بدهد اما چه جورى فحش مىدهد با ادب بعضى اوقات ديدم منبريى يك شوخىهاى ركيكى براى خاطر اينكه مردم بخندند شوخى ركيك مىكند در حاليكه زنها هستند يك شوخىهاى كه حتما اشكال شرعى پيدا مىكند در منبرش دارد اصلاً شوخى كردن در منبر يعنى چه؟ و مواظب كلماتمان باشيم اين فصاحت براى ما اين عمده است مواظب كلماتمان باشيم مثلاً بعضى آقايان پير مرد است اما هنوز تن صدايش از ده است همان الفاظش را از ده مىگيرد معلوم است اين غلط است در ميان ما طلبهها. ما طلبهها وقتى آمديم طلبه شديم همان اول بايد تن صدايمان عادى باشد تن صدا تركى باشد غلط است، اصفهانى باشد غلط است، قمى باشد غلط است، تن صدا بايد عوض بشود بايد عادى بشود همچنين الفاظ مىبينيم ريشش پر شالش است دم مرگ است در مردم بزرگ شده است، در شهر بزرگ شده است، اما همان لغات دهاتى را دارد 50 سال در قم است هنوز آن زدو بندهاى غليظ اصفهانىها را دارد هنوز تن صدا تركى است معلوم است اينها غلط است نگوييد نمىشود ما بسيارى از بزرگان را داريم ترك است اما اصلاً معلوم نيست ترك هستند يا اصلاً معلوم نيست اصفهانى هستند اينها بايد در منبر نباشد. خيلى بايد مواظب باشيم مهمتر از اين فصاحت بلاغت ما است ما بايد حرف خوب داشته باشيم يك ساعت عمر مردم را بگيرم من اين اشكال را الان به راديو و تلويزيون دارم اين راديو و تلويزيون 60 ميليون نفر را عمرشان را 10 ـ 12 ساعت مىگيرد به اندازه 10 ـ 12 ساعت آيا نتيجه مىدهد يك ساعتش هم نتيجه نمىدهد اگر نتيجههاى نا مطلوب نداشته باشد اين راجع به ما هم هست آقا يك ساعت صحبت بكنيم چى؟ حالااينها كه پاى منبر بلند شدند چه شد؟ آيا به اندازه اين يك ساعت عمر كه شما گرفتيد به او چه چيز دادى؟ يك تاريخ مفصلى از يك جاى بدون نتيجه گرفتن نمىشود كه ما بايد ببينيم قرآن كه تاريخ مىگويد براى چه است اين «فسيروا فى الارض» كه قرآن سفارش مىكند تاريخ بگو اين تارخ براى چه است فورا نتيجه اخلاقيش را دستش بدهيد. لذا منبر ما بايد، يك احكام داشته باشد، آقا مردم احكام بلد نيستند بسيارى از آقايان دكتر است، مهندس است دكتر فقط در طب هم نه دكتر حيطه مىآيد به من مىگويد من از حضرت امام تقليد مىكردم حالا همان تقليد بكنم مىگويم بايد از حى تقليد بكنيد مىگويد نه من از حضرت امام تقليد مىكنم اصلاً بلد نيست كه وقتى مجتهد مرد بايد به حى مراجعه كند آقا مردم مسئله را بلد نيستند و اين مسئله بلد نيستند ما هم مسئله نمىگوييم انصافا مسئله گفتن راى ما شده است ننگ اگر يك واعظى باشد مسئله گفتن برايش ننگ است. مسئله، مسئله گو مىخواهد يك آدم بى سوادى كه منبر نتواند برود مسئله نگويد اين كه نشد ما بايد مسئله براى مردم بگوييم احكام مردم اعتقادات بلد نيستند صد نود مردم، معاد جسمانى است به چه دليل جسمانى است؟ بالاها يعنى دكترها، مهندسها، دانشگاهيها بلد نست ديگر اينها مىخواهند و مهمتر از اين دو اخلاق، مردم اخلاق مىخواهند قرآن كتاب اخلاق است خوب از آيات استفاده كن نتيجه بدهيد از روايات استفاده كنيد نتيجه بدهيد از تاريخ استفاده كنيد نتيجه بدهيد و بالاخره منبر بايد پر محتوا باشد پر محتوا يعنى مثل قرآن داراى اعتقادات باشد داراى احكام داراى اخلاق.
وصلى اللّه على محمد و آل محمد
[1] ـ سوره صف آيه 3.