شنبه 3 آذر 1403

                                                                                                                        


                                   

                                                                                                                                                                                                                                 

 

 

منو سخنرانی مکتوب

موضوع درس:

شماره درس: 85

تاريخ درس: ۱۳۷۷/۶/۱۱

متن درس:

اعوذ باللّه‏ من الشيطان الرجيم بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى
بحث ما در باره زهد اسلامى بود تبتل در قرآن يعنى كسى بتواند اسير چيزى اسير كسى نباشد جز اسير خدا چقدر با مزه است گفتنش بامزه است
تصورش لذت بخش است كه يك كسى اين اسارتها را كه ما داريم نداشته باشد نه اسير پول باشد، نه اسير جاه، نه اسير زن باشد، نه اسير بچه، اسير اين دنياى به معناى عام نباشد اسارت نداشته باشد به قول قرآن شريف «ويضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عليهم»[1] اسلام براى همين آمده اين غل‏ها را برداريد و آنچه وابسته باشيم اسير صد در صد باشيم اسير خدا، بنده خدا دل مال خدا تصورش خيلى لذت بخش است گفتنش خيلى لذت بخش است معلوم است آنها كه اين حالت را دارند چقدر عالى لذت مى‏برند همين دنيا بهشتشان است آن هم بهشت عندالهى درباره فوائدش صحبت مى‏كردم از جمله فايده‏هايش كه فايده مهمى هم هست اينكه راستى اگر كسى اسير چيزى اسير كسى نباشد جز خدا دلى پيدا مى‏كند مطمئن منهاى غم و غصه، منهاى دلهره، منهاى اضطراب خاطر، منهاى نگرانى ديگر دل مى‏شود مطمئن صد در صد ديگر در اين دل غصه نيست غم نيست ديگر در اين دل نگرانى از آينده اضطراب خاطر از آينده ديگر ترس از كسى از چيزى نيست «الا ان اولياء اللّه‏ لا خوف عليهم و لا هم يحزنون»[2] ديدم هم مصاديق اين آيه را زياد ديديم راستى اينجور است كه مخصوصا اين تأكيدها هم دارد «الا ان اولياء اللّه‏» هم كلمه الا هم كلمه ان هم جمله اسميه اينكه از گذشته غمى ندارد از آيند ترسى ندارد «لاخوف عليهم و لا هم يحزنون» كه به آن مى‏گويند نفس مطمئنه ارجعى كه اين ظاهرا دم مرگ هم كه به مى‏گويند «ارجعى الى ربك» بيا پيش خدا اين مصداق است در همين دنيا به او مى‏گويند ارجعى راستى هم در همين دنيا مقام ارجاع را پيدا كرده ديگر در همين دنيا نفس مطمئنه يعنى آن نفسى كه حكومت خدا بر دل وقتى حكومت خدا بر دل شد و اين هم يابيده است حكومت خدا را بر دل ديگر غم از چى غصه از چى ترس از كى ترس از چى و اين خيلى نعمت بزرگى است امنيت يك امنيت ظاهر است خوب اين امنيت ظاهرى خيلى نعمت بزرگ است كه انسان از نظر ظاهر امنيت داشته باشد همان «نعمتان مجهولتان الصحة و الامان» مثلاً الان در زمان جنگ اصفهان بمب باران مى‏شد يك نا امنى عجيبى در اصفهان حكمفرما بود و آن نا امنى را انسان تصور بكند با حالا كه چه نعمت بزرگى است نعمت خيلى بزرگ است نعمت امنيت، امنيت ظاهرى اما مهم تراز اين امنيت دل انسان از نظر دل امنيت داشته باشد امنيت دل چيست غم و غصه نداشته باشد دلهره نداشته باشد اضطراب خاطر نداشته باشد نگرانى نداشته باشد همين كه اميرالمومنين عليه‏السلام آيه را معنا مى‏كند كه سؤال شد كه زهد چيست فرمودند كه الزهد بين الكلمتين «لكيلا تأسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما اتاكم»[3] اين زهد است زهد اسلامى يعنى غم و غصه ندارديعنى تأسف از گذشته نيست نگرانى از آينده هم نيست «لكيلا تأسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما اتاكم» حالا از آن طرف هم يك اسارت برايش پيدا شود براى اينكه خلافت به او دادند آن هم نيست يك اسارت برايش پيدا شود براى اينكه امروز مثلاً يك شهرتى پيدا شد يك پولى پيدا شد نه دل اسير چيزى كسى نيست تا اينكه غم و غصه پيدا كند يا خشنودى مربوط به دنيا نه اين نه آن اين خيلى مقام است خيلى مقام است يعنى مقام است حالا هيچ خيلى نعمت است كه انسان امنيت دل داشتته باشد غم و غصه نباشد الان دنيا دنيا غم و غصه است همه يك غمهاى مربوط به دنيا يك نگرانيها مربوط به دنيا همه داريم لذا معمولاً مردم ضعف عصب دارند براى خاطر همين است كه امنيت دل ندارند صد نود اين دردهاى جسمى خوب مى‏گويند از همين جا سر چشمه مى گيرد از دلى كه غم و غصه داشته باشد دلى كه نگرانى دارد و شايد صد نودو نه مردم هم چون زهد اسلامى را ندارند اين امنيت دل را ندارند و اين امنيت دل خيلى نعمت بالاى است خيلى در سوره انعام آن مربوط به اجتناب از گناه است كه مى‏فرمايد اگر اجتناب از گناه باشد امنيت دل پيدا مى‏شود آنجا مى‏فرمايد علاوه بر اين كه امنيت دل هست ديگر حكومت خدا بر دل هم هست دست عنايت خاص خدا هم بر سر هست مى‏فرمايد كه «فاى الفريقين احق با بالامن ان كنتم تعلمون»[4] چه كسى استحقاق دارد «فاى الفريقين احق بالامن» خيلى معنا اين است استحقاق امنيت مال كيست امنيت دل بعد خود قرآن جواب مى‏دهد «الذين امنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم»[5] آنكه ايمان دارد توأم با گناه نه ايمان منهاى گناه ايمانى كه آن ايمان راستى آن را كنترل كرده است بعد مى‏فرمايد اين استحقاق امنيت دارد مى‏فرمايد تكرار مى‏كند مى‏فرمايد «اولئك لهم الامن و هم مهتدون» اين هدايت در اينجا كه آن هدايت تشريعى نيست آن هدايت عنائيه است يعنى دست عنايت خدا روى سرش يعنى خدا آمده در دل حكومت خدا در دل ديگر مى‏يابد خدا را وقتى مى‏يابد خدا را ديگر نه غمى هست نه غصه‏اى نه نگرانى و كنترل شده صد در صد «وهم مهتدون» در جاهاى ديگر كه مربوط به آن گناه نباشد يا اعم باشد مثل همين «الا ان اولياء اللّه‏ لا خوف عليهم و لا هم يحزنون» آنهايى كه ولى خدا هستند از اولياءاللّه‏ هستند اينها از گذشته ترس ندارند از آينده غم و غصه ندارند نفس مطمئن كه در آيه ديگر مى‏فرمايد «الا بذكر اللّه تطمئن القلوب» حالا اين يا معناى سوم است اين را من خيال مى‏كنم همه بركتش به يك معنا هم باشد حالا اين ذكر اللّه‏ يعنى توجه كه معناى ذكر مى‏دانيد ذكر لفظى ذكر فلبى ذكر عملى و ذكر عملى يعنى توجه، توجه اينكه همه جا محضر خدا است و ما در محضر خدا هستيم اين جمله‏اى كه بزرگان مى‏گويند همه جا محضر خدا است و ما در محضر خدا هستيم توجه يعنى يابيدن اين را هم قرآن با آن تأكيد خاص خودش مى‏فرمايد كه «الا بذكر اللّه‏ تطمئمن القلوب» باز اينجا الا هست بذكر اللّه‏ كه جار و مجرور هست مقدم شده تأكيد دارد و تطمئن القلوب هم به نحو ملكه‏اى آمده باز هم معنايش اينجور مى‏شود كه فقط و فقط اين انسان را يك چيز سير مى‏كند و آن خدا است اين انسان را يك چيز اطمينان مى‏دهد اطمينانى كه ديگر غم و غصه توأم با او نيست اطمينانى كه نگرانى توأم با او نيست فقط يك چيزى و آن ذكر اللّه‏ يعنى اسارتها را به قول قرآن شريف غل‏ها را برداشتن وبندگى را انسان يافتن آن هم يافتن «الا بذكر اللّه‏ تطمئن القلوب» رجال در قرآن هم همين است اين آيه در سوره نور آيه عجيبى است «فى بيوت اذن اللّه‏ ان ترفع» نمى‏دانم اين فى بيوت متعلق به چيست به قبل است متعلق به بعد است فى بيوت آيا متعلق به «اللّه‏ نور السموات و الارض» يا فى بيوت اذن اللّه‏ آيا متعلق به اين اذن است كه اگر متعلق به «اللّه‏ نور السموات و الارض» باشد كه خيلى بالا مى‏شود على كل حال اين «فى بيوت اذن اللّه‏» اين جور مى‏گويد كه يك بنده هايى هستند كه اينها را خدا دستشان را گرفته دائما دارند مى‏روند بالا كجا مى‏روند اين سير من الحق فى الحق معنايش همين جا است اينها دائما در سير هستند آن هم سيرى كه واسطه‏اش خدا است خدا دست اينها راگرفته «فى بيوت اذن اللّه‏ ان ترفع» خدا اذن اين سير را داده «فى بيوت اذن اللّه‏ ان ترفع و يذكر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو و الاصال»[6] يعنى توجه دائمى «رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اللّه‏» ديگر اين تجارت و بيع از باب مثال است يعنى رجال كه «لا تلهيهم» اين دنياى به معناى عام اسارت ندارد اين مرد است راستى هم مرد است از نظر وجدان ما از نظر روايات و آيات ما مرد كيست آن كه توانسته باشد اسارتها را پاره كرده باشد غلها را برداشته باشد «ويضع عنهم و الاغلال التى كانت عليهم» پيغمبر آمده براى اين كار ما غل‏ها را برداريم اين مرد است ديگر اين مرد «لا تلهيهم» اين دنيا «لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اللّه‏»[7] ديگر خواه ناخواه توجه خدا مال اين دست عنايت خاص كه هدايت عنائيه مى‏گوييم مال اين ولى مهمتر از اين به اذن خدا در حركت است در سير است سير من الحق فى الحق و راستى هم ديگر مى‏رسد به اينجا كه اينها من خيال نمى‏كنم كه همه آن مال اميرالمومنين عليه‏السلام باشد اينها را اميرالمومنين ميخواهند بگويند كه ما بايد چنين باشيم لذا اين جمله دنياكم زياد در نهج البلاغه آمده گاهى مى‏گويد دنياكم پيش من پست‏تر از يك استخوان خوك دست يك آدم خوره‏اى گاهى مى‏فرمايد دنياكم پست‏تر است پيش من از يك بادى كه ا زدماغ بز بيرون بيايد گاهى مى‏فرمايد اين دنياى شما پست‏تر است از اين كفش وصله دارى كه ارزش ندارد يعنى راستى يك دفعه دنيا نتوانسته انسان را ببرد خوب اگر نتوانسته باشد انسان را ببرد آلت مى‏شود براى اينكه انسان بتواند اثبات حق بكند اثبات باطل بكند اين محبوب بالعرض مى‏شود اما اگر دنيا انسان را اسير بكند و اين همين جمله نهج البلاغه و اين مربوط به اميرالمومنين عليه‏السلام نيست راستى مردان خدا چنين هستند رجال «رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اللّه‏» مردان خدا چنين هستند كه آن هفته مى‏گفتم در ما اهل علم زياد پيدا مى‏شود زياد بودند زياد هستند كه راستى اين دنيا پيش اينها وجود و عدمش مثل هم به قول امام حسين عليه‏السلام «ان الدنيا و ما فيها عند احد من اولياء اللّه‏ ليس الا كفى الظل» مثل يك سايه، سايه ما پيش ما چقدر ارزش دارد آنها هم به اين دنيا اينجورى هستند معلوم است كسيكه خدا را يافته باشد ديگر چى مى‏تواند در مقابل خدا براى او ارزش داشته باشد خوب يافته است خدا را خوب اين همين است كه در آن روايت معراجيه كه مرحوم ديلمى در آخر ارشاد هم نقل مى‏كند خطاب شد كه اينها نه در دنيا اين جورى هستند در آخرت هم اينجورى هستند در آخرت هم همان «فى بيوت اذن اللّه‏» هست كمال هست رفتن رو به خدا هست نمى‏شود كه نباشد لذا به هر نظرى مى‏فرمايد كه ملك به اينها مى‏دهيم سعه وجودى به اينها مى‏دهم اما اين هم هست كه خطاب مى‏شود كه بگذار بهشتيها در بهشت متنعم باشند نعمت شما حرف زدن من با شما حرف زدن شما با من در آن روايت دارد نظر كردن من به
شما نظر كردن شما به من خب اينها معمولاً تفسير «وجوه يومئذ ناضره الى ربها ناظره» اين را معمولاً آقايان مفسرين گفتند الى قربها الى رحمتها اين جاها را باز هم اين معنا مى‏كنند كه معناى اين كه نظر بنده به خدا يا لقاء در قرآن يعنى ملاقات رحمت خدا اما راستى اگر بيفتيم در اين جور معناى ديگر انسان به قول آقاى مرحوم ملكى در اين كتاب اسرار الصلوة 21 جا لقاء در قرآن آمده چه داعى داريم كه همه اين 21 جا را تأويل كنيم و بگوييم كه لقاء رحمته «وجوه يومئذ ناضره الى ربها ناظره» بگويم كه الى رحمة انسان بايد اين غل‏ها را پاره كند پرواز كند وقتى پرواز كرد ديگر مى‏يابد خدا را مى‏بيند خدا را نظير آدم تشنه كه مى‏بيند تشنگى را الان شما اگر خسته باشيد خستگى را نمى‏توانيد نشان دهيد كسى نمى‏تواند ببيند اما خودتان خستگى را مى‏توانيد ببينيد مى‏يابيد چنانچه وقتى يك كسى آب بخورد سيراب مى‏شود نمى‏تواند سيرابى را نشان بدهد با اين چشمها خودش نمى‏بيند اما مى‏بيند سيرابى مى‏يابد سيرابى را خوب راستى اهل بهشت آنهايى كه به مقام لقاء رسيدند اين جورى هستند «وجوه يومئذ ناضره الى ربها ناظره» يعنى با آن چشمى كه در عمق جانش است مى‏يابد خدا را ديگر وقتى رسيد به اينجا يگر بهشت برايش پوچ مى‏شود اگر راستى اهلش باشد راستى همين جورها است ديگر:

نيست بر لوح دلم جز الف قامت دوست چه كنم چيز دگر ياد نداد استادم

يعنى راستى ديگر نمى‏بيند غير خدا چيست نمى‏بيند راستى مى‏تواند بگويد:

 

به صحرا بنگرم صحرا تو بينم به دريا بنگرم دريا تو بينم

 

به هر جا بنگرم كوه در و دشت نشان از روى زيباى تو بينم



يعنى صحرا نمى‏بينم روى زيباى تو مى‏بينم چيزى نمى‏بينم در اين جهان غير از خدا خب ديگر بهشتش همين است وقتى رسيد به مقام لقاء چيزى
نمى‏بيند جز خدا لذا خطاب مى‏شود كه بگذار بهشتيها در نعمت خودشان متنعم باشند و لذت شما نگاه كردن شما به من نگاه كردن من به شما نظر من به شما نظر شما به من نظر خدا يعنى نظر لطف، نظر اين يعنى نظر عاشق و معشوق عاشق چه نظرهايى به معشوق دارد خوب ديگر معلوم است چيزى نمى‏بيند جز خداچيزى نمى‏يابد جز خدا از همين روايات زياد است از همين جهت هم روايت دارد كه هفتصد سال البته از باب مثال است هفتصد سال حورالعين منتظر اين است نگاه به اين مى‏كند توجه به اين ندارد شكايت به خدا مى‏كند خدا هم خطاب ميكند كه بله عاشق است چه كارش بكنم منقمر در عالم وحدت است چه كار كنم منقمر است بگذار بنده‏ام منقمر در عالم وحدت باشد از آن حالت نياوريدش پايين بدترين حالت آن ديگر بهشت و غير بهشت هم ندارد بدترين حالات زجر آورترين حالات براى اينها اين است كه بيايند تو دنيا نظر به اين دنياو شايد هم شايد نه اين همه داد و فريادها اين همه گريه‏ها از ائمه طاهرين همين است كه منقمر در عالم وحدت موجب شود كه منقمر شود در عالم كثرت كلمينى يا حميرا اين زجر آور است و بالاترين گناه است براى پيغمبر اكرم راستى گناه است كه از عالم وحدت بيايد در عالم كثرت داد و فرياد او هم بلند است «انه ليغان على قلبى فاقول استغفر اللّه‏ سبعين مره» خوب وقتى مى‏آيد كدورت پيدا مى‏شود و لااقل خيلى كمرنگ است اما غل پيدا مى‏شود با هفتصد مرتبه استغفراللّه‏ اين غل كدورت را دو دفعه پيامبر اكرم مى‏كند ريشه كن مى‏كند «ارحنى يا بلال» رفتن تو نماز آن وقت آن كدورتها با آن هفتاد مرتبه استغفراللّه‏ با اين نماز لذا خيال هم نكنيد اين‏ها برايش گناه نباشد گناه بزرگ هم هست اما خوب ديگر اين گناهان بايد باشد ولى على كل حال اينجا مرادم است كه اگر برسد به يك جايى كه ببيند به واسطه عمق جانش مطلوب را مقصود را يعنى خدا را ديگر توجه به غير خدا برايش زجر آور است حالا در اين دنيا باشد جهنم است در آن دنيا هم باشد جهنم است لذا در آن جاها ديگر ظاهرا براى اينهاست و يك حرفهاى ديگر است مقام جمع الجمعى است ولى در اين دنيا هست و اگر ما بتوانيم كمرنگ البته ما بتوانيم كم رنگ اين غل‏ها پاره شود و سارتى نباشد جز اسارت براى خدا. غم نيست غصه نيست نگرانى نيست دلهره نيست و بالاخره اصلاً مى‏خندند به دنيا و آنچه در دنيا است اصلاً نمى‏بيند دنيا را و آنچه در دنياست چه برسد به آنكه بخواهد حسادت كند تكبر كند وامثال اينها كه اهل دنيا دارند مى‏خندد به اهل دنيا راستى مى‏خندد يك جمله مشهور است مى‏گويند كه محمود غزنوى با عياز در همين اصفهان مى‏گشتند در يكى از اين محله رسيدند به يك حمامى ديدند تون سوزان حمام يك دستگاهى دارد روى خاكستر نشسته با يك زن سياه و لنگى و آن زن با آن عصايش گاهى برايش مى‏رقصد شراب مى‏خوردند و در ضمن مستى مى‏گويد آيا خدا زنى خوشكل‏تر از تو خلق كرده و يك عالمى داشت آقا خنديد به اين دستگاه به اين حرفش به اين فرشش به اين شراب تو خمره عياز ديد كه بايد همنيجا نيش را زد گفت آقا هيچ خبر داريد يك اشخاصى هستند كه به دستگاه تو مى‏خندند خبر دارى گفت اينها چه كسانى هستند من مى‏خندم به اين زن سياه و لنگش با اين فرشش با اين شراب تو خمره با اين حرفها آيا زنى خوشكل‏تر از تو خدا آفريده است تا حالا ما داريم از اين چيزها داريم يك قدرى فكر كن محمود غزنوى كه خنديد گفت آقا يك كسانى هستند به دستگاه تو مى‏خندند گفت آنها چه كسانى هستند گفت شب پا مى‏شوند پشت پا مى‏زنند به رختخواب «تتجافى جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفا و طمعا»[8] آن وقتى كه صفت جمال خدا بر دلش حكمفرما مى‏شود مى‏خندد به تو و دستگاه تو گريه مى‏كند به تو و دستگاه تو كه چقدر بدبختى اين دنيا خب دنيا «جيفه و طالبها كلاب» آنكه راستى منقمر است آنكه راستى چيزى در دلش نيست جز خدا وقتى نگاه بكند مى‏بيند يك جيفه‏اى اطرافش را گرفتنه‏اند يك مشت سگ خوب مى‏خندد هم به جيفه مى‏خندد هم به سگها مى‏خندد به اين دنياى حرام به دنياى حلال همه نه، به آن دنياى كه مى‏خواهد ببردش از آن عالم بياوردش پايين اين دنيا دشمن است بالاترين دشمن‏ها همين دنيا است اين هم دشمن همين دنيا است جدى دشمنش است ديگر مى‏بيند مى‏خواهد بياوردش كجا بياورد اين تخيلها خوب راستى همه تخيلها به قول حاجى سبزوارى «ليس الا و هم او خيال» يك ساعت تعريف شما را بكنم حالا چى شما تمام اين دنيا را داشته باشى خب حالا چى چه كار مى‏توانى با اين بكنى اين كه فقير است يك چيزى ظهر مى‏خورد آن هم كه دنيا را دارد ظهر يك چيزى مى‏خورد آنكه دنيا را دارد يك چيزى مى‏پوشد آن هم كه چيزى ندارد يك چيزى مى‏پوشد به قول اميرالمومنين عليه‏السلام فرقش اين است آن بايد بسوزد شبانه روز به واسطه اين دنيا كه هيچ استفاده نكرده به خلاف آنكه به اندازه ضرورتش چيز پيدا كرده خورده خوب حالا ديگر به آن چى مى‏گويند، مى‏گويند اين ضرورت را چرا خوردى اين همان است كه مى‏گويند پيامبر اكرم دو درهم دادند به سلمان و ابوذر گفتند حساب و كتابش را فردا بياوريد پس بدهيد يك تابه داغ كردند گفتد پس بدهيد سلمان پايش را گذاشت روى تابه رفت آن طرف گفت يا رسول اللّه‏ يك درهم گرفتم يك درهم صدقه دادم ابى‏ذر وقتى رسيد مى‏خواست حساب بكند حساب حلال گفت يك قدرى دادم براى نانم يك قدرى دادم به او يك قدريش را دادم به او ديگر سوخت و برگشت تا رفت آنطرف پيغمبر فرمودند دنيا همين است «فى حلالها حساب فى حرامها عقاب فى شبهاتها عتاب» و بالاخره همين حالا راستى اگر يك دنيا آدم را بخواهد ببرد حالا چى به قول حاجى سبزوارى «ليس الا وهم او خيال» يك دنيا مال شما رياست دنيا هم مال شما حالا چى ما به ازاى چى ،اگر بتوانى اثبات بكنى حقى را از بين ببرى باطلى را خوب خيلى خوب است و الا اگر بخواهد شما را اسير بكند خوب خواه ناخواه اينجور مى‏شود هرچه بيشر غل شما بيشتر يك غل‏هاى كه در جهنم است از همينجا پيدا مى‏شود اين كه قرآن مى‏فرمايد زنجير هفتاد متر است نه بابا بعضى اوقات زنجيرها هفت هزار متر است هفتصد ميليون متر است تا ببينيم اين جا چقدر زنجير درست كرديم زنجيرهاى اينجا اسارت اينجا زنجير آخرت مى‏شود ديگر اين جا ظاهر است آنجا باطن اينجا يك عمل است آنجا يك واقع هر چه اينجا تهيه كرديم هر چه اينجا رياست باطل بيشتر هر چه اينجا دنيامان بيشتر دنيايى كه اسيرمان كرده بيشتر آنجا آتش جهنم بيشتر آنجا پايين رفتن بيشتر آنجا زنجيرهايش بيشتر راستى اگر دنيا آدم را اسير بكند خوب اگر هيچى نباشد يك ضرورت باشد حرفى، اما اگر همه دنيا مال من حالا چى همه رياست دنيا مال من، وهم هست، خيال هست مى‏نشينم من بگويم دنيا دارم همه دنيا حكومتش مال من اما بالاخره چى واقعيت چيست آيا اينها واقعيت دارد حقيقت است يا وهم و خيال به قول حاجى سبزوارى بيش از اين مزاحم نشوم گفتم كه ما طلبه‏ها بايد در اين وادى كار كنيم، نكنيم لنگ هستيم بدبختى اينجاست كه بعضى‏ها نه دنيا دارند نه آخرت اين بدبختى اينجاست كه بعضى اوقات انسان دنيا نداشته باشد اما دلبند به دنيا هم باشد هفتاد سال دنيا بطلبد به هيچ جا نرسد بعد در قيامت كه مى‏شود هفتاد سال براى دنياطلبى و اين زنجيرها زجر بكشد مصيبت اينجا است و ما طلبه‏ها ديگر بايد هم براى ديگران بگوييم هم خودمان عمل بكنيم هم بالاخره راستى اين اسارتها اين اسارتها يكى پس از ديگرى بايد كنده بشود اسارت از گناه اسارت از شيطان اسارت از نفس اماره اسارت از هوى و هوس اسارت از اين صفات رذيله و من جمله اسارت از اين وهم خيالها از اين دنيا. خدا را قسمش مى‏دهم به حق امام حسين عليه‏السلام و آن تبتلش آن زهد اسلامى‏اش خدا ولو كمرنگ ما را تابع امام حسين عليه‏السلام بفرمايد.

وصلى اللّه‏ على محمد و آل محمد.

 

 

 

[1]-سوره اعراف آيه 157

 


[2]-سوره يونس آيه 62

 


[3]-سوره حديد آيه 23

 


[4]-سوره انعام آيه 81

 


[5]-سوره انعام آيه 82

 


[6]-سوره نور آيه 36

 


[7]-سوره نور آيه 37

 


[8]-سوره سجده آيه 16

 

اطلاعات تماس

 

روابط عمومی گروه :  09174009011

 

آیدی همه پیام رسانها :     @shiaquest

 

آدرس : استان قم شهر قم گروه پژوهشی تبارک

 

پست الکترونیک :    [email protected]

 

 

 

درباره گروه تبارک

گروه تحقیقی تبارک با درک اهميت اطلاع رسـاني در فضاي وب در سال 88 اقدام به راه اندازي www.shiaquest.net نموده است. اين پايگاه با داشتن بخشهای مختلف هزاران مطلب و مقاله ی علمي را در خود جاي داده که به لحاظ کمي و کيفي يکي از برترين پايگاه ها و دارا بودن بهترین مطالب محسوب مي گردد.ارائه محتوای کاربردی تبلیغ برای طلاب و مبلغان،ارائه مقالات متنوع کاربردی پاسخگویی به سئوالات و شبهات کاربران,دین شناسی،جهان شناسی،معاد شناسی، مهدویت و امام شناسی و دیگر مباحث اعتقادی،آشنایی با فرق و ادیان و فرقه های نو ظهور، آشنایی با احکام در موضوعات مختلف و خانواده و... از بخشهای مختلف این سایت است.اطلاعات موجود در این سایت بر اساس نياز جامعه و مخاطبين توسط محققين از منابع موثق تهيه و در اختيار كاربران قرار مى گيرد.

Template Design:Dima Group