موضوع درس:
شماره درس: 84
تاريخ درس: ۱۳۷۷/۶/۴
متن درس:
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى
بحث ما در قانون تبتل بود يعنى زهد اسلامى كه معنا كرديم يعنى دلبستگى به كسى نباشد. دلبستگى او فقط به خدا يا به چيزى كه فقط از خداست مثل دلبستگى به نماز اول وقت دلبستگى به نماز شب رسيدن به خلق خدا كه با واسطه مىشود دلبستگى به خدا پيدا شدنش خيلى مشكل است و اين از همان فضائلى است كه نظير تخليه است و راستى اگر بگوييم كه ريشه كن كردن رذائل در سر حد محال است اين هم چنين است راستى انسان بتواند برسد به يك مقامى كه دنيا در مقابل آخرت برايش پوچ باشد به اندازهاى كه نظير جيفهاى كه براى او پوچ است الدنيا جيفه و طالبها كلاب دينايى كه بخواهد آخرت را از بين ببرد جيفه است و طالبش هم سگها هستند خوب راستى جيفه پيش ما چقدر ارزش دراد كلب پيش ما چيست طالب جيفه خور پيش ما چقدر ارزش دارد. انسان برسد به يك مقامى كه بخواهد آخرتش را از بين ببرد دنياى به معناى عام حال پول است رياست است جاه است مقام است شهرتش آبرو و امثال اينها يك روايتى از امام حسين عليهالسلام است كه اين روايت را از امام صادق عليهالسلامنيز نقل كردهاند كه بندگان خدا وضعشان اين است كه دينا را خورد هر كه مىخواهد بخورد يا آن روايتى كه از امام حسين عليهالسلام نقل كردم برايتان كه «الدنياو ما فيها عند احد من اولياء اللّه ليس الا كفى الضل» مثل برگشت سايه به سايه مثل سايه سايه خوب بيدار شدن اين حالت خيلى مشكل است كه انسان دلبستگى به رياست اصلاً نداشته باشد هيچ. وقتى هم كه خليفه نبود مىرفت چاه مىكند حالا هم كه خليفه است الان كار ندارد باز بيل و كلنگ بر مىدارد برود چاه بكند خوب اين سر حد عصمت مىخواهد انسان به اين جا برسد ولى در ميان ما طلبهها زياد ديده شده كه راستى رسيدن به اين مقام كه دنياى حرام دنياى شبهه ناك پيششان راستى مثل جيفه است از آن مىترسند چه ترسيدن مرحوم آقا سيد محمد فشاركى را بنا شد مرجعش كنند همه جمع شده بودند براى مرجعيت ايشان و راستى هم بالا بوده ولى همين آقا سيد محمد فشاركى اول تو جلسه فقها تو جلسه بزرگان نشست گفت پدرجان مرجعيت كه به علم نيست كه من را اعلم مىدانيد مرجعيت عقل مىخواهد سياست مىخواهد اداره مىخواهد و من اين كاره نيستم حالا ولو اعلم باشد اما اداره كردن مرجعيت اداره كردن عالم تشيع اين شرط است ديدند دست بر نمىدارد از جلسه بلند شد فضلا دنبالش راه افتادند آمد تا دم در، در خانه را باز كرد ايستاد دم در گفت «تلك الدار الاخره نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لافسادا»[1] رفت توى خانه درب را بست خيلى مرد مىخواهد مخصوصا انسان توجيه گر عجيبى است راستى توجيه گر عجيبى است خب همينجاها توجيه دارد توجيه معقول دارد آقا مرجع شو وقتى مرجع شدى خدمتگذار خلق خدا مىشوى تقويت حوزه مىكنى امام زمان از دستت راضى مىشود و نظيرش زياد است پدر من مىگفتند مرحوم صدر مرحوم آقاسيد اسماعيل صدر يكى از مراجع بزرگ بود مراجع از ايشان تعريف مىكردند عموم مردم كه براى يك قضيهاى مرحوم آيت اللّه اراكى مىگفتند كه سعه صدر نداشت بنابراين همه جمع شدند اين را مرجع كنند نشد اما من خيال مىكنم اين قضايا نيست پدر من مىگفت كه يك پولى بود از هندوستان مىآوردند براى مرجع اين مرجع صرف تقويت حوزه بكند و اين مشهور بود به پول دختر هندى و اين دختر هندى مىگويند فاحشه بوده بعد توبه كرده بود راستى توبه حسابى مايملكش را گذاشته براى نجف و صرف تقويت حوزه خب اين شبهه ناك بود حالا مسلم مرجع تقليد پول شبهه ناك را درست مىكند اين جور پولها را اما مرادم اينجاست كه امسان آن پول يعنى آن سال قرار بود آن پول بياورند پيش مرحوم صدر مرحوم صدر اين طرف زد نشد آن طرف زد نشد بالاخره بنا شد بيايد آن روزى كه بنا بود بيايد مرحوم صدر گم شده بود كه بعد خودش به پدر من گفته بود چفيه قرض كردم و سرم كردم و پياده رفتم باديه نشين هفت هست روز پول را آورده بودند تو يك دالان خرابهاى بود تو آنجا گذاشته بودند ليره، طلا، نقره چند روز يكى هم پاسداريش را مىكرد و ديدند نه بابا اين اصلاً تو اين كارها كار ندارد لذا پول را بردند براى ديگرى خب خيلى مرد مىخواهد كه براى خاطر يك شبهه نپديرد و اينها هست در ميان ما طلبهها زياد بود كه راستى براى يك شبهه براى اينكه نكند مبتلا بشود نتواند ادره بكند براى اينكه نتواند العياذ باللّه آن جور كه بايد بشود اين زهد چهل سالهاش شصت سالهاش از بين برود خب ديگر دنيايش اين پوچ بو كفى الضل مثل يك گردوى پوچ اما چيز خوبيست انصافا كه انسان دنيا و آنچه در دنيا است پيشش ارزش دلبستگى نداشته باشد مگر اينكه راستى به قول اميرالمومنين عليهالسلام حقى را اثبات كند باطلى را باز بين ببرد و اين پول ارزشش پيش اين فقط براى او باشد اما دلبستگى به اين رياست دلبستگى به اين پول، دلبستگى به اين زن و بچه، دلبستگى به آبرو يعنى آنجا كه بناست آبرو بدهد براى دين خب راستى آبرو بدهد نه اينكه حالا سختش هم باشد در طبق اخلاص بگذارد خب اين حسين مىخواهد كه همه چيز بدهد و بر افروخته هم بشود و بگويد كه «رضى اللّه رضانا اهل البت» اين زينب مىخواهد بگويد كه «ما رأيت الا جميلا» و اگر راستى انسان همينطور كه اميرالمومنين فرمودند كه از ايشان پرسيدند كه زهد چيست فرمودند كه «الزهد بين الكلمتين لكيلا تأسوا على مافاتكم و لا تفرحوا بما اتاكم» خدا و دنيا را به او بدهد خودش را نبازد چيزش نشود خدا دنيا را از او بگيرد چيزش نشود خودش را گم نكند چيزش نشود خب خيلى مشكل است اما خيلى چيز خوبى است براى اينكه اگر انسان دلبستگى به اين دنيا پيدا كرد ناگهان يك عبا جهنمىاش مىكند يك انگشتر جهنمىاش مىكند همان مىشود بت، بت حسابى مىشود همان انگشتر وقتى انسان دلبستگى به اين دنيا به معناى عام پيدا كرد يك دفعه آبرويش را به سيگار مىبرد يعنى دلش سيگار مىخواهد دستش را دراز مىكند در مقابل هر كس و ناكس به او مىگويند اين دست سيگار كشيدن دو تا انگشت دارد هيچى اما اين باز هم متوجه نيست باز هم متوجه نيست دلبستگى وقتى آمد اين جورها مىشود ديگر بعضى اوقات حضرت امام تكرار مىكردند به ما نصيحت مىكردند مىگفتند «الدينا جيفه و طالبها كلاب» گاهى خرشچف اين عالم را مىخواهد ببلعد «الدنيا جيفه و طالبها كلاب» يك دفعه ما سر يك منبر سر يك محراب سر يك مريد پناه بر خدا براى يك مريد براى اينكه بكشانمش به جانب خودم (حالا كم است در ميان ما)يك غيبت خب معناى غيبت كردنش معناى تملق و چاپلوسىاش معناى تعريف خودش يعنى دلبستگى حضرت امام مىگفتند «الدنيا جيفه و طالبها كلاب» فرق نمىكند وقتى دلبستگى داشته باشد باز خرشچف بهتر است براى اينكه دلبستگىاش دنيا مىخواهد ببلعد اما اين گداى كه براى ده شاهى كه مىخواهد آخرتش را به باد بدهد معلوم است اين خيلى پستتر است اين ديگر نه دنيا دارد نه آخرت اگر بشود اين حالت پيدا شود هفته گذشته مىگفتم اول چيزى كه برايش پيدا مىشود كرامتها الهامات و دوم چيزى كه برايش پيدا مىشود قدرتها كه راستى اينجورى است ديگر چشم او مىشود چشم خدا به قول مرحوم خواجه نصير الدين طوسى حاشيه را در همين اصول كافى يك روايت صحيح السندى است كه مىفرمايد اگر واجبات را خوب به جا بياورد و مقيد به نوافل باشد يعنى مقيد به مستحبات باشد مىفرمايد ديگر دوستش مىدارم وقتى او را دوست داشتم «كنت سمعه الذى يسمع به و بصره الذى يبصره به و يده الذى يبطش به ولسانه الذى يتكلم به» بعد هم مىفرمايد كه مستجاب دعوه مىشود «ان دعانى اجبته ان سألنى اعطيته» مرحوم خواجه مىفرمايد اين چيزى نيست خب معلوم است وقتى كه ذره رفت در ديا اين متصل شد به نور قدرت خدا به نور علم خدا ديگر برايش كارى ندارد كه معلم داشته باشد علم لدنى قدت داشته باشد قدرت لدنى وصل است ديگر كه مرحوم علامه مجلسى همين حرف خواجه را مىپذيرد راستى اينجورى است انسان قدرت پيدا مىكند قدرت بر خرق عادت اما اين شرط اساسيش همين است يعنى ببرد از همه چيز پرواز مىكند به درياى قدرت حق وصل شود به درياى نور وصل شود به درياى علم و بالاخره وقتى ذرهاى از آن دريا شد ديگر آن درياست هم قدرتش هم علمش هم گفتنش هم تصورش و نگذريد از اين روايات نظيرش زياد است اما اين روايتى كه مرحوم كلينى نقل مىكند روايت صحيح السند است و مورد پذيرش مثل علامه مجلسى مثل خواجه نصير الديمن طوسى وامثال اينهاست همه اينها سرچشه مىگيرد از اين بحث ما انسان مىتواند به راستى به يك جايى كه دل او ديگر دريا باشد «لكيلا تأسوا على مافاتكم و لا تفرحوا بما اتاكم» ديگر راحت هم مىشود روايت مشهورى داريم كه اينكه همه تخيل مىكنيم اگر امكانات مادى داشته باشد مثل زن خوب، خانه خوب، اولادخوب، پول به اندازه رفاه اين زندگى راحت كه اسمش را مىگذارند راحتى مشهورى اما گاهى اينها نيست راحت است چون هيچ نيست، نه هيچ نيست يعنى فقر است نه، چون دلبستگى به هيچ نيست وقتى دلبستگى به هيچ نيست ديگر راحت است آسوده همه چيز براى سالبه به انتفاء موضوع است همه چيز، برايش دلبستگى است فلب او پر است از خدا «عبدى اطعنى حتى اجعلك مثلى اقول كن فيكون تقول كن فيكون» براى چى است خوب براى آنكه حكومت خدا بر دل است معلوم است ديگر خوب اين دو دو چهار هم هست ديگر خيلى احتياج به وقت ما طلبهها ندارد وقتى راستى قلبش شد عرش رحمان، وقتى دلش شد جاى خدا، جاى قرب خدا، جاى رحمت خدا، جاى علم خدا، جاى قدرت خدا، ديگر خواه نا خواه اين قدرت دارد علم لدنى دارد ديگر آبرو دارد «ان الذين امنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمان ودا»[2] خب ديگر مردم او را دوست دارند عزت دارد اين عزت از كجا سرچشمه مىگيرد از دلش، دلش چرامورد عزت خدا است براى اينكه دلش جاى خداست «ان العزة للّه» خب ديگر اين مىشود عزيز اين مىشود راحت آسوده اين اگر هم در ميان مردم جاه و مقامى نداشته باشد اما خيلى محبوب پيش مردم است راستى ديگر وضعش هم به اين جاها مىرسد درباره اين بهلول چيزها نقل مىكنند بهلول زمان هارون الرشيد راستى علم دارد مىگويند گل بازى مىكرد با بچهها بچهها را سرگرم مىكرد مىخاست دل بچهها را بدست آورد به جاى اينكه دل مريد را بدست بياورد هارون الرشيد مىخواست بكشاندش به جاى اينكه دل هارون را بدست بياورد دل اطراف را بدست آورد قاضى القضات بشود زد خودش را به ديوانگى دل بچهها را بدست مىآورد بچهها را جمع كرد با آنها بازى مىكرد دل فقرا را بدست مىآورد يك جا پول بدست مىآورد به فقرا برسد زبيده آمد رد بشود ديد گل بازى مىكند با آن حرف مىزدند دوستش مىداشتند ديگر به او مىگفتند كه چه كار مىكنى گفت خانه مىسازم گفت فروشى است گفت بله، چند هزار درهم خب هزار درهم به او داد رفت مىدانست هزار درهم را چه كار بكند هزار درهم آن ظرف فقير بيچاره، شب هارون الرشيد خواب ديد يك قصر حسابى مال زبيده است اين زبيده اين قصر را از بهلول خريده زبيده را بيدار كرد گفت چى است قضيه را برايش گفت مىگويند يك روز ديگر هارون مىرفت ديد كه خانه مىسازد گفت آقا خانهات را مىفروشى گفت بله گفت چقدر گفت به همه خلافت به همه سلطنت حرف حسابى يعنى اگر مىخواهى دست بردار، مىشوى بهشتى و الا با غصب خلافت كه نمىشود گفت آخر آن از شما خريد هزار درهم به من مىگويى به اندازه همه خلافتم گفت كه فرق آن و تو اين است كه آن نديده خريد تو ديده مىخواهى بخرى راستى ما خيال مىكنيم اينها يك چيزهايست نه بابا در وقتى كه دل جاى خدا شد خب مىتواند درك كند چه كسى نديده مىخرد چه كسى ديده مىخرد. راحت است راحت از چى مىگويد الحمد للّه رب العالمين آبرويم را دادم اما دينم را ندادم هارون الرشيد نتوانست ببردم. آن وقت وقتى برسد به اينجا راستى ذليلترين مردم پيش اين كى است فاسق، فاجر نگذريد از اينها يك چيزهايى است كه حالا ولو واقعيت نداشته باشد اما اين بزرگان كه گفتند يك واقعيت مثالى پيدا مىكند مىگويند همين آقاى بهلول دربار هم راهش مىدادند مىآمد و كارهاى مىكرد امر به معروف و نهى از منكرهاى مىكرد آمد يك درهم گذاشت كف دست هارون و آمد بيرون هارون خواستش گفت اين چى بود به من دادى گفت راستش اين است من حاجتى داشتم نذر كردم به ذليلترين مردم نه فقيرترين مردم يك درهم بدهم ديشب حاجتم روا شد فكر كردم ذليلترين مردم كيست فقيرترين مردم كيست به ذهنم نرسيد غير از تو اين پول را آوردهام نذرم را ادا كنم اينها مسخره نيست اينها راستى واقعيت است ذليلترين مردم پيش بهلول كيست هارون الرشيد، هارون به او گفت عجب مردى هستى از سر دينا گذشتى مىگفت مرد من نيستم مرد تو هستى كه از سر آخرت گذشتى و راستى آن را ذليلترين مردم فقيرترين مردم پيش بهلول همين است همين ما زياد ديديم كه آقا گريه مىكند به حال آن آقاى رياست طلب كه آقاى اين چقدر بد بخت است براى يك امر اعتبارى دارد دينش را مىدهد دارد غيبت مىكند ما خودمان ديديم راستى اگر بهلول آبرويش را مىدهد خب بدهد آبرويش را مىدهد اما چى مىخرد خدا آدم آبرو بدهد خدا بخرد خيلى ارزش دارد يك چيزى مىخرد كه همه چى مال اوست همه ارزشها از آنجا سر چشمه مىگيرد انسان خدا بيايد در دلش حكومت خدا در دلش به اين معنا هيچ چيز هيچ كسى در دلش نباشد جز خدا چقدر مزه دارد اين اسمش را حتى غير مشهورى است راحتى عرفانى راحت است چه راحتى بهلول است چه بهلولى چه مردى و راستى هم پيش خدا محبوب است پيش خودش سر افراز است پيش اهل دل افتخار است و بالاخره حالا هم من مزاحم شما مىشوم مىگويم اين كارش رسيده به اينجا كه ذليلترين مردم فقيرترين مردم را هارون الرشيد مىداند و هفته گذشته مىگفتم ما طلبهها مخصوصا اگر بخواهيم گرهاى باز بكنيم راستى بايد اينجورها باشد و الا اگر پا بند شديم آن پا بند معلوم است ديگر هر چه جلوتر پا بندش بيشتر ديگر يك وقت هم مىرسد به آنجا ديگر نمىتواند بند را پاره كند به قول قرآن زنجير هفتاد ذرعى مىشود هر چه اينجا تنيده باشد آنجا اين آيه شريفه كه مىفرمايد زنجيرها هفتاد متر است نه بعضى اوقات هفتصد متر است تا ببينيم اينجا چى تهيه كرده است چقدر اين زنجيرها را دراز كرده است اين پا بند چقدر دراز است و اين هم به شما عرض بكنم در روايت هم داريم اگر انسان بيفتد تو اين دنياى به معنا عام حالا پولش باشد رياستش باشد كسب آبرويش باشد هر چه كه مربوط به دنياى غير خدا باشد اين حد يقف هم ندارد يعنى اصلاً انسان به قول حضرت امام، كه اين اواخر اين نصيحت را در رسانههاى گروهى به همه مىكردند من جمله به ما طلبهها آن وقت هم كه مدرسى بيش نبودند همينجورى كه آن وقتها پشت رسانه مىگفتند آن وقت هم در درس اخلاقى شان مىگفتند اين انسان حد يقف ندارد خب اگر بيفتد در راهش راهى كه برايش آمده «رحم اللّه امرا علم من اين و فى اين و الى اين» راه را پيدا كنيد راه مستقيم را خوب مىرود جلو ديگر از توبه مىرود يقظه از يقظه مىرود تقوا مىرود به تخليه مىرود به تحليه مىرسد به فنا تازه اول كار است به قول امام ايشان عقيده داشتند كه اصلاً اين هفت منزلى كه بزرگان گفتند اينها منزل نيست اين هفت تا مقدمه است مىرسد تازه اول كار اول كار حالا چى است هر آن آن به دنيا ارزش دارد سير من الحق فى الحق. انسان قياس بكند با رياست دنيا نه بابا هر قدمى و اين تازه غير متناهى است يعنى در آخرت هم است در آخرت هم هست در آخرت هم اين سير هست اين كمال است آن به آن رو به كمال است بالاخره مىشود غير متناهى و هر چه برود به هيچ جا نمىرسد پروردگار عالم ذاتش غير متناهى است اين هم سير ذاتى در حق دارد و غير متناهى و خوشابه حال اين انسان كه هر قدمى كمال آن هم كمالى كه به دنيا و آنچه كه در دنياست ارزش دارد اين اگر بيفتند در راه كه خلق هم شده براى اين خلق شده براى اينكه ولو بازيچه بيشتر نيست به قول قرآن شريف اگر راستى اين دنيا باشد حتى اگر بهشت هم باشد آن هم باز يك بازيچه است پيش اهل دل آنهم يك بازيچه است خب حالا راستى بهشت اگر براى خدا باشد حالا اين خوردنيها آن حورالعينها آن قصرها آن درختهاى سر به فلك كشيده آن نهرها اگر راستى اين باشد خوب تكرار مكررات مىشود حالا مىگويند آنجا وضعش اينجورى است كه تكرار مكررات نيست يعنى لذت الآنش بالذت بعدش فرق مىكند شايد هم معنايش همان سير فى الحق باشد ولى اگر راستى همه مربوط به جسم باشد خب دنيايش همه تكرار است آخرتش هم پيش اهل دل تكرار مكررات است پس چى سير و انس با خدا اين ديگر تكرار مكررات نيست اين مثل نماز شب شما نيست «تتجافى جنوبهم عن المضاجع يدعون خوفا و طمعا و مما رزقناهم ينفقون فلا تعلم نفسٌ ما اخفى لهم من قرة اعين» ديگر درك نمىشود كسى بكند وصف نمىشود كسى بكند جز خودش هم از اين نمد كلاهى داشته باشد خودش هم در دل شب رسيده باشد به آنجا كه صفت جمال خدا صفت جلال خدا در دلش حكمفرما باشد خب وقتى باشد ديگر معلوم است كه هر آنى به عالم ارزش دارد آن وقت با كمال شهامت مىتواند به شيعيانش بگويد به مريدهايش بگويد «الركعتان فى جوف اليل احب الى من الدنيا و مافيها» اينها را كه ديگر نمىتوانيم بگوييم اغراق است نمىتوانيم بگوييم كه نه درست نيست نه بابا كلام امام صادق عليهالسلام است امام صادق عليهالسلام «الركعتان فى جوف اليل احب الى من الدنيا و مافيها» خب اگر اين بيفتد تو اين سير اگر هم سقوط كند آن هم حد يقف ندارد اگر راستى يك آدم پول پرستى باشد حالا اگر عالم را به او بدهند سير مىشود نه، نه به قول روايت مثل آب دريا مىماند هر چه بخورد تشنهتر مىشود آدمى كه مرض دارد خوب هر چه اين آب را بخورد تشتهتر مىشود تا بتركد. اين هم همين است به قول آن شاعر هيچ چيزى نمىتواند سيرش بكند جز خاك گور حالا آنجا سير مىشود نه آنجا هم رياست كه مىكند آنجا هم آن بدبختى و پول پرستى كار مىكند آن جا هم آن منيت كار مىكند حتى مىرسد به اينجا كه با خدا دعوا مىكند حد يقف هم ندارد «يوم يبعثهم اللّه جميعا فيحلفون له كما يحلفون لكم و يحسبون انهم على شىء الا انهم هم الكاذبون» به خدا قسم وقتى مىبيند جهنمى است پيش خدا قسم مىخورد مىگويد خدايا به حق خودت تو اشتباه مىكنى اين حساب و كتابت غلط است من بهشتى هستم قرآن مىگويد ببين اگر آدم رياست طلب شد آنجا هم با خدا دعوا مىكند خب مثل شيطان، شيطان سه چهار مرتبه رانده درگاه خدا شده به جاى اينكه بگويد خدايا غلط كردم خدايا بد كردم خدايا بيامرز تشر مىزند به خدا چه تشرى «فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين» اين الا عبادك معنايش استثناى منقطع است يعنى دسترسى به آنها ندارد و الا با آنها هم كار داشت خب چرا تشر مىزنى احمق اى نفهم ساده لوح خب بگو غلط كردم ولى خدا نكند انسان سقوط بكند ديگر شيطان باشد همين است انسان هم باشد همين است قرآن راجع به شيطان اين را مىگويد به انسانش هم مىگويد در روز قيامت با انسان جنگ مىكند با خدا دعوا مىكند خدايا بيخود مرا مىبرى «الا انهم هم الكاذبون» نمىدانم اين همالكاذبون هم معنايش چى است يعنى اين جهل مركب است يا نه با خدا مىخواهد حقه بازى بكند هر كدامش معنا بكنيد يك خذلان است يك بدبختى است انسان بيفتد در اين دنيا دلبستگى در اين دنيا من از شما تقاضا دارم اين قانون محاسبه قانون خوبى است در 24 ساعت يك مقدارى فكر بكنيد ما طلبهها براى چى طلبه شديم ما انسانها براى چه اينجا آمديم دلبستگى به دنيا حالا چى بالاخره چى، بالاخره همه عالم هم مال من حالا چى يك مقدار تو اينها فكر كنيم« رحم اللّه امرا علم من اين فى اين والى اين» چه جمله خوبى از اميرالمومنين عليهالسلام. خدايا قسمت مىدهم به حق اميرالمومنين عليهالسلام و آن حرفهاى خوب نهج البلاغهاش اين دلبستگيها كه ما به اين دنيا داريم ولو كمرنگ از ما بگير.
وصلى اللّه على محمد و آل محمد
[1]- سوره قصص آيه 83.
[2]- سوره مريم، آيه 96.