شنبه 3 آذر 1403

                                                                                                                        


                                   

                                                                                                                                                                                                                                 

 

 

منو سخنرانی مکتوب

موضوع درس:

شماره درس: 84

تاريخ درس: ۱۳۷۷/۶/۴

متن درس:

اعوذ باللّه‏ من الشيطان الرجيم بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى

بحث ما در قانون تبتل بود يعنى زهد اسلامى كه معنا كرديم يعنى دلبستگى به كسى نباشد. دلبستگى او فقط به خدا يا به چيزى كه فقط از خداست مثل دلبستگى به نماز اول وقت دلبستگى به نماز شب رسيدن به خلق خدا كه با واسطه مى‏شود دلبستگى به خدا پيدا شدنش خيلى مشكل است و اين از همان فضائلى است كه نظير تخليه است و راستى اگر بگوييم كه ريشه كن كردن رذائل در سر حد محال است اين هم چنين است راستى انسان بتواند برسد به يك مقامى كه دنيا در مقابل آخرت برايش پوچ باشد به اندازه‏اى كه نظير جيفه‏اى كه براى او پوچ است الدنيا جيفه و طالبها كلاب دينايى كه بخواهد آخرت را از بين ببرد جيفه است و طالبش هم سگها هستند خوب راستى جيفه پيش ما چقدر ارزش دراد كلب پيش ما چيست طالب جيفه خور پيش ما چقدر ارزش دارد. انسان برسد به يك مقامى كه بخواهد آخرتش را از بين ببرد دنياى به معناى عام حال پول است رياست است جاه است مقام است شهرتش آبرو و امثال اينها يك روايتى از امام حسين عليه‏السلام است كه اين روايت را از امام صادق عليه‏السلامنيز نقل كرده‏اند كه بندگان خدا وضعشان اين است كه دينا را خورد هر كه مى‏خواهد بخورد يا آن روايتى كه از امام حسين عليه‏السلام نقل كردم برايتان كه «الدنياو ما فيها عند احد من اولياء اللّه‏ ليس الا كفى الضل» مثل برگشت سايه به سايه مثل سايه سايه خوب بيدار شدن اين حالت خيلى مشكل است كه انسان دلبستگى به رياست اصلاً نداشته باشد هيچ. وقتى هم كه خليفه نبود مى‏رفت چاه مى‏كند حالا هم كه خليفه است الان كار ندارد باز بيل و كلنگ بر مى‏دارد برود چاه بكند خوب اين سر حد عصمت مى‏خواهد انسان به اين جا برسد ولى در ميان ما طلبه‏ها زياد ديده شده كه راستى رسيدن به اين مقام كه دنياى حرام دنياى شبهه ناك پيششان راستى مثل جيفه است از آن مى‏ترسند چه ترسيدن مرحوم آقا سيد محمد فشاركى را بنا شد مرجعش كنند همه جمع شده بودند براى مرجعيت ايشان و راستى هم بالا بوده ولى همين آقا سيد محمد فشاركى اول تو جلسه فقها تو جلسه بزرگان نشست گفت پدرجان مرجعيت كه به علم نيست كه من را اعلم مى‏دانيد مرجعيت عقل مى‏خواهد سياست مى‏خواهد اداره مى‏خواهد و من اين كاره نيستم حالا ولو اعلم باشد اما اداره كردن مرجعيت اداره كردن عالم تشيع اين شرط است ديدند دست بر نمى‏دارد از جلسه بلند شد فضلا دنبالش راه افتادند آمد تا دم در، در خانه را باز كرد ايستاد دم در گفت «تلك الدار الاخره نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لافسادا»[1] رفت توى خانه درب را بست خيلى مرد مى‏خواهد مخصوصا انسان توجيه گر عجيبى است راستى توجيه گر عجيبى است خب همينجاها توجيه دارد توجيه معقول دارد آقا مرجع شو وقتى مرجع شدى خدمتگذار خلق خدا مى‏شوى تقويت حوزه مى‏كنى امام زمان از دستت راضى مى‏شود و نظيرش زياد است پدر من مى‏گفتند مرحوم صدر مرحوم آقاسيد اسماعيل صدر يكى از مراجع بزرگ بود مراجع از ايشان تعريف مى‏كردند عموم مردم كه براى يك قضيه‏اى مرحوم آيت اللّه اراكى مى‏گفتند كه سعه صدر نداشت بنابراين همه جمع شدند اين را مرجع كنند نشد اما من خيال مى‏كنم اين قضايا نيست پدر من مى‏گفت كه يك پولى بود از هندوستان مى‏آوردند براى مرجع اين مرجع صرف تقويت حوزه بكند و اين مشهور بود به پول دختر هندى و اين دختر هندى مى‏گويند فاحشه بوده بعد توبه كرده بود راستى توبه حسابى مايملكش را گذاشته براى نجف و صرف تقويت حوزه خب اين شبهه ناك بود حالا مسلم مرجع تقليد پول شبهه ناك را درست مى‏كند اين جور پولها را اما مرادم اينجاست كه امسان آن پول يعنى آن سال قرار بود آن پول بياورند پيش مرحوم صدر مرحوم صدر اين طرف زد نشد آن طرف زد نشد بالاخره بنا شد بيايد آن روزى كه بنا بود بيايد مرحوم صدر گم شده بود كه بعد خودش به پدر من گفته بود چفيه قرض كردم و سرم كردم و پياده رفتم باديه نشين هفت هست روز پول را آورده بودند تو يك دالان خرابه‏اى بود تو آنجا گذاشته بودند ليره، طلا، نقره چند روز يكى هم پاسداريش را مى‏كرد و ديدند نه بابا اين اصلاً تو اين كارها كار ندارد لذا پول را بردند براى ديگرى خب خيلى مرد مى‏خواهد كه براى خاطر يك شبهه نپديرد و اينها هست در ميان ما طلبه‏ها زياد بود كه راستى براى يك شبهه براى اينكه نكند مبتلا بشود نتواند ادره بكند براى اينكه نتواند العياذ باللّه‏ آن جور كه بايد بشود اين زهد چهل ساله‏اش شصت ساله‏اش از بين برود خب ديگر دنيايش اين پوچ بو كفى الضل مثل يك گردوى پوچ اما چيز خوبيست انصافا كه انسان دنيا و آنچه در دنيا است پيشش ارزش دلبستگى نداشته باشد مگر اينكه راستى به قول اميرالمومنين عليه‏السلام حقى را اثبات كند باطلى را باز بين ببرد و اين پول ارزشش پيش اين فقط براى او باشد اما دلبستگى به اين رياست دلبستگى به اين پول، دلبستگى به اين زن و بچه، دلبستگى به آبرو يعنى آنجا كه بناست آبرو بدهد براى دين خب راستى آبرو بدهد نه اينكه حالا سختش هم باشد در طبق اخلاص بگذارد خب اين حسين مى‏خواهد كه همه چيز بدهد و بر افروخته هم بشود و بگويد كه «رضى اللّه‏ رضانا اهل البت» اين زينب مى‏خواهد بگويد كه «ما رأيت الا جميلا» و اگر راستى انسان همينطور كه اميرالمومنين فرمودند كه از ايشان پرسيدند كه زهد چيست فرمودند كه «الزهد بين الكلمتين لكيلا تأسوا على مافاتكم و لا تفرحوا بما اتاكم» خدا و دنيا را به او بدهد خودش را نبازد چيزش نشود خدا دنيا را از او بگيرد چيزش نشود خودش را گم نكند چيزش نشود خب خيلى مشكل است اما خيلى چيز خوبى است براى اينكه اگر انسان دلبستگى به اين دنيا پيدا كرد ناگهان يك عبا جهنمى‏اش مى‏كند يك انگشتر جهنمى‏اش مى‏كند همان مى‏شود بت، بت حسابى مى‏شود همان انگشتر وقتى انسان دلبستگى به اين دنيا به معناى عام پيدا كرد يك دفعه آبرويش را به سيگار مى‏برد يعنى دلش سيگار مى‏خواهد دستش را دراز مى‏كند در مقابل هر كس و ناكس به او مى‏گويند اين دست سيگار كشيدن دو تا انگشت دارد هيچى اما اين باز هم متوجه نيست باز هم متوجه نيست دلبستگى وقتى آمد اين جورها مى‏شود ديگر بعضى اوقات حضرت امام تكرار مى‏كردند به ما نصيحت مى‏كردند مى‏گفتند «الدينا جيفه و طالبها كلاب» گاهى خرشچف اين عالم را مى‏خواهد ببلعد «الدنيا جيفه و طالبها كلاب» يك دفعه ما سر يك منبر سر يك محراب سر يك مريد پناه بر خدا براى يك مريد براى اينكه بكشانمش به جانب خودم (حالا كم است در ميان ما)يك غيبت خب معناى غيبت كردنش معناى تملق و چاپلوسى‏اش معناى تعريف خودش يعنى دلبستگى حضرت امام مى‏گفتند «الدنيا جيفه و طالبها كلاب» فرق نمى‏كند وقتى دلبستگى داشته باشد باز خرشچف بهتر است براى اينكه دلبستگى‏اش دنيا مى‏خواهد ببلعد اما اين گداى كه براى ده شاهى كه مى‏خواهد آخرتش را به باد بدهد معلوم است اين خيلى پست‏تر است اين ديگر نه دنيا دارد نه آخرت اگر بشود اين حالت پيدا شود هفته گذشته مى‏گفتم اول چيزى كه برايش پيدا مى‏شود كرامتها الهامات و دوم چيزى كه برايش پيدا مى‏شود قدرتها كه راستى اينجورى است ديگر چشم او مى‏شود چشم خدا به قول مرحوم خواجه نصير الدين طوسى حاشيه را در همين اصول كافى يك روايت صحيح السندى است كه مى‏فرمايد اگر واجبات را خوب به جا بياورد و مقيد به نوافل باشد يعنى مقيد به مستحبات باشد مى‏فرمايد ديگر دوستش مى‏دارم وقتى او را دوست داشتم «كنت سمعه الذى يسمع به و بصره الذى يبصره به و يده الذى يبطش به ولسانه الذى يتكلم به» بعد هم مى‏فرمايد كه مستجاب دعوه مى‏شود «ان دعانى اجبته ان سألنى اعطيته» مرحوم خواجه مى‏فرمايد اين چيزى نيست خب معلوم است وقتى كه ذره رفت در ديا اين متصل شد به نور قدرت خدا به نور علم خدا ديگر برايش كارى ندارد كه معلم داشته باشد علم لدنى قدت داشته باشد قدرت لدنى وصل است ديگر كه مرحوم علامه مجلسى همين حرف خواجه را مى‏پذيرد راستى اينجورى است انسان قدرت پيدا مى‏كند قدرت بر خرق عادت اما اين شرط اساسيش همين است يعنى ببرد از همه چيز پرواز مى‏كند به درياى قدرت حق وصل شود به درياى نور وصل شود به درياى علم و بالاخره وقتى ذره‏اى از آن دريا شد ديگر آن درياست هم قدرتش هم علمش هم گفتنش هم تصورش و نگذريد از اين روايات نظيرش زياد است اما اين روايتى كه مرحوم كلينى نقل مى‏كند روايت صحيح السند است و مورد پذيرش مثل علامه مجلسى مثل خواجه نصير الديمن طوسى وامثال اينهاست همه اينها سرچشه مى‏گيرد از اين بحث ما انسان مى‏تواند به راستى به يك جايى كه دل او ديگر دريا باشد «لكيلا تأسوا على مافاتكم و لا تفرحوا بما اتاكم» ديگر راحت هم مى‏شود روايت مشهورى داريم كه اينكه همه تخيل مى‏كنيم اگر امكانات مادى داشته باشد مثل زن خوب، خانه خوب، اولادخوب، پول به اندازه رفاه اين زندگى راحت كه اسمش را مى‏گذارند راحتى مشهورى اما گاهى اينها نيست راحت است چون هيچ نيست، نه هيچ نيست يعنى فقر است نه، چون دلبستگى به هيچ نيست وقتى دلبستگى به هيچ نيست ديگر راحت است آسوده همه چيز براى سالبه به انتفاء موضوع است همه چيز، برايش دلبستگى است فلب او پر است از خدا «عبدى اطعنى حتى اجعلك مثلى اقول كن فيكون تقول كن فيكون» براى چى است خوب براى آنكه حكومت خدا بر دل است معلوم است ديگر خوب اين دو دو چهار هم هست ديگر خيلى احتياج به وقت ما طلبه‏ها ندارد وقتى راستى قلبش شد عرش رحمان، وقتى دلش شد جاى خدا، جاى قرب خدا، جاى رحمت خدا، جاى علم خدا، جاى قدرت خدا، ديگر خواه نا خواه اين قدرت دارد علم لدنى دارد ديگر آبرو دارد «ان الذين امنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمان ودا»[2] خب ديگر مردم او را دوست دارند عزت دارد اين عزت از كجا سرچشمه مى‏گيرد از دلش، دلش چرامورد عزت خدا است براى اينكه دلش جاى خداست «ان العزة للّه‏» خب ديگر اين مى‏شود عزيز اين مى‏شود راحت آسوده اين اگر هم در ميان مردم جاه و مقامى نداشته باشد اما خيلى محبوب پيش مردم است راستى ديگر وضعش هم به اين جاها مى‏رسد درباره اين بهلول چيزها نقل مى‏كنند بهلول زمان هارون الرشيد راستى علم دارد مى‏گويند گل بازى مى‏كرد با بچه‏ها بچه‏ها را سرگرم مى‏كرد مى‏خاست دل بچه‏ها را بدست آورد به جاى اينكه دل مريد را بدست بياورد هارون الرشيد مى‏خواست بكشاندش به جاى اينكه دل هارون را بدست بياورد دل اطراف را بدست آورد قاضى القضات بشود زد خودش را به ديوانگى دل بچه‏ها را بدست مى‏آورد بچه‏ها را جمع كرد با آنها بازى مى‏كرد دل فقرا را بدست مى‏آورد يك جا پول بدست مى‏آورد به فقرا برسد زبيده آمد رد بشود ديد گل بازى مى‏كند با آن حرف مى‏زدند دوستش مى‏داشتند ديگر به او مى‏گفتند كه چه كار مى‏كنى گفت خانه مى‏سازم گفت فروشى است گفت بله، چند هزار درهم خب هزار درهم به او داد رفت مى‏دانست هزار درهم را چه كار بكند هزار درهم آن ظرف فقير بيچاره، شب هارون الرشيد خواب ديد يك قصر حسابى مال زبيده است اين زبيده اين قصر را از بهلول خريده زبيده را بيدار كرد گفت چى است قضيه را برايش گفت مى‏گويند يك روز ديگر هارون مى‏رفت ديد كه خانه مى‏سازد گفت آقا خانه‏ات را مى‏فروشى گفت بله گفت چقدر گفت به همه خلافت به همه سلطنت حرف حسابى يعنى اگر مى‏خواهى دست بردار، مى‏شوى بهشتى و الا با غصب خلافت كه نمى‏شود گفت آخر آن از شما خريد هزار درهم به من مى‏گويى به اندازه همه خلافتم گفت كه فرق آن و تو اين است كه آن نديده خريد تو ديده مى‏خواهى بخرى راستى ما خيال مى‏كنيم اينها يك چيزهايست نه بابا در وقتى كه دل جاى خدا شد خب مى‏تواند درك كند چه كسى نديده مى‏خرد چه كسى ديده مى‏خرد. راحت است راحت از چى مى‏گويد الحمد للّه‏ رب العالمين آبرويم را دادم اما دينم را ندادم هارون الرشيد نتوانست ببردم. آن وقت وقتى برسد به اينجا راستى ذليل‏ترين مردم پيش اين كى است فاسق، فاجر نگذريد از اينها يك چيزهايى است كه حالا ولو واقعيت نداشته باشد اما اين بزرگان كه گفتند يك واقعيت مثالى پيدا مى‏كند مى‏گويند همين آقاى بهلول دربار هم راهش مى‏دادند مى‏آمد و كارهاى مى‏كرد امر به معروف و نهى از منكرهاى مى‏كرد آمد يك درهم گذاشت كف دست هارون و آمد بيرون هارون خواستش گفت اين چى بود به من دادى گفت راستش اين است من حاجتى داشتم نذر كردم به ذليل‏ترين مردم نه فقيرترين مردم يك درهم بدهم ديشب حاجتم روا شد فكر كردم ذليل‏ترين مردم كيست فقيرترين مردم كيست به ذهنم نرسيد غير از تو اين پول را آورده‏ام نذرم را ادا كنم اينها مسخره نيست اينها راستى واقعيت است ذليل‏ترين مردم پيش بهلول كيست هارون الرشيد، هارون به او گفت عجب مردى هستى از سر دينا گذشتى مى‏گفت مرد من نيستم مرد تو هستى كه از سر آخرت گذشتى و راستى آن را ذليل‏ترين مردم فقيرترين مردم پيش بهلول همين است همين ما زياد ديديم كه آقا گريه مى‏كند به حال آن آقاى رياست طلب كه آقاى اين چقدر بد بخت است براى يك امر اعتبارى دارد دينش را مى‏دهد دارد غيبت مى‏كند ما خودمان ديديم راستى اگر بهلول آبرويش را مى‏دهد خب بدهد آبرويش را مى‏دهد اما چى مى‏خرد خدا آدم آبرو بدهد خدا بخرد خيلى ارزش دارد يك چيزى مى‏خرد كه همه چى مال اوست همه ارزشها از آنجا سر چشمه مى‏گيرد انسان خدا بيايد در دلش حكومت خدا در دلش به اين معنا هيچ چيز هيچ كسى در دلش نباشد جز خدا چقدر مزه دارد اين اسمش را حتى غير مشهورى است راحتى عرفانى راحت است چه راحتى بهلول است چه بهلولى چه مردى و راستى هم پيش خدا محبوب است پيش خودش سر افراز است پيش اهل دل افتخار است و بالاخره حالا هم من مزاحم شما مى‏شوم مى‏گويم اين كارش رسيده به اينجا كه ذليل‏ترين مردم فقيرترين مردم را هارون الرشيد مى‏داند و هفته گذشته مى‏گفتم ما طلبه‏ها مخصوصا اگر بخواهيم گره‏اى باز بكنيم راستى بايد اينجورها باشد و الا اگر پا بند شديم آن پا بند معلوم است ديگر هر چه جلوتر پا بندش بيشتر ديگر يك وقت هم مى‏رسد به آنجا ديگر نمى‏تواند بند را پاره كند به قول قرآن زنجير هفتاد ذرعى مى‏شود هر چه اينجا تنيده باشد آنجا اين آيه شريفه كه مى‏فرمايد زنجيرها هفتاد متر است نه بعضى اوقات هفتصد متر است تا ببينيم اينجا چى تهيه كرده است چقدر اين زنجيرها را دراز كرده است اين پا بند چقدر دراز است و اين هم به شما عرض بكنم در روايت هم داريم اگر انسان بيفتد تو اين دنياى به معنا عام حالا پولش باشد رياستش باشد كسب آبرويش باشد هر چه كه مربوط به دنياى غير خدا باشد اين حد يقف هم ندارد يعنى اصلاً انسان به قول حضرت امام، كه اين اواخر اين نصيحت را در رسانه‏هاى گروهى به همه مى‏كردند من جمله به ما طلبه‏ها آن وقت هم كه مدرسى بيش نبودند همينجورى كه آن وقتها پشت رسانه مى‏گفتند آن وقت هم در درس اخلاقى شان مى‏گفتند اين انسان حد يقف ندارد خب اگر بيفتد در راهش راهى كه برايش آمده «رحم اللّه‏ امرا علم من اين و فى اين و الى اين» راه را پيدا كنيد راه مستقيم را خوب مى‏رود جلو ديگر از توبه مى‏رود يقظه از يقظه مى‏رود تقوا مى‏رود به تخليه مى‏رود به تحليه مى‏رسد به فنا تازه اول كار است به قول امام ايشان عقيده داشتند كه اصلاً اين هفت منزلى كه بزرگان گفتند اين‏ها منزل نيست اين هفت تا مقدمه است مى‏رسد تازه اول كار اول كار حالا چى است هر آن آن به دنيا ارزش دارد سير من الحق فى الحق. انسان قياس بكند با رياست دنيا نه بابا هر قدمى و اين تازه غير متناهى است يعنى در آخرت هم است در آخرت هم هست در آخرت هم اين سير هست اين كمال است آن به آن رو به كمال است بالاخره مى‏شود غير متناهى و هر چه برود به هيچ جا نمى‏رسد پروردگار عالم ذاتش غير متناهى است اين هم سير ذاتى در حق دارد و غير متناهى و خوشابه حال اين انسان كه هر قدمى كمال آن هم كمالى كه به دنيا و آنچه كه در دنياست ارزش دارد اين اگر بيفتند در راه كه خلق هم شده براى اين خلق شده براى اينكه ولو بازيچه بيشتر نيست به قول قرآن شريف اگر راستى اين دنيا باشد حتى اگر بهشت هم باشد آن هم باز يك بازيچه است پيش اهل دل آنهم يك بازيچه است خب حالا راستى بهشت اگر براى خدا باشد حالا اين خوردنيها آن حورالعين‏ها آن قصرها آن درختهاى سر به فلك كشيده آن نهرها اگر راستى اين باشد خوب تكرار مكررات مى‏شود حالا مى‏گويند آنجا وضعش اينجورى است كه تكرار مكررات نيست يعنى لذت الآنش بالذت بعدش فرق مى‏كند شايد هم معنايش همان سير فى الحق باشد ولى اگر راستى همه مربوط به جسم باشد خب دنيايش همه تكرار است آخرتش هم پيش اهل دل تكرار مكررات است پس چى سير و انس با خدا اين ديگر تكرار مكررات نيست اين مثل نماز شب شما نيست «تتجافى جنوبهم عن المضاجع يدعون خوفا و طمعا و مما رزقناهم ينفقون فلا تعلم نفسٌ ما اخفى لهم من قرة اعين» ديگر درك نمى‏شود كسى بكند وصف نمى‏شود كسى بكند جز خودش هم از اين نمد كلاهى داشته باشد خودش هم در دل شب رسيده باشد به آنجا كه صفت جمال خدا صفت جلال خدا در دلش حكمفرما باشد خب وقتى باشد ديگر معلوم است كه هر آنى به عالم ارزش دارد آن وقت با كمال شهامت مى‏تواند به شيعيانش بگويد به مريدهايش بگويد «الركعتان فى جوف اليل احب الى من الدنيا و مافيها» اينها را كه ديگر نمى‏توانيم بگوييم اغراق است نمى‏توانيم بگوييم كه نه درست نيست نه بابا كلام امام صادق عليه‏السلام است امام صادق عليه‏السلام «الركعتان فى جوف اليل احب الى من الدنيا و مافيها» خب اگر اين بيفتد تو اين سير اگر هم سقوط كند آن هم حد يقف ندارد اگر راستى يك آدم پول پرستى باشد حالا اگر عالم را به او بدهند سير مى‏شود نه، نه به قول روايت مثل آب دريا مى‏ماند هر چه بخورد تشنه‏تر مى‏شود آدمى كه مرض دارد خوب هر چه اين آب را بخورد تشته‏تر مى‏شود تا بتركد. اين هم همين است به قول آن شاعر هيچ چيزى نمى‏تواند سيرش بكند جز خاك گور حالا آنجا سير مى‏شود نه آنجا هم رياست كه مى‏كند آنجا هم آن بدبختى و پول پرستى كار مى‏كند آن جا هم آن منيت كار مى‏كند حتى مى‏رسد به اينجا كه با خدا دعوا مى‏كند حد يقف هم ندارد «يوم يبعثهم اللّه‏ جميعا فيحلفون له كما يحلفون لكم و يحسبون انهم على شى‏ء الا انهم هم الكاذبون» به خدا قسم وقتى مى‏بيند جهنمى است پيش خدا قسم مى‏خورد مى‏گويد خدايا به حق خودت تو اشتباه مى‏كنى اين حساب و كتابت غلط است من بهشتى هستم قرآن مى‏گويد ببين اگر آدم رياست طلب شد آنجا هم با خدا دعوا مى‏كند خب مثل شيطان، شيطان سه چهار مرتبه رانده درگاه خدا شده به جاى اينكه بگويد خدايا غلط كردم خدايا بد كردم خدايا بيامرز تشر مى‏زند به خدا چه تشرى «فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين» اين الا عبادك معنايش استثناى منقطع است يعنى دسترسى به آنها ندارد و الا با آنها هم كار داشت خب چرا تشر مى‏زنى احمق اى نفهم ساده لوح خب بگو غلط كردم ولى خدا نكند انسان سقوط بكند ديگر شيطان باشد همين است انسان هم باشد همين است قرآن راجع به شيطان اين را مى‏گويد به انسانش هم مى‏گويد در روز قيامت با انسان جنگ مى‏كند با خدا دعوا مى‏كند خدايا بيخود مرا مى‏برى «الا انهم هم الكاذبون» نمى‏دانم اين هم‏الكاذبون هم معنايش چى است يعنى اين جهل مركب است يا نه با خدا مى‏خواهد حقه بازى بكند هر كدامش معنا بكنيد يك خذلان است يك بدبختى است انسان بيفتد در اين دنيا دلبستگى در اين دنيا من از شما تقاضا دارم اين قانون محاسبه قانون خوبى است در 24 ساعت يك مقدارى فكر بكنيد ما طلبه‏ها براى چى طلبه شديم ما انسانها براى چه اينجا آمديم دلبستگى به دنيا حالا چى بالاخره چى، بالاخره همه عالم هم مال من حالا چى يك مقدار تو اينها فكر كنيم« رحم اللّه‏ امرا علم من اين فى اين والى اين» چه جمله خوبى از اميرالمومنين عليه‏السلام. خدايا قسمت مى‏دهم به حق اميرالمومنين عليه‏السلام و آن حرفهاى خوب نهج البلاغه‏اش اين دلبستگيها كه ما به اين دنيا داريم ولو كمرنگ از ما بگير.

وصلى اللّه‏ على محمد و آل محمد

 

 

 

[1]- سوره قصص آيه 83.

 


[2]- سوره مريم، آيه 96.

 

اطلاعات تماس

 

روابط عمومی گروه :  09174009011

 

آیدی همه پیام رسانها :     @shiaquest

 

آدرس : استان قم شهر قم گروه پژوهشی تبارک

 

پست الکترونیک :    [email protected]

 

 

 

درباره گروه تبارک

گروه تحقیقی تبارک با درک اهميت اطلاع رسـاني در فضاي وب در سال 88 اقدام به راه اندازي www.shiaquest.net نموده است. اين پايگاه با داشتن بخشهای مختلف هزاران مطلب و مقاله ی علمي را در خود جاي داده که به لحاظ کمي و کيفي يکي از برترين پايگاه ها و دارا بودن بهترین مطالب محسوب مي گردد.ارائه محتوای کاربردی تبلیغ برای طلاب و مبلغان،ارائه مقالات متنوع کاربردی پاسخگویی به سئوالات و شبهات کاربران,دین شناسی،جهان شناسی،معاد شناسی، مهدویت و امام شناسی و دیگر مباحث اعتقادی،آشنایی با فرق و ادیان و فرقه های نو ظهور، آشنایی با احکام در موضوعات مختلف و خانواده و... از بخشهای مختلف این سایت است.اطلاعات موجود در این سایت بر اساس نياز جامعه و مخاطبين توسط محققين از منابع موثق تهيه و در اختيار كاربران قرار مى گيرد.

Template Design:Dima Group