موضوع درس:
شماره درس: 75
تاريخ درس: ۱۳۷۷/۳/۶
متن درس:
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
هفته گذشته عرض كرديم ما از قرآن استفاده مىكنيم كه اين انسان يك حركتى دارد بنام حركت به سوى اللّه «ياايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه» «الا الى اللّه تصير الامور» «انا للّه و انا اليه راجعون» همين طور كه اين آيهاى كه خواندم دلالت دارد منتهاى سير خدا است در آيات ديگر هم مىفرمايد منتها سير خدا است مىفرمايد كه «وان الى ربك منتهى» يا آيهاى ديگر مىفرمايد «و ان الى ربك الرجعى» يا همين آيه ارتجاع «انا للّه و انا اليه راجعون» يا بهتر از همه اين آيات «يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملقيه» و ملاقات خدا يعنى چه؟ معمولاً مفسرين گفتهاند يعنى ملاقات رحمن خدا يا اينكه مراد يعنى روز قيامت و روز قيامت چون مظهر قهر خدا است مظهر رحمت خدا است به اين گفتهاند ملاقات كه هم كافر را بگيرد هم مومن را هم فاسق را بگيرد و هم متقى را مرحوم آقاى ملكى دارلمراقبات مىفرمايد كه 21 مورد درقرآن اين لفظ ملاقات آمده است و ما بخواهيم حملش بكنيم همه را بر مجاز كار مشكلى است انصافا وداعى نيست كه بگوييم كه ملاقات رحمت، ملاقات غضب، يعنى روز قيامت به قول ايشان اين آيه «فمن كان يرجوا لقاء ربه» اين معنا ندارد بگوييم روز قيامت «فليعمل عملاً صالحا ولا يشرك بعبادة ربه احدا» مىفرمايند پس بنابراين ملاقات بايد يك معناى ديگرى پيدا كند و معناى ديگر اين است كه انسان از نظر فطرت خدا ياب است خدا جو است از همين جهت در بن بستها خدا را مىبيند خدا را مىيابد «فاذا ركبوا الفلك دعوا اللّه مخلصين له الدين فاذا نجهم الى البر اذاكم يشركرون» راستى همان وقت در بن بست مىبيند خدا را اما نه فقط مىبيند خدا را يك خدايى كه مىيابد اين خدا قدرت دارد لذا مىخواهد از خدا نجاتش را مىيابد اين خدا عالم به حالش است لذا خدا خدا ميكند همان وقت هم حتى كافر به قول قرآن شريف آن وقتى كه در بن بست واقع شد دستش از همه جا كوتاه شد خدا خدا شروع مىشود اين خدا را سميع مىداند لذا خدا خدا مىكند خدا را رحيم مىداند لذا خدا خدا مىكند قادر مىداند و بالاخره مىيابد نظير آدم تشنه كه مىيابد تشنگى را مىيابد يك ذات مستجمع جميع صفات كمالات لذا اين كه مىگويند توحيد فطرى است نبايد بگوييم توحيد فطرى است بايد بگوييم ذات مستجمع جميع صفات كمالات اين فطرى است در بن بستها انسان فقط ذات نمىيابد ذات مستجمع جميع صفات كمالات مىيابد يك ذاتى كه رحيم است سميع است بصير است عالم است قادر است هر كه بشد ولو كافر لذا در آن بن بست مىگويد خدا خدا اين ديدن خدا است ديدن كه به اين چشم معنا ندارد اين چشم چه چيزى است كه انسان راجع به آن حرف بزند راجع به فطرت عشق جان انسان اين خدا ياب است خدا جو است خدابين است خدا ياب است آن نه وقت ذات مستجمع جميع صفات كمالات. در روز قيامت اين كه مفسرين گفتند روز قيامت براى خاطر اين است كه روز قيامت ديگر همه همه خداياب هستند الا شاذا، هستند يك افرادى كه آنها آنجا هم باز خدا ياب نيستند معمولاً «وكشفنا عنك غطائك و بصرك يوم الحديد» ديگر خدا ياب هستند لذا جهنمىها با خدا حرف مىزنند جواب مىشنوند جهنمىها به خدا مىگويند خدايا ما را بر گردان تا آدم بشويم خطاب مىشود هفتاد سال عمر به شما دادم حالا برگردانمت باز هم همين است حتى از قرآن استفاده مىشود ديگر«وكشفنا عنك غطائك» دم مرگ است آن وقت كه حتى باشد مردنش مىگويد «رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فى ما تركت»[1] خطاب مىشود «كلا» مىشنود مىبيند البته با چشم دل مىشنود با چشم دل مىيابد با دل با عمق جان لذا جهنمىها در روز قيامت مظهر قهر خدا را كه جهنم باشد در آنجا هستند و مىبينند خدا را با چشم دل مىشنوند خدا را با چشم دل مىيابند خدا را با دل ديگر بهشتىها هم وضعشان اين است «وجوهٌ يومئذٍ ناضرهالى ربها ناظره» به قول حضرت امام «رضوان اللّه تعالى عليه» مىگويند آخر معنا دارد بگويند «وجوهٌ يومئذٍ ناضرهالى ربها ناظره» اين كه درست نمىآيد راستى «وجوهٌ يومئذٍ ناضرة الى ربها ناظره»يك افرادى با نشاطى يك افرادى كه منقمر در رحمت حق هستند مىبينند به چه عواملى دارند اينها در روز قيامت 50 هزار سال براى آنها يك لحظه است چرا يك لحظه براى اينكه «الى ربها ناظره» نظر عاشق به معشوق نظر دل مومن به خدا از همين جهت هم آمد خدمت امام باقر عليهالسلام گفت يابن رسول اللّه دو تا آيه هست نمىتوانم درستشان بكنم يك آيه مىگويد كه روز قيامت 50 هزار سال يك آيه مىگويد هزار سال حضرت فرمودند كه 50 هزار سال الا اين كه هزار سال 50 گردنه دارد هر گردنهاى هزار سال وحشت كرد گفت 50 هزار سال حضرت فرمودند اما براى مومن يك لحظه اين همان است آن جمله ادبى عرب مىگويد كه «سُنة وصال سِنه» «سُنة وصال سنه» ديگر يك آن وصال عبد با مولا 50 هزار سال اما يك آن فراق عبد از مولا 50 هزار سال است. اين همان كه اميرالمومنين در دعاى كميل مىفرمايند بدتر از آتش جهنم فراق تو بود «صبرت على حر نارك فكيف اصبر على فراقك» بدتر از آتش جهنم فراق تو بود براى اميرالمومنين ديگر همين است لذا اين ملاقاتها راستى يك ملاقاتهاى واقعى است هم براى كافر هم براى مومن الا اين كه براى كافر آن جورى براى مومن اين طورى كه قرآن مىگويد از همين جهت هم بايد استكمال در روز قيامت باشد هستند استكمال نه اين كه عبادت بكند نه بالاتر از عبادت «المومن ينظر الى وجه اللّه» يكى از بزرگان در يكى از كتابش ايشان يك روايت نقل كرده است روايت معراجيه آخر اين روايت معراجيه يك جملهاى دارد كه پروردگار عالم خطاب كرد به رسول اللّه فرمود يا رسول اللّه يك افرادى هستند در بهشت كه لذت اينها صحبت كردن من با آنها صحبت كردن آنها با من است و من خطاب مىكنم به اينها بگذار بهشتىها در بهشتشان متنعم باشند در حورشان در قصورشان در ساير نعمشان، لذت شما حرف زدن من با شما حرف زدن شما با من مسلم همه شما درك مىكنيد اين را كه اين لذت ديگر لذت حور و قصور نيست لذت اينكه چند تا باغ در بهشت و چند تا حور دارد و چه نعمتهايى دارد اين لذت عاشق و معشوق لذت عبد و مولا اينها يك چيزى است بعد اينجا مرادم است خطاب شد كه يا رسول اللّه من در هر نظرى ملك اينها را چندين برابر مىكنم يعنى استكمال يعنى وجود سعى يك نظر خدا آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند يك نظر كيميايى چهها مىكند حالا يك نظر خدا نظر رب به عبدش نظر معشوق، نظر عاشق براى اين كه اگر بنده عاشق خدا باشد پروردگار عالم هفتاد برابر مىشود عاشق اين مىشود وجود سعى يعنى در هر نظرى وجود اين وسعت پيدا مىكند يعنى كمال آن به آن رو به كمال است كمال هم غير متنهى است براى اينكه سير غير متناهى است اگر
كسى دراين دنيا بتواند برسد به مقان لقاء كه تازه اول سير است لذا بزرگان مثل حضرت امام (رضوان اللّه تعالى عليه) ديگر اين مقدمات هفت گانهاى كه عرفا مىگفتند ايشان مىگويند همه مقدمه است توبه، يقضه، تقوى، تخليه، تحليه، تجليه، اينها همه و من جمله خود لقاء اينها مقدم هستند مقدم است براى چه؟ براى رسيدن تازه به اول راه سير چى؟ سير من الحق فى الحق ديگر آن وقتها سير من الخلق بود الى حق اينها مقدمه است ديگر آدم از اين جا حركت بكند برسد به قبر حضرت رضا عليهالسلام همه اينها مقدمه است تا اينكه در بغل بگيرد قبر حضرت رضا عليهالسلام را همه مقدمه است تكليف با مراتبش يعنى توبه، يقضه، تقوى، تخليه، تجليه، تحليه، حتى لقاء اينها همه مقدمه است سير است «ياايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه» در راه البته راه پر رنج 50 سال رياضت مىخواهد انسان بتواند از منزل تخليه بگذرد آن هم در راه باشد مثل ما كه اصلاً به فكر تخليه نيستيم اين يك مصيبت فوق العاده بزرگ كه اگر همه ما برايش دغ بكنيم جا دارد همين است كه حوزههاى عليمه معلم اخلاق ندارد بايد دغ كرد هر كه روى اين مسئله دغ كند و بميرد مات شهيدا و الان چنين است اين درس اخلاقش است در حاليكه يك صفت رذيله را انسان بخواهد ريشه كن كند حسود نباشد 40 سال خون جگر مىخواهد شما اينها را ساده نگيريد كه مرحوم بحرالعلوم (رضوان اللّه تعالى عليه) در آخر عمر روى منبر به طلبهها مىگويندمن ريشه ريا را از دل خشك كردم كندم ديگر حسادتش هم همين است پول دوستى رياستطلبى خساست و بخل تكبر عناد لجاج خودپرستى ديگر پرستى همه اينها همين است مگر به همين زودىها مىشود انسان درخت رذالت را از دل بكند مخصوصا ديگر برسد به آن راه بعدى آن درخت فضيلت به جاى آن قرس بكند كجا مىشود لذا يك وقت به شما مىگفتم آقا نمىشود به قول مرحوم حاج شيخ محال است پس چه بكنيم لا اقل در جهاد باشيم اين خود سازى جهاد اكبر است اين جنگ در درون جنگ هميشگى اين لااقل باشد در جبهه باشيم ما در جبهه نباشيم دشمن را ريشه كن هم نكيم بعدهم بخواهيم دشمن را ما نابود نكند معلوم است دشمن مىآيد ما را نابود مىكند ديگر لااقل اگر نمىتوانى خود سازى بكنيم كه نمىتوانيم ريشه كن بكنيم لااقل نگذاريم شعله ور بشود جلوى دشمن را بگيريم به قول پيغمبر اكرم به آن نظامىها مىگفت جهاد اصغر تمام شد «عليكم باالجهاد الاكبر قيل يا رسول اللّه و ما جهاد الاكبر قال جهاد النفس» تمام شدنى نيست اين جنگ درون جنگ فطرت با نفس جنگ عقل با نفس اماره و ما هستيم كه بايد در جبهه باشيم تا در اين جنگ درون لااقل اگر پيروز نشويم بتوانيم جلوى دشمن را بگيريم اين هم خيلى خوب است كه انسان بتواند جلوى دشمن را بگيرد ولو اينكه دشمن را سركوب نكند عزيزان من همه همه چه پير و چه جوان مخصوصا جوان انيكه خودسازى اوجب واجبات است اما در سر حد محال است واجبتر از اين بودن در جبهه است و اينكه شعله ور نگذاريم بشود نگذاريم جلو بيايد نگذاريم توپ و تفنگش كار بكند اينهم بسيار مشكل است جلوى صفات رذيله را گرفتن مخصوصا وقتى كه طوفانى بشود قضيه جنسى طوفانى بشود چه كسى مىتواند جلوى آن را بگيرد جضرت يوسف مىگويد «و الا تصرف عنى كيدهن اصب اليهن» خدا مىخواهد ياور باشد «واكن من الجاهلين و لقد همت به و هم بها لولا ان رأى برهان ربه» ما بقى هم همين است پول دوستى رياستطلبى چه كسى مىتواند در همين جلسه بگويد اگر دنيا يك طرف دين يك طرف من پا مىزنم به دنيا و دين را مىگيريم مگر مىشود به اين زودىها ادعا كرد ممكن است يك كسى بكند اما ادعاى دروغين چه كسى مىتواند يك سور بدهند به آدم يك جورى مىشود انسان مىدانيد چه كسى مىتواند درميان ما خيلى بودند مرحوم آيت اللّه آقا سيد محمد باقر درچهاى ايشان جايى نمىرفتند و ايشان يك حجره در حجره مطالعه مىكردند بعد بالاخره يكى از مريدها ايشان را يك شام وعده گرفت ايشان رفتند شام، شام را خوردند مىخواستند بلند شوند آقا يك قباله در مقابلش و گفت اينها را امضاء كنيد آقا سيد محمد باقر ديد اين سور رشوه بوده آن كسى كه نقل كرده است مىگويد مثل مار گزيده رنگشان تغيير كرد بنا كردند بلرزند به اين گفتند من چه كردم با تو كه اين زهر مار را به خورد من دادى؟ بعد هم آمدند لب باغچه تا مىشد استفراغ كردند مگر مىشود انسان آقا سيد محمد باقر درچهاى بشوند به اين زوديها ولى از اوجب واجبات است روايت مىگويد از اوجب واجبات است همه فقها، قدما، متأخرين مىگويند از اوجب واجبات است اما مهمتر از همه قرآن مىگويد از اوجب واجبات است يازده تا قسم بعد از يازده تا قسم مىفرمايد «قد افلح من زكاها و قد خاب من دساها» نداريم مثلش را در قرآن نداريم سوره منحصر به فرد جمله منحصر به فرد همين جا است يازده تا قسم بعد يازده تا قسم با دو سه تا تأكيد «قد افلح من زكاها و قد خاب من دساها» رستگارى فقط و فقط اين رستگارى عام هم هست هم دنيا هم آخرت رستگارى فقط و فقط مال كسى است كه مزكى باشد بدبخت است شقى است بى بهره است آن كسى كه يك صفت رذيلهاى در دل اين حكمفرما باشد ممكن است هفتاد سال خودش را نگه بدارد ناگهان با يك استثنا برود چه رفتنى سقوط كند چه سقوطى اين طلحه و زبير شما خيال مىكنيد مثل من و شما بودند از خواص پيغمبر اكرم عالى بالا در اين هشتاد جنگ شايد قطعا بيش از 50 جنگ اينها شركت كردند شمشير پيغمبر بعد از اميرالمومنين بازوى پيغمبر اما رفت چه رفتنى در مقابل ولايت ايستاد در حاليكه مىدانست اين ولايت ثلث قرآن دربارهاش است آن مىدانست آن دانستنش هم غير دانستن من و شما است دانستن تاريخى يا قرآنى باشد نه از زبان پيغمبر شنيده بود از عمل پيغمبر ديده بود اما رياستطلبى پول پرستى برد آنها را برد همان وقتى هم كه مىخواست ببرد ولايت جلوى آنها را گرفت اينها آمدند پيش اميرالمومنين، اميرالمومين داشتند حساب بيت المال را مىكردند نشستند يك مقدار حساب بيت المال تمام شد اميرالمومنين سر بالا كردند فرمودند كه چه كار داريد بنا كردند گله كنند تا حرفهاى غير بيت المال آمد جلو اميرالمومنين چراغ را خاموش كردند گفت آن وقت تا به حال حساب مال بيت المال بود اين شمع هم مال بيت المال است از اين به بعد شما مىخواهيد حرف خارجى بزنيد مربوط به بيت المال كه نيست گله داريد با من، من گوش دارم شما هم زبان در تاريكى هم مىشود، ديدند كه حاضر نيست يك شمعى بسوزد حاضر است ميليون ميليون بدهد
حاضر است آن جور بدهد اينها خيال مىكردند واى به اين پول پرستى خيال مىكردند عثمان بنى اميه را رسانده بود به آنجا كه با تبر شكستند طلاهاى بيت المال را بردند اينها خيال مىكردند اميرالمومنين به خويش و قومها همين است رفتند دفعه دوم آمدند دفعه دوم اميرالمومنين آب پاك را روى دستشان ريخت فرمود كه اين دارالعماره متصل بود به يك جايى كه تجارة خانه بود اموال تجار آنجا مىآمد فرمودند كه برويد يك نردبان بياوريد بگذاريد پايين برويد پايين يك مقدار از اين مال التجاره را بدزديد بياوريد بالا يك مقدارى از آن را بدهيد به من يك مقدار هم خودتان برداريد يا اميرالمومنين شما به مىگوييد دزدى كنيم فرمودند چرا شمابه من مىگوييد دزدى كنم به شمابدهم شما دزدى كنيد به من بدهيد ديدند نمىشود مردم را كار كردند اين را آن را آقا تو را به خدا قسم اينها خويشان تو هستند آقا تو را به خدا قسم اينها هشتاد تا جنگ شركت كردند آقا اينها دستهاى راست پبغمبر بودند آقا تو را به خدا دست بردار و دو تا استاندارى بده به اينها ديگر كلك را بكن جنگ خاموش بشود اميرالمومنين براى اينكه اين حرفها را ساكت بكند دو تا امارت دادند به اينها بصره و يكى هم مصر اينها تا اين دو تا امارت را گرفتند خوشحال بنا كردند قربانت برويم تشكر مىكنيم به چه آقاى كرديد بارك اللّه به شما. مرتب گفتند وقتى تملق اينها تمام شد اميرالمومنين گفتند بدهيد به من اين دو تا امارت را گرفتتد جر جر پاره كردند ريختنددور يا اميرالمومنين ما كه گفتيم بارك اللّه چرا اين جور فرمودند راستش اين است من اين امارت را اين بار سنگين را به دوش شماگذاشتم من بايد از شما تشكر كنم كه مىخواهيد برويد آنجا حمالى كنيد برويد آنجا شبانه روز خدمت به خلق خدا بكنيد من بايد از شما تشكر بكنم شما از من تشكر مىكنيد معلوم مىشود مىخواهيد برويد آنجا دزدى بكنيد برويد آنجا رياست كنيد نمىشود كه ديدند نمىشود از همان جا نرفتند خانه رفتند پيش آن حسود تحريكش كردند جنگ جمل به پا شد آن حسود جنگ جمل را به پا كرد براى حسادتش چيز كه نداشت اين حسود (عايشه) وقتى كه مىآمد خبر مرگ عثمان را به او دادند حمد خدا كرد گفت الحمدللّه يك روباه شلى را كشتند گفت چه كسى به جاى او گفت اميرالمومنين على، گفت اى كاش آسمان به سرم خراب شده بود نشنيده بودم على خليفه شده باشد از همان جا برگشتند چرا؟ حسود است براى چه؟ نه دخترى او اين زن اميرالمومنين است والا پدر كشتگى كه با هم نداشتند حسادت زنانگى واى اگر حسود باشد قابيل هابيل مىكشد براى هيچ چيز برادان يوسف، يوسف مىكشند براى هيچ چيز عايشه براى زنانگى اش جنگ جمل به پا مىكند اقلاً 20 هزار نفر 25 هزار نفر به كشتن مىدهد اين يكى و دو تا وده تا هزار تا نيست از روز قيامت تا الان اگر بشماريم ميليونها مىشود «لاتعد و لا تحصى» همه اينها به ما يك چيز مىگويد و آن مقدم است بر همه چيز علم اخلاق «يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة» پيامبر اكرم معلم است آمده است با قرآن آمده است با معجره اما كتابش قبل از هرچيز كتاب اخلاق است خودش قبل از هر چيز معلم تربيتى است «يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة» و ما به چيزى كه از اوجب واجبات است عقلاً، قرآنا، روايتا، سيرتا، رها كرديم نمىدانم به چه چسبيدهام على كل حال آن كه بحث ما بود اين است كه بالاخره از تخليه و تحليه بگذريم به تجليه برسيم به لقاء و فناء برسيم به مطلوب برسيم به مقصود برسيم «ان الى ربك منتهى» «فان الى ربك الرجعى» اين منتهى سير است ديگر مطلوب است مقصود اين انسان همين است مقصود 124 هزار پيغمبر همين است اين كه گفتم انسان مقصودش خدا است در بن بستها مىيابد 124 هزار پيغمبر آمدند براى همين كه آن بن بستى كه انسان مىيابد خدا را، آن را هميشگى كند همه پيامبرها براى همين است من جلمه قرآن و پيغمبر اكرم براى همين است دائم التوجه همه جا محضر خدا است ما بايد خود را در محضر خدا بيابيم اين جملهاى است كه حضرت امام ديگر در اين اواخر در رسانههاى گروهى هميشه مىگفتند يك وقت هم به شما مىگفتم استاد بزرگوار ما علامه طباطبايى (رضوان اللّه تعالى عليه) دم مرگ به جا «لا اله الا اللّه» حالا ايشان كه انصافا نفس او «لا اله الا اللّه» بود به جاى «لا اله الا اللّه» سه مرتبه گفتند توجه، توجه، توجه بعد از دنيا رفتند. هفتاد سال به ما گفتند توجه، توجه، توجه الان هم من به شما مىگويم توجه اما با اين حالات نمىشو آقاى حسن زاده آملى به من مىگفتند كه من مازندران در تابستان خواب بودم بچهها سرو صدا كردند از خواب بلند شدم آمدم زنم و بچهها را دعوا كردم ناگهان متوجه شدم زنم چه كار كرده است ناگهان متوجه شدم بچه يعنى بازى حالا من بچه را دعوا كردم براى چه ديدم كه بايد جبران كنم گفتم بروم پيش مرحوم آقاى قاضى برادر مرحوم علامه طباطبايى قبلاً من به ايشان گفته بودم كه وقتى خدمت قاضى بزرگ رسيدى، مرده بود يعنى خدمت برزخى وقتى خدمت ايشان رسيدى از ايشان بخواه يك نظر توجهى به من بكنند مىگفت رفتم و آمدم تهران و ماشين نشستم رفتم تبريز براى اينكه جبران كنم اين را مىگويند كسى كه در راه است از مازندران مىآيد تهران از تهران ماشين مىنشيند مىرود تبريز پيش معلمش بگويد آقا غلط كردم توجبران كن من زنم را بيخود دعوا كردم من بچه هايم را بيخودى دعوا كردم مىگويد وقتى رفتم منزل قاضى صبحانه تهيه كرده بود آماده بود مثل كسى كه مىدانست من مىآيم رفتم نشستم و صبحانه خوردم وقتى صبحانهام تمام شد خستهگىام در آمد قبل از آنكه من بخواهم بگويم به ايشان خود ايشان به من گفتند كه مرحوم قاضى گفتند كه آن كسى كه بيخودى زنش را دعوا بكند اين نمىخواهد كه اظهار لطفى ازعالم ملكوت به او بشود اين ديگر لياقت اين را ندارد كه بخواهد سير وسلوكى داشته باشد اينها هست زياد هم هست اين كه مىگويم مرحوم حاج شيخ مىگويد در سر حد محال است قبول كند اينكه مىگويم از اوجب واجبات است اما به قول قرآن شريف «انك كادح الى ربك كدحا» پر رنج است پر مشقت است آقا اين را قبول بكنيد همه ما بى تفاوت هستيم راه پر رنج و تاريك همه بى تفاوت هستيم اينكه دشمن مىآيد در خانه ما يعنى حسادت مىآيد ريشه دين ما را مىبرد يعنى پول پرستى يعنى دنياطلبى يعنى منيت خوديت لجاج مىريزد در خانه مان ناموسمان را نابود مىكند يعنى دين ما را خودمان را نابود مىكند يعنى شرافتمان را و بالاخره يك آدم منقمر در عالم دنيا. خدايا نمىدانم چه بكنيم ديگر فقط آنكه مىدانيم اين است كه خدايا به حق حسينت قسمت مىدهم تو را به حق عيال ابى عبداللّه كه اين ماه در راه است قسمت مىدهيم كه توفيق خود سازى توفيق توجه به اين گونه مطالب به همه ما عنايت بفرما.
وصلى اللّه على محمد و آل محمد
[1] ـ سوره مومنون آيه 99.