موضوع درس:
شماره درس: 85
تاريخ درس: ۱۳۷۷/۶/۱۱
متن درس:
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى
بحث ما در باره زهد اسلامى بود تبتل در قرآن يعنى كسى بتواند اسير چيزى اسير كسى نباشد جز اسير خدا چقدر با مزه است گفتنش بامزه است
تصورش لذت بخش است كه يك كسى اين اسارتها را كه ما داريم نداشته باشد نه اسير پول باشد، نه اسير جاه، نه اسير زن باشد، نه اسير بچه، اسير اين دنياى به معناى عام نباشد اسارت نداشته باشد به قول قرآن شريف «ويضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عليهم»[1] اسلام براى همين آمده اين غلها را برداريد و آنچه وابسته باشيم اسير صد در صد باشيم اسير خدا، بنده خدا دل مال خدا تصورش خيلى لذت بخش است گفتنش خيلى لذت بخش است معلوم است آنها كه اين حالت را دارند چقدر عالى لذت مىبرند همين دنيا بهشتشان است آن هم بهشت عندالهى درباره فوائدش صحبت مىكردم از جمله فايدههايش كه فايده مهمى هم هست اينكه راستى اگر كسى اسير چيزى اسير كسى نباشد جز خدا دلى پيدا مىكند مطمئن منهاى غم و غصه، منهاى دلهره، منهاى اضطراب خاطر، منهاى نگرانى ديگر دل مىشود مطمئن صد در صد ديگر در اين دل غصه نيست غم نيست ديگر در اين دل نگرانى از آينده اضطراب خاطر از آينده ديگر ترس از كسى از چيزى نيست «الا ان اولياء اللّه لا خوف عليهم و لا هم يحزنون»[2] ديدم هم مصاديق اين آيه را زياد ديديم راستى اينجور است كه مخصوصا اين تأكيدها هم دارد «الا ان اولياء اللّه» هم كلمه الا هم كلمه ان هم جمله اسميه اينكه از گذشته غمى ندارد از آيند ترسى ندارد «لاخوف عليهم و لا هم يحزنون» كه به آن مىگويند نفس مطمئنه ارجعى كه اين ظاهرا دم مرگ هم كه به مىگويند «ارجعى الى ربك» بيا پيش خدا اين مصداق است در همين دنيا به او مىگويند ارجعى راستى هم در همين دنيا مقام ارجاع را پيدا كرده ديگر در همين دنيا نفس مطمئنه يعنى آن نفسى كه حكومت خدا بر دل وقتى حكومت خدا بر دل شد و اين هم يابيده است حكومت خدا را بر دل ديگر غم از چى غصه از چى ترس از كى ترس از چى و اين خيلى نعمت بزرگى است امنيت يك امنيت ظاهر است خوب اين امنيت ظاهرى خيلى نعمت بزرگ است كه انسان از نظر ظاهر امنيت داشته باشد همان «نعمتان مجهولتان الصحة و الامان» مثلاً الان در زمان جنگ اصفهان بمب باران مىشد يك نا امنى عجيبى در اصفهان حكمفرما بود و آن نا امنى را انسان تصور بكند با حالا كه چه نعمت بزرگى است نعمت خيلى بزرگ است نعمت امنيت، امنيت ظاهرى اما مهم تراز اين امنيت دل انسان از نظر دل امنيت داشته باشد امنيت دل چيست غم و غصه نداشته باشد دلهره نداشته باشد اضطراب خاطر نداشته باشد نگرانى نداشته باشد همين كه اميرالمومنين عليهالسلام آيه را معنا مىكند كه سؤال شد كه زهد چيست فرمودند كه الزهد بين الكلمتين «لكيلا تأسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما اتاكم»[3] اين زهد است زهد اسلامى يعنى غم و غصه ندارديعنى تأسف از گذشته نيست نگرانى از آينده هم نيست «لكيلا تأسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما اتاكم» حالا از آن طرف هم يك اسارت برايش پيدا شود براى اينكه خلافت به او دادند آن هم نيست يك اسارت برايش پيدا شود براى اينكه امروز مثلاً يك شهرتى پيدا شد يك پولى پيدا شد نه دل اسير چيزى كسى نيست تا اينكه غم و غصه پيدا كند يا خشنودى مربوط به دنيا نه اين نه آن اين خيلى مقام است خيلى مقام است يعنى مقام است حالا هيچ خيلى نعمت است كه انسان امنيت دل داشتته باشد غم و غصه نباشد الان دنيا دنيا غم و غصه است همه يك غمهاى مربوط به دنيا يك نگرانيها مربوط به دنيا همه داريم لذا معمولاً مردم ضعف عصب دارند براى خاطر همين است كه امنيت دل ندارند صد نود اين دردهاى جسمى خوب مىگويند از همين جا سر چشمه مى گيرد از دلى كه غم و غصه داشته باشد دلى كه نگرانى دارد و شايد صد نودو نه مردم هم چون زهد اسلامى را ندارند اين امنيت دل را ندارند و اين امنيت دل خيلى نعمت بالاى است خيلى در سوره انعام آن مربوط به اجتناب از گناه است كه مىفرمايد اگر اجتناب از گناه باشد امنيت دل پيدا مىشود آنجا مىفرمايد علاوه بر اين كه امنيت دل هست ديگر حكومت خدا بر دل هم هست دست عنايت خاص خدا هم بر سر هست مىفرمايد كه «فاى الفريقين احق با بالامن ان كنتم تعلمون»[4] چه كسى استحقاق دارد «فاى الفريقين احق بالامن» خيلى معنا اين است استحقاق امنيت مال كيست امنيت دل بعد خود قرآن جواب مىدهد «الذين امنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم»[5] آنكه ايمان دارد توأم با گناه نه ايمان منهاى گناه ايمانى كه آن ايمان راستى آن را كنترل كرده است بعد مىفرمايد اين استحقاق امنيت دارد مىفرمايد تكرار مىكند مىفرمايد «اولئك لهم الامن و هم مهتدون» اين هدايت در اينجا كه آن هدايت تشريعى نيست آن هدايت عنائيه است يعنى دست عنايت خدا روى سرش يعنى خدا آمده در دل حكومت خدا در دل ديگر مىيابد خدا را وقتى مىيابد خدا را ديگر نه غمى هست نه غصهاى نه نگرانى و كنترل شده صد در صد «وهم مهتدون» در جاهاى ديگر كه مربوط به آن گناه نباشد يا اعم باشد مثل همين «الا ان اولياء اللّه لا خوف عليهم و لا هم يحزنون» آنهايى كه ولى خدا هستند از اولياءاللّه هستند اينها از گذشته ترس ندارند از آينده غم و غصه ندارند نفس مطمئن كه در آيه ديگر مىفرمايد «الا بذكر اللّه تطمئن القلوب» حالا اين يا معناى سوم است اين را من خيال مىكنم همه بركتش به يك معنا هم باشد حالا اين ذكر اللّه يعنى توجه كه معناى ذكر مىدانيد ذكر لفظى ذكر فلبى ذكر عملى و ذكر عملى يعنى توجه، توجه اينكه همه جا محضر خدا است و ما در محضر خدا هستيم اين جملهاى كه بزرگان مىگويند همه جا محضر خدا است و ما در محضر خدا هستيم توجه يعنى يابيدن اين را هم قرآن با آن تأكيد خاص خودش مىفرمايد كه «الا بذكر اللّه تطمئمن القلوب» باز اينجا الا هست بذكر اللّه كه جار و مجرور هست مقدم شده تأكيد دارد و تطمئن القلوب هم به نحو ملكهاى آمده باز هم معنايش اينجور مىشود كه فقط و فقط اين انسان را يك چيز سير مىكند و آن خدا است اين انسان را يك چيز اطمينان مىدهد اطمينانى كه ديگر غم و غصه توأم با او نيست اطمينانى كه نگرانى توأم با او نيست فقط يك چيزى و آن ذكر اللّه يعنى اسارتها را به قول قرآن شريف غلها را برداشتن وبندگى را انسان يافتن آن هم يافتن «الا بذكر اللّه تطمئن القلوب» رجال در قرآن هم همين است اين آيه در سوره نور آيه عجيبى است «فى بيوت اذن اللّه ان ترفع» نمىدانم اين فى بيوت متعلق به چيست به قبل است متعلق به بعد است فى بيوت آيا متعلق به «اللّه نور السموات و الارض» يا فى بيوت اذن اللّه آيا متعلق به اين اذن است كه اگر متعلق به «اللّه نور السموات و الارض» باشد كه خيلى بالا مىشود على كل حال اين «فى بيوت اذن اللّه» اين جور مىگويد كه يك بنده هايى هستند كه اينها را خدا دستشان را گرفته دائما دارند مىروند بالا كجا مىروند اين سير من الحق فى الحق معنايش همين جا است اينها دائما در سير هستند آن هم سيرى كه واسطهاش خدا است خدا دست اينها راگرفته «فى بيوت اذن اللّه ان ترفع» خدا اذن اين سير را داده «فى بيوت اذن اللّه ان ترفع و يذكر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو و الاصال»[6] يعنى توجه دائمى «رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اللّه» ديگر اين تجارت و بيع از باب مثال است يعنى رجال كه «لا تلهيهم» اين دنياى به معناى عام اسارت ندارد اين مرد است راستى هم مرد است از نظر وجدان ما از نظر روايات و آيات ما مرد كيست آن كه توانسته باشد اسارتها را پاره كرده باشد غلها را برداشته باشد «ويضع عنهم و الاغلال التى كانت عليهم» پيغمبر آمده براى اين كار ما غلها را برداريم اين مرد است ديگر اين مرد «لا تلهيهم» اين دنيا «لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اللّه»[7] ديگر خواه ناخواه توجه خدا مال اين دست عنايت خاص كه هدايت عنائيه مىگوييم مال اين ولى مهمتر از اين به اذن خدا در حركت است در سير است سير من الحق فى الحق و راستى هم ديگر مىرسد به اينجا كه اينها من خيال نمىكنم كه همه آن مال اميرالمومنين عليهالسلام باشد اينها را اميرالمومنين ميخواهند بگويند كه ما بايد چنين باشيم لذا اين جمله دنياكم زياد در نهج البلاغه آمده گاهى مىگويد دنياكم پيش من پستتر از يك استخوان خوك دست يك آدم خورهاى گاهى مىفرمايد دنياكم پستتر است پيش من از يك بادى كه ا زدماغ بز بيرون بيايد گاهى مىفرمايد اين دنياى شما پستتر است از اين كفش وصله دارى كه ارزش ندارد يعنى راستى يك دفعه دنيا نتوانسته انسان را ببرد خوب اگر نتوانسته باشد انسان را ببرد آلت مىشود براى اينكه انسان بتواند اثبات حق بكند اثبات باطل بكند اين محبوب بالعرض مىشود اما اگر دنيا انسان را اسير بكند و اين همين جمله نهج البلاغه و اين مربوط به اميرالمومنين عليهالسلام نيست راستى مردان خدا چنين هستند رجال «رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اللّه» مردان خدا چنين هستند كه آن هفته مىگفتم در ما اهل علم زياد پيدا مىشود زياد بودند زياد هستند كه راستى اين دنيا پيش اينها وجود و عدمش مثل هم به قول امام حسين عليهالسلام «ان الدنيا و ما فيها عند احد من اولياء اللّه ليس الا كفى الظل» مثل يك سايه، سايه ما پيش ما چقدر ارزش دارد آنها هم به اين دنيا اينجورى هستند معلوم است كسيكه خدا را يافته باشد ديگر چى مىتواند در مقابل خدا براى او ارزش داشته باشد خوب يافته است خدا را خوب اين همين است كه در آن روايت معراجيه كه مرحوم ديلمى در آخر ارشاد هم نقل مىكند خطاب شد كه اينها نه در دنيا اين جورى هستند در آخرت هم اينجورى هستند در آخرت هم همان «فى بيوت اذن اللّه» هست كمال هست رفتن رو به خدا هست نمىشود كه نباشد لذا به هر نظرى مىفرمايد كه ملك به اينها مىدهيم سعه وجودى به اينها مىدهم اما اين هم هست كه خطاب مىشود كه بگذار بهشتيها در بهشت متنعم باشند نعمت شما حرف زدن من با شما حرف زدن شما با من در آن روايت دارد نظر كردن من به
شما نظر كردن شما به من خب اينها معمولاً تفسير «وجوه يومئذ ناضره الى ربها ناظره» اين را معمولاً آقايان مفسرين گفتند الى قربها الى رحمتها اين جاها را باز هم اين معنا مىكنند كه معناى اين كه نظر بنده به خدا يا لقاء در قرآن يعنى ملاقات رحمت خدا اما راستى اگر بيفتيم در اين جور معناى ديگر انسان به قول آقاى مرحوم ملكى در اين كتاب اسرار الصلوة 21 جا لقاء در قرآن آمده چه داعى داريم كه همه اين 21 جا را تأويل كنيم و بگوييم كه لقاء رحمته «وجوه يومئذ ناضره الى ربها ناظره» بگويم كه الى رحمة انسان بايد اين غلها را پاره كند پرواز كند وقتى پرواز كرد ديگر مىيابد خدا را مىبيند خدا را نظير آدم تشنه كه مىبيند تشنگى را الان شما اگر خسته باشيد خستگى را نمىتوانيد نشان دهيد كسى نمىتواند ببيند اما خودتان خستگى را مىتوانيد ببينيد مىيابيد چنانچه وقتى يك كسى آب بخورد سيراب مىشود نمىتواند سيرابى را نشان بدهد با اين چشمها خودش نمىبيند اما مىبيند سيرابى مىيابد سيرابى را خوب راستى اهل بهشت آنهايى كه به مقام لقاء رسيدند اين جورى هستند «وجوه يومئذ ناضره الى ربها ناظره» يعنى با آن چشمى كه در عمق جانش است مىيابد خدا را ديگر وقتى رسيد به اينجا يگر بهشت برايش پوچ مىشود اگر راستى اهلش باشد راستى همين جورها است ديگر:
نيست بر لوح دلم جز الف قامت دوست چه كنم چيز دگر ياد نداد استادم
يعنى راستى ديگر نمىبيند غير خدا چيست نمىبيند راستى مىتواند بگويد:
به صحرا بنگرم صحرا تو بينم به دريا بنگرم دريا تو بينم
به هر جا بنگرم كوه در و دشت نشان از روى زيباى تو بينم
يعنى صحرا نمىبينم روى زيباى تو مىبينم چيزى نمىبينم در اين جهان غير از خدا خب ديگر بهشتش همين است وقتى رسيد به مقام لقاء چيزى
نمىبيند جز خدا لذا خطاب مىشود كه بگذار بهشتيها در نعمت خودشان متنعم باشند و لذت شما نگاه كردن شما به من نگاه كردن من به شما نظر من به شما نظر شما به من نظر خدا يعنى نظر لطف، نظر اين يعنى نظر عاشق و معشوق عاشق چه نظرهايى به معشوق دارد خوب ديگر معلوم است چيزى نمىبيند جز خداچيزى نمىيابد جز خدا از همين روايات زياد است از همين جهت هم روايت دارد كه هفتصد سال البته از باب مثال است هفتصد سال حورالعين منتظر اين است نگاه به اين مىكند توجه به اين ندارد شكايت به خدا مىكند خدا هم خطاب ميكند كه بله عاشق است چه كارش بكنم منقمر در عالم وحدت است چه كار كنم منقمر است بگذار بندهام منقمر در عالم وحدت باشد از آن حالت نياوريدش پايين بدترين حالت آن ديگر بهشت و غير بهشت هم ندارد بدترين حالات زجر آورترين حالات براى اينها اين است كه بيايند تو دنيا نظر به اين دنياو شايد هم شايد نه اين همه داد و فريادها اين همه گريهها از ائمه طاهرين همين است كه منقمر در عالم وحدت موجب شود كه منقمر شود در عالم كثرت كلمينى يا حميرا اين زجر آور است و بالاترين گناه است براى پيغمبر اكرم راستى گناه است كه از عالم وحدت بيايد در عالم كثرت داد و فرياد او هم بلند است «انه ليغان على قلبى فاقول استغفر اللّه سبعين مره» خوب وقتى مىآيد كدورت پيدا مىشود و لااقل خيلى كمرنگ است اما غل پيدا مىشود با هفتصد مرتبه استغفراللّه اين غل كدورت را دو دفعه پيامبر اكرم مىكند ريشه كن مىكند «ارحنى يا بلال» رفتن تو نماز آن وقت آن كدورتها با آن هفتاد مرتبه استغفراللّه با اين نماز لذا خيال هم نكنيد اينها برايش گناه نباشد گناه بزرگ هم هست اما خوب ديگر اين گناهان بايد باشد ولى على كل حال اينجا مرادم است كه اگر برسد به يك جايى كه ببيند به واسطه عمق جانش مطلوب را مقصود را يعنى خدا را ديگر توجه به غير خدا برايش زجر آور است حالا در اين دنيا باشد جهنم است در آن دنيا هم باشد جهنم است لذا در آن جاها ديگر ظاهرا براى اينهاست و يك حرفهاى ديگر است مقام جمع الجمعى است ولى در اين دنيا هست و اگر ما بتوانيم كمرنگ البته ما بتوانيم كم رنگ اين غلها پاره شود و سارتى نباشد جز اسارت براى خدا. غم نيست غصه نيست نگرانى نيست دلهره نيست و بالاخره اصلاً مىخندند به دنيا و آنچه در دنيا است اصلاً نمىبيند دنيا را و آنچه در دنياست چه برسد به آنكه بخواهد حسادت كند تكبر كند وامثال اينها كه اهل دنيا دارند مىخندد به اهل دنيا راستى مىخندد يك جمله مشهور است مىگويند كه محمود غزنوى با عياز در همين اصفهان مىگشتند در يكى از اين محله رسيدند به يك حمامى ديدند تون سوزان حمام يك دستگاهى دارد روى خاكستر نشسته با يك زن سياه و لنگى و آن زن با آن عصايش گاهى برايش مىرقصد شراب مىخوردند و در ضمن مستى مىگويد آيا خدا زنى خوشكلتر از تو خلق كرده و يك عالمى داشت آقا خنديد به اين دستگاه به اين حرفش به اين فرشش به اين شراب تو خمره عياز ديد كه بايد همنيجا نيش را زد گفت آقا هيچ خبر داريد يك اشخاصى هستند كه به دستگاه تو مىخندند خبر دارى گفت اينها چه كسانى هستند من مىخندم به اين زن سياه و لنگش با اين فرشش با اين شراب تو خمره با اين حرفها آيا زنى خوشكلتر از تو خدا آفريده است تا حالا ما داريم از اين چيزها داريم يك قدرى فكر كن محمود غزنوى كه خنديد گفت آقا يك كسانى هستند به دستگاه تو مىخندند گفت آنها چه كسانى هستند گفت شب پا مىشوند پشت پا مىزنند به رختخواب «تتجافى جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفا و طمعا»[8] آن وقتى كه صفت جمال خدا بر دلش حكمفرما مىشود مىخندد به تو و دستگاه تو گريه مىكند به تو و دستگاه تو كه چقدر بدبختى اين دنيا خب دنيا «جيفه و طالبها كلاب» آنكه راستى منقمر است آنكه راستى چيزى در دلش نيست جز خدا وقتى نگاه بكند مىبيند يك جيفهاى اطرافش را گرفتنهاند يك مشت سگ خوب مىخندد هم به جيفه مىخندد هم به سگها مىخندد به اين دنياى حرام به دنياى حلال همه نه، به آن دنياى كه مىخواهد ببردش از آن عالم بياوردش پايين اين دنيا دشمن است بالاترين دشمنها همين دنيا است اين هم دشمن همين دنيا است جدى دشمنش است ديگر مىبيند مىخواهد بياوردش كجا بياورد اين تخيلها خوب راستى همه تخيلها به قول حاجى سبزوارى «ليس الا و هم او خيال» يك ساعت تعريف شما را بكنم حالا چى شما تمام اين دنيا را داشته باشى خب حالا چى چه كار مىتوانى با اين بكنى اين كه فقير است يك چيزى ظهر مىخورد آن هم كه دنيا را دارد ظهر يك چيزى مىخورد آنكه دنيا را دارد يك چيزى مىپوشد آن هم كه چيزى ندارد يك چيزى مىپوشد به قول اميرالمومنين عليهالسلام فرقش اين است آن بايد بسوزد شبانه روز به واسطه اين دنيا كه هيچ استفاده نكرده به خلاف آنكه به اندازه ضرورتش چيز پيدا كرده خورده خوب حالا ديگر به آن چى مىگويند، مىگويند اين ضرورت را چرا خوردى اين همان است كه مىگويند پيامبر اكرم دو درهم دادند به سلمان و ابوذر گفتند حساب و كتابش را فردا بياوريد پس بدهيد يك تابه داغ كردند گفتد پس بدهيد سلمان پايش را گذاشت روى تابه رفت آن طرف گفت يا رسول اللّه يك درهم گرفتم يك درهم صدقه دادم ابىذر وقتى رسيد مىخواست حساب بكند حساب حلال گفت يك قدرى دادم براى نانم يك قدرى دادم به او يك قدريش را دادم به او ديگر سوخت و برگشت تا رفت آنطرف پيغمبر فرمودند دنيا همين است «فى حلالها حساب فى حرامها عقاب فى شبهاتها عتاب» و بالاخره همين حالا راستى اگر يك دنيا آدم را بخواهد ببرد حالا چى به قول حاجى سبزوارى «ليس الا وهم او خيال» يك دنيا مال شما رياست دنيا هم مال شما حالا چى ما به ازاى چى ،اگر بتوانى اثبات بكنى حقى را از بين ببرى باطلى را خوب خيلى خوب است و الا اگر بخواهد شما را اسير بكند خوب خواه ناخواه اينجور مىشود هرچه بيشر غل شما بيشتر يك غلهاى كه در جهنم است از همينجا پيدا مىشود اين كه قرآن مىفرمايد زنجير هفتاد متر است نه بابا بعضى اوقات زنجيرها هفت هزار متر است هفتصد ميليون متر است تا ببينيم اين جا چقدر زنجير درست كرديم زنجيرهاى اينجا اسارت اينجا زنجير آخرت مىشود ديگر اين جا ظاهر است آنجا باطن اينجا يك عمل است آنجا يك واقع هر چه اينجا تهيه كرديم هر چه اينجا رياست باطل بيشتر هر چه اينجا دنيامان بيشتر دنيايى كه اسيرمان كرده بيشتر آنجا آتش جهنم بيشتر آنجا پايين رفتن بيشتر آنجا زنجيرهايش بيشتر راستى اگر دنيا آدم را اسير بكند خوب اگر هيچى نباشد يك ضرورت باشد حرفى، اما اگر همه دنيا مال من حالا چى همه رياست دنيا مال من، وهم هست، خيال هست مىنشينم من بگويم دنيا دارم همه دنيا حكومتش مال من اما بالاخره چى واقعيت چيست آيا اينها واقعيت دارد حقيقت است يا وهم و خيال به قول حاجى سبزوارى بيش از اين مزاحم نشوم گفتم كه ما طلبهها بايد در اين وادى كار كنيم، نكنيم لنگ هستيم بدبختى اينجاست كه بعضىها نه دنيا دارند نه آخرت اين بدبختى اينجاست كه بعضى اوقات انسان دنيا نداشته باشد اما دلبند به دنيا هم باشد هفتاد سال دنيا بطلبد به هيچ جا نرسد بعد در قيامت كه مىشود هفتاد سال براى دنياطلبى و اين زنجيرها زجر بكشد مصيبت اينجا است و ما طلبهها ديگر بايد هم براى ديگران بگوييم هم خودمان عمل بكنيم هم بالاخره راستى اين اسارتها اين اسارتها يكى پس از ديگرى بايد كنده بشود اسارت از گناه اسارت از شيطان اسارت از نفس اماره اسارت از هوى و هوس اسارت از اين صفات رذيله و من جمله اسارت از اين وهم خيالها از اين دنيا. خدا را قسمش مىدهم به حق امام حسين عليهالسلام و آن تبتلش آن زهد اسلامىاش خدا ولو كمرنگ ما را تابع امام حسين عليهالسلام بفرمايد.
وصلى اللّه على محمد و آل محمد.
[1]-سوره اعراف آيه 157
[2]-سوره يونس آيه 62
[3]-سوره حديد آيه 23
[4]-سوره انعام آيه 81
[5]-سوره انعام آيه 82
[6]-سوره نور آيه 36
[7]-سوره نور آيه 37
[8]-سوره سجده آيه 16